چهارشنبه 24 آذر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

مثنوی شیخ و ایمان بادآورده، هادی خرسندی

هادی خرسندی
...آنچه را تو گوز من پنداشتی / آمده از عرش بهر آشتی // گوز نه، حرف دل افلاکيان / گفتمان عشق با ما خاکیان // گوز نه، این حاصل تحصیل حق / صادره از صور اسرافیل حق // آيتی در بابِ سوز و ساز بود / ظاهرش از جنس گوز و گاز بود // چشم دل در عرش اعلا باز شد / آتش شورِ درون، آواز شد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گُنده شیخ ِ پرخور دنیاپرست
نیمه شب با گوز خود از خواب جست

زان صدا پنداشت جنگی در گرفت
دست و پا گم کرد آن مرد خرفت

چون سر شب خوانده بود اخبار جنگ
غرقه شد در آن توّهم بیدرنگ

گفت دشمن تا بدینجا تاخته
!بمب پشت خانه مان انداخته

در خطر افتاد اسلام عزیز
یا رسول الله، کو راه گریز؟

مهدیا! ای مهدی صاحب زمان
الفرار و الپناه و الامان

باید از اینجا روم بی معطلی
یاری ام ده یا حسین ابن علی

حضرت عباس! دارم زحمتی
آه یا باب الحوائج همتی

حمله بر اسلام کرده اجنبی
مأمنم ده یاعلی نصف شبی

لشگر خصم است اینجا در کمین
چاره بنما یا امیرالمؤمنین

زینب کبرا بیا دستم بگیر
ضامن آهو نجاتم ده ز تیر

بی عبا عمامه، بی کفش و کلاه
یک شبی یا فاطمه جائی پناه

تا پس دیوار ما جنگ آمده
توپ و تانک و لشکر و هنگ آمده

***
همسرش این گفته ها را میشنود
!گفت جنگی نیست، وین گوز تو بود

شیخ شد مشعوف از ابعاد گوز
داد فی المجلس رجزخوانی بروز

خواست تا زن را کند مرعوب خویش
گوز را داده بگیرد دست پیش

گوز من؟ پرسید شیخ بی عبا
ای زنک غافل مشو از گوز ما

آنچه را تو گوز من پنداشتی
آمده از عرش بهر آشتی

گوز نه، حرف دل افلاکيان
گفتمان عشق با ما خاکیان

گوز نه، این حاصل تحصیل حق
صادره از صور اسرافیل حق

آيتی در بابِ سوز و ساز بود
ظاهرش از جنس گوز و گاز بود

چشم دل در عرش اعلا باز شد
آتش شورِ درون، آواز شد

بوده از روز اَلَست اینگونه باد
مایه ی طوفان حق در قوم عاد

یا نُتی در چارمضراب ازل
صوت جبرائیل در نبض غزل

***
زن بگفت اینها سر منبر بگو
بر سر منبر به مشتی خر بگو

وقت بیرون آمدن از کربلا
بیشتر صادر بکن پرت و پلا

عارفانه دم بزن از گوزها
سبک رومی مد شده این روزها

خلق ِ مولانا نخوانده از اساس
گشته اند این روزها رومی شناس

شد مزار آن بزرگ سرفراز
پاتوق شامورتیان حقه باز

هر که تا قونیه رفت و بازگشت
میشود رومی شناس از کوه و دشت

بر مزار مرده ای سر میزنند
بوسه بر دیوار و بر در میزنند

خود نمیدانند آنچه او نوشت
در کتاب اوست نه در سنگ و خشت

پس تو هم این حرف های دلفریب
بهر بیگانه نگهدار و غریب

لیک بهر همسرت قصه نساز
از حقیقت دم بزن نه از مجاز

خانه مان لرزید زان باد اَلَست
گوز تو دیوار صوتی را شکست

تازه پنداری که کردستی هنر
!چهارده معصوم را دادی خبر

از رسول الله تا صاحب زمان
کس نماند از شرّ گوزت در امان

کی ترا بوده به اینها اعتقاد
که چو میگوزی کنی از جمله یاد؟

کی تو بر اسلام باور داشتی؟
عشق این افراد در سر داشتی؟

چون به خلوت میرسیدی صبح و شام
فحش میدادی به انواع امام

حال چون ترسیده ای از گوز خویش
ناگهان دست کمک بردی به پیش

تو همانستی که میدادی شعار
دین، دکان و کربلا میدان کار

نه خدا و نه پیمبر نه امام
پیش تو کس را نبودی احترام

پس چه شد حالا؟ که گشتی مذهبی
از ائمه یاد کردی وز نبی؟

آنچه با آن خلق را دادی فریب
خود چگونه میبری از آن نصیب؟

در خطر افتاد وقتی جان تو
گوز تو شد مایه ی ایمان تو؟

گفت ای زن بود جانم در خطر
دست آویزم نشد چیز دگر

چون مرا بدجور استیصال بود
اَکلِ مِیتِه»* خوشترین احوال بود»

دیگران ایمانشان رفته به باد
من به بادی گشت ایمانم زیاد

هول بودم توی آن حول و ولا
یکسره رفتم به دشت کربلا

ورنه حالا که مرا بمبی نکشت
گور باباشان همه ریز و درشت

زن به حیرت مانده از این حرف مفت
شیخ ِ گُنده، گوز دیگر داد و خفت


لندن - آذر ۹۵

----------------------
اَکلِ مِیتِه*
خوردن گوشت مرده در مواقع اضطراری حلال شرعی است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[فیسبوک شبانه روزی هادی خرسندی]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016