دوشنبه 20 دی 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

هاشمى رفسنجانى از آغاز تا پايان؛ ف. م. سخن

24F498E0-1F5E-4F19-B956-02DE72248E02-1415-000002C6B98C513D_tmp.png

...هاشمى رفسنجانى آخوند جوانى بود كه در كنار كارهاى مرسوم روحانيت و مبارزه ى سياسى، با پول و تجارت و بده بستان هاى مالى و خريد و فروش ملك و اتومبيل سر و كار داشت. همين مشخصه از زندگى او بود كه به اين حجت الاسلام جوان و زرنگ، چهره اى شبيه به چهره ى ترامپ داده بود. رفسنجانى اگر چه در سلسله مراتب روحانيت مقام بالايى نداشت، اما براى پيشرفت، نيازى به تابع شدن نداشت. پول و مال و ماديات، به او استقلال نظر و عمل داده بود. او با زندگى واقعى سر و كار داشت نه با فرضيات و موهومات دين. به همين لحاظ او واقع گرا، مستقل، صاحب نظر، و در بيان نظرات اش نترس و بى واهمه بود...



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آيت الله خمينى در سال هاى ٥٦ و ٥٧، خود را به روحانيت وابسته نكرد. روحانيت به نظر او بايد از سياست و حكومت دور مى مانْد. او در اين خيال بود كه حكومت را به دست اشخاصى مانند بازرگان و بنى صدر و مسلمان هاى كت شلوارى بسپارد و خود در قم رحل اقامت بيفكند و نقش راهنما داشته باشد. آيت اللهى كه ناگهان از فضاى بسته ى عراق و نجف و مسير خانه تا حرم، به فضاى از هر نظر باز فرانسه پرتاب شد و هيچ ديدگاه واقع بينانه و بر اساس تجربه اى از سياست داخلى و سياست جهان نداشت، نياز به مشاورانى داشت كه او را از نظر زبان و ترجمه كمك كنند، و از وضعيت سياست خارجى و وضعيت سياست داخلى مطلع كنند. روحانيت موجود قادر به ارائه ى چنين خدماتى نبود و عالم ترين و آگاه ترين روحانيون كه مرتضى مطهرى بود، در همان حد دين و فلسفه و ماركسيسم در ايران مى توانست به او اطلاعات بدهد.

اين كه تمركز آيت الله خمينى بر رفتن شاه و سقوط سلطنت بود، از همين ناآگاهى او بود. افكار او ميان مسائل مختلف پراكنده نبود، لذا هدف براى او يك چيز بود كه آن را جدا از وضعيت داخل و خارج به خوبى مى شناخت: سرنگون كردن شاه و سلطنت. او خود را درگير مسائل متفرقه نمى كرد چون چيزى از مسائل ديگر نمى دانست. در فضاى بسته ى عراق، با اطلاعاتى كه از ١٤ سال قبل از آن در باره ى ايران داشت، با در نظر گرفتن فقدان هر گونه وسيله ى خبر رسان و آگاهى رسان، عجيب نبود كه آيت الله از وضع ايران چيز زيادى نداند.

او با هر كارى كه شاه انجام مى داد و به نظر آيت الله مخالف اسلام مى آمد، ناسازگارى مى كرد. دادن حق راى به زنان، نه! گرفتن زمين ها از فئودال ها، نه!...

در چنين وضعيتى بود كه آيت الله ناگهان به قلب فرانسه پرتاب شد و در مقابل مسائل مختلف داخلى و بين المللى قرار گرفت. خونسردى و توكل مطلق به خداى آيت الله باعث شد كه در مقابل اين هجوم سنگين اطلاعات روز و تصميم گيرى بر اساس اطلاعات روز و پرسش هايى كه هر لحظه مطرح مى شد و نياز به پاسخگويى فورى داشت، صلابت خود را حفظ كند و مانند كسى كه همه چيز مى داند در عرصه ى سياست ظاهر شود. نقش بنى صدر، يزدى و قطب زاده هم مكمل نقش آيت الله بود و كمبودى احساس نمى شد.

به تدريج روحانيونى كه از قديم هوادار آيت الله بودند يا روحانيون فرصت طلبى كه بوى تغيير اوضاع به مشام شان رسيده بود پايشان به فرانسه باز شد. برخى از افراد آموزش نظامى ديده در فلسطين هم خود را به آيت الله رساندند. اما ريش و قيچى همچنان در دست كت و شلوارى هاى مسلمان بود.

با ورود به تهران، روحانيون بيشترى دور خمينى را گرفتند. خمينى كه مثل بسيارى ديگر از اهل سياست و نظر، افول سريع شاه و افزايش قدرت انقلاب اسلامى را پيش بينى و باور نمى كرد، همه ى اين ها را به خواست الهى و مشيت الهى مربوط كرد و همين امر باعث شد كه قدرتى تفويض شده از آسمان در خود ببيند و از هيچ چيز حتى كشته شدن مردم در خيابان ها نهراسد. او جرات اين را داشت كه مردم را در اوج سركوب ها به خيابان بفرستد و كشته شدن آن ها را شهادت بنامد و تاسفى به حال كشته شدگان نخورد. در اين جا وجود مترجم و متخصص امور بين الملل و كسانى كه به او آگاهى روز بدهند لازم نبود. خمينى زبان مردم را مى دانست و مردم هم زبان او را مى فهميدند. با اين وجود مكلاهاى مسلمان همچنان صاحب نفوذ بودند و خمينى همچنان برنامه اش عدم دخالت روحانيت در سياست و رفتن به قم بود.

خمينى در ابتداى ورود، هر كلمه كه از اِعمال قدرت مى گفت، پشت آن «به خواست مردم»، «به پشتيبانى مردم» را اضافه مى كرد. مثال روشن آن سخنرانى در بهشت زهرا بود كه مى خواست با پشتيبانى مردم توو دهن دولت بكوبد و دولت تعيين كند. او خود را بالاتر از مردم نمى دانست و باور داشت كه مردم با انقلاب خودشان او را به روى كار آورده اند و قدرت را به دست او سپرده اند. به عبارتى خمينى هنوز اعتماد به نفس لازم براى امر و نهى مستقيم از طرف خودش و از طرف دين و خدا پيدا نكرده بود.

مهندس بازرگان و مكلاهاى مسلمان و افسران ريش تراشيده و تحصيلكرده اما با واقعيت ها رو به رو بودند و نظر به سياست هاى گام به گام و برداشتن گام هاى خردمندانه داشتند. آرامش بخشيدن به كشور و مردم و برگرداندن اوضاع جامعه به حالت عادى و برقرارى و تثبيت روابط با كشورهاى جهان مهم ترين خواست و برنامه ى آن ها بود.

در اين مرحله بود كه روحانيونى كه خود را به شكل هاى مختلف به خمينى رسانده بودند نقش شان هر روز پر رنگ تر مى شد. يكى از نمونه ها، رى شهرى بود كه با نردبان از ديوار مدرسه علوى بالا رفته بود و خود را به محل اسكان خمينى رسانده بود. هر كس جلوى چشم خمينى قرار داشت، چه او را مى شناخت چه او را به واسطه ى ديگران شناسايى مى كرد، به مقامى كه در لحظه ى خاص نياز بود منصوب مى شد. قاضى كم بود، آخوند مقابل چشم خمينى به عنوان قاضى به محل مورد نياز فرستاده مى شد. رييس كميته كم بود، فلان شخص به عنوان رييس كميته به بهمان جا اعزام مى شد. و اين ها كسانى بودند كه به خاطر فقدان ارتباط مستمر با مركز و عدم نظارت، قدرت بى حد و حصر يافتند و دستان خود را به انواع و اقسام جنايات و پليدى ها آلودند.

در ميان ياران و هواداران قديمى امام چند چهره ى شاخص وجود داشت. آيت الله طالقانى و آيت الله منتظرى، از روحانيون صاحب نام و صاحب مقام، مطهرى، بهشتى، رفسنجانى، خامنه اى از روحانيون رده پايين...

هر يك از اين ها در موضوعى كارشان برجسته بود و زندگى سياسى و مذهبى و عادى شان به آن ها كاراكترى خاص بخشيده بود. هاشمى رفسنجانى آخوند جوانى بود كه در كنار كارهاى مرسوم روحانيت و مبارزه ى سياسى، با پول و تجارت و بده بستان هاى مالى و خريد و فروش ملك و اتومبيل سر و كار داشت. همين مشخصه از زندگى او بود كه به اين حجت الاسلام جوان و زرنگ، چهره اى شبيه به چهره ى ترامپ داده بود. رفسنجانى اگر چه در سلسله مراتب روحانيت مقام بالايى نداشت، اما براى پيشرفت، نيازى به تابع شدن نداشت. پول و مال و ماديات، به او استقلال نظر و عمل داده بود. او با زندگى واقعى سر و كار داشت نه با فرضيات و موهومات دين. به همين لحاظ او واقع گرا، مستقل، صاحب نظر، و در بيان نظرات اش نترس و بى واهمه بود...

[ادامه دارد...]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016