گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! غارت و نابودی اسناد تاریخی گروه هنر ملی و فعالیتهای تئاتری پیش از انقلاب
به گزارش خبرنگار ایلنا، دیدن دهها نمایشنامه قدیمی از نویسندههایی که نام هرکدام به تنهایی وزنهای در ادبیات نمایشی ایران است در یک کتابخانه در اداره تئاتر؛ شگفتانگیز است. نمایشنامههایی که بعضی از آنها دستنویس و بعضی دیگر با خط نامهای آشنا، پاراف شده و حاشیهنویسی شدهاند. گنجینهای که حمید مظفری میگوید یک از هزار گنجی بزرگ بوده که روزگاری در اداره تئاتر به همت او و دیگران نگهداری میشده و حالا چیزی به جز همین چند نمایشنامه از آن باقی نمانده است. مظفری در این گفتگو، از آنچه بر سد آرشیو تاریخی اداره تئاتر آمده؛ میگوید و لابهلایش خاطراتی از ماههای پس از انقلاب اسلامی در اداره تئاتر، روند ارزشیابی و دریافت مجوز و... نقل میکند. بعضی از اسنادی که در کتابخانه وجود دارد به عنوان سند تاریخی محسوب میشوند. چون بعضی از آنها پاراف دارند و بعضی از دستنویس هستند و از این منظر هم اهمیت دارند. شما دورهای از مدیریت کتابخانه اداره تئاتر را به عهده داشتهاید. این کتابخانه چه فرقی کرده است؟ نه، این جوری نبوده که «دورهای از مدیریت» را برعهده داشته باشم بلکه از اساس بعد از انقلاب؛ جریان راهاندازی دوباره کتابخانه اداره برنامههای تئاتر [اسبق] با شکل و شمایل و شان و شخصیتی که بنده به آن دادم شروع شد و همزمان با تاسیس «ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تهران» هم تمام شد که خواهم گفت چگونه. پیش از انقلاب در محلی که اداره اسبق برنامههای تئاتر [میدان فردوسی کوچه پارس] قرار داشت؛ کتابخانه کوچکی زیر همان طبقهای که با آمدن دوستم استاد داوود فتحعلیبیگی کتابخانه را دوباره با همت و اراده خود علم کرد؛ قرار داشت. منتها برای یکی دوسالی [پیش از ورود بنده برای نجات آن] درِ ورودی آن به صورت شبانهروزی و چهارتاق باز بود و هر کسی هر زمان که اراده میکرد به آنجا آمد و رفت داشت. درست شبیه بود به خیابانهای روزهای پس از انقلاب که از نیروهای راهنمایی و رانندگی و پلیس شهری در آنها خبری نبود. چون همه طاغوتی بودند. خلاصه اموال کتابخانه سبیل شده بود: هرکس هر چیز میخواست میبرد. ازجمله یک شاهنامه بایسنقری بسیار نفیس که به مناسبت جشنهای دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی چاپ شده و به اداره یا رئیس وقت، زندهیاد عظمت ژانتی هدیه داده بودند. جزئی از دارائی آن کتابخانه بود که به سرقت رفت و بنده هم بعدها سارقان را شناختم اما کاری از دستم برنمیآمد. قیمت آن، در حال حاضر بالای 10 میلیون تومان است. یا مثلاً چهار پنج سال پیش یک نسخه از شاهنامه بایسنقری را در آمریکا به مبلغ پایه 9 هزاردلار در اینترنت به حراج گذاشته بودند. اینهایی که گفتم دوروبر سال شصت یا کمتر است.
مدیریت یا به قول خودتان راهاندازی کتابخانه اداره تئاتر چگونه اتفاق افتاد؟ داستان ورود بنده به ماجرای کتابخانه بهصورت خودخوانده بود. ذره ذره رفتم و در آنجا مستقر شدم. نه اینکه کسی به من حکمی داده باشد. چون شیرازه اداره برنامههای تئاتر از هم گسیخته بود؛ دلیلش هم این بود که ادارهکل امور هنری را که اداره برنامه تئاتر یکی از واحدهای تابعه آن بود؛ منحل کرده بودند بنابراین این اداره در چارت اداری منحل شده بود و جالب آنکه همچنان موقع نام بردن به غلط گفته میشد: اداره تئاتر. و باز هنوز حتی ازسوی مسئولان به عنوان «اداره برنامههای تئاتر» نامیده میشود. درواقع مرکز هنرهای نمایشی که ایجاد شد همان وظایف اداری اداره برنامههای تئاتر سابق را انجام میدهد با این تفاوت که اداره تئاتر تشکیل شده بود از چندین گروه رسمی و به استخدام درآمده تئاتر که در هر گروه نیز چند کارگردان حقوق بگیر رسمی حضور داشت. از بحث اصلی دور افتادیم اما بگذارید این را هم بگویم که مرکز اداره نمایشی که تاسیس شد، اداره برنامههای تئاتر دیگر اداره تئاتر نبود. کالبد یا شبحی از آن بود و دیگر بودجهای نداشت تا به کتابخانه رسیدگی کند. فقط ساختمانی باقی مانده بود و دیگر وجود خارجی نداشت. از نظر کارکرد؟ بله؛ اداره تئاتر قبلاٌ متصدی و متولی تئاتر ایران بود. بودجه، رئیس، شورای سه نفره تئاتر، کادر و مسئول اموراداری و مالی، آرشیو لباس و آکسسواری با متصدی مربوطه واحد گریم و اتاق حرفهای ضبط صدا [معروف به صداخانه] و سریدار و آبدارچی؛ نگبان و کادر چندنفره اداری داشت و از اینرو لازم بود که کتابخانهای هم میداشت؛ و این کتابخانه کتابدار میخواست، بودجه برای خرید کتابهای مرجع و نمایشنامه، آلبومهای عکس، مشترک شدن با موسسه مطبوعاتی بریده جراید روزانه و... بود. اداره تئاتر این اواخر دوجور نشریه داشت: 1- فصلنامه تئاتر که نخستین شمارهاش را زندهیاد استاد خلیل موحد دیلمقانی درآوردند که در همان درآمدن و نیامدن اولین شماره بالاخره باقی را «لاله تقیان» و «جلال ستاری» به دست گرفتند. از آن فصلنامه پنج شماره درآمد و باقی به واسطه رویداد انقلاب متوقف شد اما هر پنچ شماره در نوع و زمان خود بینظیر بود. 2 – نشریه دوهفتگی اداره تئاتر که با تا زدن چندلتی یک برگ کاغذ دراندازه آ۴ به صورت آکاردئونی به همت لاله تقیان به مدت نزدیک به دوسال درمیآمد. البته این یکی چندان اصیل نبود زیرا در تعقیب نشریه دوهفتگی اداره هنرهای دراماتیک [سَلَفِ همین اداره برنامههای تئاتر] نشر میشد. بدیهیست که همه این فعالیتها نیازمند تامین بودجه بود و این بودجه را هم اداره تئاتر تامین میکرد. اینها را که عنوان میکنم بهخاطر این است که بگویم از نظر تاریخی، چه اتفاقاتی بنا بود بیفتد یا نیفتد یا افتاد. امور هنری، بخش اجراییاش، زیر نظر ادارهکل فعالیتهای هنری بود که الان به صورت معاونت هنری در آمده است. مجموعه موسیقی، رقص، نمایش و این امور زیر نظر این ادارهکل بود. اداره برنامههای تئاتر، یکی از ادارات زیرنظر این ادارهکل بود. یعنی برای خودش ردیف بودجه داشت؟ بله. زمانی که میخواستند بودجه بنویسند و به مجلس بدهند ادارهکل فعالیتهای هنری از زیر مجموعههای خود میخواست که بودجههای خود را تعریف کنند. بعد وقتی وزارت فرهنگ و هنر بودجه کلی خود را به دولت و دولت هم لایحه بودجه را به مجلس میبرد، بودجهای به اسم اداره برنامههای تئاتر تصویب میشد در آن صورت وزارتخانه یا ادارهکل نمیتوانستند بودجه هنر [حالا در اینجا تئاتر] را به هرکه دلشان خواست شوهر دهند. الان بودجهای فقط بهعنوان کلی «فرهنگ» وجود دارد که مشخص نیست از این بودجه به تئاتر چه مبلغی تعلق بگیرد. اگر به نقاشی و هنرهای تجسمی هم، ندادند. بودجه، بودجه «فرهنگ» است؛ اصلاً شاید در جایی خارج از حوزه هنر لازم آید که مصرف شود!!! در کتبیه وزارتخانه، هنر وجود ندارد در حالی که که حتماٌ بایستی «وزارت فرهنگ و هنر» باشد و بودجهای هم برای هنر تخصیص داده شود. وقتی که چیزی به نام هنر نیست، لابد «هنر» هم نیست. خلاصه آنکه به دلایل عرض شده، اداره برنامههای تئاتر دارای بودجه و کتابخانه هم بهرهمند از آن. در دفاتر قدیمیای که من لابلای دور ریختنیهای برخی رئیسان وقت اداره یافتم هزینههای کتابخانه ثبت شده بود اگر بلائی بر سرش نیامده باشد شاید شما هم دیده باشید. آنچه امروز بهجا مانده و میشود دید نمایشنامههایی است که همگی در پوشه قرار داشتند. همه اینهایی را که شما مشاهده کردید، من انجام دادم. مثلاٌ از یک نمایشنامه ده-پانزده نسخه پلی کپی موجود بود. آنها را با کمک زندهیاد جمشید اسماعیلخانی سپس محمود رهبر و در آخر با کمک بسیار موثر فریده دژکامه در پوشه قرار دادیم و براساس حرف الفبا قفسهها را نامگذاری کردیم تا هر پوشه در جای خود قرار گیرد اما مهمترین کاری که به اتفاق بانو دژکامه صورت گرفت فهرستنویسی پوشههای نمایشنامه براساس روش دیویی البته با اندکی دستکاری بود. یکی از وظایف یا کارکردهای دیگر کتابخانه تکثیر نمایشنامههای خریداری شده چه برای اجرا و چه برای حمایت بود. کار دیگری هم ازهمین جنس، تکثیر نمایشنامههای ترجمه شده از سوی هنرمندان حوزه تئاتر و اغلب هم از اعضای اداره بود. حالا ناچارم برای بیان قسمتی دیگر از ماجراهایم چند جمله از سرنوشت اداره، پس از بلاتکلیفی ناشی از انقلاب عرض کنم: کار روزانه ما کارمندانِ هنوز اداره برنامههای تئاتر، حضور در اداره و تشکیل اجتماع برای روشن کردن اساسیترین مسائل انقلاب و مملکت بود. یکی از فعالیتهامان زندهباد و مردهباد گفتن علیه یکدیگر بود. همه در پی کشف ضدانقلاب و رسوا کردن او یا شناختن سلطنتطلبان طاغوتی یا افشای جاسوسهای حزب توده که در صفوف انقلابیون اداره تئاتر نفوذ کرده بودند؛ بودیم. همه دشمن همدیگر شده بودیم. گاهی اوقات هم دشمنان خود را درحالیکه رو در رو رفیق بودیم یواشکی به مقامات لو میدادیم. غافل از آن که در هر پاگرد طبقات چهارگانه ساختمان ادارهمان چهار- پنج و گاه شش گونی از با ارزشترین اسناد تئاتر مملکت یعنی از سال هزاروسیصد و یازده تا همین اواخر [حالا کمتر یا بیشتر، مهم نیست] ریختهاند و رفتهاند پی کارشان. چیزی از بازیهای ما با خودمان و روزگار با ما نگذشته بود که چارت اداری به هم ریخته شد و دراین میان اداره تئاتر بیاذن و روادید ما منحل شد. البته ما از این که آن بالاها چه میگذرد بیخبر بودیم و نمیدانستیم این جایی که اداره ما بوده حالا صرفاً یک ساختمان از داراییهای تشکیلات تازهای بهنام مرکز هنرهای نمایشیست و مرکز نمیتواند ما را ببرد پیش خودش، فقط جا برای سازمان اداری خودش دارد. ما کارمندان هنری را هم که خیلی هم زیاد بودیم در اداره برنامههای تئاتر سابق جای دادند و برای ضبط و ربط امور و حاضر غایب کردنمان رئیسی را هم گذاشتند بالای سرمان. فعالیت ما، تئاتری بود و ما تولید میکردیم. حالا دیگر این کتابخانه بیصاحب ماند. انقلاب شده، و شیرازه خیلی از امور اداری از هم پاشیده بود. این از هم پاشیدگی را وزارت فرهنگ و هنر و وزارت اطلاعات و جهانگردی چندماهی پیش از پیروزی انقلاب بو کشیده بودند درنتیجه همان گونیهایی که گفتم در پاگردهای اداره ولو و بیصاحب رها شده بودند بار بر کامیون کرده به اداره تئاتر تحویل داده و رفته بودند؛ حالا چهطور شده بود که پس از دهها سال چنین کردند؟ چون ماهها پیش از پیروزی انقلاب و شاید هم یکی دوسال زودتر «رکنالدین خسروی» و زندهیاد جمشید لایق از طریق مکاتبات اداری آنها را درخواست کرده بودند. محتوای گونیها چه بود؟ از زمان رضاشاه هر نمایشنامهای که برای تصویب و اجازه به اداره نگارشات آمده بود، سند میشد و اسناد و مدارک مربوطه را هریک جداگانه در پوشهای گذاشته شماره ثبت دفتر و بایگانی روی هرکدام زده و مجموعه یکسال را در زونکن [که به آنها کارتن گفته میشد] قرار داده با نخ میبستند، آنچه در پوشهها و در کارتونها ریخته میشد همراه با اسناد و مکاتبات بود. سند تاریخی کاملی از فعالیتهای تئاتری ایران در حوزه دولتی و غیردولتی بود. در زمان رضاشاه تئاتر دولتی نداشتیم. زمان محمدرضاشاه هم تا قبل از 28 مرداد، تئاتر دولتی نداشتیم و تئاتر، خصوصی بود. بنابراین مجموعهای از نمایشنامهها، مثلاٌ نمایشنامههای سال 1311 با عنوان مکبث یا هملت بود که یکبار اجازه داده بودند که به زبان ارمنی اجرا شود. سند این نمایشنامه وجود داشت. چیزی که الان برای نوشتن یک کتاب پژوهشی به شدت کمبود آن احساس میشود. اما بیشتر این اسناد غارت شد: همان روزهایی که تکلیف اموال اداره به ویژه این اسناد و داراییهای کتابخانه نامعلوم و دستخوش ... این اتفاقات مربوط به قبل از انقلاب اسلامی است؟ خیر. این اسناد در بایگانی راکد اداره نگارش بودند. جایی بود که هرکسی میخواست برای چاپ اثر یا اجرای نمایشنامه یا گرفتن مجوز ساخت فیلم، اقدام کند، به آنجا میرفت. اگر میخواستید نمایشنامهای را به صحنه ببرید، باید به این اداره میرفتید و پنج الی شش نسخه تحویل میدادید، بعد یک فرمی را پرمیکردید [نمیدانم نمونهای از آن در کتابخانه فعلی باشد یا نه] پنج ریال یا پنج تومان تمبر باطل میکردید، درخواست میدادید که نمایشنامه را چه کسی به شما واگذار کرده است. یا مواردی مثل این که میخواهید چگونه اجرا شود و هدف خود را هم میگفتید. بعد از اینها، جواب منفی یا مثبت را بهصورت کتبی به شما میدادند و حق اعتراض هم داشتید. مانند شرایط دادگاه، اعتراض میکردید، از نو بررسهای دیگری آن را میخواندند، و بعد یک جلسهای را با حضور ذینفع و چندتن تشکیل میدادند، اگر کار قبلاٌ رد شده بود، ممکن بود این بار رای به نفع شما برگردد. ادارهکل از مجموع نمایشنامهها، یک الی دو نمایشنامه را برای خود نگه میداشت. نمایشنامههایی را که تصویب کرده بود، صفحه به صفحه مهر میزد. یک مهر مکعب مستطیل بزرگ درست کرده بودند که در صفحه آخر میزدند و توضیح میدادند که این کار قابل اجرا است، مجوز دارد و آن را امضا میکردند. بعد هم مهر کوچکتر را میزدند. فکر میکنم اواخر سال 57 بود. در حول و حوش بهمن ماه بود و انقلاب هنوز پیروز نشده بود. سرنوشت گونیهای اسناد چه شد؟ در پاگرد هر طبقه چهار الی پنج عدد از این گونیهای بزرگ مملو از اسناد وجود داشت. بعد هم هرکسی میآمد و یک کارتون را درمیآورد و اگر از چیزی خوشش میآمد، یک سندش را برمیداشت، دیگری نمایشنامهاش را برمیداشت. یک آقایی که نام او را نمیبرم، خیلی از اسناد ازجمله نمایشنامههای معروف را برداشت و برد. مانند نمایشنامههای رفیع حالتی، «خاقان میرقصد». چرا اسم نمیبرید؟ آن شخص کار مثبتی انجام داد؛ اسناد را برد و استفاده پژوهشی کرد. دستکم آنها را توی جوب قاطی نخاله نریخت؛ فرد دانشمندی است. به نظر من وقتی که کسی از بیرون از خانواده تئاتر، از آن اسناد چیزی برده، این شخص هم از داخل خانواده حق بردن داشته است. چون اسناد در زمانی که این اتفاقها میافتاد صاحبی نداشت و کسی هم بالای سر آنها نبود. در هر طبقه چندین گونی بزرگ شامل اسناد باارزش و ذیقیمت مانند گونی سیبزمینی رها شده بودند. به چشم خود میدیدم کسانی که معلوم نبود از کجا و چرا بهطور دم افزون به اداره تئاتر منتقل میشدند، موقع بالا و پائین رفتن از پلهها، به گونیها لگد میپراندند؛ و آنقدر این حرکت زشت و جاهلی تکرار شد تا کمکم سر گونیها شکافته میشد. بنده دراین شرایط بود که به اتاقی که کتابخانه بود، و درِ آن هم بهروی همان لُمپن-هنرمندان باز بود، رفتم. به صورت خود خوانده در آنجا مستقر شدم و شروع به جمعآوری اسناد کردم. این دوره در زمان مدیریت چه کسی بود؟ بعد از آقای مشایخی، یعنی در دوره هوشنگ توکلی بود. البته مدیریت در آنجا مرتب تغییر میکرد. مثلاٌ آقای حسینخانی نامی برای مدتی رئیس اداره تئاتر شد، که کارش بازدید ارزشی بود. کار ایشان، هنری و تئاتری نبود؛ البته علایقی هم داشت اما بیشتر، وابستگی سیاسی و حزبی داشت. ایشان با کلت میآمد و مثلاً با من صحبت میکرد. از جیب خود فشنگ درمیآورد و ضمن حرف زدن با آدم، آنها را مثل بازی یه قل دوقل میانداخت هوا؛ این شکلی به من نشان میداد که اسلحه دارد. آن روزها ما نمایش «حماسه ننه خضیره» اولین درام ایرانی نوشته شده برای جنگ صد درصد تحمیلی را بر صحنه تالار رودکی برده بودیم. ایشان هر روز صبح بنده را احضار میکرد تا اخطاری ملایم دال بر رعایت بعضی خواستهها و اعمال آنها در اجرا، بدهد. ولی خیلی احترام میگذاشت. اما هیچکدام از روسای بعد از انقلاب در اداره تئاتر کاری به کار کتابخانه نداشتند تا سال 1364 که بعداً خواهم گفت؛ به هرحال در یکی دو سال اول انقلاب بود که من به تنهایی در آنجا شروع کردم به رتق و فتق امور کتابخانه و بعد هم آنجا، تا شکلگیری نهایی [که چندسالی هم طول کشید] بهصورت پاتوق درآمد و دوستانی میآمدند و نزد من مینشستند؛ ازجمله زندهیاد هما روستا. که از آنجا با هم آشنا شدیم و بعد هم به من یک نقش برای بازی در تئاتری به نام زمستان پیشنهاد داد که بازی هم کردم. محمود رهبر نمایشنامهنویس، که هم کارمند اداره تئاتر و هم نمایشنامهنویس و هم دوست من بود نزد من میآمد. بعدها این رفتوآمد سابقهای شد برای همکاریای که به آن اشاره کردهام. دلیل پاتوق شدن آنجا این بود که خیل عظیم هنرمندان که در میانشان غیرهنرمند هم کم نبود چون واقعاٌ جایی برای نشستن نداشتند به کتابخانه پناه میآوردند. اوضاع اداره تئاتر خیلی بد شده بود. Copyright: gooya.com 2016
|