Wednesday, Feb 13, 2019

صفحه نخست » پرسش بسیار ساده است: «چرا رفتید پشت خمینی؟»، امیریحیی آیت‌الهی

khomeiny.jpgدویچه وله ـ از نظر امیریحیی آیت‌اللهی تاریخ چهل سال اخیر ایران بیش‌تر به زهرخند می‌ماند تا واقعیتی ساده. او می‌گوید: پرسش من از انقلابیون دیروز، همانند پرسش بسیاری از هم‌نسلان من، بسیار ساده است: «چرا رفتید پشت خمینی؟»

آیا این عنوان طنزآمیز و حاوی کنایه است؟ آری، درست همان‌گونه که تاریخ چهل سال اخیر ایران بیش‌تر به زهرخند می‌ماند تا واقعیتی ساده. در کتاب‌های درسی زمان ما «تصمیم کبری» اشاره به دخترکی داشت که دفترش را گم کرده بود و سپس به‌یاد می‌آورد که زیر درختی جاگذاشته اما بعد آنرا خیس و کثیف می‌یابد و سپس تصمیم می‌گیرد که فراموشکاری را کنار بگذارد. در این مقاله تصمیم کبری اشاره به اپوزیسیونی دارد که در یک قمار تاریخی تمام‌قد پشت یک آیت‌الله رادیکال ایستاد تا بتواند دشمن مشترک را یک‌بار برای همیشه از صحنه حذف کند.

پرسش این مقاله بسیار ساده است و پرسش بسیاری از هم‌نسلان من نیز که بارها و بارها از هواداران آن انقلاب پرسیده شده همین است: «چرا رفتید پشت خمینی؟». مشکل اصلی با گفتار همچنان غالب بر نسل انقلاب بهمن پاسخ‌های ناصادقانه به پرسش مذکور است که طیف گسترده‌ای از توجیهات سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی و البته در چند سال اخیر فلسفی را دربرمی‌گیرد.

این تصمیم کبرای اپوزیسیون شاه که مدعی آزادی و دموکراسی و حقوق شهروندی بود اما از اسارت و تئوکراسی و وجهه الاهی امام خمینی حمایت کرد، هنوز که هنوز است مواجهه‌ای دلیرانه از سوی نسل انقلابی شاه‌پرورده به خود ندیده است. در توجیه این قمار سرنوشت‌ساز که زندگی میلیون‌ها هم‌وطن را تباه کرد، مقاله‌های بی‌شماری نوشته شده از اشاره به اینکه انقلاب ساخته دست کسی نیست و به‌فرموده نمی‌آید و به‌فرموده نمی‌رود تا اینکه انقلاب یک رخداد اجتماعی است و فرد فرد آدم‌ها پاسخگوی آن نیستند تا اینکه انقلاب دو بُن داشت و بُن خوب‌‌اش که ما بودیم ناکام ماند و هرآنچه این سالیان دیدید ناشی از پیروزی بُن بد بوده است، تا اینکه انقلاب بیش از هر کس تقصیر شاه بود و در نهایت آن خمینی‌پناهیِ اپوزیسیون هم در روندی باورناپذیر از «فرار به جلو» حاصل مدرنیزاسیون آخوندلوس‌کُن محمدرضا شاه پهلوی جا زده می‌شود.

حتی کم‌تر کسی از این نسل به این تناقض پرداخته که اگر گُرده خود را از مسئولیت انقلاب با اشاره به ضرورت تاریخی‌اش باز می‌کنید، دیگر چگونه شاه را مسئول اصلی آن جلوه می‌دهید؟ آیا روح جبر تاریخی در کالبد شاه حلول کرده بود؟ در همین دیدگاه می‌توان رگه‌های باور به خداوندگاری دولت سیاسی را نظاره کرد، آنهم از سوی کسانی که پرستش اراده انسانی و تقدس انقلاب ضدسلطنتی ورد زبان‌شان است. آنان که در هر نوشته چندین ارجاع به متفکران انقلابی و ضدامپریالیست غربی می‌دهند و از سارتر آموخته‌اند که حتی انسان کور با إعمال اراده فردی خود می‌تواند بینا شود، به‌فرجام با زبان بی‌زبانی و با گفتن اینکه «شاه کرد» عاملیت انسانی را از خود می‌زدایند.

به داستان کتاب درسی اشاره کردم. از بُهت این نسل همین بس که تازه همین چند سال پیش فهمید که دخترک سیه‌جامه‌ی آن داستان دوران دبستان که مقعنه و مانتویی تا نوک پا دارد، چند سالی پیش‌تر رنگارنگ بوده با پیرهن، دامن کوتاه و موهای باز و بافته در دو سو.

بازنُمایی پاره‌ای تناقض‌ها در نگاه به نسل کنونی

اتفاق دیگری هم در یکسال اخیر رخ داد و در پی سربرآوردن خیزش دی ماه ۱۳۹۶ و بازگشت پیش‌بینی‌ناپذیر نام پهلوی به خیابان‌های ایران، جدال بسیار پرتنشی میان دو نسل یا دقیق‌تر میان دو نگاه که اغلب نسلی است، سر باز نموده است.

نسل کنونی به‌حق از دستاورد نسل انقلاب اسلامی خشمگین ودلچرکین است و زبانی (یا چاره‌ای) جز شتم و شماتت در پشت پروفایل‌هایی مستعار ندارد. خیابان‌هایی که شاه با فضای باز سیاسی به روی مخالفان خود گشود، جهت خیر مقدم خمینی گل‌باران شد و اپیزود بعدی آن برای نسل من حدود بیست سال بعدش خون عزت ابراهیم‌نژاد و ده سال بعدترش خون ندا آقا سلطان بود بر سنگفرش همان خیابان‌ها. البته این میان حدود دو سال طول کشید تا «بوی گل و سوسن و یاسمن» رایحه اصلی خودش را به قمارکنندگان نشان دهد و متحدان سابق ببینند که رهبر عظیم‌الشان انقلاب پس از غلبه بر دشمن مشترک، اکنون کمر به نابودی خود آنان بسته است. در نهایت خیابان‌ها بسته شد و حضور در آن با پیش‌کش کردن جان و تن هم‌سان گشت. آن پروفایل‌های مستعار که دائم از سوی روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی اصلاح‌طلب یا پنجاه‌وهفتی داخل و خارج به‌سخره گرفته می‌شود، دردنُمونی است برآمده از سرکوب سیستماتیک رژیمی که بخشی از همین تمسخرکنندگان یا دست‌اندکارِ برآمدنش بودند یا همچنان همکار و هم‌آواز کلیت فرمان‌فرمایی آن بر ایران هستند.

درست همانند آن تضاد در فهم خود نسل پنجاه‌وهفت از انقلاب‌شان، تحقیری است که نثار نسل کنونی می‌کنند؛ نسلی که گذشته‌اش عزا بوده، اکنون‌اش مصیبت است و آتیه‌اش جز بی‌آتیگی نیست و راهی جز سنگر گرفتن پشت پروفایل‌هایی مستعار با نام‌های هجوآلود ندارد؛ نام‌ها و شناسه‌هایی که اتفاقاً در غالب موارد نیز به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی اشاره ارزش‌زدایانه دارد. پروفایل‌های مستعار به سرامدان آن نسل که در برابر شعار «ایران را پس می‌گیریم» با سنگدلی پاسخ می‌دهند که «نمی‌توانید پس بگیریدش»، می‌تازند و این سرامدان در برابر واکنش‌هایی که نشان از زخم‌های التیام‌ناپذیر دارد، آغاز می‌کنند به طعنه زدن که شما نسل جدید که ورد زبان‌تان هم شعارهای پهلوی‌گرایانه است، دست‌پروده جمهوری اسلامی هستید و مانند جمهوری اسلامی سخن می‌گویید.

مطالب بیشتر در دویچه وله فارسی

شبیه همین جدل در قالب شبه‌استدلال نیز بیان می‌شود: ملتی که چهل سال زیر سایه فاشیسم و استبداد زندگی کرده باشد، هیچ بعید نیست باز هم فاشیسم و استبداد را این‌بار با نقابی دیگر برگزیند. از خلاف‌آمد تاریخ، این را کسانی زنهار می‌دهند که یا با انگشت‌های بنفش برای قاتلان نام‌ونشان‌دار همان جمهوری اسلامی تحت نام «اصلاحات» رای جمع می‌کردند یا با توجیه مبارزه با سلطه سرمایه‌داری و زورگویی ترامپ هر جا همان جمهوری اسلامی زیر فشار جهانی قرار گرفت، به نام «مردم» خواستار رفع فشارها شدند. واکنش همین طعن‌زنندگان به نسلی که همه چیزش تاراج شده، هرگز قابل قیاس با آمار سالیانه پانصد اعدام پس از روی کار آمدن حسن روحانی نبوده، اما بازگشت نه چندان محتمل همان استبداد شاهنشاهی را پیشاپیش بی‌آبروترین حکومت تاریخ ایران لقب می‌دهند.

‌ای کاش سرامدان اپوزیسیون در خارج ایران که با این پروفایل‌های مستعار از موضع پدر سخت‌گیر با فرزند بی‌ادب مواجه می‌شوند، سوزنی هم به خود می‌زدند که چه کارنامه‌ای داشته‌اند و یا همین الان امکانات رسانه‌ای غرب را چگونه در حلقه بسته‌ای از همفکران و هم‌سنگرها و «رفیق»‌های پیر و جوان خود دست به دست می‌کنند، و این در حالی است که هم‌زمان فریاد ضدیت با تاج‌بخش‌های جدید و پیروان نوین حزب رستاخیز و دست‌اندرکاران جا انداختن بدترین حکومت تاریخ ایران ورد زبان‌شان است!

این نه منصفانه است و نه منطقی که هر رفتاری به‌نفع ماست آنگاه موقعیت جغرافیایی‌اش بشود شاهد درستی‌اش و هر رفتاری ضد پسند ماست همان موقعیت جغرافیایی را دلیل بر نادرستی آن بگیریم: بدین‌معنا، اگر حرکتی اعتراضی با ایدئولوژی ما بخواند بی‌درنگ می‌گوییم زندگی در ایران درک زنده و پیوسته و همه‌جانبه و خلاقانه‌ای از سیاست روز به ساکنانش ارزانی می‌دارد و اگر اعتراضات ضد ایدئولوژی ما بود، بلافاصله اشاره می‌کنیم به آسیب‌های زندگی تحت یک استبداد دینی که از آدم‌ها موجوداتی می‌سازد دیکتاتورپرست، فاشیست، نامدارا، عصبی و مبتلا به فقر فرهنگ سیاسی. اما صرف زندگی بیرون از حوزه حکم‌رانی جمهوری اسلامی بدین‌معنا نیست که فرد از فقر فرهنگ سیاسی ایمن مانده است.

به‌فرجام، آیا پذیرفتنی است که پروپاگاندای جمهوری اسلامی از زبان جواد ظریف و لابی‌های برون‌مرزی در هیات کارشناس دیجیتال و متخصص تحلیل داده‌ها و غیره، متناوباً ناراضیان ایرانی در شبکه‌های مجازی (به‌ویژه توئیتر) را بات، روبات، و سازماندهی‌شده از جانب عربستان سعودی یا مجاهدین خلق جلوه دهد و همین سرامدان و اپوزیسیون صاحب رسانه در قبال چنین دروغ فاحشی سکوت کنند؟ آنهم در حالی که جمهوری اسلامی طبق معمول، کاری را که خودش در حال انجام دادن آن است به دیگران نسبت می‌دهد و خبرهای گاه و بی‌گاه بستن صدها حساب مشکوک و سازماندهی‌شده از جانب حاکمان ایران به صدر اخبار مدیران شبکه‌های مهم مجازی صعود کرده است. مگر در این چهل سال جز این بوده که جمهوری اسلامی و دستگاه پروپاگاندای آن به‌نوبت سراغ تک تک مخالفان و جریان‌ها آمده است؟ یعنی این سرامدان حتی اگر به‌نفع خودشان نیز اندیشه کنند، می‌بایست از حق همان شناسه‌های مستعار و پروفایل‌های نامهربانِ خشمگین دفاع کنند.

آیا باورهای نسل کنونی برون‌داد پروپاگاندای رژیم است؟

انگاره درونی‌شده دولت در مقام خداوندگار آنهم از جانب کسانی که وقت و بی‌وقت دیدگاه جامعه‌محور را پیش چشم مخاطب می‌آورند، داوری‌شان را درباره نسل عصیانگر کنونی نیز سمت و سو داده است؛ کل دیدگاه نسل فعلی را ناشی از پروپاگاندای جمهوری اسلامی دانستن یعنی به‌سادگی نفی همان شعارهای جامعه‌محور آنگاه که جامعه‌محوری به‌نفع شما نیست. بارها و بارها در نوشته‌ها و واکنش‌های نسل انقلاب ضدسلطنتی دیده شده که نگاه منفی نسل جوان به سنت چپ ایرانی را ناشی از تبلیغات گسترده نشریات مشکوک لیبرال‌مسلک و امنیتی ضد گروه‌های چپ دانسته‌اند و از آن سو نگاه مثبت نسل جوان را به سلطنت پهلوی هم باز ناشی از تبلیغات گسترده ضد این دودمان ارزیابی کرده‌اند.

چیزی که توضیح داده نمی‌شود این است که نخست چگونه نسل جوان را با ماشین مصرف‌کننده تبلیغات دولتی اشتباه می‌گیرند و چون این نسل با راه آنان بیگانه است، او را از کمینه فهم و خودبسندگی و خودآگاهی نیز خلع می‌کنند. دوم آنکه روشن نمی‌شود چگونه و چرا تبلیغات منفی جمهوری اسلامی در یک مورد موفق عمل می‌کند و در مورد دیگر نتیجه معکوس می‌دهد. چرا هم نگاه خرده‌گیرانه جوانان به روشنفکری چپ ناشی از پروپاگانداست و هم نگاه همدلانه‌شان به پهلوی‌ها؟ چرا مثلاً این وارونگی به‌صورت دیگری رخ نداده که نسل فعلی از تبلیغات ضد چپ به همدلی با چپ برسد و از تبلیغات ضدپهلوی به ضدیت با پهلوی؟ شاید حلقه مفقوده در عملکرد سنت چپ ایرانی و کارنامه نیم‌سده حکم‌رانی پهلوی باشد. شاید نسل جوان هم ارزیابی و تجربه زیسته خودش را از فرآورده کوشش‌های سیاسی چپ و اصلاحگری دیوان‌سالارانه پهلوی دارد.

اکسیر جمهوری: بیان وارونه از مسئله دموکراسی در ایران

تضاد آنجاست که تمامی این طعن‌زنندگان به هویت‌های مستعار یا گروه‌های تازه‌تاسیسی که حساب خود را از ایدئولوژی انقلاب ضدسلطنتی بهمن جدا کرده‌اند، حامی بی‌قیدوشرط نظام جمهوری هستند ولی در نهایت مشخص می‌شود که مشکل اصلی‌شان با شخصی به‌نام رضا پهلوی و سنت سیاسی پشت سر اوست. آنان با خود می‌گویند یک‌بار برای همیشه از شر این خاندان خلاص شدیم و اکنون جوانانی تازه-از-راه-‌رسیده می‌خواهند با بهانه «محور براندازی» این خاندان را دوباره حاکم کنند. بنابراین، مسئله از اساس جمهوری یا پادشاهی نیست بلکه همچنان استمرار دفاع ناصادقانه پشت واژگان زیبا ولی نامربوط از «تصمیم کبری» چهل سال پیش است. وگرنه اگر این نسل یا بخش قابل توجهی تمایلات فاشیستی پیدا کرده‌اند یا اگر این جمهوری اسلامی توانسته این مردم را در فردای فروپاشی خود جهت برگزیدن نظامی مشابه ولایت فقیه تربیت کند، پس چگونه فُرم جمهوری می‌تواند از این تقدیر گریزناپذیر پیشگیری کند؟ اگر توصیف کسانی که «جمهوری» را اسم رمز پهلوی‌ستیزی خود قرار داده‌اند درست باشد، همان نظام جمهوری بی‌گمان سرنوشتی مشابه جمهوری‌های خاورمیانه پیدا خواهد کرد که بدل به انتخابات‌های ریاستی توخالی و گردش موروثی قدرت مطلقه شده‌اند. عبرت‌انگیز در خطه ما این است که این «وراثت» پاره‌ای از سنت پادشاهی است و پس از نهضت‌های مشروطه‌خواهانه بدل به میراث تمدنی و پاره‌ای نمادین از ساخت سیاسی کشورهای سلطنتی و دموکراتیک اروپا شده است اما در فرهنگ سیاسی خاورمیانه و اتفاقاً در ساختار ریاستی و تحت نام جمهوری‌های خلقی یا اسلامی به بازتولید استبداد انجامیده است.

آیا پهلوی‌ها مانع برقراری دموکراسی‌اند؟

این میان مغالطه دیگری هم دائم بیان می‌شود که باز به خودفریبی درباره همان «تصمیم کبری» راجع است: اینکه ما به این روز سیاه افتاده‌ایم تقصیر خاندان پهلوی است و دست به دامن آن خاندان شدن مثل این است که شما از عامل سیه‌روزی خودتان تقاضای کمک کنید و امید رهایی داشته باشید. در هم‌دلانه‌ترین رویکرد، می‌پذیریم که علی‌الفرض آن انقلاب دست‌پخت خود شاه بود و کل اپوزیسیون عریض و طویل ضدپهلوی از عاملیت بی‌بهره بود و خمینی نیز چنانکه یکی از همین سرامدان در مستندی (درباره جشن‌های ۲۵۰۰ ساله) گفت، آدم صلح‌جو و مطالبه‌محور و اهل مسالمتی بود که با سخنرانی شاه در قم و توهین به او (نسبت دادن «ارتجاع سیاه») روحیه‌اش آزرده شد و تنها زان‌پس بود که بنای بدعهدی و براندازی گذاشت.

با قبول همه این فرض‌های پرسش‌برانگیز، باز هم نتیجه نمی‌شود که اگر شاه آخوندها را آورد، دیگر پس از چهل سال شاهزاده نمی‌تواند آخوندها را با کمک مردم ایران کنار بزند. یعنی همدلانه‌ترین فرض به یک بیان نمادین ختم می‌شود که دست کم خاطر اپوزیسیون کلاسیک را حتی مکدرتر می‌کند: «اگر در گذشته درد از پهلوی‌ها بود، اکنون درمان هم از پهلوی‌هاست».

اینکه تمام نقاط علی‌الفرض سیاه کارنامه آن نیم‌قرن و اندی به پای شاهزاده نوشته شود و ارجاع به نقاط سپید همان کارنامه بی‌درنگ به اراده بازتولید دیکتاتوری پدرش ترجمه شود، یعنی به‌سادگی پهلوی‌ستیزی تا انقلاب مهدی ادامه دارد و برخی از سرامدان این نسل همچنان حاضر به یراق هستند تا برای بار دوم «تصمیم کبری» مشابهی را اتخاذ کنند چرا که پهلوی تا ابد نامی منفور، آشتی‌ناپذیر و آئینه تمام‌نمای شکست‌ها و عامل همه بدبختی‌های گذشته، اکنون و آینده ملت ایران است.

دیگر مجالی نیست که از نقش همواره وارونه تاریخی کسانی از این نسل سخن به میان آید که در برابر شاه جز به انقلاب رضایت ندادند و در برابر میراث خمینی جز از انقلاب احساس خطر نمی‌کنند. قطاری که البته خودکامانه (autocratic) ولی در مجموع روی ریلِ درست حرکت می‌کرد، با سوزن‌بانیِ همین عزیزان از ریل خارج شد و اکنون اصرار این است که چون آن‌زمان آرمان‌گرا بودیم و گفتیم باید قطار از ریل خارج شود، پس الان واقع‌گرا می‌شویم و می‌گوییم باید قطار خارج از ریل باقی بماند. استدلال بر نادرستی کلی هر انقلاب یا دگرگونی بنیادینی به‌ویژه وقتی سخن از قیاس پادشاهی پهلوی با جمهوری اسلامی در میان باشد، چیزی بهتر از تمثیل مذکور نیست. اتفاقاً باید دید از کدام آرمان‌ها و از کدام واقعیت‌ها دارد سخن گفته می‌شود؛ نه هر آرمانی به‌خودی‌خود نادرست است و نه هر واقعیتی فی‌نفسه استمرارپذیر.

مریم فیروز و هما ناطق: نمونه دو پاسخ رویارو اما شفاف

چنین به‌نظر می‌رسد که عمدتاً از میان نسل انقلاب ضدسلطنتی بهمن ماه تنها دو زن بودند که یکی با گستاخی صادقانه از خمینی به‌اسم و زبان تا واپسین روزهای حیات‌ا‌ش ستایش کرد و دیگری با فروتنی صادقانه، خودش و نسل‌اش را به‌اسم و زبان با تندترین عبارات تخطئه کرد.

مریم فیروز که صادقانه پای «تصمیم کبری» خود در پیرانه‌سری ماند؛ نشان دادن نفرت‌‌اش از شاه و ستایش‌اش از نقش بدیل‌ناپذیر خمینی در ساختن کار همان شاه و هما ناطق که باز صادقانه آن «تصمیم کبری» را به گند زدن نسلی و جمعی تشبیه کرد و موقعیت فردی خودش را هم به کسی که از سر استیصال سالیان سال است در حال خوردن قاشق قاشق آن گند تاریخی است.

دست بر قضا، تعبیر هما ناطق درباره خودش و نسل انقلاب ضدسلطنتی بهمن ماه درست شبیه سخنانی است که پروفایل‌های عاصی و غمگین و فسرده‌دل توئیتر به هواداران رنگارنگ برانداختن آن نظم و نظام پیشین نثار می‌کنند. مریم فیروز با گیسوان سپید، صادقانه سفره دل می‌گشاید که جز خمینی نمی‌توانست شاه را براندازد و آن کار از هیچ‌کدام ما برنمی‌آمد، و هما ناطق با خاطری پریشان صادقانه اذعان می‌کند که به‌هدف زدن شاه، ایران را تقدیم بدخواهانش کردیم؛ یکی از تابلوی تاریخ رقم‌زده‌شده به‌دست خودش و هم‌نسلان‌اش همانگونه که بود پرده‌برداری می‌کند و دیگری به آن تابلو تف می‌اندازد. در رفتار هیچ‌کدام از این دو زن سرامد نسل گذشته نشانی از انکار یا پرده‌پوشی نیست. مشکل اصلی نسل کنونی با کسانی است که همچنان با به‌کارگیری تعبیر نخ‌نما و وارونه‌نُمایانه «استبداد شاه و شیخ» مدعی‌اند که هم با محمدرضا پهلوی و هم با روح‌الله خمینی مخالف بودند و هستند. بی‌باکی این دو زن را یکی در انگشت تایید زدن بر «تصمیم کبری» و دیگری در ارزش‌زدایی از آن، کم‌تر کسی از مردان سیاسی هم‌رزم آنان داشته است.

بازگشت به سادگی و سترگی پرسش آغازین

روح‌الله خمینی به صد زبان می‌گفت اسلام را حاکم خواهم کرد و زنان را در بند خواهم کرد و بهائیان را به‌سزایشان خواهم رساند و چه در خرداد ۱۳۴۲ و چه در درس‌های نجف و چه در مصاحبه‌های پاریس نشان می‌داد که نخستین کارش خط پایان گذاشتن بر مدرنیزاسیون شاه تحت نام «جمهوری ملت اسلام» خواهد بود.

پرسش همچنان ساده است: چرا کین‌توزی از پادشاهی پهلوی و انتقام احمدآباد و سیاهکل و تپه‌های اوین را بدل به قمار تاریخی بسیار خطرناکی کردید که در نهایت آرزوی سیاسی شما را تحقق بخشید اما تا دهه‌ها میلیون‌ها ایرانی را نگون‌بخت کرد؟

مثل روز روشن است که بدون حمایت شبکه‌های کنفدراسیون دانشجویی خارج از کشور، بسیج بوروکراتیک و نفوذ اداری و نظامی حزب توده، میلیشا و کادر سفت و سخت سازمانی مجاهدین خلق، هواداران چشمگیر فداییان، نفوذ انکارناپذیر لابی ضدشاه در غرب و نهایتاً تایید جبهه ملی و خرج اعتبار به‌هرروی دموکراتیک‌پنداشته‌شده محمد مصدق به‌پای یک آیت‌الله صریح‌اللهجه که هر جا توانست منویات ارتجاعی خودش را جار زد، هرگز ناآرامی‌های آن سال منجر به فروپاشی حکومت فردی یا استبداد مصلحانه (benevolent dictatorship) و توسعه‌گرای شاه نمی‌شد و این حقیقتی است که نسل دست‌اندرکار آن انقلاب بهتر از هر کسی می‌داند و به‌علاوه یکی از فکت‌های تاریخی در پژوهش‌های مرتبط با انقلاب ۱۹۷۹ ایران است.

چرا پشت خمینی رفتید؟ اگر رفتید چرا چهل سال است صادقانه با خودتان مواجه نشده‌اید و با تزهای محیرالعقول دائم از پرسش اصلی تن زده‌اید؟ اگر همه این کارها را کردید چرا حاضر نیستید حداقل درباره نقش مثبت رضا پهلوی و سرمایه سیاسی این خاندان در پایان دادن به قمار چهل سال پیش‌تان لَختی درنگ کنید؟

چرا جامعه ایران اگر در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کند باید همدلانه رفتارش را تحلیل کرد اما اگر در خیابان‌ها بگوید «جاوید شاه» باید بی‌رحمانه تقبیح شود؟ این «جاوید شاه» مگر نمی‌تواند به‌جای تفسیر به استبدادپروری، اتفاقاً اشاره معناداری باشد به «تصمیم کبری» خود شما سرامدان؟ این «جاوید شاه» مگر نمی‌تواند یادآور روسپی سوخته شهرنو باشد؟ این «جاوید شاه» مگر یادآور نخستین گام حضرت روح‌الله در باطل اعلام کردن قانون مترقی خانواده نیست؟ این «جاوید شاه» مگر یادآور پشتیبانی بیش‌ترینه شما سرامدان (شامل نخست‌وزیر به‌اصطلاح لیبرال نهضت آزادی) از اعدام‌های وحشیانه پشت بام مدرسه رفاه نیست؟ این «جاوید شاه» مگر نه بدین‌معناست که آخرین کوشش دموکراتیک جهت نجات ایران جذب همان سیستم شد، به همکاری با همان شاه پرداخت و از سوی هم‌حزبی‌هایش هم جز بی‌مهری و پیمان‌شکنی ندید؟ این «جاوید شاه» مگر نمی‌تواند یادآور شاپور بختیار، شهریار شفیق، فرخ‌رو پارسا، نادر جهانبانی، امیرعباس هویدا، حبیب القانیان (کارآفرین یهودی) و حتی سیدجواد ذبیحی (مؤذن مذهبی) باشد؟ این «جاوید شاه» مگر اشاره ندارد به قمار تاریخی و فاجعه‌بار شما؟

امیریحیی آیت‌الهی، پژوهشگر در حوزه فلسفه سیاسی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy