Thursday, Mar 14, 2019

صفحه نخست » جناح تندرو و فرازمینی‌ها، در نقد مقاله اکبر گنجی، آرش فضیلت

shatranj.jpg«در نقد مساعدتربودن حاکمیت دوگانه برای گذار به دموکراسی»


این نوشتار در نقد مقاله انتشار یافته آقای گنجی در سایت رادیو فردا با عنوان تناقض «رئیسی جنایتکار» با «مساعدتربودن حاکمیت دوگانه برای گذار به دموکراسی» نگارش یافته است.
آقای گنجی در این مقاله اصلاح طلبان یا میانه روها را پدیده‌ای فرازمینی معرفی می‌کند که گویی جناح تندرویی بر ایران از ازل حاکم بوده است و ناگهان میانه روهایی برای نجات دموکراسی از آسمان هفتم بر عرصه سیاسی ایران نازل گشته‌اند. در این سیر هبوط ایشان در نقش یک فیلسوف اخلاق ظاهر می‌شوند و پرسشی را طرح می‌کنند: آیا به لحاظ اخلاقی جایز است این موجودات مقدس فرازمینی برای تحقق دموکراسی با بربرهای زمینی هم کلام و همسفره و همکار باشند؟ پاسخ جناب گنجی به این پرسش مثبت است، اگر هدف دموکراسی باشد چرا که نه (مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه).
اما مایی که بر روی زمین زندگی می‌کنیم نگاه مان به فرازمینی‌ها چگونه است! آیا این فرازمینی‌های امروزین همان بربرهای دیروزین نبودند که در فرایند تصعید و چگالش و تقدیس در عرصه سیاسی ایران پدیدار گشته‌اند. اگر دکارت زنده بود بدون شک به این قضیه شک می‌کرد! نکند در این میان ساحرانی پیدا شوند که قاصر را به قربانی و قاتل را به مقتول بدل سازند!

برای اینکه نشان دهیم ما زمینی‌ها نیز ارزش‌های اخلاقی را ارج می‌نهیم همان پرسش اخلاقی را واژگون کرده و به تعبیر کارل مارکس بر روی پاهایش قرار می‌دهیم. آیا به لحاظ اخلاقی جایز است جناح تندرو در ایران با کسانی همکاری کنند که برای انکار شراکت و تبرئه خویش مراسم سنگسار شیطان را برگزار می‌کنند؟ در اینجا مقصود نگارنده از طرح این پرسش تکیه زدن بر جایگاه وکیل مدافع شیطان نیست بلکه نقد رویکردی است که در آن با سیاه نمایی دسته‌ای به سفیدنمایی دسته‌ای دیگر پرداخته شود آن هم با توسل به ارزش‌های اخلاقی!
از ارزش داوری‌های اخلاقی این مقاله که بگذریم به نمونه‌های متناقضی بر می‌خوریم که آقای گنجی برای اثبات مدعای خویش از آن بهره جسته است.
در جایی از مقاله به آیت الله منتظری و افشاگری‌های وی در مورد کشتار سال ۶۷ و ایستادگی ایشان در برابر قدرت حاکم اشاره شده است و این نمونه به عنوان نمونه‌ای آرمانی برای توجیه موجودیت دیکتاتوری میانه رو‌ها عرضه می‌شود. این نمونه نه تنها اثبات مدعای آقای گنجی نیست بلکه در رد ادعای ایشان صادق است. آیت الله منتظری به طور خودخواسته زمانی دست به افشاگری‌های رادیکال می‌زند که می‌داند بعد از این رویداد باید از قدرت کناره گیری کند، نه اینکه در قالب دیکتاتور میانه رو با دیکتاتور تندرو عهد اخوت ببندد تا از عرصه قدرت کنار گذاشته نشود. و این رخداد در ایران زمانی اتفاق می‌افتد که ما با یک نظام دیکتاتوری یکپارچه روبه رو هستیم و بنه اصلاح طلبی نظام هنوز به منصه ظهور نرسیده است!
از سوی دیگر تجربه به ما نشان داده اصلاح طلبان یا میانه روها در برخورد با اعتراضات غیرخشونت آمیز مردم در جهت تحقق خواست‌های مدنی نه تنها تفاوتی با جناح تندرو ندارند بلکه در مواردی گوی سبقت را از تندروها ربوده‌اند (مراجعه کنید به بیانیه تشکل اصلاح طلب مجمع روحانیون مبارز در مورد اعتراضات سال۹۶ که ریاست آن بر عهده محمد خاتمی است). یک مثال نقیضه دیگر را می‌توان به نمونه‌های ارائه شده در مقاله مورد اشاره افزود. طیف احمدی نژادی‌ها پس از کنار گذاشته شدن از عرصه قدرت هست که به یکباره به عنوان اپوزیسیون داخلی در عرصه عمومی فعالیت می‌کنند نه زمانی که به عنوان همکار در عرصه سیاسی مشارکت داشته‌اند.
از طرف دیگر آقای گنجی در این مقاله به یکباره تبدیل به سخنگوی تمام جریانات سیاسی داخل و خارج از کشور می‌شوند و آنچه را که خود می‌گویند و تایید می‌کنند در جهت اثبات مدعای خویش به کار می‌بندند (به مانند روندی که بر انتخابات در ایران حاکم است). آنچنان که در بند پ این مقاله تمامی دموکراسی خواهان بیرون حکومت را داخل کشتی دموکراسی سوار کرده، سپس آنانی را که ابراهیم رئیسی، را آیت الله قتل عام و جنایتکار خوانده‌اند، در کشتی دموکراسی نگه می‌دارند و برای تعادل میانه روی در بار کشتی آنانی که حسن روحانی را نماد تزویر و ریا معرفی کرده‌اند را به سمت دریا پرتاپ می‌کنند!
آقای گنجی پس از مدد جستن از ارزش‌های اخلاقی و بر شمردن استدلال‌های جورواجور در قسمت‌های پایانی مقاله کسانی را که نظریه ایشان را تایید نکنند پیشاپیش جزو دسته جنگ طلب‌ها و افرادی که خواستار کره شمالی شدن ایران هستند معرفی می‌کنند و برای قوام بخشیدن به نتیجه گیری خود با ترسیم یک مثلث، دشمنان خارجی ایران را برای تنویر افکار عمومی به تصویر می‌کشند.
اما مهمترین قسمت مقاله بخش انتهایی آن است که در آن گفته می‌شود همه ما لنینیست شده‌ایم (صدورحکم کلی) و برای رسیدن به دموکراسی بایستی از دولت سالاری لنینیستی دل کنده و به تقویت جامعه مدنی روی آوریم که در این راستا دیکتاتوری دوبنه‌ای یا شبه توتالیتر مسیر هموارتری است از مدل دیکتاتوری‌های یکپارچه. چرا که از درگیری و اختلاف بنه‌ها با یکدیگر ولو در ابعاد ضعیف، فضای تنفسی برای جامعه مدنی ایجاد می‌شود.
به جرات می‌توان گفت هیچ فرد دموکراسی خواهی نمی‌تواند منکر نقش جامعه مدنی در ایجاد و تحکیم دموکراسی باشد. در حقیقت جامعه مدنی برابر نهاد دموکراسی است. هر فضایی که در آن نقش و نفوذ دولت‌ها در آن محدود شده و کاهش یابد به تقویت جامعه مدنی منجر می‌شود. تا اینجای بحث به ظاهر نتیجه‌ای که با مقدمات نادرست توسط آقای گنجی فراهم شده است، درست از کار در می‌آید. اما مشکل از آنجایی آغاز می‌شود که آقای گنجی عامدانه یا ناآگاهانه ماهیت دیکتاتوری‌های دوبنه‌ای را در تقابل با جامعه مدنی وارونه سازی می‌کند و به ناچار برای نجات مدعای خویش درنظریه دولت سالاری لنینیستی فرو می‌غلتد. آقای گنجی در بحث خود به قدری جذب نمونه‌های بیگانه همچون کره شمالی می‌شود که نمونه وطنی را از قلم می‌اندازد و فراموش می‌کند این سوال کلیدی را بپرسد که چرا رژیم ایران که تا قبل از مرگ آیت الله خمینی یک دیکتاتوری یکپارچه بود به ناگه یک بن دیگر را بر گرده خود می‌افزاید. آقای گنجی چون این پرسش را مطرح نکرده و به طب پاسخ آن را مفقود گذاشته است، دو گزینه را در مقابل مخاطبانش قرار می‌دهد: یا نظام دوبنه‌ای یا کره شمالی! به بیان دیگر ایشان دیکتاتور را به جایگاه خدای قادرمتعال می‌رساند. از نظر وی دیکتاتور دارای دکمه‌ای سحرآمیز است که هر موقع دلش خواست می‌تواند آن دکمه را فشار دهد و جامعه ایران را به جامعه‌ای مانند کره شمالی یا عربستان تبدیل کند! در موخره نظریه ایشان که بر نقش جامعه مدنی تاکیدات فروانی شده است با چرخشی حیرت انگیز در مقدمه بحث مردم جامعه ایران به سان بردگانی حلقه به گوش در نظر گرفته می‌شوند که با یک اشاره دیکتاتور چرخش به راست یا چپ می‌کنند (البته این ویژگی در عرصه نظریه پردازی ابداع آقای گنجی نیست، تقدم نتیجه بر مقدمه تاریخ دیرینه و طرفداران بی شماری دارد که در این شیوه، نظریه پرداز ابتدا به نتیجه ایمان می‌آورد و در ادامه دلایل خود را برای اثبات آن بیان می‌کند). در اینجا ما شاهد این هستیم که آقای گنجی از نظریه دولت سالاری لنینیستی پا را فراتر می‌نهد و بر نظریه دیکتاتورسالاری تکیه می‌ورزد. اما برگردیم به حلقه مفقوده بحث ایشان در ارتباط با ماهیت نظام‌های دوبنه‌ای در ارتباط با جامعه مدنی. نظام‌های دوبنه‌ای و به طور ویژ بنه اصلاح طلبی و میانه روی آن علاقه عجیبی به جامعه مدنی از خود بروز می‌دهند. این عشق سیری ناپذیر ناشی از چیست! آنان جامعه مدنی می‌خواهند و اساسا بود و باش‌شان به جامعه مدنی گره خورده است اما جامعه مدنی که در پیوند با خودشان و تحت کنترل و اختیار و نفوذشان باشد (به مانند مردی که به همسرش نگاه کالایی دارد وخود را صاحب وی می‌داند، در عین حال این همسر برخی اوقات با کسب اجازه به تنهایی هم می‌تواند از منزل خارج شود اما در زمان مقرر باید به خانه برگردد). شاید هضم این خوراک کمی با معده دموکراسی ناسازگار باشد، جامعه مدنی تحت نفوذ دولت! مهندسان دولتی جامعه مدنی فکر اینجایش را هم کرده‌اند. ذائقه‌ها را تغییر دهید معده‌ها به صف خواهند ایستاد. حال شاید وقت آن رسیده پس از مباحث تئوریک سراغی هم از تاریخ بگیریم. در دهه ۷۰شمسی ما شاهد پروژه قتل‌های زنجیره‌ای از سوی وزارت اطلاعات ایران می‌باشیم. به بیان دیگر مزاحمین جامعه مدنی دولتی باید از سر راه برداشته می‌شدند. چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید (چشمهایتان را خواهیم شست جوری که روح‌تان هم خبر دار نشود. ما می‌بینیم آنچه را که شما خواهید دید)! زمین‌ها باید هموار گردند تا برای کشت نهال‌های گلخانه‌ای آماده شوند و با خون کشته شدگان قتل‌های زنجیره‌ای آبیاری گردند. حال زمان چیدن محصولات فرآوری شده از درخت جامعه مدنی دولتی فرا رسیده است: روشنفکری دینی، مردم سالاری دینی، حقوق بشر دینی، انتخابات دینی! روشن فکران سکولار حذف شده یا به انزوا و سکوت کشانده شده‌اند اما مشکل بزرگتری پیش آمده است: تکنولوژی‌های ارتباطی جدید، ماهواره، اینترنت و شبکه‌های مجازی. دیش ماهواره‌ها را جمع کنیم، پارازیت بفرستیم، فیلترینگ ایجاد کنیم! این گونه اعمال قطعا برای نظام‌های توتالیتر جزو شیوه‌های مرسوم است، اما رژیم دوبنه‌ای یا شبه توتالیتر راه حل بهتری سراغ دارد. حال که نتوانستیم انقلابمان را به کشورهای غربی صادر کنیم، جامعه مدنی حفاظت شده را به تولید انبوه رسانده و در بسته‌های سفارشی با پیشوند جامعه مدنی و پسوند سکولار دموکراسی و حقوق بشر صادر می‌کنیم. ژان بودریار نظریه پرداز فرانسوی در مورد کارکرد رسانه‌ها در دوره پست مدرن اعتقاد دارد که پسامدرنیته دوره‌ای است که در آن فناوری فرمانشی و فناوری اطلاعات منجر به شبیه‌سازی‌های بسیار گسترده، مخصوصا شبیه‌سازی‌های تصویری شده است. سیطره‌ی وانمودها و تصاویر شبیه‌سازی شده در جامعه‌ی پسامدرن به‌حدی زیاد است که نمی‌توان اصل و بدل را از یکدیگر تشخیص داد. او در کتاب مشهور خود به‌نام وانموده‌ها و وانمودگی‌ها که در سال ۱۹۹۴ منتشر شده است می‌گوید: «موضوع دیگر تقلید از واقعیت یا حتی تقلید تمسخرآمیز از واقعیت نیست، بلکه موضوع عبارت است از جایگزین‌کردن نشانه‌های امر واقع به‌جای خود امر واقع. دیگر نمی‌توان توهم واقعیت را ایجاد کرد زیرا بازنمایی امر واقع ناممکن شده است (زیرا امر واقع به‌جای بازنمایی کپی شده است!)
جامعه مدنی و به عبارت دقیق تر کنش گران مدنی تحت حفاظت در واقع نسخه کپی شده‌ای از جامعه مدنی واقعی یا کنش گران مدنی غیر دولتی می‌باشند. اما این نسخه‌های کپی شده به قدری شبیه خود اصلی است که در مواردی از خود واقعی پیشی می‌گیرد و می‌تواند مخاطب را دچار سرگیجه کند. در عین حال جامعه مدنی دولتی یا موازی به دلیل برخورداری از رانت دولتی و سازمان یافتگی و اشغال فضای رسانه‌ای در یک جنگ نابرابر می‌تواند رقیبش را از میدان به در کند.
از سوی دیگر مخاطب فریب خورده با گذشت زمان در می‌یابد با مبارزه مدنی غیرخشونت آمیزی که در راستای تحقق خواست‌های مدنی‌اش انجام داده نه تنها پیشرفتی حاصل نشده بلکه این خواست‌ها روی هم تلنبار شده است. حال از یک سو انباشت خواست‌ها و از سوی دیگر فقر اقتصادی ناشی از فساد اقتصادی مهندسی شده و تحریم‌های اقتصادی می‌تواند فرد را دچار گسست از جامعه مدنی مجازی و واقعی (چون دیگر قدرت تشخیصی نمانده تا اصل را از فرع تشخیص دهد و جامعه مدنی دولتی فاتح میدان گشته است) بکند و او از شیوه‌های مبارزه خشونت پرهیز دلسرد شود.
نکته حائز اهمیت دیگر در نظام دوبنه‌ای مانند ایران این است که اصل ترویج فساد اقتصادی و اخلاقی مهندسی شده بر روی گروه‌های هدفی همچون روحانیون، روشنفکران، هنرمندان، ورزشکاران و سیاستمداران و... که می‌توانند به صورت بالقوه در تقویت جامعه مدنی موثر باشند را این سیستم‌ها به عنوان دکترین امنیتی حفظ نظام در نظر می‌گیرند. به بیان دیگر با آلوده کردن گروه‌های هدف این اقشار را وادار به سکوت یا همکاری با جامعه مدنی موازی می‌نمایند.
البته در اینجا باید مجددا به ارزش‌های اخلاقی رجوع کرده و جانب انصاف را رعایت کنیم چرا که آقای گنجی برای مخاطبانش علاوه بر نظام دوبنه‌ای یا کره شمالی! امکان انتخاب گزینه سومی را نیز برای رای دهندگان فراهم می‌آورد: نظام دوبنه‌ای یا کره شمالی یا جنگ!
اصولا گفتمان اصلاح طلبی یا میانه روی بدون ارعاب مردم و اغراق در توان خود و شرطی سازی در چارچوب دوگانه اصلاح طلبی_اصول گرایی نمی‌تواند به حیاتش ادامه دهد. اگر ما نباشیم جنگ می‌شود، اگر ما نباشیم ایران کره شمالی می‌شود، اما اگر ما باشیم گذار به دموکراسی کم هزینه تر است. اما عامل واقعی که موجودیت نظام‌های دوبنه‌ای برخاسته از یک انقلاب ایدئولوژیک مانند جمهوری اسلامی را در شرایط فعلی تهدید می‌کند نه جنگ خارجی بلکه تضادهای درونی این گونه نظام هاست که می‌تواند آن را به وضعیت بن بست یا آچمز بکشاند که این موقعیت بدترین حالت ممکن برای این نوع نظام‌ها و مردمی که تحت حاکمیتش هستند می‌باشد. به طور خلاصه برخی از مشخصه‌های نظام دوبنه‌ای در ایران بدین شرح است:
۱_نظام‌های دوبنه‌ای با ایجاد جامعه مدنی موازی، جامعه مدنی واقعی را خنثی یا تاثیرش را بسیار محدود می‌کند.
۲_ نظام دوبنه‌ای مانند ایران به دلیل روبند ایدئولوژیک_ انقلابی نمی‌تواند جذب جامعه جهانی شود
۳_ مکانیسم رای گیری در این گونه نظام‌ها برای افزایش مقبولیت توده‌ای (مقبولیت توده‌ای در نظام‌های توتالیتر از اهمیت بالایی برخوردار است اما مشروعیت سیاسی از ایدئولوژی اخذ می‌شود نه مردم) و به تعویق انداختن خواست‌های مدنی است.
۳_در نظام‌های دوبنه‌ای به دلیل خنثی شدن جامعه مدنی با گذشت زمان و انباشت خواست‌های مدنی امکان مبارزات خشونت آمیز و جنگ داخلی افزایش می‌یابد
۴_ نظام دوبنه‌ای مانند ایران با آلوده کردن گروه‌های هدفی همچون (روحانیون، روشنفکران، هنرمندان، ورزشکاران و سیاستمداران) در حوزه اقتصادی و اخلاقی این اقشار را که به طور بالقوه پتانسیل تاثیرگذاری در جهت تقویت جامعه مدنی را دارند، وادار به سکوت یا همکاری با جامعه مدنی موازی می‌نمایند.
.
آرش فضیلت



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy