زیتون
آقای دکتر سروش یکی از سرمایه های فرهنگی کشور ماست که از دهه هفتاد به بعد نقش مهمی در ایجاد گسست فرهنگی از مذهب سنتی در بخشی از جامعه ایران (به خصوص در بدنه حکومت) به سمت فهمی عقلانی و دموکراتیک از دین داشته است. این نقش قابل احترام و فراموش نشدنی است. به موازات همین احترام و ارزش گذاری، نقد افکار و آراء ایشان به خصوص در عرصه هایی که خارج از حوزه اندیشگی ایشان است خود به بهبود و اصلاح این نقش یاری می رساند. هر چند داروی نقد معمولا طعمی تلخ دارد و محصول و برون دادی شهد و شیرین.
ایشان در بخشی از برنامه ای به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب سخنانی در رابطه با آقای خمینی مطرح کرده اند که برایم شگفت انگیز بود و آن را تنها می توانم در رابطه با علایق شخصی و عاطفی ایشان نسبت به آقای خمینی فهم کنم.
مشخص نیست سئوال از ایشان در اینکه اگر مجبور باشد بین خمینی و شاه یکی را انتخاب کند...، به چه مناسبت مطرح شده است، اما قاطعیت ایشان در پاسخ به ویژه پس از چهل سال و پاسخ دادن به پرسشی انضمامی به صورت انتزاعی و عدم توجه به واقعیات ملموس مورد مشاهده همگان، به شدت قابل تامل است.
امروزه این نوع سئوالات عمدتا با حسن نیت ولی با برخوردی احساسی و در مواجهه ای در سطح با مسائل پیچیده و عمیق مطرح می شود. بنابراین باید هم در سطح و احساس و هم در عمق و ژرفا بدان پاسخ داد. پاسخی بیشتر انضمامی تا انتزاعی.
در همین ابتدا تصریح کنم که اگر بنده در برابر این پرسش قرار میگرفتم پاسخ کوتاه و آنی ام برعکس دکتر سروش این بود که قطعا شاه. تا پرسش کننده بداند که با او همدلی دارم و در سطح و افقی که به مسائل می نگرد شاه را برخمینی ترجیح می دهم. اما بلافاصله پس از این همدلی اولیه برای اینکه از سطح به عمق و از سادگی یک پرسش ذهنی و غیر تاریخی به ظرافت و پیچیدگی تاریخی و از یک بحث سیاسی مجرد و ذهنی به وادی عمل سیاسی قدم بگذارم می افزودم: اگر منظورت این است که از خمینی در مقابل شاه حمایت میکردم، نه بهیچوجه حمایت نمیکردم و دنبال خمینی هم نمی رفتم. اما اگر منظور این است که حکومت شاه را می پذیرفتم، نه نمی پذیرفتم و با دیکتاتوری او مبارزه می کردم. اما عمیقا باور دارم که مقابله با استبداد غیر دینی راحت تر از مقابله با استبداد دینی است.
دکتر سروش سه دلیل برای ترجیح آقای خمینی بر شاه آورده که هر سه نادرست است:
الف- سواد آقای خمینی (آن هم با این اغراق غیرتاریخی و غیر مستند که وی از زمان هخامنشیان تاکنون بر همه شاهان نه در ایران بلکه در سراسر جهان! برتر است؛ تعبیری که جز از علاقه و شیفتگی شخصی برنمی خیزد). ایشان به آشنایی خمینی با فقه و عرفان اشاره می کند. حتی اگر این ادعای ایشان را هم بپذیریم (که برخی آشنایان با علوم قدیمه حوزوی با آن چندان موافق نیستند)؛ این سواد چه ربطی به حکومت داری دارد؟ اینکه رهبر و رئیس حکومتی عارف باشد یا نباشد چه مزیتی است؟ اگر منظور فقه است که این دلیل با کل اندیشه و آراء دکتر سروش از جمله با مباحث ایشان در نقد فقه که در همین جلسه که در آن این نظر را داده اند، نمی خواند. آیا آشنایی با مباحث قصاص و دیات و طهارات ونجاسات ترجیح و امتیازی برای حاکم و رهبر یک مملکت است؟ آیا اعتقاد به اینکه این احکام باید امروزه هم اجرا شود نقطه امتیاز است یا نقطه منفی و یا حتی خصیصه ای مخرب که باید شدیدا با آن مقابله کرد؟
عزیمت گاه آقای خمینی در لزوم اجرای فقه و شریعت در زمانه ما بسیار شبیه نقطه عزیمت داعش است. قبلا در مقالاتی این اشتراکات را آورده ام(اینجا). تنها تفاوت در آنجاست که داعش جغرافیای سیاسی دولت- ملتهای امروز را به رسمیت نمی شناسد و باب جهاد در فقه را هم می خواهد امروزه نیز اجرا کند و آقای خمینی از کنار این باب می گذرد. اما در شلاق زدن و قطع ید و حجاب اجباری و ... شباهتها بسیار است. فکر نمی کنم نیازی به ذکر پیآمدهای مخرب فقه اندیشی حاکمان ایران و آنچه بر سر مردم و ایران امروز و آینده آن آمده به خصوص در نقد این سخنان دکتر سروش که خود یکی از ناقدان مهم و موثر همین حوزه اند، ضروری باشد.
عرفان به علاوه فقه محصولی جز فاشیسم ندارد(تعبیری که یکبار محسن مخملباف هم بکار برد). عرفان برای این فقیه چنان اعتماد به نفس و نگاه بالا به پاینی می آورد که هزاران نفر را می کشد و با دلی آرام به دیدار حق می رود! و وسواس یک فقیه سنتی غیرعارف حساس بر مال و جان و آبروی مردم را هم ندارد. ضمن آنکه مدرن بودن شاه و همان محدوده اطلاعاتی که در دوران جوانی دارد و در طول عمر بر تجربه حکومت داری و آشنایی اش با جهان جدید افزوده می شود(بدون نادیده گرفتن و تحریف یا توجیه دیکتاتوری اش؛ که سربازان گمنام آقای خمینی به تعبیر آقای منتظری روی او را در این باره سفید کردند)، ترجیحی روشن بر آقای خمینی با ذهن بسته و سنتی و ناآشنایش با جهان جدید دارد. مقایسه حکومت شاه و جمهوری اسلامی بحث پردامنه و پرابعادی است، همان طور که اصلاح پذیر بودن یا نبودن حکومت شاه نیز نیز بحثی است که مستقلا می توان بدان پرداخت(به طور نمونه در این مقاله). در اینجا فقط مقایسه این دو شخص در سطح و افقی است که پرسشگر با دکتر سروش مطرح کرده است.
ب- پایگاه مردمی آقای خمینی- به چه دلیل داشتن پایگاه مردمی دلیلی برای پذیرفتن و ترجیح یکی بر دیگری است؟ در این صورت آیا نمی توان مثلا هیتلر و موسولینی را هم نسبت به خیلی از رهبران و حاکمان ستود؟ آیا شیفتگی و عشقی کور به فردی که با بلاهت تمام عکسش در ماه دیده می شود و افرادی حاضرند به فرمان او خود را بکشند و روی مین بروند و یا به مال و جان و آبروی دیگران یورش ببرند و حتی اسیران زندانی را قتل عام کنند، مزیتی برای یک رهبر است؟ آیا هر نوع پایگاه مردمی (آگاهانه یا ناآگاهانه)، با هر مضمونی(در جهتی انسان دوستانه و صلح آمیز مثل ماندلا یا با مضمون جزمی و دگرستیزانه مثل آقای خمینی) یک معیار برای برتری فردی بر دیگری است؟
پ-شجاعت آقای خمینی- این درست است که شجاعت به صورت مجرد و در زندگی فردی و در مقایسه دو فرد در زندگی شخصی شان مزیتی اخلاقی است. اما آیا در زندگی اجتماعی نیز چنین است؟ آیا اگر کسی با شجاعت تمام کمربند انتحاری می بندد و دهها نفر را می کشد نسبت به کسی که می ترسد چنین کند ترجیح دارد و یا دلیلی بر حمایت از یکی در برابر دیگری است؟
شجاعت آقای خمینی به علاوه عرفان او وقتی در کنار خشک مغزی فقه اندیشانه و نادانی او نسبت به مدیریت در جهان جدید همراه با شخصیت مغرور و لجباز و کم تحمل وی قرار گرفت، فاجعه ای به بار آورد که نیازی به برشمردن اجزائش نیست.
ای کاش او سواد فقهی نداشت، ای کاش او طرفداری نداشت که کورکورانه اطاعتش کند و پیاده نظام او برای حذف دیگران شود و یا برایش آدم بکشد، ای کاش او شجاعتی نداشت که به راحتی تصمیم های بزرگ بلاهت آمیز و ویرانگر مانند مقابله با روسای کینه توز کشورهای همسایه و یا حذف دیگران (از همگنانش در سطح مرجعیت دینی تا منتقدان و مخالفان حکومتش) بگیرد و ایکاش او شجاعت و اعتماد به نفس ابراز نظر های قاطعانه و حکم از جانب خدا دادن در این همه عرصه هایی که هیچ شناختی از آن نداشت و حذف هر غیرخودی را که برنامه ای متفاوت برای اداره کشور داشت را نداشت و ده ها ایکاش دیگر...
ذکر این سه دلیل از زبان دکتر سروش که بسیاری از آثارش به خاطر ظرافت فکر و استحکام دلیل بر عقول و نفوس نشسته و راهگشایی کرده است بسیار شگفت انگیز است.
بر این اساس، با استفاده از واژگان خود دکتر سروش، می توان گفت این موضع ایشان بیشتر «علت» دارد تا «دلیل». آن علت به گمان من چیزی نیست جز ارادت و شیفتگی شخصی به آقای خمینی. به علاوه اینکه شاید ایشان به صورت ناخودآگاه در دفاع شگفت از آقای خمینی به نوعی از گذشته خویش در دوران آقای خمینی نیز همچنان و با سماجت دفاع می کند. هر دوی این نکات امری است که شاید در رابطه با مهندس موسوی عزیز محصور نیز مصداق دارد. این نقیصه و مشکل در برخی اصلاح طلبان از جریان اصلی و پیگیر آن هم قابل مشاهده است که قبلا در مقاله «بی نقد خمینی نتوان رهرو آزادی شد» بدان پرداخته ام (اینجا).
ایکاش دکتر سروش یکبار برای همیشه از نگاهی بیرونی و با فاصله با مسئله «انقلاب فرهنگی» برخورد می کرد و در ذهن وضمیر خویش آن دمل چرکین و بافت سرطانی را تحت شیمی درمانی نقد قرار می داد. به گمانم تکرار این خطاهای معلل تا مدلل از جمله از نتایج و محصولات همان آسیب پیشین است.
وقتی پرسشگری سئوالی می پرسد که به احتمال زیاد در ذهن وی سئوالی «پسینی» و امروزی با توجه به کارنامه حکومت بنا شده توسط آقای خمینی است و جناب دکتر سروش به شکلی مجرد و انتزاعی و احتمالا «پیشینی» بدان پاسخ می دهد، آیا جز این است که وی به صورت غیرمستقیم و ناخودآگاه دارد از گذشته ای که مورد عنایت آقای خمینی بوده و یا اراداتی به وی داشته و به فرمان او در جایی سمتی پذیرفته است و در واقع از خودش دفاع می کند و از نظرگاهی که در آن هنگام نسبت به شاه داشته و یا خصایصی که در آن دوران از خمینی در ذهن و روانش نشسته، سخن می گوید؟ آیا همانطور که دکتر سروش در افکار دینی آن زمانه اش تجدید نظر کرده نباید در قضاوتهای تاریخی اش، ولو خود نیز نقش و سمتی در آن میانه داشته، هم تجدید نظر کند؟
به عنوان یک عضو کوچک جریان نواندیشی دینی و از منظر دفاع از میراث این جریان ریشه دار تاریخی باید تاکید مجددی کنیم به بیانیه تحلیلی جمعی از آنان که به مناسبت چهلمین سال برپایی «جمهوری اسلامی ایران»، حکومت مبتنی بر ولایت فقیه را «تجربهای سراسر شکستخورده» دانسته و خواهان «جدایی دین و دولت» شدند(اینجا). تجربه تاریخی هم به ما آموخته که هم تباهکاری های استبداد دینی بیشتر از استبداد غیردینی است و هم مقابله با استبداد غیردینی بس راحت تر از مقابله با استبداد دینی است.
در پایان ذکر این نکته لازم است که علیرغم برخی نقدهایی این چنین، همچنان به دکتر سروش عزیز و نقش موثرو تاریخی ایشان در ایجاد شکاف و گسست فرهنگی در مذهب سنتی و بدنه حکومت از دهه هفتاد به بعد احترام می گذاریم و برایشان آرزوی طول عمر می کنیم.