گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! قتل عام در پوشش مرگ ملایم و بیدرد، سیما راستیناین نوشته درباره جنایاتی است که در دوران حکومت نازیهای زیر عنوان "اوتانازی" صورت گرفته است، تجربهای که نشان میدهد بسی مهم است که نظام پزشکی مستقل از دستگاه دولتی و نهاد پلیسی و قضایی آن باشد. در ضمن تأکیدی است بر این نکته که بایستی هر زمان، حتا در دوران صلح و آزادی، در برابر فراموشی مقاومت کرد تا مانع تکرار فجایع شدخشی از گورستان غربی شهر کلن در آلمان به قربانیان جنایات حکومت نازیسم در سالهای ۱۹۴۵ ـ ۱۹۳۳ اختصاص دارد. بر روی تابلوهای قطعات مختلف این بخش، از جمله این عنوانها به چشم میخورند: «قربانیان گشتاپو»، «قربانیان جنگ از ملیتهای مختلف»، «کارگران و اسرای جنگی روسی که توسط فاشیستهای آلمانی با شکنجه به قتل رسیدهاند». در گوشهای از این بخش تابلوی کوچک و رنگ و رو رفتهای به نام « قربانیان بی دفاع آلمانی در زمان جنگ و سلطه خشونت ۱۹۴۵ ـ ۱۹۳۹» جلب نظر میکند، که به قربانیان euthanasia (به آلمانی: Euthanasie) تعلق دارد. اوتانازی[1] به معنای لغوی مرگ ملایم و بی درد، ریشه در زبان یونانی دارد و در اصل از مفهوم کمکرسانی پزشکی، برای بیدرد کردن مرگی اجتناب ناپذیر، برخاسته است. انبوه قربانیان مرگ بی درد در آلمان و دیگر مناطق زیر سلطه نازیها، ابعاد غیر قابل تصورو تکاندهندهای از جنایات این حکومت را به نمایش میگذارند، حکومتی که به ایدئولوژی تبعیض نژادی در هارترین جلوههای تاریخی آن مجهز بود. از آنجایی که بخش بزرگی از قربانیان این جنایتها آلمانیهایی بودند که بنا بر ایدئولوژی نژادگرایانه نازیسم، نژاد ژرمن را آلوده میکردند، دستاندرکاران حزب ناسیونال سوسیالیست با دقت خاصی عملیات«مرگ ملایم»، تعداد و مشخصات قربانیان آن را مخفی نگاه میداشتند تا از بروز نارضایتی و مقاومتهای احتمالی در جامعه پیشگیری کنند. به این منظور بخش عمدهای از اثر و نشان این قربانیان، چگونگی و زمان کشتن آنان، محل دفن خاکستر باقیمانده از اجساد سوزانده شدهشان، از بین برده شدهاند. اطلاعاتی که از این قربانیان در دست است، عمدتا از دو راه به دست آمدهاند؛ اعترافات برخی از عاملان این جنایات در دادگاه نورنبرگ واطلاعاتی که توسط گروههای تحقیقی جمع آوری شدهاند. این تحقیقات از طریق مطالعه پروندههای باقیمانده و ارتباط با خانوادههایی که فرزندان و یا بستگانشان در سالهای ۱۹۴۵ ـ ۱۹۳۹ هرگز از زندان، بیمارستان و آسایشگاه روانی بازنگشتهاند، انجام گرفتهاند. در آلمان و از جمله شهر کلن همچنان پروژههای مختلف روشنگرانهای حول زوایای ناشناخته جنایات نازیسم از جمله یافتن نشانهها و آثاری از قربانیان اوتانازی در جریان هستند. در راستای این تحقیقات، نام و نشان ۴۵۰ نفر دیگر از قربانیان گمنام جنایات «مرگ ملایم وبی درد» در شهر کلن یافته شده است.[2] در حالیکه روی تابلوی قطعه مربوط به این قربانیان گمنام در گورستان غربی شهر کلن، علاوه بر حذف واژه «اوتانازی»، فقط به ۱۱۶ نفر زیر عنوان «قربانیان بیدفاع آلمانی» اشاره شده است. مجموعه تحقیقاتی که از ۶۰ سال پیش تا امروز درباره جنایات رایش سوم در آلمان انجام گرفتهاند، حاکی از این هستند که همچنان زوایایی از این جنایات در تاریکی قرار گرفته و چگونگی و ابعاد آنها ناروشن ماندهاند. علت این امر کاملا واضح است: همه جنایتکاران در طول تاریخ فقط در سایه فقدان علنیت و نادیده گرفتن افکار عمومی قادر به پیشبرد جنایات خود بودهاند. از این رو کشف زوایای ناشناخته جنایات آنان در هرزمان و موقعیتی شگفت آور نیست. همچنین آگاهی به این امر به این معناست که به جای بستن پروندهها و رواج روحیه فراموشی، بایستی به جستجو و روشنایی بخشیدن به رخدادهای تاریخی پرداخت تا علاوه بر جایگزینی ” فرهنگ یادآوری ” در جامعه، قربانیان این فجایع را ارجگذاری کرد. زمینههای تاریخی مرگ ملایم و بی درد، بخشی از برنامه نابود سازیای بود حزب ناسیونالسوسیالیست از ۱۹۳۹ تا زمان سقوط خود (۱۹۴۶) پیش برده بود تا “نژاد آریا” را “بری از آلودگی” سازد. بر مبنای این پروژه صدها هزار انسان زیر عنوان افراد ” فاقد ارزش زندگی” و “فرودست” در کلینیکهای کودکان، بیمارستانها، آسایشگاههای روانپزشکی، زندانهای عادی، مراکز نگهداری معلولان، تنبیهگاههای جوانان مجرم، اتاقهای گاز و آشویتس به قتل رسانده شدند. ایده تفکیک ” زندگی فاقد ارزش” از” زندگی ارزشمند” توجیه خود را از طریق بسط نظریه داروین به عرصه اجتماع انسانی یافته بود. نظریهی داروین درباره ” پیدایش انواع از طریق انتخاب طبیعی” و ” تثبیت نژادهای برتر در جریان تنازع بقا” که در سال ۱۸۵۹ در کتاب “بنیاد انواع” مطرح شد، در سال ۱۸۶۸ توسط جانورشناس آلمانی ارنست هکل در اثری زیر عنوان ” تاریخ طبیعی آفرینش”[3] به تاریخ نوع بشر بسط داده شد. سپس در شرایط جهانی کشمکش عمومی بر سر سلطه و بقا، سوسیال داروینیستها، جایگزینی نژادهای بد و پست انسانی را به وسیله انواع برتر و قویتر تئوریزه کردند. بر مبنای باور سوسیال داروینیستها، بقای جوامع انسانی از طریق غلبه قوی یر ضعیف و انتقال خصوصیات برتر ژنتیکی آنها به نسلهای بعدی تآمین میشود. تا اوایل قرن بیستم نوشتههای بسیاری توسط سوسیال داروینیستها انتشارداده شدند که تعمیم تئوری انتخاب طبیعی بر انسان را محور استدلال قرار میدادند: • ۱۸۸۵ اثری از یک روانشناس بریتانیایی به نام جان ب.هایکرافت[4] زیر عنوان “انتخاب طبیعی و بهبود نژادی” به چاپ رسید که در آن بیماریهای عفونی و صدمات ناشی از مصرف الکل به عنوان فاکتورهای مفید انتخاب طبیعی مورد ستایش قرار گرفتهاند. به این ترتیب جعل مفهوم اوتانازی/ مرگ ملایم و بی درد، در آنجایی صورت گرفت که به عنوان ابزارعملی برای پاکسازی نژادی که در مباحث پزشکی دهه اول قرن بیستم مطرح بود، مورد توجه قرار گرفت و به این نظریه مخرب و ضد انسانی، خصلت اجرایی فاجعه باری بخشید. ایده پاکسازی نژادی به ویژه پس از جنگ جهانی اول و حضور بیشماری از معلولان جنگی، بیسرپناهان ومجرمان، به افکار عمومی راه یافت. در محافل سیاسی محافظهکار با صراحت بیشتری درباره ضرورت ریشهکن کردن “کمارزشان”[6] و عقیم سازی آنها تبلیغ میشد. کمارزش، صفت تحقیر آمیزی بود که به گروههای اجتماعی آسیب دیده مثل معلولان جسمی و روحی و همچنین کسانی که در دوران سلطه نازیها در چارچوب سیستم تمامیت گرای نازیسم زیر عنوان ” برهم زنندگان نظم اجتماعی و سیاسی” نشان میشدند، نسبت داده میشد. در این دوره تنوع گروههای انسانی که به عنوان کمارزش نشان میشدند، مدام افزایش مییافت؛ معتادان به الکل، بیماران مبتلا به صرع، بیماران روانی، دورهگردان، گدایان، تبهکاران، روسپیان، معلولان جسمی و روحی، همجنسگرایان، افراد کودن، دانشآموزان کند ذهن، و حتی سالخوردگان. از بین بردن بیماران مبتلا به سل و سرطان و برخی بیماریهای واگیر نیز موضوع بحث قرار گرفت. با وجود تلاشهای محافظهکاران، طرح عقیم سازی انسانهای “کمارزش” در جمهوری وایمار ۱۹۳۳ ـ ۱۹۱۸ تصویب نشد. آدولف هیتلر، که از این گونه ایدهها تغذیه فکری میکرد، آنها را در کتاب “نبرد من” خود گنجاند. موضوعهای مطرح در این کتاب، که همه بر اساس تحقیر چیزهایی بودند که فاقد “ارزش” پنداشته میشدند، پس از قدرت گیری حزب او در آلمان به گونهای سیستماتیک از طریق رسانههای گروهی در میان مردم تبلیغ شدند.[7] حزب نازی بلافاصله پس از قدرتگیری، نقشه اجرای “مرگ ملایم و بی درد” را به عنوان پروژهای دولتی با هدف پاکسازی ریشهای و همه جانبه نژادی، برنامهریزی کرد. اما پیشبرد متمرکز آن تا سال ۱۹۳۹ از زاویه مقاومتهای احتمالی در میان افکار عمومی، متوقف نگاه داشت. تصویب ” قانون علیه هنجارشکنندگان خطرناک و درباره قواعد امنیت و بهسازی”، که “پاکسازی” جامعه از بیکاران، مجرمان، روسپیان و همجنسگرایان را در نظرداشت و “قانون جلوگیری از باروری مبتلایان به بیماریهای موروثی” که عقیم سازی اجباری افراد مبتلا به بیماریهای ژنتیکی را هدف قرار میداد، در سال ۱۹۳۴ ـ ۱۹۳۳ زمینههای مناسب برای قتل عامی از طریق طرح مرگ ملایم را به وجود آوردند. اکتبر ۱۹۳۹ فرمان اجرای “اوتانازی” توسط هیتلر صادر شد. در این پروژه علمی–ایدئدلوژیک، به طور تخصصی روانشناسان و مردم شناسان به کار گماشته شدند.[8] مردمشناسان به شناسایی و تفکیک “کمارزشان غیر آلمانی” مثل یهودیان، کولیها (روما و سینتی)، اسلاوها و سیاهان پرداختند. “آلمانیهای کمارزش” مثل بیماران اسکیزوفرنی، مبتلایان به صرع، بیماران روانی، بیسرپناهان و افراد کودن توسط روانشناسان در فهرست کاندیداهای مرگ ملایم، جای گرفتند. کارگزاران برنامه ” مرگ بدون درد” دو پروژه مجزا برای کودکان و برای بزرگسالان طراحی کردند. برای پیشبرد این طرحها، متخصصانی به کار گرفته شدند که به اصل پایهای ” زندگیهای فاقد ارزش زندگی” عمیقا اعتقاد داشتند. جلب ولگردان به اردوگاههای کار اجباری از اواخر سال ۱۹۳۳دستگیری وسیع ولگردان و حبس آنها در اردوگاههای کار اجباری آغاز شد. همزمان با این اقدام در میان افکار عمومی تبلیغات وسیعی علیه گروههای ضعیف و آسیب دیده اجتماعی آغاز گشت. این تبلیغات به طور سیستماتیک از فواید خلوص و پاکی نژادی آغاز میشد، قدرت، سلامت و برتری اقتصادی را به عنوان ثمره پاکی نژاد معنا میکرد، سپس به مضرات آلودگی نژاد که منجر به بیماریهای مختلف، بیکاری و ضعف اقتصادی در جامعه میشود، میپرداخت. در آخر بیماران علاجناپذیر، روانپریشان، منتسبان به نژادهای بیگانه، بعلاوه همه پابرهنگان را که زیر عنوان بی سروپا[9] بشدت مورد تحقیر واقع میشدند، به عنوان موانعی برای رسیدن به قدرت اقتصادی و برتری سیاسی معرفی و محکوم میکرد. وجه مشترک این گروه محکومان را که وضعیت فلاکتبارشان بنا بر اعتقاد تئوریسینهای نژادگرا، ناشی از ناخالصی و نامرغوبیت نژادشان بود، میتوان در یک عبارت خلاصه کرد: بیکاری و عدم باروری اقتصادی. محتوای بمباران تبلیغاتی که با هدایت ارنست رودین[10] در افکار عمومی انجام میگرفت، عبارت بود از تآکید بر ضرورت عقیم سازی اجباری به منظور بهبود نسل و همچنین صرفهجویی اقتصادی در زمینههای مربوط به معلولان و بی سروپاها. در دنباله این تبلیغات همواره ارقام سنگینی به عنوان هزینههای جاری ارائه میشد و در پایان محاسبهای براین مبنا صورت میگرفت که با هزینههای سنگین و بیثمری که برای “کمارزشان” اجتماعی صرف میشود، میتوان چندین مدرسه برای دانشآموزان سالم تأسیس کرد. پروفسورهای نژاد پرست علوم پزشکی و روانشناسی برای توجیه زندانی کردن ولگردان و”بی سر و پاها” در اردوگاههای کار اجباری و عقیم کردن آنان، ابتدا این افراد را در سیستمی با ادعای علمی که زیر عنوان ژنیتیک درست کرده بودند، به عنوان ” کودن، ابله “[11] تعریف میکردند، تا آنان را نیز شامل حال اجبار به عقیم سازی کنند. مفسران علم ژنتیک در دستگاه نازیها مدام درباره ژنهای تبهکاری، هموسکسوآلیته، اعتیاد، ولگردی و تنپروری و انتقال آنها به نسلهای بعدی داد سخن میدادند و حذف انعطاف ناپذیر این افراد را به منظور بهبود و تقویت نژاد ژرمن توجیه و تبلیغ میکردند.[12] برای پیشبرد این سیاست تمام مراکز بهداشتی و درمانی، مراکز تجمع بیکاران و جوانان، موظف بودند که افراد “اصلاحناپذیر” و بیماران را معرفی کنند. بستری شدن تهیدستان در بیمارستان حکم دستگیری آنها را داشت. گشتاپو منظما به محلههای گدایان و روسپیها پورش میآورد و دستگیرشدگان را به طور گروهی به اردوگاههای کار اجباری میفرستاد. ناسیونال سوسیالیستها بر آن بودند که تمام شهرهای آلمان را تا قبل از المپیاد از وجود روسپیان و همجنسگرایان پاک کنند.[13] انبوه دستگیرشدگان به اردوگاه “داخائو” فرستاده میشند. در سال ۱۹۳۶ بیش از ۲۵۰۰ نفر در اردوگاه داخائو و ۱۳۰۰ نفر در اردوگاه کار اجباری در بایرن بسر میبردند. بیشماری از این زندانیان قبل از رسیدن به آشویتس و اتاقهای گاز، در اثر شرایط نامناسب زندگی و کار طاقتفرسا در این اردوگاهها، جان میسپردند. تدارک تشکیلات اجرایی مرگ ملایم و بی درد برای بزرگسالان فوریه ۱۹۳۹ اجرای پروژه مرگ ملایم و بی درد برای بزرگسالان تصویب شد. زمینه سازی فکری و روانی در این زمینه از سالها قبل آغاز شده بود. دانشجویان پزشکی و پرستاری در مرحله کار آموزی در بیمارستانها و مراکز درمانی روانپزشکی با این مبحث زیر عنوان ” موهبت مرگ/ مرگ به عنوان موهبت” آشنا میشدند. یک تیم ۱۵ تا ۲۰ نفره متشکل از پزشکان و روانشناسان معتقد به اوتانازی گامهای اجرایی این پروژه را برنامهریزی کردند. در اولین نشست مشورتی این گروه به طور ویژه ازبین بردن بیماران روانی، بیماران مبتلا به صرع و افراد کودن به عنوان “زائدترین نیروهای اجتماعی” در دستور گرفت. در این گام از برنامه، نقش فعالی بر عهده مراکز رواندرمانی قرار گرفت. همچنین در این کنفرانس صراحتا مطرح شد که در نتیجه کشتن بیماران روانی علاوه بر تآمین جای مناسب برای ایجاد بیمارستانهای نظامی، برای جنگی که در پیش است، میتوان کارکنان آزاد شده از این بخشها را برای مراقبت و مداوای مجروحان جنگی به کار گرفت. نکته دیگری که مورد بحث و تصمیم گیری قرار گرفت، نحوه کشتن محکومان بود. گردانندگان در جستجوی وسیلهای بودند که مرگی سریع، لغزش ناپذیر و بدون درد را موجب شود. سه نفر از داروشناسان معروف که در این کنفرانس حضور داشتند، گاز کربنیک CO را به عنوان تنها ماده شیمیایی که همه خواص نامبرده را در خود دارد، معرفی کردند. اول سپتامبر ۱۹۳۹ به محض ورود ارتش آلمان به لهستان، فرمان اجرای “مرگ ملایم و بی درد” در تمام مراکزی که از مدتها قبل تدارکات لازم را فراهم آورده بودند، اعلام شد. در کلیه مراکزی که تا آن زمان عملیات عقیم سازی انجام میگرفت، دستور سربه نیست کردن بیماران ابلاغ شد. پس از تسلیم شدن لهستان در جنگ و تقسیم شدن آن میان آلمان و شوروی بلافاصله برنامه “مرگ ملایم” در بخشهای درمانی آغاز به کار کرد. تا اول نوامبر همانسال ۲۳۴۲ بیمار روانی در برومبرگ و ۱۳۵۰ نفر در شوتز کشته شدند. نیروهای اشغالگر آلمانی در مناطق اشغالی حتی زحمت اجرای برنامه مرگ ملایم را به خود نداده و در بسیاری از مرکز درمانی با گلوله بیماران را سر به نیست میکردند. مدتی بعد در بحبوحه جنگ تیرباران دستهجمعی بیماران در تمامی مناطق زیر سلطه نازیها، معمول شد. در میان اسناد باقیمانده از آن دوره چند گزارش کار به هیملر رئیس گشتاپو و پلیس آلمان ابعاد جنایات نازیسم را روشنتر میکنند. در این گزارشها فعالیت فرماندهان اس–اس در لهستان به مقامات بالاتر به شرح زیر فهرست بندی شده است؛ ” ۴. از بین بردن حدود ۱۴۰۰ بیمار روانی معالجه ناپذیر از تیمارستان شهر پومرن. ۵. از میان بردن ۲۰۰۰ نفر از تیمارستان کنراد اشتاین.”[14] انتقال محکومان غالبا در کامیونهایی که مجهز به لوله کشی گاز بودند، انجام میگرفت. تجهیزات این کامیونها به منظور سرعت بخشیدن و صرفهجویی در وقت، هزینه و نیروی کار انجام گرفته بود. به این ترتیب که در حین حمل و نقل بیماران از تیمارستانها به مراکزی که در واقعیت برای دفن و یا سوزاندن آنان در نظر گرفته شده بودد، لوله گاز گشوده میشد و اجساد آنها مستقیما به گورستانهای دستهجمعی در لهستان که توسط اسرای لهستانی آماده شده بود، تحویل داده میشد. پاکسازی در بخش کودکان ۱۸ اگوست ۱۹۳۹ برنامه ” نابودسازی زندگیهای فاقد ارزش” با حکم مخفیانه دولتی آغاز شد. برمبنای این حکم، تمام پزشکان و قابلههای بخشهای زایمان موظف بودند، اسامی نوزادانی را که دارای نقص بدنی و یا معلولیتهای سخت هستند به “کمیسیون علمی ثبت بیماریهای موروثی” گزارش کنند. در ابتدا ۳ سالگی به عنوان مرز سنی تعیین شده بود. تدریجا این مرز سنی به ۱۷ سال رسید. پرسشنامههایی که در وزارتخانه داخلی تهیه شده و در همه ادارات بهداشت سراسر کشور پخش شده بود، پس از تکمیل شدن در اختیار یک کمیسیون سه نفره مرکزی[15] که از ورنر کاتل پرفسور اطفال در کلینیک کودکان دانشگاه لایپزیک، هانس هاینزه پروفسور روانشناسی و اعصاب در دانشگاه برلین و ارنست ونتسلر روانشناس کودکان (رئیس کلینیک کودکان برلین) تشکیل میشد، قرار میگرفت. در این کمیسیون درباره مرگ و زندگی این کودکان بر اساس پروندههای پزشکی آنها تصمیمگیری میشد. علامت مثبت در سمت چپ پرسشنامه به معنای فاقد ارزش زندگی و علامت منفی در وسط جدول معنای معالجه پذیر و لایق زندگی را منتقل میکرد. در کنار این کمیسیون صادر کننده جواز مرگ، سه نفر منشی نیز به منظم کردن و نمره گذاری پروندهها که روزانه بالغ بر ۵۰ عدد میشند، اشتغال داشتند. کودکان و نوجوانانی که به دلیل بیماری و یا نقص عضو به عنوان فاقد ارزش زندگی علامت منفی میگرفتند، به بخشهای تخصصی کودکان فرستاده میشدند. این بخشها، به پرسنل و وسایل ویژهای برای پیشبرد مرگ بی درد مجهز بودند. پزشکان مورد اعتماد رژیم که در این بخشهای تخصصی کار میکردند، کودکان را از طریق گرسنه نگاهداشتن، سوءتغذیه سیستماتیک و تزریق اضافی مواد دارویی به قتل میرساندند. در گزارشی ازاعترفات دکتر اگلفینگ هار[16]، مسئول یکی از این بخشهای تخصصی کودکان، در برابر دادگاه بررسی جنایات نازیسم در آلمان، چنین آمدهاست: “به کودکانی که میبایست کشته شوند، یکبار صبح و یکبار شب، نیم میلیگرم داروی خوابآور Luminal داده میشد، کودکان بالای ده سال علاوه برآن، یک قرص نیز هنگام ظهر میگرفتند…… به کودکی که به علت خوابآلودگی قادر به قورت دادن قرص نبود، داروی خوابآور به وسیله تنقیه منتقل میشد. این کودکان در فاصله ۲ تا ۵ روز، در اثر بیهوشی مداوم و تنفس نامناسب به عفونت ریه دچار میشدند. در پرونده همه آنها برونشیت حاد، عفونت گوش و حلق و بینی، تنفس پرسروصدا…درج شده است.” [18] برای جلب اعتماد والدان، اجساد کودکان بیمار جهت کالبدشکافی به پاتولوژی فرستاده میشدند. در پاتولوژی آزمایشها به درستی انجام میشد. اما به فکر کسی خطور نمیکرد که مسبب بروز بیماریهای مشابه با روندی مشابه که به مرگ کودکان بیشماری منجر میشود، چیست. تا سال ۱۹۴۱ و قبل از شروع عملیات موسوم به T4 فقط در بخشهای تخصصی کودکان آمار مرگ۵۰۰۰ کودک و نوجوان با تشخیص مشابه عفونت ریوی به ثبت رسیده است. علاوه بر این کودکان و نوجوانان محکوم به مرگ در این مراکز برای هدفهای تحقیقی، به مثابه ابزار تحقیق برای آزمایشهای پزشکی مخاطرهآمیز مورد سؤاستفاده قرار میگرفتند. کارگزاران مرگ در سیستم تبعیض نژادی و ترور حقوق انسانی، به قساوتآمیزترین شکل ممکن، ابزارهای علمی را به خدمت میگرفتند. پاکسازی “کمارزشان” با تکیه بر روانشناسی گزینشی در ابتدای برنامه اوتانازی مراکز پزشکی و روانشناسی موظف بودند که بیماریهای غیرقابل علاج و وجود نقص عضو را گزارش کنند. تدریجا مقولات “یهودی” و “کولی” نیز به شمار “بیماری”هایی اضافه شد که میبایست گزارش شوند. بر مبنای گزارش یک سر پرستار در سال ۱۹۴۳ از درمانگاه هادامار، گروهی از کودکان سالم نیمه یهودی به وسیله تزریق کشته شدند.[19] روانشناسی گزینشی به گونه افزایش یابندهای بر گزینش “بی سرو پاها” و “هنجار شکنان اجتماعی” متمرکز بودند. روانشناسی گزینشی ابتدا دربخش جوانان به فعلیت پرداخت تا جوانان تربیتناپذیررا که بنا برنظرات دانشمندان ژنتیک، دارای ژن “نابهنجار” بودند، شناسایی کرده و به مراکز ویژهای که برای از بین بردن آنها تدارک دیده شده بودند، منتقل کند. این روانشناسی که مستقیما در خدمت اهداف پاکسازی نژادی رایش سوم قرار داشت، فعالیتهای خود را با اصلاح ناپذیری انسانهای بی سروپا و همچنین هزینههای بیهودهای که برای تربیت و جهت یابی آنان صرف میشد، تبرئه میکرد. روانشناسی گزینشی همچنین در بخشهای تخصصی کودکان که همه بیمارانش توسط پروژه ” مرگ ملایم و بی درد” محکوم به مرگ بودند، نقش قابل توجهی ایفا کرد. نارساییهای درمانی، تغذیه بد و ناکافی، کاربست متدهای خشن در کلینیکها و بخشهای روانپزشکی، پس از سقوط رایش سوم نیز به مرگ بیشماری از بیماران روانی منجر شدند، که حتی پس از پایان جنگ و افشای جنایات حکومت نازیها، همچنان به دنیای فراموش شد ِ گان تعلق داشتند. سرانجام در سال ۱۹۷۰ جنبش اعتراضی وسیعی نسبت به سیستم مخرب مراکز درمانی آلمان شکل گرفت و منجر به اصلاحاتی در این زمینه شد. عملیات T4 این عملیات بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۱ در چارچوب برنامه ” مرگ ملایم و بدون درد” انجام گرفت. ویژگی این اکسیون هدایت مرکزی آن در چند مجتمع درمانی مجهز به وسایل مرگ و به ویژه اتاقهای گاز بود. گروههایی که سربه نیست کردنشان مورد نظر بود عبارت بودند از کسانی که نسبشان به نژادهای “آلوده” مثل یهودیان و کولیها برمی گشت، کسانی که دارای سؤپیشینه بودند و کسانیکه توانایی کار نداشتند. بیماران یهودی هم به دلیل نژادی و هم به دلیل بیماریشان به مراکز عملیات T4 فرستاده میشدند. تا سال ۱۹۴۱ که اسامی و پروندههای قربانیان ثبت میشد، ۷۰۲۷۳ نفر در این عملیات با فرستادنشان به اتاقهای گاز به قتل رسیدند. آمار احتمالی این قربانیان اما ۳۰۰۰۰۰ نفر است که در این فاصله به این مراکز درمانی فرستاده شدهاند وهیچگونه اثری از آنها پیدا نشدهاست.[20] محکومان به مرگ که به مراکز T4 میرسیدند، مستقیما به کابینهای تعویض لباس راهنمایی میشدند. سپس از آنها عکس گرفته میشد. در حالیکه محکومان کاملا برهنه کنار یکدیگر ایستاده بودند، پزشکی هر یک را سه دقیقه معاینه میکرد.هدف این معاینه عبارت بود از تأیید هویت محکومین با پرونده ارسالی، مشخص کردن کسانی که دندان طلا داشتند و یا روی پروندهشان یادداشت ویژهای وجود داشت. همچنین این معاینه برای امیدواری دادن فریبکارانه به محکومان و گمراه کردن آنها از آنچه که در انتظارشان بود، صورت میگرفت. بعد از معاینه روی پشت آنها شمارهای با ماژیک رنگی، برای هویت یابی اجسادشان، رسم میشد. سپس آنها را در گروههای ۴۰ تا ۵۰ نفری در اتاق دیگری جمع کرده و به هر نفر، یک حوله و یک صابون میدادند و آنها را با توهم دوش گرفتن، به درون اتاقهای گاز میراندند و درها را میبستند. پزشکی که رهبری عملیات مرگ دسته جمعی، را بر عهده داشت، شیر گاز را باز میکرد و در مدت ۱۰ تا ۲۰ دقیقه که شیر گاز باز بود، از پنجرهای تأثیر گاز را بر قربانیان نظاره میکرد. وقتی که کمترین جنبشی از جمعیت برخاک افتاده برنمیخاست، شیر گاز بسته میشد. پس از نیمساعت درهای اتاق باز شده و هوا گیری میشد. سپس اجساد جمعآوری شده را به درون کوره آدم سوزی، که به تجهیزات تفکیکناپذیر کلیه مراکز مرگ ملایم و بی درد تعلق داشت، میانداختند. قبل از سوزانیدن، دندانهای طلا را کنده و نیز در صورت نیاز برای آزمایشهای پزشکی جسدهایی را به روی میز تشریح انداخته و مغز یا اعضایی دیگر را از آنها جدا میکردند. اگر احیانا خانوادهای از جستجوی فرزند و یا بستگان خود ناامید نشده و T4 را پیدا میکرد و خواستار تحویل جسد او میشد، مشتی خاکستر در اختیار آنها قرار میدادند. روشن بود که هیچکس خاکستر واقعی بستگان خود را دریافت نمیکرد، زیرا اجساد آنها نیز دستهجمعی سوزانده میشد.[21] در سال ۱۹۴۵ در دادگاه نورنبرگ، بخش بررسی جنایات پزشکان در دوره حکومت ناسیونالسوسیالیستها، فقط تعداد کمی از برنامهریزان و مجریان پروژه “مرگ ملایم و بی درد” محکوم شدند. اغلب آنها در برابر دادگاه ادعا کردند که از قتل عمد اطلاعی نداشتهاند. در مواردی که مدارک کافی علیه آنها وجود داشت، اقدام و همکاری خود را با این استدلال توجیه کردند که همکاریشان فقط از زاویه اعتقاد به اینکه به بیماران غیر قابل معالجه کمک میکنند تا از درد و رنج آنها بکاهند، انجام گرفته است. قربانیان اوتانازی و بستگان آنها تا به امروز همچنان مورد انکار و بی توجهی قرار دارند و غرامت ناشی از خسارات و صدمات جنایات نازیسم نیز شامل حالشان نمیشود. وجه تمایز قتل عام در پوشش اوتانازی براستی چه مختصاتی قتل عام فاشیستی در پوشش اوتانازی را از دیگر جنایاتی که در طول تاریخ علیه بشریت رخ دادهاند، متمایز میکند؟ برخی بر این باورند که اوتانازی فاشیستی هیچگونه مشابه تاریخی نداشته و پدیدهای بیسابقه و استثنایی است. اما مگر دیگر جنایاتی که در طول تاریخ اتفاق افتادهاند، در زمان خودشان بیسابقه و استثنایی نبودهاند؟ مگر مجازات در آوردن چشمهای ۴۰۰۰۰ نفر از مردم یک شهر، به جرم مقاومتی اندک، پدیدهای تکراری و منطبق بر هنجارهای اجتماعی بودهاست؟ مگر شکنجه دگراندیشان و کندن پوست آنها و آویزان کردنشان در انظار عمومی پدیده استثنایی محسوب نمیشود؟ یا قتل عام ۲۴ ساعته ۷۰ هزار نفر محبوس شده در یک استادیوم ورزشی؟ نظریه دیگری ویژگی اوتانازی فاشیستی را در منافع اقتصادی و اهداف قدرتطلبانهای میداند که در پس ایدئدلوژی تبعیض نژادی وجود داشته است. سئوال اینست که در پشت کدام لشگرکشی، منازعات قبیلهای، جنگ میان مذاهب، کودتا و کدام انقلاب اجتماعی، منافع اقتصادی و هدف کسب قدرت قرار نداشته و ندارد؟ گرایشی نیز اوتانازی هیتلری را به عنوان محصول خشونت دولت ایدئولوژیک نازیسم تحلیل میکنند. واقعیت اینست که دولتهای ایدئولوژیک چه قبل از رایش سوم در آلمان و چه بعد از آن وجود داشته و دارند، اما قتل عام به شکل اوتانازی در هیچکدام انجام نگرفته است. “مرگ ملایم و بیدرد” دستاورد تحقیقات علمی و کاربرد پبشرفتهای علم در عرصههای مختلف، جانورشناسی و تکامل، پزشکی، روانپزشکی، داروسازی، شیمی، فیزیک، معماری، سازماندهی و مدیریت، رسانههای گروهی و تبلیغات بود. مجریان این جنایت نه ژنرالها و گروهبانهای ارتشی، نه شکنجهگران کلاسیک با قیافههای خشن و هراسناک، بلکه پروفسورهای دانشگاه، مهندسان، پزشکان و روانشناسان بودند. جنایت اوتانازی فاشیستی افسانههایی را که بر باور انسانی بودن مطلق کار کردهای علوم استوار بودند، مورد تردید قرارداد و وجدانی شکاک و انتقادی نسبت به پیشرفت کور و بیتوجه به منافع انسانی را به وجود آورد. پرورش این وجدان و حساسیت بخشیدن به آن، به ویژه در جوامعی که همه دستاوردهای علمی و تکنیکی بی قید و شرط و با شیفتگی بلعیده میشود، مقاومت جامعه را در برابر سؤاستفادههای غیر انسانی از علوم افزایش میدهد. مه ۲۰۰۶، نشر اول در [سایت نیلگون] ــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|