نوشته دوست گرامی تیرداد بنکدار را خواندم در این نوشته سیر تاریخی مواجهه سنت قدمایی ایرانی با اندیشه غربی و بدنبال آن تحولات پدید آمده از نهضت مشروطه تا بحال مورد مداقه قرار گرفته و با تقسیم بندی نیروهای ملی گرا، روند تحولات و صف بندیهای آنها و شکافهای بین آنها به این نتیجه رسیده بود که راه آینده ایران به سمت یک سامانه جمهوری بوده و هر گزینه دیگر موقتی خواهد بود. و در نهایت جمهوری ایرانی را پاسخی به مطالبه ایرانیان دانسته بود. در نوشته ایشان نوعی رویکرد جامعه شناسانه دیده میشود که پرسش هایی را بی پاسخ باقی میگذارد.
اگر کمی به نوشته دقت کنیم موضوع آن حل و فصل مشارکت سیاسی و بحران مشارکت است که با متغیر بودن گسلها در طی تحولات تاریخ معاصر به آن پرداخته است. اما آنچه که در نوشته به چشم نمیخورد بررسی زمینههای واقعی بر آمدن احزاب و کارکرد آن هاست. مفروضات و بدیهیات نوشته ایشان بسیار است. اولین مفروض ایشان این است که ملی گرایی با اندیشه مشروطه خواهی وارد ایران شده است. ایشان تعریف خودشان را از ملی گرایی ارائه نداده است و همین موضوع باعث شده تا ابهامات نوشته ایشان دو چندان شود. علاوه بر آن نسبت این ملی گرایی با ایران مشخص نیست.
بدین منظور برای رفع ابهام ابتدا به تعریف واژه ملی گرایی میپردازم و حدود و ثغور آن را روشن میکنم. بدیهی است مخالفان نیز میتوانند دلایل خود را ارائه دهند.
تعریف ملی گرایی- در وحله اول ملی گرایی اندیشهای گیتیانه (دنیوی) است بدین معنا که حدود حضور آن در دنیاست و در مذهب مردم به مثابه راه رسیدن به جهان مینوی دخالتی ندارد. در وحله دوم ملی گرایی اندیشهای معطوف به منافع ملموس ملی است. و اما «منافع ملی آن چیزی است که موجب اقتدار دولت» میشود. در واقع جمعیت-وسعت- تولید بیشتر و مالیات بیشتر- انسجام ملی و فن آوری موثر تر عواملی هستند که اقتدار دولت را افزایش میدهند یا به زبان قدما شمشیر شاه را برنده تر میکنند. امروز با شکل گیری حقوق بین الملل و نهاد شورای امنیت متغیر وسعت سرزمین طبیعتا باید از این تعریف به معنای قدیم حذف شود. بنا براین ملی گرایی اندیشه سامان دهنده مردانِ حاکمیت یا شاه است و اهل جامعه مدنی یا بازار به معنای مصطلح آن نه تنها میتوانند هر اندیشهای داشته باشند بلکه لازم است تا از تکثر اندیشه آنها دفاع کرد. آنها میتوانند بر ضد منافع ملی سخن بگویند به شرطی که مالیات خود را پرداخت کنند و از قانون خارج نشوند و عملا علیه حاکمیت اعلان جنگ ندهند. میتوانند احزاب خود را داشته باشند و با کسب قدرت محدود مطالبات مردم را هم پیگیری کنند. چنین دیدگاهی میتواند هم حقوق مردم را مشخص کند و هم حقوق حاکمیت را که همان انحصار مشروع خشونت است. اعمال سیاست معطوف به منافع ملی نیاز به برنامه و دانشی دارد که جز با نظر دقیق به تاریخ کشور و جهان میسر نیست. به همین دلیل سیاستمداران کارکشته جهان مانند کیسینجر پیرو مکتب واقع گرایی تاریخی هستند.
پیشینه دولت- ملتها
دولت-ملتها در اروپا از تجزیه امت مسیحی در یک روند طولانی رقابت بین پاپ و شاهان از یکسو و جنگهای مذهبی در وستفالیا متولد شدند. ریشههای ملی گرایی مدرن به دولتهای مطلقهای مانند لویی چهاردهم و جمله معروفش که من دولت هستم باز میگردد. این در حالی است که ایران همانگونه که جواد طباطبایی بدرستی به آن اشاره میکند هیچگاه وارد اُمَّت اسلامی نشده و نظریه خلافت را نپذیرفته است تا با جدایی از آن ملیت ایرانی را شکل دهد. ملیت ایرانی به مثابه نوعی پیوند گیتیانه و غیر دینی بین مردم یک سرزمین، خلاف آمد عادت و قدیم است نه جدید، در نتیجه نمیتوان ملی گرایی ایرانی را به مثابه یک جنبش مدرن سیاسی در نظر گرفت که با تجدد شروع شده باشد مگر این که باور داشته باشیم که ما در گسست از سنت به عصر تجدد وارد شدهایم و کشوری به نام ایران را تاسیس کردهایم. از سوی دیگر تقسیم بندی نیروهای سیاسی فعال در مجلس شورای ملی همانگونه که آدمیت در «ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران» اشاره میکند محدود به دو حزب اجتماعیون- عامیون و اعتدالیون نبوده است. آدمیت با وجودی که خود اذعان دارد که تقسیم بندیاش دقیق نیست نیروهای سیاسی را در مجلس به پنج دسته تقسیم میکند و نام ملی گرا را به هیچکدام نسبت نمیدهد. به عنوان مثال اجتماعیون- عامیون رشت که از «جواد سوسیالیست» تا میرزا کوچک خان و محمد علی عظیم حسن اوف در آن عضویت داشتند و برای مرگ «فرز» نامی که گویا از آنارشیستهای اروپا بوده است به قول خودشان پروتست میکنند، چه نسبتی میتوانند با اندیشه ملی گرایی داشته باشند؟
ملی گرایان ایرانی به مثابه یک گروه برنامه دار و در نسبت مشخص با مدرنیته همانگونه که جمشید بهنام نشان داده است در برلن و تحت تاثیر افکار آلمانی شکل گرفتند. این ملی گرایی به دلیل عشق و علاقهای که رضا شاه به میهن داشت مورد توجه او قرار گرفت و بدلیل مخالفت عوام و خواص محافظه کار با آن، تنها میتوانست در یک حکومت اقتدار گرا رشد کند. پس از سقوط رضا شاه، گروهی با نام جبهه ملی شکل گرفت که هدف اصلیاش استقلال حتی به قیمت انزوا بود و بنا براین نمیتوانست به منافع ملموس ملی توجه داشته باشد و لاجرم به باور نگارنده طبق تعریف ملی گرا نبود. به همان دلیل استبداد قاجاری که در جهل تاریخی و سیاسی نسبت به جهان و ایران بسر میبرد و بدون توجه به منافع ملی حتی بیشترین ضرر را به جیب خود شاه میزد و در نهایت ورشکسته شد، نمیتوانست ملی گرا باشد. از این گزارهها میتوان نتیجه گرفت که توسعه گرایی شرط لازم ملی گرایی است و نمیتوان ملی گرایی را بدون وجه توسعه گرایی در نظر گرفت. در اندیشه سیاسی ایرانشهری نیز مفهوم «چرخه یا گردونه داد» ناظر بر همین معنا بود.
جمهوری و بحران حاکمیت
اگر منظور از ملی گرایی حاکمیت ملت است که باید پرسید این حاکمیت چگونه میتواند متحقق شود؟ حاکمیت طبق تعریف تقسیم ناپذیر است مگر این که به فدرالیسم باور داشته باشیم. اگر حاکمیت تقسیم ناپذیر است ملت متکثر ایران و گروههای سیاسی متکثر ایران چگونه میتوانند حاکمیت تقسیم ناپذیر را متحقق کنند؟ این مشکل در فرانسه منجر به بی ثباتی هایی گسترده شد که انقلابهای متعدد و جمهوریهای متعدد از آن بوجود آمد و این در حالی بود که فرانسه پیشتر با از بین بردن تمام تفاوتها در کوره ملت سازی با نابودی بسیاری از خرده فرهنگها و زبانها دولت داشت، با این وجود بازهم دچار بی ثباتیهای گسترده شد. فرانسویها برای حل این مشکل ناچار به سنت خود بازگشتند و در شباهت با جمله لویی چهاردهم دولت قوی را متحقق کردند که همه جا حاضر است. دولتهای قوی در برابر مشکل فساد و رانتخواری بسیار آسیب پذیر هستند. در کشور خودمان نیز شاهد همین معضل هستیم. علاوه بر آن شرایط بین الملل امروز به هیچ وجه به کشوری اجازه نمیدهد که راه فرانسه را برود خوب است دوستان وضعیت دشوار بزرگترین اقتصاد جهان، چین را ببینند، به علاوه خرد و اندیشه ایرانشهری در ماهیت خود نیز در تضاد کامل با این راه تمامیت خواه قرار دارد.
پادشاهی و اشراف
یکی از دلایل جناب بنکدار در رد امکان پادشاهی، نبود طبقه اشراف در کشور است که پادشاهی بدون آن نمیتواند وجود داشته باشد. در ایران پس از اسلام خاندانهای کهن اضمحلال یافتند. در حالی که ساسانیان از بین رفته بودند نوشتههای طبری نشان میدهد چند خاندان اشرافی صدها سال پس از ساسانیان باقی مانده بودند. وجود این طبقات هیچ ضمانتی برای بازگشت شاهنشاهی ایران نبود و به علاوه این خاندانها با پذیرش دین مهاجمان نقش اساسی را در جلوگیری از بازگشت شاهنشاهی ایران بازی کردند. از سوی دیگر به شهادت بیشتر سیاحان غربی مانند کمپفر، تاورنیه و شاردن ایران پس از اسلام هیچگاه به معنای غربی آن دارای طبقه اشراف مستقل نبوده است. از سوی دیگر این نظریه که پادشاهی را مبتنی بر وجود یک طبقه اشراف میداند اعتبار تاریخی و تجربی زیادی ندارد. در اروپا جنگجویان فرانک به نوشته نوربرت الیاس جامعه شناس آلمانی خوی وحشی گری خود را کنار گذاشته و در دربار مبدل به اشراف شدند. این اشراف سالهاست که به نفع طبقه بورژوا قدرت خود را از دست دادهاند. اشراف در موفقترین پادشاهی جهان انگلستان، فقط نامی بی محتوی را یدک میکشند و خودشان اولین گروهی بودند که به طبقه بورژوا استحاله پیدا کردند و تقریبا از قرن نوزدهم جنتلمنها نقش بیشتری از اشراف در جامعه انگلستان بازی میکردند. ملکه هر کسی را به انگلستان خدمت کرده را میتواند با اعطای لقب وارد جرگه اشراف کند. امروز برخی از موفقترین و با ثبات ترین کشورها پادشاهیها هستند اما امتیازات اشراف به تاریخ پیوسته و مبدل به یک سلیقه زیستی بورژوازی شده است. اگر تکیه بر طبقه اشراف که متعلق به دوران شرف و افتخار پیش از سرمایه داری هستند تنها راه پایداری پادشاهیها بود امروز در جهان نباید شاهد وجود پادشاهیها میبودیم.
حاکمیت و خربندگی
با بر افتادن ساسانیان ایران شاهد ظهور حاکمانی بود که جواد طباطبایی با تیزبینی به ویژگی آنها با نام خربنده اشاره کرده است. خربنده برگرفته از حکایتی در چهار مقاله نظامی عروضی است. خربندگان کسانی هستند که با به خطر انداختن جان خود به دنبال مهتری هستند و در این راه هیچ چیز نمیتواند آنها را متوقف کند. «عبدالله خجستانی را پرسیدند تو که مردی خربنده بودی، به امارت خراسان چون رسیدی؟ گفت: روزی دیوان حنظله بادغیسی همی خواندم بدین دو بیت رسیدم:
مهتری چون به کام شیر در است... رو خطر کن زکام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه.... یو چو مردانت مرگ رویاروی»
نقش خربندگان را در عرصه سیاسی ایران بویژه در گفتمانی که منجر به انقلاب اسلامی شد را نباید دست کم گرفت. دلیل رشد این گونه شخصیتهای سیاسی مشخص نبودن تکلیف حاکمیت در کشور است. پادشاهی و اجماع مردان سیاسی در واگذاری حاکمیت به یک خاندان یا حتی ولی فقیه به عنوان مانعی در برابر خربندگان خود را نشان میدهد. راه دیگر برای ممانعت از بر آمدن خربندگان این است که نخبگان متولی ایرانی وجود داشته باشند که خود را برابر و برادر بنگرند و بیشتر از ادعا و تعارف در ذهنیت خود نیز به برابری باور داشته باشند. نگارنده بر این باور نیست که چنین نخبگانی مانند برداران بنیانگذار آمریکا که در فیلادلفیا جمع شدند در ایران شکل گرفته باشند و به اسرار تداوم نهاد آنها واقف نیست.
خربندگان نیروهای اصلی واگرایی را در ایران تشکیل میدهند و مهم نیست که مانند پیشه وری در گذشته باستان گرا باشند ایدئولوژی میتواند به سرعت تغییر کند. ایدئولوژی همانگونه که جواد طباطبایی نشان داده است ابزاری برای دستیابی به قدرت سیاسی است، پیش از انقلاب مارکسیستها هم با ادبیات اسلامی سخن میگفتند. پیکر مقدس ایران در قالب تنگ ایدئولوژی نمیگنجد.
جمهوری ایرانی چیست؟
واژه «جمهوری ایرانی» واژهای نو و منحصر به فرد است و خبر از طرحی نو میدهد. اگر مبنا بر سنت سیاسی غرب بود باید آن را «جمهوری ایران» مینامیدیم نه جمهوری ایرانی. آنچه نگارنده را نگران میکند این است که در این ترکیب، مفهوم ایران و ایرانیت به یک ایدئولوژی تنزل کرده است که با پایان آن ایران نیز در تاریخ به محاق خواهد رفت. ترکیب جمهوری اسلامی نشان میدهد که حاکمیت از آن کسانی است که به قرائتی خاص از اسلام باور دارند اما محتوای ایدئولوژی اسلامی با ایده برابری که لازمه جمهوری است در تضاد قرار دارد. در شیعه انسانها برابر نیستند برخی معصومند و برخی نیستند و حقوق برابر نیز ندارند. حقوق ائمه و اولیاء محدود نیست و مطابق با فلسفه ِاسلامی فارابی، علت مدینه قائم به وجود امام است. برای حل این تناقض ایده ولایت فقیه مطرح شده است که خود سابقهای طولانی در سنت فکری ایرانیان دارد. معنای ولایت به دوره ساسانیان بازمیگردد و امروز تغییر کرده اما در اصل به معنای دوستی بوده است. فقیه کسی است که به علوم اسلامی و شریعت شارع مقدس تسلط دارد بنا براین حاکمیت باید مطابق با قاعده در شخصی متجلی شود که اولا مردم او را دوست داشته باشند و ثانیا عالم به علوم اسلامی باشد و از دایره شریعت اسلامی پای بیرون ننهد مگر این که با علم خود تشخیص دهد نظام در خطر است که در آن صورت به هر کاری مجاز است. برای پاسخگویی به مطالبات مردم و در اصل برای این که «ولایت به معنای محبوبیت فقیه» خدشهای وارد نشود دستگاهی به نام ریاست جمهوری در کنار آن قرار دارد. کار این دستگاه پاسخگویی به مطالبات مردم است چون اگر بنا بود ولی فقیه خود وعده دهد و خود پاسخگو باشد ولایتش (محبوبیتش) قطعا آسیب میدید.
جدا از این که نظر ما نسبت به حکومت چیست باید مبنای پرسش سیاسی را بر این قرارداد که چگونه میتوان با رضایت حکومت کرد؟ جمهوری ایرانی اگر واجد مقامی مانند ولایت نباشد دارای بحران حاکمیت است و در نتیجه بی ثبات است و اگر بخواهد مانند جمهوری اسلامی این بحران را حل کند باید دستگاههای جمهوری اسلامی را تقلید کند. به عبارت دیگر باید شکل دستگاههای جمهوری اسلامی را به عاریت بگیرد و محتوای آن را از ارزش اسلام به ایران تغییر دهد. در این صورت باید دانشمندی آگاه به تاریخ ایران که مردم دوستدار او باشند با همان اختیارات تجسد انسانی حاکمیت باشد تا وحدت و ثبات را در عین کثرت تامین کند. و در کنار او دستگاه ریاست جمهوری و احزاب دائما در میدان مطالبات مردم خود را فدای این ولایت کنند. در غیر اینصورت ریاست جمهوریهای انتخابی که بر آمده از آن باشند در جنجال و غوغای بر آمده از مطالبات سیاسی به سرعت ولایتشان را از دست میدهند و ایرانیت به خطر میافتد. تجربه بحران حاکمیت را در دوران مشروطه داشتیم که جمهوریهای گیلان و خراسان و شیخ نشین عربستان در کشور ایجاد شده بود.
بر فرض که جمهوری ایرانی مد نظر چنین باشد هنوز یک بحران لاینحل باقی میماند و آن هم بحران جانشینی است. امروز جمهوری اسلامی بیش از آن که از اپوزیسیونش لطمه خورده باشد از بحران جانشینی لطمه خورده است. این بحران جانشینی دائما در حیات جمهوری اسلامی انباشته شده و نیروی واگرایی را علیه آن ایجاد کرده است. جمهوری اسلامی نمیتواند یک حکومت بلند مدت باشد چون بحران جانشینی و مشروعیت جانشین در آن، همیشه عاملی برای منازعاتی طولانی است که مصلحت نظام را به شدت به خطر انداخته است. با وجودی که تمهیدی مانند ولایت فقیه نیز در آن وجود دارد اما لطماتی که جمهوری اسلامی به باور مذهبی مردم وارد کرده است حتی فراتر از لطماتی است که علمای دوران شاه سلطان حسین به باور مردم زده بودند. متولیان اسلام باید نگران این مسئله باشند اما ایران مفهوم مقدس و امر قدسی ایرانگرایان است که چنانچه به آن لطمه بخورد ظرف سیاست زخم خورده و بی معنا میشود، به عبارت دیگر موجودیت سیاسی ایران به خطر میافتد. بحران جانشینی در مدل جمهوری ایرانی مفروض میتواند ایرانیت را به خطر اندازد و این بار نیروهای اپوزیسیون همه علنی بر ضد ایران خواهند بود.
اگر منظور از جمهوری ایرانی حکومت جمهوری برای ایران است که در این صورت این نام کاملا بی معناست. علاوه بر آن جمهوری خواهی هنوز با بحران حاکمیت و ثبات درگیر است و تمهیدی برای آن اندیشیده نشده است. بردارانی که در انجمن دوستداران اخوت در شهری به همین نام در آمریکا جمهوری را با تقسیم حاکمیت بنیان گذاشتند توانستند سنتی مداوم و موفق در آمریکا ایجاد کنند. چنین برادرانی در ایران تاکنون دیده نشده اندکه حاضر باشند بدون این که دیده شوند حاکمیت را حفظ کنند و در جامعه مدنی اعمال سلیقه نکنند. اگر با دید جامعه شناسی به این مسئله بنگریم در واقع طبقهای در ایران وجود ندارد که حاضر باشد از حاکمیت ملی پاسداری کندو برای آن هزینه بدهد. تکلیف تداوم نیز اینجا نا مشخص است.
نقش احزاب مدرن
در هر حزب و گروه ایرانی روابط هیرارکی و مبتنی بر ولایت برقرار است و هر حزبی خدایی دارد که جز به تمامیت راضی نیست. آنچه که باید به آن توجه کرد این است که در کشورهای غربی احزاب مدعی حاکمیت نیستند بلکه قدرت محدودی برای مدت محدودی به آنها تفویض میشود تا از آن در راه پاسخگویی به مطالبات جامعه مدنی استفاده شود. تمام احزاب پس از مدتی حضور در قدرت محبوبیت خود را ازدست میدهند و اگر بنا باشد این احزاب حاکمیت را در اختیار داشته باشند در آن صورت حاکمیت محبوبیت خود را از دست میدهد. جمله معروف لرد اکتون را که میگوید قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق فساد مطلق، باید چنین معنا کرد. متاسفانه طرفداران محمد مصدق و جمهوری خواهان ایرانی متوجه این بد فهمی نشدهاند زیرا درباره دلایل بی ثباتی ایران در دوران مشروطه به اندازه لازم نیندیشیدهاند.
استبداد چیست؟
استبداد حکومتی است که در آن برای هیچکس جز شاه یا حاکم حقی در نظر گرفته نشده است. لرد کرزن مینویسد اگر در حکومت قاجاری بدون مقدمه شاه تصمیم بگیرد که که یکی از نزدیکان خود یا اشراف را بکشد و تمام اموال او را صاحب شود کسی نمیپرسد چرا؟ استبداد همان بی قانونی است که نشانه مهم آن در تاریخ وزیر کشی است. تاکید بر حقوق حاکمیت به معنای آن است که همه حق در اختیار حاکمیت یا شاه نیست، زیرا اگر چنین بود که دیگر بحث راجع به آن لازم نبود و اندیشه سیاسی ممتنع میشد. حقوق ملت و جامعه مدنی نیز با وجودی که در عمل ایستاده بر روی شالوده حاکمیت است اما ماهیت حقوقی دارد و خدشه ناپذیر است. بنای جامعه ایران آینده باید مبتنی بر حقوق باشد و چون ضمانت اجرای قواعد حقوقی مبتنی بر شمشیر حاکمیت است این دعوای حقوقی نباید منجر به تضعیف جان و توان حقوق که همان قدرت حاکم است بشود.
به همین منظور حدود و ثغور حقوق حاکم و جامعه مدنی باید مشخص باشد. تجربه تاریخی نشان داده سلسلههای ایرانی پس از اسلام با تضعیف حقوق مردم در واقع شمشیر خود را کند کردهاند و بیشتر آنها جز حکومت پهلوی با بحران انباشت زیستهاند و در نهایت این بحران انباشت و افلاس بوده که منجر به فروپاشی آنها شده است. حکومت پهلوی پس از اسلام تنها حکومتی بود که باخزانه پر و پیمان تسلیم شد. «این که شما از سرشت استبدادی پهلویها گفتهاید مورد تایید شواهد تاریخی نیست.» پهلوی دوم حتی وزیر مستبد خود محمد مصدق را که با تعطیل تمام نهادهای ضامن حقوق، به دنبال بازگرداندن نظام استبدادی قدیم بود را نکشت. بهتر از من میدانید که قانون حکم به ظاهر میکند و پهلویها هیچگاه ظاهر حقوق را خدشه دار نکردند. وجود جامعه باز و سلیقههای گوناگون در هنر، ادبیات و سبک زیست مردم گواه این ادعاست.
پادشاهی انگلستان توانسته است با ایجاد یک جامعه باز و مجال ابراز وجود به سلیقههای گوناگون فکری، تداوم موفقی در کوران حوادث تاریخی داشته باشد. این امر ممکن نشده مگر این که حقوق شاه یا حاکمیت مورد تایید تمام احزاب و گروههای سیاسی قرار گرفته و شاه یا حاکم نیز حقوق جامعه مدنی و احزاب بر آمده آن را (حقوق بشر) که در پارلمان متجلی است به رسمیت شناخته است. این امر به دلیل فضیلت اخلاقی خاندانهای حاکم محقق نشده بلکه با درک رابطه و وابستگی پیچیده بین حقوق و منافع ملی ممکن شده است. باید توجه کرد که آزادیها و تکثر جامعه مدنی انگلستان منبع افزایش قدرت حاکمان است و اگر حقوق حاکمیت یا شاه نقض شود و یا نادیده گرفته شود این تنها به حقوق حاکم محدود نیست بلکه شالوده حقوق مانند دوران وحشت در فرانسه از هم میپاشد.
جمع بندی
نوشته تیرداد بنکدار دفاعی از جمهوری خواهی ایرانی است اما همانگونه که دیده شد مفهوم ملی گرایی در آن مبهم بود و تعریف مشخصی نداشت. به علاوه طبقه بندی نیروهای ملی نیز با شواهد تاریخی تایید نمیشد. از سوی دیگر به مسئله بحران حاکمیت یا ثبات نیز در آن اشاره نشده بود ایده جمهوری خواهی تاکنون نتوانسته است بحران حاکمیت را حل کند. نقد ایشان به پادشاهی در ایران و منوط کردن پادشاهی به وجود طبقه اشراف نیز مورد تایید شواهد تاریخی نبود. تمهدیاتی برای جلوگیری از شکل گیری یک حکومت تمامیت خواه که ناقض حقوق مردم یا جامعه نباشد وحیات سلیقههای گوناگون را در جامعه تضمین کند نیز در آن دیده نمیشد. اطلاق سرشت استبدادی به حکومت پهلویها نیز به باور نگارنده نوشته ایشان را از دایره انصاف خارج کرده است. این نوشته تلاشی است برای دامن زدن به بحثهای اندیشه سیاسی در فضای رسانهای که به باور من جای آن خالی است و نگارنده امیدوار است تلاشهای فکری ایرانیان در یک محیط دوستانه ادامه یابد.
فرهاد قناعتگر
کارشناس علوم سیاسی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱- چنانچه جنبش مشروطیت را به عنوان مبدا پیدایش ملی گرایی ایرانی به مثابه یک جنبش مدرن سیاسی در نظر بگیریم (بنکدار)
۲- بنگرید به جواد طباطبایی تاملی در باره ایران جلد اول و همچنین سخنرانیهای مکرر ایشان
۳-هویت همیشه با روایت مرتبط است روایت مشترک بین ایرانیان تاریخ و اسطورههای ایرانی است که همیشه حتی پس از اسلام در کنار تاریخ انبیا بجز در معدودی کتب دوره قاجاریه در کتابهای تاریخی ایران حضور داشته است. اسطوره آفرینش ایرانی نیز بین تمام مردم ایرانشهر از جیحون تا فرات سینه به سینه و به کمک نقالان منتقل میشده است.
۴- بنگرید به فریدون آدمیت ایدئولوزی نهضت مشروطیت ایران صص ۳۶۹-۳۶۸
۵-بنگرید به فریدون آدمیت، دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران صص ۲۴-۲۳
۶-بنگرید به کتاب برلنیها اثر جمشید بهنام
۷- (L'etat C'est moi) یا دولت منم، جمله منتسب به لویی چهاردهم پادشاه فرانسه
۸- بنگرید به فر آیند متمدن شدن نوشته نوربرت الیاس
۹- شیخ عبیدالله نهری، اسماعیل آقا سیمیتقو، پیشه وری و میرزا کوچک خان جنگلی از بهترین مثالهای خربندگان هستند که تمامیت حاکمیت را به بهای کشت و کشتار طلب میکردند.
آیا مامور معذور است؟ احد قربانی دهناری
چپ و تاریخ بیحافظه، جمشید فاروقی