گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
24 دی» مرا هم فراموش نکنید! مسعود نقره کار11 دی» دونالد ترامپ و "تاگیسم" در سیاست، مسعود نقرهکار
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تبعیدی یا "خارجنشین" (بخشِ نخست)، مسعود نقرهکارخارجنشین صفت و نسبتیست که مشاطهگران حکومت اسلامی تلاش میکنند به جای تبعیدی بنشانند. تبعیدی قربانی ستمگری حکومت روحانیون و از مظاهر مبارزه با عدم تحمل دگراندیشی و مخالفت سیاسی و عقیدتیست. تبعیدی نماد ستیز با روشنفکر ستیزیست. نفی و تخدیش تبعید و تبعیدی پرونده مشاطهگری ننگینتر خواهد کرد
زمانی نه چندان دورانگاری مُد شده بود تحقیر و تخطئه و تخدیشِ تبعید و تبعیدی، تا آن حد که برخی ازروشنفکران سیاسی وفرهنگی واهلِ سیاست وفرهنگ وهنردرداخل کشور، میزان وطن پرستی و توده دوستی شان را با نیش و کنایه به پدیده تبعید و تبعیدیان نیزنشان می دادند. تمسخر و تحقیرتبعیدی و ناچیزانگاری فعالیتِ سیاسی و فرهنگیِ تبعیدیان چاشنی فخرفروشی و منّت گذاریِ ماندن این عزیزان درایران، آن هم به عنوان اقدامی" قهرمانانه" شده بود. لاف ها شنیدند تبعید ی ها، که " در ساحل آرام زندگی می کنید، ما اینجا در دهان اژدها می جنگیم"، اما تبعیدی ها به حیرت دیدند برخی ازلاف زن ها حتی وقتی فقط بوی پیهِ حکومت اسلامی به مشام شان خورد، چه بی سروصدا به " ساحل آرام" مُشَرف شدند. برخی از نخبه گان و سیاسیونِ چپ نیز درس های تاریخ از یاد بردند، و روی دیگرِ سکۀ برخوردهای فخرفروشانه و متفرعنانه شدند. اینان تبعید "توده ای" ها و مخالفان حکومت پهلوی را پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ "فرار ترسوهای بُزدل" خواندند، و گریز ناگزیر آنان را خیانت و تبعیدیان را خائن معرفی کردند اما گریز خود را "اقدامی انقلابی" جا زدند. انقلابیونی که امروز پناه گرفته در کشورهای "امپریالیستی" به عنوان تبعیدی زندگی و مبارزه می کنند، بی آنکه به روی خود آورند و اتهاماتی که به توده ای ها و یا دیگرانی که برای گریز از زندان، شکنجه و اعدام های پس از کودتای ۲۸ مرداد، ترک دیار کرده بودند را مورد نقد قرار دهند، و لااقل بنویسند و بگویند ارزیابی ها و قضاوت های ناروا و نادرستی به خاطرعدم درک و فهم پدیدۀ تبعید و تبعیدی، و ترکِ دیار اجباری داشته اند. درصفِ تحقیرو تخطئه و تخدیش کنندگانِ فخرفروشِ منت گذارازعزیزانی همچون احمد شاملو و هوشنگ گلیشری و رضا براهنی بگیرید تا جماعتی نویسنده و شاعر و روزنامه نگارونقاش و فیلمساز و کوشندۀ سیاسی و... که اکثرشان نیزبرحکومت بودند نه با حکومت و حکومتیان، جای گرفتند (۱). همان هنگام بسیاری از تبعیدیان برابراین نوع برخورد های نسنجیده و ناآگانه، و گاه مغرضانه واکنش نشان دادند (۲). بسیاری ازاین عزیزان پس از چندی گفته های خویش تصحیح کردند و نوشتند و گفتند، منظورشان آن نبوده که فهم شده است، و ماجرا را به حساب " بدفهمی"ِ تبعیدیان رفع و رجوع کردند. (۳) ".... اما بدی کار در اين است که ما غربت گزيدگان از ميهمانان فرهنگی گرانمايه و گرامی خويش نيز، گاه گاه، سخنانی می شنويم و رفتارهايی می بينيم که برزخم هميشه تازه ی دل ما مرهمی نمی گذارند که هيچ، نيش هايی به ما می زنند زهر آگين تراز نيشخند های تلويزيون های آخوندی و ... آقای احمد شاملو، در روشنگری اين که چرا در ايران مانده است، به همين بس نمی کند که بگويد: " چراغم در اين خانه می سوزد"، به جا و روا می بيند که بی درنگ خنجری هم به جگر خون شده ی بتعيديان بزند، با گفتن سخنی بدين معنا که آنان که از ايران رفتند لابد خودشان می دانستند چرا می روند. يا آقای محمود دولت آبادی، ميهمان ارجمند ما غريبان، بر چشم ما می نشيند و چشم بر هستی و کار ما می بندد : که يعنی ول معطل ايد، هيچ نشده ايد و هيچ نخواهيد شد. يا خانم شهرنوش پارسی پور، در لندن، شبی از خود من می پرسد می گويم : برای اين که نمی خواهم تکه پاره ام کنند می کشند می برندم توی تلويزيون، می شوم" اسماعيل خويی سابق" می گويم: آخر، دکتر جان! آدم حيوان نيست که " طبيعت" ويژه ای داشته باشد. و تازه، شما يکی ديگر نبايد چنين حرفی بزنی، مگر خودت به زمان ستم شاهی، از ايران به امريکا پناه نبردی؟ فراموش کردی؟ يا از آقای هوشنگ گلشيری ( يا –فرقی نمی کند- شايد از بزرگوار ديگری همچنو) در به يادم نيست کدام ماهنامه سخنی خواندم بدين معنا که: اکنون هنگام آن است که سخنانی بگويم با کسانی که وطن خود را در چمدان نمی گذارند و برش نمی دارند با خود ببرند."(۴) در ميان اظهارنظرکنندگان و پند دهندگان آقایان مسعود بهنود، آیدین آغداشلو، هانی بال الخاص و مشابهین شان شاه کارتر بودند. "... بنگريد از اجتماع يک ميليون نفر ايرانی در خارج کشور که در صد عمده ای از آنها تحصيلکرده گان همان ديارومتخصصان و صاحبان دانشنامه های پر آوازه بوده اند، تنها دو نفر در ينگه دنيا و فرنگ نامدار شده اند، يکی دربوتيک داری و ديگری درزمين تنیس " (۵)( که لابُد می باید خودِ آقای بهنود را که به خارج کشور گریخت وسالیانی ست به خیلِ تبعیدی ها پیوسته به آن دو نفر افزود!) "...شما کسانی که ايران را ترک می کنيدو بعد در خارج برای حفظ ميراث فرهنگی و ادبی مملکت نشريه بيرون می دهيد، مقاله می نويسيد و يا می خواهيد هنرمندان اين آب و خاک را بشناسانيد، بسياراز حقايق اين سرزمين دور هستيدو به اعتقاد من، نه گزينش شما درست است و نه بحث ها و نتيجه گيری هايتان. اين جا مال شماست اما رهايش کرده يد و رفته ايد و چون رفته ايد غريبه شده ايد...داوريها و برداشت های شما به عمق و حقيقت زندگی ما نزديکی زيادی ندارد(۶) "...معروفی حرف خيلی قشنگی زد، از جمال زاده که: من به جمال زاده هيچ احساسی ندارم . آدمی که حدود يک قرن عمرش را در سوئيس گذرانده، اصلا" وضعيت ايران را درک نمی کند، درد و رنج مردم را نمی شناسد. به عنوان يک نويسنده مثلا" ايرانی برای وطنش چه کار کرده؟.... اردشير محصص از همه فعال تر کتاب چاپ می کند، ولی يک چيز کم دارد. در بين مردمش نيست .اين ها همه جمال زاده هستند" (۷) و.... باری، هَرَجی به حسین شریعتمداری ها و کیهان و رسانه های شان و یا تشکل های دانشجوئی – بسیجی (۸) و تشکل های مشابه نیست که تبعیدی را خارج نشین بخوانند و بنمایانند، اما رقابت اصلاح طلبان حکومتی با اصولگرایان برای تحریف و تخدیشِ تبعید و تبعیدی اندکی اعجاب آور و تماشائی شده است. این روزها خارج نشین نسبت و صفتی شده است که مشاطه گرانِ حکومت اسلامی تلاش می کنند به جای تبعیدی بنشانند. به نظر می رسد آنچه جناح رقیب برسرجماعتی از اصلاح طلبان حکومتی آورده کفایت نکرده است که دریابند تبعید یعنی چه؟ اینان می دانند و می فهمند که تبعید تداوم مبارزه علیۀ عدم تحمل دگراندیشی و مخالفت سیاسی وعقیدتی و قومی است. تبعید تداوم ستیز با روشنفکرستیزی ست، اما دست از تلاش شان برای نفی ومخدوش کردنِ تبعید و تبعیدی با خوشرقصی به هنگامِ آب در هاون کوبیدن بر نمی دارند. و چه نیکوترخواهد بود که به مشاطه گری در عرصه های دیگرادامه دهند، چرا که چهره ای که به اصلاح اش نشسته اند چاله چوله و داغِ ننگ کم ندارد. این چند سطر نوشتم که هشدارو یا آوری ای باشد به ویژه به اصلاح طلبان حکومتی ای که هنوز در داخل کشورند، که حواس شان باشد در باره تبعید و تبعیدی مثل چند نمونه ای که آوردم، کیلوئی فرمایش نکنند، و توجه داشته باشند که نه فقط روشنفکران گرانقدری همچون براهنی وپارسی پور، بسیاری ازجماعت اشاره شده، حتی خودِ معروفی " جمال زاده شدند"و تن وجان به تبعید سپردند. بسیاری ازاصلاح طلبان حکومتی که به عنوان تبعیدی ومهاجراجباری به خارج گریختند، پیش از گریزشان ازایران به وفورسخنان بی پایه و مایه در مورد تبعیدیان نوشتند. آنان که با تحلیل های "روزی نامه نگارانه" گاه تبعیدی را به تحقیر "خارج نشین" و"خارج از کشوری"و...می خواندند، وهمراه با اظهار لحیه هائی ازاین دست که " خارج نشین " ها چون در ایران نیستید، مسائل ایران را نمی فهمید و " در گوشه امن خود نشسته اند و دچار توهم اند" (۹) اکثرشان شرمگینانه "خارج نشین" شدند. برخی از همین دست اطلاح طلبان روزی عقلِ شتربردرِ خانه خویش دیدند که "ای دلِ غافل این شترکه درِخانۀ ما هم دراز شده است"، و به اجبار ترک دیار کردند. این تجارب را الباقی ی این جماعت، مثلِ عماالدین باقی، که درزمرۀ آنانی ست که تبعیدی ها را "انحلال طلبان خارج نشین" می خواند (۱۰) بدنیست مورد توجه قرار دهند و فهم کنند که در آینده این بند بر در خانۀ خود خواهند دید، و درباب تبعید و تبعیدی سنجیده سخن بگویند. تبعید و تبعیدی تبعيد وتبعيدی همزاد های عدم تحمل دگرانديشی، و مخالفت سياسی و فرهنگی و عقيدتی، و اندیشمندی و روشنفکری ست. اين پديده هم سن وسال خدا وانسان است.! "کتاب های آسمانی"، تاريخ اسطوره ای -افسانه ای و تاريخ حقيقی ی زندگی انسان ها و ملت ها، از روم و يونان باستان گرفته تا جوامع ريز و درشت شرقی و غربی راوی انواع تبعيد ها و تبعيديان هستند. از تبعيد يک فرد گرفته تا تبعيد يک گروه و قوم، وحتی يک ملت. تبعيد دگرانديشان و مخالفان سياسی، فرهنگی و عقيدتی، و اندیشمندان و روشنفکران در ايران عمری تاريخی دارد .تاريخ وطن ما، پيش و پس از حمله ی اعراب به ايران، بارها شاهد انواع تبعيدها، مهاجرت های ناگريزوآوارگی در درون و بيرون مرزهای جغرافيايی مان بوده است. از انقلاب مشروطه به اين سو نيز اين روند ادامه يافته است وبسياری از دگرانديشان و مخالفان سياسی و عقيدتی ی حکومت ها تن و جان به تبعيد سپردند. دراين ميان اما محمد رضا شاه مبتکرنوعی دیگر از تبعيد "متمدنانه" و "آريامهری" نيز بود. او به کسانی که موافق نظرات و رفتار او نبودند، پيام داد بيايند پاسپورت هايشان را بگيرند و از ايران خارج شوند. تبعيد راندن دگرانديش يا مخالف سياسی، فرهنگی و عقيدتی از محل زندگی اش تعريف شده است. تبعيد می تواند درون مرزهای سياسی و جغرافيايی يک کشور اعمال شودو يا تبعيدی به خارج از مرزهای سياسی و جغرافيايی کشورش فرستاده شود و یا بگریزد. تبعید می تواند به طور مستقيم و آشکار با اعمال زور، به عنوان تنبيه از سوی حکومت های خود کامه اعمال شود، و گاه خطر مرگ، شکنجه و زندان به دليل ادامه ی مبارزه با قدرتی برتر يا خودکامه فرد يا جمعی را به ناچاربه " خود تبعيدی" ويا به " نفی بلد" وا دارد. بنابراین تبعيدی کسی ست که به دليل دگرانديشی سياسی و فرهنگی وعقيدتی و قومی، و مخالفت سياسی، فرهنگی و عقيدتی با حکومت اسلامی زندگی اش در ايران با خطرزندان و شکنجه و مرگ مواجه شده باشد. تبعيدی کسی ست که در تبعيد گاه اش نيزبه دگرانديشی و مخالفت سیاسی و عقیدتی، و تلاش های روشنفکرانه ادامه دهد. تبعيدی قادر به بازگشت به ايران نيست، و در صورت بازگشت زندان، شکنجه و اعدام در انتطار اوست. واژگان حدودا" همسنگی نيز همراه با تبعيد و مترادف آن بکار برده شده است، که مهاجرت ناگزير( و انواعی از آوارگی) نمونه اند تبعيد اما بار سياسی بيشتری ازواژگان مترادف اش، به ویژه مهاجرت ناگزیردارد. مهاجرت ناگزیر می تواند به دلائل مشکلات و مصائب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دینی ( یا مذهبی) باشد.(۱۱) مهاجرت داوطلبانه نيز نوعی جابه جايی محل زندگی ست با اين تفاوت که هيچکدام از اجبارهای ذکر شده سبب جابه جايی اين نوع مهاجر نيست. نوجويی، کسب و کار و تحصيل، رفاه بيشتر، تنوع طلبی وخوش نشينی، برخی ازعوامل اين نوع مهاجرت هستند. در ايران اين نوع مهاجرت به ویژه به اروپا و امريکا، از دوران رژيم محمد رضا شاه گسترش چشمگيری يافت، روندی که پس از انقلاب بهمن پر دامنه تر و گسترده تر شد. به زمان پهلوی دوم مهاجرت داوطلبانه اوجی شتابناک يافت. بهبود وضعيت اقتصادی طبقه متوسط سبب شد اقشاری ازاين طبقه همسفر اقشار مرفه به خارج از کشور شوند. تبليغ، گسترش و تسلط فرهنگ غرب، رفاه، جاذبه های زندگی درغرب، آزادی، گسترش روابط سياسی، اقتصادی و فرهنگی با غرب، تسهيل مسافرت به غرب از عوامل اين اوج گیری بودند.(۱۲) در حکومت اسلامی پديده تبعيد مستقيم يا تبعيد با اعمال زور به عنوان تنبيه از سوی حکومت شایع نبوده و نیست، چرا که حکومت اسلامی به جای تبعيد دگرانديشان و مخالفان و روشنفکران ، آنان را زندانی ،شکنجه و اعدام کرده و می کند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|