یکشنبه 20 اردیبهشت 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

نامه‌ يغما گلرويی به روحانی: هر کتابِ ممنوعی روزی منتشر خواهد شد


یغما گلرویی

• کتاب‌های منتشر نشده‌مان روزی به دست مخاطب خواهند رسيد و خوانده خواهند شد. اين فرصتی طلايی برای دولتِ شماست که چرخه‌ی فرهنگ‌سوزِ سانسور که عمرش به درازای نشرِ اين سرزمين است و ريشه‌هايش تا مشروطه ادامه دارد را متوقف کنيد.

ایلنا ـ يغما گلرويی؛ ترانه‌سرا؛ پس از سخنرانی رييس‌جمهور در افتتاحيه‌ی نمايشگاه کتاب تهران و اشاره‌ی او به مميزی و شيوه‌های سليقه‌ای آن؛ نامه‌ای به حسن روحانی نوشت.

متن اين نامه که به خبرگزاری ايلنا ارسال شده است؛ چنين است:

جنابِ آقای دکتر حسن روحانی

رياست جمهوری اسلامی ايران

اين نامه‌ی دوم من به شماست. نامه‌ی بی‌جوابِ اول که دی ماهِ نود و دو در خبرگزاری «ايلنا» هم منتشر شد به سخنانِ حضرت‌عالی در جمع هنرمندان مربوط بود و نقدهايی که به آن سخنان وارد می‌دانستم و همچنان می‌دانم. حالا که بنا به عرايض خودتان قرار است فضايی فراهم شود که مجال نقدِ آزادانه‌ی نظرات همه – ازجمله خود شما – وجود داشته باشد و مانندِ دوران قبلی رييس دولت به هاله‌ی نور مسلح نيست، اين چند سطر را در واکنش به سخنانتان در مراسم گشايش نمايشگاه بين‌المللی کتاب می‌نويسم و پرسش‌هايی که اين سخنان در من - به عنوان کسی که هم سال‌ها در کتابفروشی و انتشارات کار کرده و هم بيش از سی عنوان کتاب از آثارش منتشر شده – ايجاد کرده است را می‌آورم با آن اميد که پاسخگويی هم يکی از رفتار دولتِ فعلی باشد.

شما در سخنانتان فرموده‌ايد: «فضای ما فضای امن باشد و فضای آزادی، البته اصولی همچون احترام به فرهنگ دينی و چارچوب امنيت ملی، منافع ملی، توجه به هويت اسلامی و ملی و دينی بايد مورد توجه همگان باشد. نمی‌توان آنچنان دروازه‌ها را باز کرد تا هر خرافه‌ای به نام کتاب در اختيار ديگران قرار گيرد، يا هر سخن افراطی به نام کتاب يا به نام دين و انقلاب در اختيار نوجوانان و جوانان ما قرار گيرد و نمی‌توان آنچنان سختگيرانه عمل کرد که برای مؤلف و ناشر هر روز زحمت و ورود در کوچه‌های پرپيچ و خم در برابر آنها قرار داد.»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سخن گفتن شما از فضای امن وآزاد بسيار دلگرم کننده است اما اصولی که برشمرده‌ايد همان بهانه‌هايی هستند که اغلبِ حکومت‌ها برای سانسورِ انديشه اهالی قلم سرزمينشان دست به دامن آن‌ها می‌شوند. چون هيچ تعريف مشخصی برای اين موارد وجود ندارد و می‌شود هر اثر ادبی را منافی يکی از آن‌ها دانست. برايتان مثال می‌زنم. فرض که من – به عنوان شاعر - شعری بنويسم درباره دختربچه‌ی سيزده ساله‌ای که از سرِ نداری مجبور به خودفروشی شده است. سوژه‌ی اين شعر هم من درآوردی نيست و اگر فرصت داشته باشيد با کمی گشتن در حوالی «دروازه‌غار» و خيابان‌های حومه اتفاقات دهشتناکی از اين دست را مشاهده خواهيد کرد اما در همان اداره ارشادِ دولتِ شما به اين شعر مجوز انتشار به شکل کتاب، با آلبوم موسيقی را نمی‌دهند و با استفاده از همين عبارتِ «منافع ملی» و «سياه‌نمايی» و غيره جلوی انتشارش را می‌گيرند. يعنی موضوعی حقيقی از مشکلات جامعه با همين بهانه‌ها سانسور، يا آن گونه که متوليان دوست دارند صدايش بزنند «مميزی» می‌شود. به موردی اينچنين اضافه کنيد مسائلی مانندِ بی‌کاری، تورم، مشکلاتِ خانوادگی، فحشا، خشکيدن درياچه‌ها و تالاب‌ها، بدرفتاری با حيوانات، نا ديده گرفته شدنِ حقوق زنان، اعتياد و هزاران درد اجتماعی ديگر را که اگر به شعر درآيند هرگز مجال انتشار نمی‌يابند. شاعر نمی‌تواند و نبايد چشمش را بر اين اتفاقات ببندد اما فضای بسته‌ی فرهنگی مجال آفرينشگری به او نمی‌دهد.

از «خرافه» سخن گفتيد و دست بر داغ دلِ من گذاشتيد اما شايد تلقی من و شما از خرافه متفاوت باشد. چون من بخشِ عظيمی از کتاب‌ها و جزوه‌هايی که با بودجه‌ی دولتی منتشر و در سبدِ فرهنگی خانوار حُقنه می‌شوند را خرافه می‌دانم و به تمام اين‌ها اضافه کنيد برنامه‌هايی را که شبانه روز در قالب جُنگ‌های خانواده از «صدا و سيما» پخش می‌شوند و گاهی حرف‌هايی در آن‌ها زده می‌شود که توهين به شعور هر انسانِ آزاده‌ای‌ست.

اصولِ چهارگانه‌ای که برشمرده‌ايد با زيرمجموعه‌هاشان در تمام اين سال‌ها جلوی انتشار آزادانه بسياری از آثار ادبی را گرفته‌اند. چه آثار نويسندگان وطنی و چه نويسندگان فرنگی. برشمردنِ سر فصل‌های دهان‌پرکنِ دلايل سانسور دوای دردِ فرهنگی ما نيست. ما سال‌هاست اين عبارات را از متولين فرهنگی شنيده‌ايم که بيان مثلن فلان موضوع اجتماعی در شعر امنيت يا منافع ملی را به خطر می‌اندازد و اين سرفصل آن‌قدر دامنه گسترده‌ای دارد که هر موضوع اجتماعی ممکن است زير سايه‌اش قرار بگيرد. حذف سانسور و دادنِ حق انتخاب به مردم برای خريدن و يا نخريدن آن کالای فرهنگی چاره‌ی شرايط نابسامان فرهنگی ماست. مگر خودِ شما در رابطه با انتشار آثار بی‌ارزشِ کم مخاطب با بودجه‌های نهادهای مختلف نفرموده‌ايد: «گاهی آمار و ارقام به ما می‌گويد فلان کتاب اين قدر نشر پيدا کرده است بعد که بررسی می شود می‌بينيم فلان نهاد پولی دارد و نمی‌داند چه کند کتابی را نشر داده و به همه جا می‌فرستد. آمار بالا می‌رود، اما چند نفر خوانده‌اند، چه مقدار تأثيرگذار بوده است.»؟ خب پس چرا شرايط انتشار آثار باارزش را فراهم نمی‌کنيد؟ برای نمونه بفرماييد اجازه بدهند مثلن يک نسخه‌ی شسته و رفته از کتاب «بوف کور» هدايت، يا همان «کلنل» جنابِ «دولت‌آبادی» که همچنان برسرش حرف و حديث هست منتشر شود و بببينيد در يک سال چند هزار نسخه از آن فروش خواهد رفت. شرط می‌بندم رکورد فروش کتاب سال را خواهد شکست. انتخاب را به مردم واگذار کنيد. خودتان فرموده‌ايد: « کتاب می‌ماند و خواهد ماند.» اگر واقعن به اين حرف اعتقاد داريد دستِ وزارتِ ارشاد را از گلوی اهالی قلم برداريد. من کلمه‌ای به عبارتتان اضافه می‌کنم و برای شما می‌نويسمش که: «کتاب با وجود سانسور هم می‌ماند و خواهد ماند.» نمونه‌اش همين اثر درخشانِ «بوفِ کور» که هشتاد سال پس از انتشار پنجاه نسخه‌ای‌اش در بمبئی هنوز مهم‌ترين اثر ادبيات داستانی ماست و به بسياری زبان‌های جهان ترجمه شده است.

نگذاريد اين نسل هم بوفِ کورهايش را در بيرون از ايران منتشر کند. در کشورهای متمدن سال‌هاست اداره‌ای برای نظارت بر آثار ادبی و هنری ندارند. اين مشکل مدت‌هاست که در اغلبِ کشورها حل شده. آن‌ها هم نگرانِ فرهنگِ جامعه خود هستند اما نه به قيمتِ سانسور آثار ادبی و هنری. سيستم نظارتی آن کشورها آثار را از زوايای مختلف رتبه‌بندیِ سنی و کيفی می‌کند و مخاطب می‌داند که مثلن فلان کتاب را نبايد بچه دوازده‌ساله بخواند. جوامع‌شان هم خيلی سالم‌تر از جامعه‌ی امروز ماست. اين راهِ بسترسازی فرهنگی‌ست، نه خط زدن عمر و استعداد اين همه نويسنده و شاعر و مترجم به بهانه‌ی منافع ملی و چيزهای ديگر.

فرموده‌ايد: «اصول ما برای نشر، بايد کاملاً شفاف، روشن و کوتاه باشد، اگر نظارت‌ها سليقه‌ای شود آن وقت چاپ اول مجاز، چاپ دوم ممنوع و چاپ سوم مستحب می‌شود، چون سليقه‌ای است. خدا نکند که روزی اين گونه موضوعات جناحی شود و منافع شخص، گروه و جمع مدنظر قرار گيرد» مصداق اين کلام شما دقيقن چند عنوان از کتاب‌های من است که مجوز گرفته‌اند و بعد از چند چاپ مجوزشان باطل شده. يکی مجموعه ترانه‌ی «من رؤيايی دارم» که در سال گذشته و زمان همين دولت مجوز گرفت و در عرض چند ماه بيش از بيست هزار نسخه فروش کرد و بعد از استقبال مخاطب که در عرض چهار ساعت هزار کتاب را در مراسم رونمايی خريدند، حتا از برگزاری مراسم «جشن امضا»ی آن هم جلوگيری و مجوزش هم بعد چاپ سوم لغو شد. موضوع هم دقيقن جناحی‌ست چون متاسفانه وزارت ارشاد آن‌قدر متزلزل عمل می‌کند که نوشتن چند سطرِ دلواپسانه در يک وبلاگ يا سايتی که عنوان دروغين خبرگزاری را هم يدک می‌کشد و می‌کوشد با استفاده از عکس و نام شهدای جنگ حرفِ خود را با خونِ آن بزرگان پيوند و خود را صدای آنان جا بزند کافی‌ست که مجوز هر چيزی باطل شود. برای مثال تشکلی با نامِ «...» که اخباری دروغين را همه روزه با وقاحت تمام درباره اهالی هنر و ادب در سايتِ خود منتشر می‌کند و دروغزنانِ جوانش از افترا بستن به هيچ کسی اِبائی ندارند و تاکنون بيش از بيست خبر درباره شخص من منتشر کرده‌اند و حتا گزارشِ تصويری پنج دقيقه‌ای تهيه کردند که از سه شبکه خبریِ صدا و سيما هم پخش شده و در آن سعی در تخريب من داشتند. دروغزنان جوانی که «...» سال‌های بعد را خواهند گرداند وعنوانِ مقدسِ «روزنامه‌نگار» را به ابتذال کشانده‌اند و متاسفانه وزارت ارشاد هم تحت تاثير آنان عملکرد خود را تغيير می‌دهد. بيش از هشت سال است من و بسياری از ترانه‌سرايان ديگر به جرم کار با خوانندگانِ هموطنی که در خارج از ايران فعاليت می‌کنند از طرف دفتر موسيقی ممنوع‎‌الفعاليت شده‌‌ايم اما وزير ارشادتان بارها تاکيد کرده در اين سرزمين هنرمند ممنوع‌الفعاليت نداريم! ما خود نشانِ دروغ بودن اين گفته‌ايم و به بهانه‌هايی به شدت کوته‌بينانه از فعاليتمان جلوگيری شده است. پنداری خوانندگان فارسی زبان در تمام جهان بايد برای خواندن و چگونه خواندن از دفتر موسيقی اجازه بگيرند و گرنه کار با آن‌ها عقوبت ممنوع‌الفعاليتی به دنبال دارد. وزارت ارشاد تا امروز جلوی انتشار آلبوم از ترانه‌هامان را می‌گرفت و حالاديگر به کتاب‌هايمان هم رحم نمی‌کنند. مجوز کتاب را می‌دهد و در عرض سه ماه پسش می‌گيرد. انگار که مؤلف و مخاطب ملعبه‌ی دستِ متوليانند. بهانه‌ی تمام اين اعوجاج‌ها و سستی‌های وزارت‌خانه هم هيولای کاذبی به نام «استيضاح» است که از ترسش مدام سطح مطالبات را پايين مياورند. انگار وزير استيضاح شده قرار است مثلن به چهارميخ کشيده شود. اين دست به عصا بودن مدام باعث شده اغلب اهالی قلم از عملکرد اين نزديک به دوساله‌ی دولت شما در زمينه‌ی فرهنگ سرخورده شوند و اگر واقعن به آن‌چه فرموده‌ايد معتقديد بايد در اين مورد اقدامی کنيد.

می‌فرماييد: «کتاب خوب و بد به اين نيست که به نفع يا به ضرر من است. کتاب خوب کتابی است که با استدلال و با ادب باشد. آن کتاب خوب است ولو اينکه به نفع من نباشد. کتابی که با بی‌ادبی همراه است هرچندکه به ظاهر با شعار زيبا باشد، به ظاهر مدافع حق و حقيقت باشد، لحن ناصحيح، توهين و بی‌ادبی، ارزش کتاب را به صفر تنزل می‌دهد.»

«ادبياتِ مؤدب» البته تعبير تازه‌ای‌ست و به شخصه نمی‌توانم چهارچوب مشخصی برای آن متصور باشم. يعنی هر سخن لغوی ولو اين که با زبان فخيم و مودبانه گفته بشود مجاز و هر حرفِ حقی اگر از آن‌چه شما ادب می‌ناميدش و لابد چهارچوبی برای آن در نظر داريد خارج باشد، خوب نيست؟ يعنی ظرف به مظروف اولويت دارد؟ پس اگر مثلن سعدی با زبان فصيح و در اين‌جا مؤدبش فرموده: « چون زن راه بازار گيرد بزن / وگرنه تو در خانه بنشين چو زن» يا در ادامه با همان لحن مليح تجويز فرموده: «زن نو کن ای دوست هر نوبهار / که تقويم پاری نيايد بکار!» پس اين‌ ابياتِ متحجرانه و بدآموز خوبند و آن اشعار نامؤدبِ ديگر بد؟ نمی‌شود نويسنده و شاعر و مترجم پاستوريزه و همگون و کارخانه‌ای توليد کرد. تازه من کتاب‌های زيادی را می‌شناسم که سرشار همين ناادبی‌ها هستند و به دليل اين که قرار است مثلن شئونات زندگی در يک آيين را آموزش بدهند بدون حذف در دسترس عمومند. چرا آن‌جا می‌شود و اين‌جا نمی‌شود؟ يعنی تکليف ما با اين همه عبارتِ از نگاهِ شما غيرمودبانه در زبان و فرهنگِ کوچه چيست و اگر مثلن مترجمی قصد برگرداندن اثری را از زبان و فرهنگی ديگر داشته باشد چه بايد بکند؟ خيانت به متن اصلی به قيمت مؤدب بودن و مجوز گرفتن؟ فرهنگ و ادبيات را نمی‌شود اينگونه گلخانه‌ای پرورش داد. کلمه‌ی خوب و بد وجود ندارد. کلمه ساخته شده تا زبان را گسترش دهد و نمی‌شود کلمات را به مؤدب و غير مؤدب و مجاز و غيرمجاز دسته‌بندی کرد. باليدن ادبيات و هنر مستلزم فضای آزاد است. برای رسيدن به آن فضا فکری بکنيد. در همين نمايشگاهی که زحمت افتتاحش را کشيديد آثار مجوزدارِ بسياری از شاعران و نويسندگان – از جمله مجموعه ترانه‌ای از من - مجال عرضه پيدا نکرده چون گزارشی از فلان رسانه‌ی به اصلاح ملی درباره‌شان پخش شده. روز دوم نمايشگاه آمده‌اند و به ناشر تذکر داده‌اند فلان کتابِ مجوزدارشخص من را نمی‌تواند در غرفه بفروشد وگرنه غرفه پُلمپ خواهد شد. اين نمونه‌ی آن تزلزلی‌ست که در وزارت ارشاد وجود دارد و باعث شده مجوز آن سازمان کم کم بی‌اعتبار شود. چنين اتفاق مضحکی فقط مخصوص سرزمين ماست! بخشی از درخشان‌ترين آثار ادبيات ما در تمام اين سال‌ها امکان انتشار کامل پيدا نکرده‌اند. بعضی آثارِ نام‌های بزرگِ ديگر مثل «احمد شاملو»، «يدالله رؤيايی»، «رضا براهنی»، «غلامحسين ساعدی» و حتا همان «جلال ‌آل‌احمد»ی که اتوبان به نامش کرده‌ايد هم امکان نشرِ بی‌حذف پيدا نمی‌کنند. ديگر بگذريم از بزرگی مانندِ «ابن‌سينا» که اتفاقن خودتان هم در سخنانتان از او نام برديد. سخنانی که در بخش‌های اميدبخش بود اما ما ديگر اميدمان نااميد شده از بس در گذر هشت سال، به هشت سالِ اين دولت به آن دولت از چاله به چاه و از چاه به چاله افتاده‌ايم. من به چهل سالگی رسيده‌ام و هنوز يک کتابِ بدون حذف در سرزمين خودم منتشر نکرده‌ام و دَه‌ها عنوان از تاليف‌ها و ترجمه‌هايم در وزارت ارشاد دارند خاک می‌خورند. عرايض شما همان سياست‌های فرهنگی گذشته را با لحنی دلنشين و مودب تکرار می‌کنند. مثل لايه نازک شيرينی که روی قرص‌های تلخ کشيده می‌شود تا هنگام بلعيدن تلخيش را نچشيم. کافی‌ست دقيقه‌ای همان قرص را در دهان نگه‌ بداريم تا به تلخی درونش پی ببريم. ما برای شکوفايی فرهنگی نيازمند آزادی هستيم از حرف‌های قشنگ و اميدهای واهی خسته شده‌ايم. همچنان شوراهای ناآگاه در تمام رشته‌های هنری از سينما و تئاتر و تجسمی گرفته تا شعر و داستان و موسيقی مشغول نظارت يا به اصطلاح سانسورند. هنوز هنرمندان در اين جامعه از امنيت و آسايش و انتشار آزادنه آثارشان بی‌بهره‌اند و اين دردناک است و بايد باعث تاسف هر دولتی باشد. از تبليغات انتخاباتی‌تان تا امروز بارها از «سپردن امور به اصناف» صحبت کرده‌ايد اما اصلن امکان و اجازه تشکيل يک صنفِ غيردولتی به هنرمندان هيچ کدام از شاخه‌های هنری داده نمی‌شود. اين همه تناقض را چگونه می‌شود توجيه کرد؟ بلايی که نظارتِ وزارت ارشاد در تمام اين سال‌ها بر سرِ فرهنگ و ادب اين سرزمين آورده وحشتناک است و ما به عنوان نويسنده موظف به بيان اين معضليم. نمی‌توانيم تمام عمرمان را منتظر بمانيم تا در اين گُرده به گُرده شدن‌های دولت از اين جناح، به آن جناح فضايی برای تنفس به ما داده شود. کتاب‌های ما ثمره‌ی عمرمان هستند و به بچه‌هامان می‌مانند. توقع نداشته باشيد هرگز با وزارت‌خانه‌ای که مدام بچه‌‌هامان را پيش چشممان سلاخی کرده آشتی کنيم يا به کُند شدنِ تيغش رضايت بدهيم. ما با نفسِ اين ذبحِ فرهنگی مخالفيم و بايد از هر فرصتی برای اعلامِ مخالفتمان با سانسور استفاده کنيم. اين نامه هم به رسمِ عريضه‌های ملتمسانه‌ی نوشته شده در پله‌های دادگستری به گدايیِ عدالت نوشته نشده. آهِ حسرتی‌ست بر اوضاع تاسف‌آورِ ادبيات و نشرِ اين سرزمين و بيان معضلاتِ فرهنگی برای رييس دولتی که می‌گويد نقدِ عملکردِ دولت ديگر عملی محال و عقوبت‌دار نيست.

سال‌هاست دوران کتاب‌سوزی در جهان به سرآمده. در عصرِ ارتباطات نمی‌شود مقابل انتشار آثار ادبی ايستاد. هر کتاب ممنوعی روزی منتشر خواهد شد و اين محدوديت‌ها تنها باعث می‌شوند شاعران و نويسندگان از تماشای باليدنِ فرزندانشان محروم شوند. ما همچنان و با وجودِ تمام سنگ‌اندازی‌ها می‌کوشيم آينه‌ی تمام‌نمای جامعه و جهان خود باشيم. همچنان مشغول نوشتنيم و نقدِ قدرت را وظيفه‌ی خود می‌دانيم. با نداری و عدم امنيت و رفاه اجتماعی می‌سازيم و می‌دانيم کتاب‌های منتشر نشده‌مان روزی به دست مخاطب خواهند رسيد و خوانده خواهند شد. جهانِ مدرن محدوديت را برنمی‌تابد. اين فرصتی طلايی برای دولتِ شماست که چرخه‌ی فرهنگ‌سوزِ سانسور که عمرش به درازای نشرِ اين سرزمين است و ريشه‌هايش تا مشروطه ادامه دارد را متوقف کنيد. اين فرصت را از دست ندهيد.

يغما گلرويی
بيستِ اردی‌بهشتِ نود و چهار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016