گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 دی» خطر به کما رفتن آرش صادقی و حتی فوت وی6 دی» انتقال اورژانسی آرش صادقی به بیمارستان درپی وخامت شدید جسمی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مرگ تدریجی آزادیخواهی، دلنوشته امیر امیرقلی از زندان، به بهانه وضعیت وخیم آرش صادقیخبرگزاری هرانا – امیر (علی) امیرقلی، زندانی سیاسی بند هشت زندان اوین با نگارش دلنوشته ای وضعیت آرش صادقی در شصت و هفتمین روز از اعتصاب غذای اعتراضی اش را توصیف کرده است. این زندانی با شرح چگونگی آشنایی خود با این زوج زندانی، با بیان احساسات خود، این نامه را به عنوان شاهدی بر این «مثل شمع آب شدن» آرش صادقی و «مرگ تدریجی آزادی خواهی» نوشته است. یکم: آبان ۹۳؛ گلرخ را در دفتر امیر سالار داودی دیدم. خیلی سخت نبود که بفهمی تک تک سلول های بدنش نگران آرش است. آذر ۹۳: بازجو : آرش کیه ؟ زندانی : پسر دایی ام. بازجو : گلرخ کیه ؟ زندانی : دوست دخترش بازجو: چرا با هم رفتید کرج ؟ زندانی : رفتیم جاده چالوس بازجو: خودتی اسفند ۹۳: حس غریبی است که از دیدن رفیقت در زندان خوشحال شوی. وقتی آرش را در حیاط بند ۸ زندان اوین دیدم و در آغوشش کشیدم. مهر ۹۴:حکم ۱۵ سال حبس + ۴ سال تعلیقی از قبل برای آرش و ۶ سال برای گلرخ بهمن ۹۵: حکم دادگاه بدوی تائید شد، ۱۹ سال آرش و ۶ سال گلرخ خرداد ۹۵: آرش دستگیر شد. آبان ۹۵: دستگیری گلرخ، و آرش آغاز اعتصاب غذا دی ۹۵: تابستان ۹۲ بود که یک سوال در دنیای مجازی تکرار شد. آرش کجاست ؟ عده ایی پاسخ دادند ”آنتالیا”. از آنتالیا که آزاد شد چهره اش شبیه به بیمارانی بود که به سوء تغذیه حاد دچار هستند. چهره آن روزهایش را بخاطر دارید؟ چهره امروز او صدها بار شکسته تر و تکیده تر از تصویر سال ۹۲ است. دوم: این شعر را این روزها در نگاه مصمم و امیدوار آرش صادقی به راحتی می توان خواند. مرگ تدریجی تک تک اعضای بدن آرش کابوسی است که این روزها رهایم نمی کند. هر روز تکیده تر از روز قبل می شود. وزن و فشار اعداد بی معنی است برای کسانی که این روزها نگران سلامتی آرش هستند. بیش از دو ماه از اعتصاب غذای آرش صادقی می گذرد و ذهن من این روزها در پارادوکسی عجیب گیر کرده است . مغزم به مخابراتی متروکه تبدیل شده، در روستایی دور افتاده در نا کجا آبادی که سال ها است از سکنه خالی است. این روزها آرش را هم می فهمم و هم نمی فهمم. سوم: گرچه می دانم مرگ در هر حالتی تلخ است، اما باور دارم که مرگ مقدر آن لحظه منجمد نیست که به آن باور داری، خایف و لرزان، لیک مرگ دیگری هم هست، دردناک اما شگفت و سرکش و مغرور، مرگ مردان، مرگ در میدان. آرش باید زنده بماند که عشق را سروری کند، سر سبزتر از جنگل، پر طبل تر از مرگ، بخاطر بهاری که خنده می زند، ارغوانی که می شکفد و یاس پیری که پشت پنجره گل می دهد. به خاطر نوزاد دشمن که آرش نه عدوش، که انکارش بود. به خاطر هر چیز کوچک، هر چیز پاک، برای گلرخ، برای فردایی که آزاد و رها هستیم. چهارم: هر روز، هر ساعت، هر لحظه که می گذرد، این کابوس روحم را می آزارد که داریم به لحظه ایی که آن شماطه مقدر به صدا درآید نزدیک می شویم. پنجم: آرش هر روز هر مقابل چشمانم، چون شمع آب می شود و من نمی دانم که چه می توانم بکنم . این ندانستن ، این جهل بلای جانم شده است. این سطور را نمی نویسم از بابت این که از خودم رفع مسئولیت کرده باشم، می نویسم که با صدایی بلند و رسا فریاد بزنم که ناتوانم. در پاسخ به این پرسش که برای آرش چه باید کرد؟ این نامه را می نویسم که سندی مکتوب باشد برای امروز و فردایم که شاهدی باشد بر بی غیرتی و بی شرفی من، که مرگ تدریجی آزادی خواهی بزرگ چون آرش صادقی را به تماشا نشسته ام و هیچ نکرده ام. امیر (علی) امیرقلی Copyright: gooya.com 2016
|