گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! پسر وزیر بهداری، زندانی سیاسی ۱۳ ساله و شهید ۱۵ ساله "جبهه حق علیه باطل"، ایرج مصداقیبرای شناخت ماهیت هادی منافی، وزیر بهداری دولتهای رجایی و موسوی و رئیس سازمان بهزیستی در دوران موسوی و رفسنجانی تنها به سرگذشت غمبار پسرش شهرام (محمد) اشاره میکنم که به اندازهی کافی گویاست. شهرام منافی یکی از زندانیان سیاسی دههی ۶۰ است... شهرام از زندان که آزاد شد، دورهاش کردند، برای پدرش گران تمام میشد که پسرش "ضدانقلاب" باشد[برای مشاهده تمام تصاویر این مطلب نسخهی پیدیاف آن را از اینجا دریافت کنید] هادی منافی، وزیر بهداری دولتهای رجایی و موسوی و رئیس سازمان بهزیستی در دوران موسوی و رفسنجانی است که در سالهای اخیر از انجام هیچزشتیای در مورد رئیس خود میرحسین موسوی که در حصر به سر میبرد و امکان پاسخگویی ندارد، فروگذار نکرده است. وی از سال ۵۸ تا ۵۹ ریاست اوژانس تهران، از سال ۵۹ تا ۶۳ وزارت بهداری، از سال ۶۳ تا ۷۶ ریاست سازمان محیط زیست و معاونت نخستوزیر و ریاست جمهوری و از سال ۶۵ تا ۷۱ ریاست نظامپزشکی را به عهده داشته است. برای شناخت ماهیت دکتر هادی منافی، تنها به سرگذشت غمبار پسرش شهرام (محمد) اشاره میکنم که به اندازهی کافی گویاست. هادی منافی در مورد تنها پسرش میگوید: یکبار هم او [را] خدمت آقای خامنهای بردم آقای خامنهای به او گفتند با یک پیازچه میشود فقط یک لقمه خورد اما وقتی پیاز بشود، میشود با آن یک دیگ غذا پخت. محمد گفت اگر این پیازچه قبل از اینکه تبدیل به پیاز شود، خشکید و از بین رفت تکلیف چیست و باید چه کار کنیم؟ در آن لحظه بود که فهمیدم تصمیم خود را گرفته و در نهایت به جبهه رفت و در عملیات خیبر شهید شد.» من تمام مصاحبههای هادی منافی در چند سال گذشته را خواندهام، مانند همهی مسئولان نظام نکبت ولایت فقیه، در کمتر موردی راست میگوید. موضوع پسرش محمد نیز یکی از همان موارد است.
فرزند هادی منافی، اگر چه در شناسنامه «محمد» نام داشت، اما همه او را به نام «شهرام» میشناختند. او در سن ۱۳ سالگی، دستگیر و در اوین به بند کشیده شد. از محل دستگیری و چگونگی لو رفتناش اطلاعی ندارم. نمیدانم پدر تحویل زندانش داد تا «آدم» شود یا انجمن اسلامی در مدرسه او را لو داد و یا ... هرچه که بود نمیتوان کتمان کرد که هادی منافی سنگ رژیمی را به سینه میزند که بر منبای ارزشهای «اسلامی» فرزند ۱۳ سالهی او را به بند کشیده بود. آیا او میتواند منکر زندانی شدن و اعدام کودکان نابالغ شود؟ یکی از دوستان من را در سبزدهسالگی برای ترساندن، مقابل جوخهی اعدام قرار دادند. دوستانش با شلیک پاسداران به خاک افتادند، در حالی که او در میانشان ایستاده بود. به او رحم کردند و از اعدامش صرفنظر کردند چرا که در زندان بالغ شده بود؛ به جایش یک دهه در زندان ماند. بهزاد نبوی، وزیر دولتهای رجایی و میرحسین موسوی، و یکی از تصمیمگیران اصلی کشور در سال سیاه ۶۰ که برای بازدید و سخنرانی به زندان اوین آمده بود، «شهرام» را در میان زندانیان کم سن و سال، در حسینیه اوین شناخت و با او به گفتگو پرداخت. هادی منافی به منظور هویتسازی کاذب برای پسرش، روی نام «محمد» تأکید میکند تا مبادا کسی فکر کند نام فرزندش «طاغوتی» بوده است. او نان فرزند «شهیدش» را میخورد. به چهرهی شهرام در این عکس توجه کنید. شهرام منافی در ۱۳ سالگی، در اوین به بند کشیده شد. این عکس در سال ۶۰ و در محوطهی اوین گرفته شده است. پاسداری که در کنار او دستش روی سینهاش است، اصغر عیاری (دولابی) نام دارد که بعد از کشته شدن چند محافظ لاجوردی، جزو محافظان اصلی او شد. بعید میدانم خود اصغر عیاری هم در آن تاریخ بیش از ۱۸- ۱۹ سال سن داشته باشد. من عکس یک سال بعد او را دارم که قد کشیده و بزرگ شده است. وقتی از زندانیان کودک و نوجوان دههی شصت صحبت میکنیم، بسیاری که زندانهای آن دوره را تجربه نکردهاند، درک درستی از آن روزگار ندارند و گاه شطح و طامات میبافند. (۱) شهرام منافی یکی از زندانیان سیاسی دههی ۶۰ است؛ به قد و هیکل او توجه کنید. تعداد این افراد کم نبودند. شهرام از زندان که آزاد شد، دورهاش کردند، برای پدرش گران تمام میشد که پسرش «ضدانقلاب» باشد. به اعتراف پدرش در مورد دیدارهای او با خامنهای و واعظ طبسی توجه کنید. او توضیحی نمیدهد که چرا پسرش را نزد چنین افرادی میبرد؟ او چه چیزی را میخواست ثابت کند؟ این که از دانشگاه «انسان ساز» «اوین» فارغالتحصیل شده است! شهرام چه درسی را بایستی پیش این جانیان پس میداد؟ کدام یک از سران رژیم فرزند ۱۴ سالهشان در جبهه بود؟ کودکی ۱۴ ساله که صحنههای وحشتناکی را نیز در سیاهترین دورهی تاریخ میهنمان به چشم دیده بود، چگونه میتوانست برای آیندهی خود «تصمیم» درستی بگیرد. آیا یک پزشک جراح، از این امور بیاطلاع است؟ شهرام در «جهاد اوین»، همراه با کودکان و نوجوانان زیادی مشغول کار بود. نوجوانانی که تا آخر عمر از صحنههایی که دیدهاند رنج میبرند. آنها صحنههای اعدام دستهجمعی را به چشم دیدهاند، محلهای اعدام را تمیز کردهاند، گاه جنازه حمل کردهاند، اجساد روی هم تلبنارشده را دیدهاند، کامیون حمل جنازه را که از پشت آن خون سرازیر میشد، مشاهده کردهاند، زمین پر از خون را شخمزده، خاکش را سرند کرده و رویش گل و گیاه کاشتهاند و درختانی را که در اثر شلیک گلوله همقد انسان شده بودند به چشم دیدهاند و .... شهرام نمیتوانست مانند یک کودک معمولی پشت میز مدرسه بنشیند و به درس معلم گوش دهد. او از «زندگی» فرار میکرد و به آغوش «مرگ» پناه میبرد. او نمیتوانست از سرخوشیهای دوران کودکی برخوردار باشد. آیا یک پزشک جراح نمیتوانست تشخیص دهد که فرزندش نیاز به درمان روانی دارد؟ شهرام منافی شهید ۱۵ ساله «جبهه حق علیه باطل» شهرام در ۱۵ سالگی در اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر کشته شد و سیل تبریک و تسلیت از سوی مقامات رژیم به سوی پدرش روانه شد. رفسنجانی از تریبون مجلس شهادت شهرام را به پدرش تسلیت گفت. شهرام تنها پسر خانواده بود که به این صورت قربانی شد. البته هادی منافی بعدها دارای پسر دیگری شد که در نوع خود پدیده و نوبری است. هادی منافی در آن دوران به خود میبالید که از پدر«ضدانقلاب» به «پدر شهید» ارتقای مقام یافته است. تصورش را بکنید، کودکی در ۱۳ سالگی اوین را با همه مکافاتش تجربه میکند. در ۱۴ سالگی سختیهای جنگ را با پوست و گوشتاش تجربه میکند و در ۱۵ سالگی به استقبال مرگ میرود. در این میان چه کسی و چه کسانی مسئول هستند. نه تنها آن روز که امروز نیز این پدر بیرحم از سرنوشت دردناکی که فرزندش داشت، یادی نمیکند. دانشگاه اوین و استاد گرانقدر آن لاجوردی ماحصل نکبتی که بر کشور ما حاکم شده، این است که یک پزشک و جراح با تجربه، با افتخار از روانهکردن کودک ۱۴ سالهاش به جبههی جنگ دم میزند و در مورد قصاب و جنایتکاری که تنها پسرش را از آغوش مادر و پشت میز مدرسه به زندان کشانده چنین توصیف و تقدیری میکند: او به روی خودش نمیآورد که فرزند خودش چگونه «اسیر تبلیغات غلط شده و شستشوی مغزی بود» . توضیحی هم نمیدهد که لاجوردی از چه شیوهای در زندان استفاده میکرد که کارساز بود و او و همسرش از به کارگیری آن در خانه عاجز بودند. این همهی ماجرا نیست، او در ادامه میگوید: شهید لاجوردی خیلی با او صحبت کرد اما او بر کارهای خود اصرار داشت و در آن زمان او را زندانی کردند اما شهید لاجوردی اجازه اعدام او را نداد تا بعداً که از مسیر خود بازگشت و توبه کرد.» آنچه که منافی میگوید، دروغ محض است. او در رابطه با افشین برادران قاسمی صحبت میکند که هنگام دستگیری ۱۴ ساله بود. در اسناد رژیم و از جمله کتاب «سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام» که توسط وزارت اطلاعات انتشار یافته، آمده است که وی در اواخر ۱۳۵۹ و در سیزده سالگی به هواداری از مجاهدین روی آورد. افشین در درگیری ۵ مهر ۱۳۶۰ در حالی که مسلح به مسلسل «ژ ث» بود و از ناحیه پا زخمی شده بو، دستگیر و بدون آن که مداوا شود، تحت شکنجههای طاقت فرسا قرار گرفت. همه به او میخندیدند و میگفتند قد «ژ ث» از خود او بزرگتر است. افشین تا لحظهی اعدام در تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۶۳ از ناحیه پا میلنگید و به مدت سه سال درد و رنج زیادی را تحمل کرد. لاجوردی در طول سالهایی که افشین زندانی بود، پیگیر اجرای حکم اعدام او بود و شخصاً حکم اعدام را به او ابلاغ کرد. توجیه او این بود که وی به سن قانونی و شرعی رسیده و حالا میتوان او را اعدام کرد. کودکان، گوشت دم توپ مسعود رجوی البته مسعود رجوی نیز در سوءاستفاده از کودکان، دست کمی از خمینی و لاجوردی نداشت. او در حالی که خمینی را به خاطر روانهکردن کودکان به جبهههای جنگ مورد حمله قرار میداد، خود زمانی که از صحنهی جنگ و نبرد گریخته بود و در ساحل امن به سرمیبرد، کودکان را مسلح کرده و به عنوان «چریک» و «رزمندهی مجاهد» وارد خونین ترین و سختترین مبارزات چریکی میکرد. او در عراق نیز به چنین جنایتی مبادرت میکرد و با افتخار از مسلح کردن کودکان ۱۴- ۱۵ ساله در «اشرف» و صفوف «رزمندگان ارتش آزادیبخش» دم میزد. او کودکی همچون غلامرضا یارسه نیا را در حالی که هنوز ۱۴ سال نداشت به یگانهای رزمی فرستاد و در حالی که هنوز ۱۵ ساله نشده بود، در عملیات «فروغ جاویدان» به کام مرگ فرستاد. توجیهات رجوی برای گوشت دم توپ کردن غلامرضا یارسه نیا، دقیقاً مانند آسمون به ریسمون بافتن هادی منافی برای به کشتن دادن فرزندش است. آنها، هر دو از یک آبشخور استفاده میکنند. رجوی میگوید: «غلامرضا مدتی در قسمت مهندسی تأسیسات یکی از قرارگاهها دورهی کارآموزی فنی را میدید. اما او همواره از مسئولش میخواست که او را به یکانهای رزمی بفرستند. میگفت مگر من نمیتوانم مانند میلیشیاهایی که سنشان حتی کمتر از من بود ولی در برابر جلادان خمینی ایستادند بجنگم؟ غلامرضا سرانجام طی گزارشی در روز ۲۳ بهمن ۶۶ خواستار اعزام به یکانهای رزمی شد: «… از شما تقاضا میکنم که اجازه بدهید که من هم به جایی که همهی بچهها در آن جا آموزش میگیرند، بروم…». ملاحظه کنید چگونه در مورد این کودک ۱۵ ساله همچون «رامبو» و فیلمهای هالیودی داستانسرایی میکنند: «یکی از همرزمان غلامرضا از روحیهی انقلابی او وقتی در کمین مزدوران رژیم افتاده بود میگفت: «غلامرضا بیامان به سوی مزدوران شلیک میکرد تا این که موفق شد حلقهی محاصرهی آنها را بشکند و از کمین به سلامت بیرون بیاید». اما در صحنهای دیگر غلامرضای قهرمان به هنگام بمباران شهر اسلام آباد توسط هواپیماهای رژیم بر اثر اصابت ترکش بمب به شهادت رسید.» اعضای فرقهی رجوی نیز برای نشان دادن ارادت و تسلیم بلاشرط خود به «ولیفقیه مغلوب» و «مرحوم» خود بایستی فرزندانشان را قربانی مطامع وی میکردند. برای مثال زهیر ذاکری فرزند ابراهیم ذاکری یکی از مسئولان امنیتی و اطلاعاتی این فرقه، هنوز ۱۴ سالش نشده بود که روانهی عملیاتهای جنگی شد و عاقبت در حملهی نیروهای عراقی به «اشرف» کشته شد. *** پسر نخبه هادی منافی و «افسر جنگ نرم» خامنهای سایت روزنامه كیهان، ۲۳ مه ۲۰۰۶ پس از کشته شدن شهرام در عملیات خیبر، هادی منافی دارای فرزند دیگری به نام محمدمهدی شد که امروز «مهندس» است و عضو «انجمن سایبری ولیعصر» است. محمدمهدی منافی از افسران «جنگ نرم» خامنهای و مترجم کتاب «تباهی-کودک کشی یهودیان برای استفاده از خون آنها» است. محمدمهدی منافی در معرفی اثر منحصر به فردی که ترجمه کرده، مینویسد: و در مقدمهی کتاب آمده است: قطعا با گسترش دسترسی ها نحوه انجام اعمال جنایتکارانه نیز در سرتاسر جهان گسترش یافته ولی حجم آن امری قابل تحقیق است. در نهایت به تعدادی از دوستان پیشنهاد کردم تا بطور مشترک هر کدام یک فصل از این کتاب را ترجمه کنیم که با کم کاری ایشان این امر محقق نشد و در نهایت در سال ۹۲ موفق شدم این ترجمه را به سامان برسانم. ضمن تشکر از کمک های دوستم علی گلشاهی این کتاب را تقدیم میکنم به پدرم دکتر هادی منافی،برادرم شهید محمد منافی و تمامی افسران جنگ نرم. تلفن مرکز پخش:۰۲۱۸۸۱۰۴۴۳۰ انتشارات سوره سبز » این نادرهی زمان، مدعی است در متن اصلی کتاب پروفسور توف نویسندهی این اثر منحصر به فرد تاکید میکند: از دیگر کشفیات این افسر «جنگ نرم» خامنهای این است : دیدگاههای سیاسی این «افسر جنگ نرم» خامنهای را که در مکتب پدرش درس آموخته در اینجا میتوانید ببینید: فیلم مستند «بهاییها در حیاط خلوت ما» یکی دیگر از مواردی است که مورد تأکید این عضو «انجمن سایبری ولیعصر» و افسر «جنگ نرم» خامنهای قرار گرفته است. وی در مورد این فیلم مینویسد: «مستند بهاییها در حیاط خلوت ما، مستندی است که توسط دو مستند ساز اسرائیلی در مورد حضور بهاییها در اسرائیل ساخته شده است .در این مستند شما میتوانید مشاهده کنید که بین رفتار و گفتار بهائیان تناقض وجود دارد ، میتوانید ببینید که چگونه در اسراییل کسی اجازه بهایی شدن ندارد در حالیکه این دین خود ساخته و غیر الهی در سایر نقاط جهان با پول ابر قدرتها تبلیغ میشود. میتوانید ببینید که در بیت العدل مکانهای مخفی و پناهگاههای ضد اتمی جهت آخر الزمان ساخته شده است و همچنین نمیتوانید بخشی از تاسیسات و ساختمانهای بیت العدل را ببینید زیرا مستند سازان با روشی مسخره از آنجا دور نگه داشته میشوند. اکنون میتوانید این مستند را با زیر نویس فارسی و به همت گروه سایبری ولیعصر به همراه توضیحات اضافی جهت فهم بهتر ، دانلود کنید. دانلود مستند بهایی ها در حیاط خلوت ما با زیر نویس فارسی و حجم407MB ایرج مصداقی [email protected] ــــــــــــــــــــــــــــ [برای مشاهده تمام تصاویر این مطلب نسخهی پیدیاف آن را از اینجا دریافت کنید] Copyright: gooya.com 2016
|