اظهارات اخیر عبدالکریم سروش در مورد "انتخاب بین شاه و آقای خمینی" بازتاب گستردهای در فضای سیاسی و اجتماعی ایرانیان داشت. تعدادی از ناظران به نقد منصفانه این سخنان و داوری مستدل درمورد کارنامه شاه و نظام پیشین و آقای خمینی و میراثش پرداختند. برخی نیز متاسفانه با ادبیات و عبارات توهین آمیز به این گفتهها سروش واکنش نشان دادند. اتفاقا بهترین و مستدل ترین نقدها از سوی روشنفکران و فعالان سیاسی ملی- مذهبی مانند رضا علیجانی، ابراهیم نبوی و عباس عبدی نوشته شد. در این یادداشت عموما از زاویهای دیگر به نقد گفتههای دکتر سروش میپردازم.
عبدالکریم سروش در جایگاه یک روشنفکر دینی نقش برجستهای در تحول نگاه دینی به سیاست و اجتماع داشته است. صحبتها و نوشتههای بیشمار او در دفاع از مدارای دینی و دمکراسی به قیمت رانده شدنش از سوی محافل قدرت رسمی و سنتی حوزوی در ایران انجامید. او در طول چهل سال گذشته در تحول فکری دائمی از تئوریسن اسلامی حکومت بتدریج به مدافع اسلام رحمانی و مدرن که در عرصه سیاسی مدافع شیوه دمکراسی برای اداره کشور و در بعد اجتماعی طرفدار آزادی دین و اندیشه هست، تبدیل شده است. بخاطر همین تحول فکری خود وی مورد غضب حکومت در ایران قرار گرفت و سال هاست در خارج کشور زندگی میکند. تحول فکری سروش و تجربه زندگی و سرکوب و سانسور در جمهوری اسلامی باعث شده او همواره منادی تعامل و گفتگو، به رسمیت شناختن یکدیگر و پذیرش یکدیگر و دوری از دوقطبیهای عقدتی و سیاسی بوده که نهایتا به رودررویی و خشونت و حذف رقیب سیاسی و فکری خواهد انجامید، باشد.
چگونه اما میتوان چنان چهرهای سیاه از شاه و شاهان تاریخ ایران حتی از دوران هخامنشیان ارائه داد، اما آقای خمینی با آن کارنامه سیاهش و آن همه خونریزی و ویرانی را بر صدر نشاند؟ چگونه میتوان چنین ادعاهایی شگفت انگیز مطرح کرد و درعین حال خواهان دوری جستن از فضای دوقطبی در جامعه و افکار عمومی ایرانیان بود؟ آیا دکتر سروش در این مورد مسئولیت خود در قطبی کردن فضای سیاسی و فرهنگی ایرانیان را میپذیرد؟
حتی اگر آقای خمینی چنان که سروش میگوید باسوادترین رهبر ایران از زمان هخامنشی باشد مگر ملاک خوب بودن یا ترجیح دادن یک رهبر سیاسی میزان سواد یا تعداد کتابهای فلسفی و فقهی که خوانده یا چهارتا شعری که گفته است، میباشد؟ چهل سال گذشت اما در سرزمین من هنوز کسی که شجاعت آمدن و کشتن داشت را بر کسی که شجاعت ماندن و کشتن نداشت ترجیح میدهند.
گویا این اظهارات شگفت انگیز و حتی تحریک آمیز در سالگرد چهل سالگی انقلاب کافی نبود که چند روز بعد آقای سروش در برنامه تلویزیونی پرگار بی بی سی فارسی در پاسخ مجری برنامه که او را مورد سوال قرار داد که چرا هیچگاه به صراحت ار حقوق بهائیان در ایران دفاع نکرده است پاسخ داد که "مگر بهائیان از حقوق دیگران و یا حقوق من دفاع کردهاند؟ "! و در پاسخ مجدد به مجری برنامه که پرسید مگر موضگیرها یا سیاست شما باید واکنشی به موضعگیریهای دیگران باشد نیز سروش بر این نظر خود پای فشرد.
آیا واقعا سرکوب بهائیان ایران که در این چهل سال تقریبا از همه حقوق اجتماعی در ایران محروم بودهاند، اعدام شدهاند، به قتل رسیدهاند و حتی جوانانشان در موارد زیادی برغم شایستگی علمی از تحصیلات دانشگاهی محروم شدهاند را میتوان با فشاری که جمهوری اسلامی بر عبدالکریم سروش وارد کرده مقایسه کرد؟ چگونه است کسی که بر خوان نعمت مولوی و غزالی نشسته و تجربه و سیر سلوک معنوی و آزادگی آنها را آموزش میدهد چنین پاسخی دور از سخاوت و آزادگی به مجری و بینندگان میدهد؟ چرا دفاع روشن از حقوق بهائیان زیر ستم را مشروط به دفاع آنها از حقوق او یا دیگران میکند؟ میشود سالها درس عشق، عدالت و زدودن خود از آلودگیهای قدرت فقهی و سیاسی داد، اما چنین کاسبکارانه با اصل اخلاقی دفاع از حقوق بشر و دگراندیشان برخورد کرد؟
نیرنگهای حکومت بی رنگ شده است! کوروش گلنام
سخنی با آقای پهلوی، مجتبی واحدی