با ساقط شدن یک پَهپاد یا هواپیمای بدون سرنشین آمریکائی در روز بیستم ماه ژوئنِ جاری توسط نیروهای مسّلح جمهوری اسلامی، جنگی از بیخِ گوش جهان رد شد. از آن جائی که هرچه بیشتر "تماشائی" جلوه دادنِ یک رویداد یکی از رازهای "خودشکوهمند سازی" دونالد ترامپ- رئیس جمهوری آمریکا- ست، ظاهراً ترامپ دستور حمله به سه نقطه از تأسیسات نظامی در ایران به تلافی سقوطِ پَهپاد یاد شده را دقیقاً ده دقیقه پیش از زمان پیش بینی شده لغو کرده است. حملهای که مایک پمپئو، وزیر امور خارجه و جان بولتون مشاور امنیت ملی ترامپ مشّوق آن بودهاند.
پس از این رویداد، تحریمهای آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران تشدید شده است. از زمان تصمیم ترامپ مبنی بر خروج از "برجام" یا توافق امضا شده در سال دوهزار و پانزده میان ایران و گروه موسوم به (۱+۵) مرکب از آلمان و پنج عضو دائمی شورای امنیّت سازمان ملل متحد (آمریکا، چین، روسیه، فرانسه و انگلیس) در سال گذشته، آمریکا جمهوری اسلامی ایران را مشمول تحریم هائی بی شمار قرار داده است. دونالد ترامپ در روز ۲۲ ژوئن، طی سخنانی گفت خواستار آن است که جمهوری اسلامی ایران هیچگاه صاحبِ جنگ افزار هستهای نشود. این در حالی است که وزیر امورخارجهی آمریکا سال گذشته دوازده شرط را برای عادی کردن روابط ایران و امریکا مطرح ساخته است که به مراتب از عرصهی تسلیحات هستهای فراتر تر رفته و پذیرش آن از سوی تهران مستلزمِ چشم پوشیِ کامل از سیاست منطقهای جمهوری اسلامی است.
در این جاست که ما با نقطهی کلیدی تناقض آمریکا رو به رو میشویم. از یک سو ناهماهنگی میان کاخ سفید و دیگر مسئولان آمریکائی و از دیگر سو تزلزل و بی ثباتی یا فقدان انسجام در اقداماتِ یک رئیس جمهوری که سیاست خارجی را "کار و کسبی" خصوصی میداند که در آن میتوان با اعمال فشار هر چه بیشتر رقیب را به زانو درآورد.
دونالد ترامپ بر این باور است که میتواند با اِعمالِ فشار حداکثری به اهداف خود برسد. او فراموش میکند که در روندِ اِعمالِ سیاست تحبیب و تهدید یا به قولِ معروف سیاستِ هویچ و چماق دیگر هویجی در سبد خود ندارد و تنها چماقها در دستش مانده است. تلفیقی از بی ثباتی روانشناختی، عدمِ انسجامِ سیاسی در میان تصمیم گیران مختلفِ دولت ِ او و اراده و خواست اعلام شده یا نشدهی تحقیرِ حریف، مذاکره میان دو طرف را غیر ممکن میکند. بر فرضِ آغازِ مذاکرات نیز این مذاکرات به نتیجهی ملموسی منجر نخواهد شد. مذاکرات صورت گرفته با کرهی شمالی، چین و گفت و گوهای مربوط به مناقشهی اسرائیل و فلسطین به خوبی نشان میدهد که نه سبک و شیوه، نه استراتژی و نه محتوای واقع گریزانهی پیشنهادات ترامپ بختِ تبدیل شدن به مذاکراتی مُنتَجِ به نتیجه را ندارد.
سیاست امریکا رژیم ایران را تقویت میکند
تنها مشکل دیپلوماسی امریکا کمبودها و نارسیهای متعدد آن نیست. این دیپلوماسی با توّسل به قانون موسوم به "قانون داماتو- کندی" [ قانون تصویب شده در سال ۱۹۹۶ که مبتنی بر اِعمال قوانین آمریکا در فراسوی مرزهای این کشور در ارتباط با قوانینی است که برای مجازاتِ «کشورهای یاغی» وضع شده است. ] اروپا را نیز به دنبال خود میکشد و ظاهراً اروپا نیز دست و پا بسته تسلیم این امر و نهی [دیکتات] میشود. اروپا از همان ابتدایِ خروج آمریکا از توافق هستهای میان ایران و گروه (۱+۵) یا "برجام" این اقدام را رد کرده امّا آن چه در عمل مشاهده شده دنباله روی اروپائیان از آمریکا بوده است. اروپا ناتوان از هر اقدامی، شاهدِ خروجِ مؤسسات صنعتی خود از ایران و پایان روابط اقتصادی با تهران بوده است. ما با وضعیّتی نامعقول رو به رو هستیم که در آن اروپا لفظاً محکوم میکند ولی در عمل دنباله روِ آمریکاست.
حال نگاهی به جمهوری اسلامی ایران بیاندازیم. آیت الله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، از دهها سالِ پیش به این سو از کشور خارج نشده است. از تغییر و دگرگون شدن ذهنیّتها پس از پایانِ جنگِ سرد بی خبر و کشور را چنان به حاشیه رانده و در انزوا قرار داده است که به این زودیها خارج شدن از این انزوا ممکن نخواهد بود. جمهوری اسلامی ایران دقیقاً مانند عربستان سعودی- رقیبِ منطقهای خویش - سیاستِ نادیده گرفتنِ حقوق بشر، نابردباری وعدم تحّمل مطلقِ مخالفان داخلی و بالاخره سرکوبِ آنان را دنبال میکند.
برای تغییر اوضاع در ایران، میبایست ظرفیّت اقدامِ طبقات متوسط را تقویت و چشم اندازهای اقتصادی تازهای به روی مردم گشوده شود تا جنبشهای اعتراضیِ از پائین بتوانند استبدادِ دینی را به زیرِ سوأل برند.
امّا سیاست آمریکا به جای چنین کاری تمامی جامعهی ایران از جمله طبقهی متّوسط را فقیر کرده و احساس نگرانی و هراس از حملهی دشمنان را در آن بیدار میکند و موجب تقویت ِ پیوند جامعه با رهبریای میشود که هم اکنون فاقد هرگونه مشروعیّتی است. سیاستهای ترامپ جامعهی ایران را تضعیف میکند و در تناقضِ کامل با نیّاتِ خودِ او، به تقویّت رژیم منجر میشود حتّی اگر کار به جنگ نرسد. جنگی که ترامپ برای حفظِ رأی دهندگان خویش در انتخابات ریاست جمهوری سالِ آینده میخواهد به هرقیمتی از آن پرهیز و اجتناب کند.
سیاستِ آمریکا، سیاستِ منطقهای جمهوری اسلامی ایران را دچار تغییری بنیادین نخواهد کرد. روابط با عراق، حزب الله لبنان و سوریّه ژرف تر از آن است که با تحریمهای اقتصادی دستخوش دگرکونی شود. متحدان جمهوری اسلامی میدانند که بعد از ایران نوبتِ آنان خواهد رسید و سرنوشتِ صدام حسین در عراق و معّمر قذافی در لیبی آنان را از امتیاز دادن برای کسبِ لطف و مرحمتِ غرب برحذر میدارد. در ایران و سوریه میگویند سرانِ عراق و لیبی به سازِ آمریکا رقصیدند و در پی آن سرِ خود را به دادند.
جهادگرائی و موجِ مهاجرت
میتوان رژیم ایران را به خاطر تمامی بدکرداریهای واقعی و تخّیلی سرزنش و نکوهش کرد امّا نمیتوانیم از رژیم به خاطر تلاش برای بقای خود دلخور باشیم. تا به امروز کلیّهی راههای عادی که این رژیم از طریقِ آن بتواند شرافتمندانه و با عِزّت از مخمصه خارج شود به روی آن بسته است. ممنوعیّت فروش نفت و فرآوردههای پتروشیمی، ممنوعیّتِ تجارت با دیگر کشورها و سخن کوتاه دست بر گلوی رژیم نهادن و خفه کردن آن. آن هم در حالی که تهران تا کنون مفادِ توافقِ هستهای را مو به مو رعایت و اجرا کرده است.
وضعیّت کنونی خطر منجر شدن به جنگ در هر لحظه را با خود دارد. ایران نمیتواند منطقِ خفه کردنِ نظام مند (سیستماتیک) اقتصاد خود را بدون پاسخ بگذارد. این واکنش یا از طریقِ گسترش بی ثباتی در خلیجِ فارس و دریای عمان و داخل کشورهای مخالف و رقیب یا به زیرِ سوآل بردن توافق هستهای صورت خواهد گرفت. توافقی که در اثر بی عملی و دست روی دست گذاشتنِ اروپا، چین و روسیه به ورق پارهای بی ارزش بدل شده است (چرا که همزمان با این اعمال فشارها دیگر هیچ کس نفت ایران را نمیخرد).
اروپا، غولِ اقتصادی و کوتولهی سیاسی، به خاطر ناتوانی در متحد شدن برای شکستن حلقهی محاصرهی آمریکا به دورِ ایران تاوان سنگینی خواهد پرداخت.
آمریکا را یک اقیانوس از این بخش از جهان جدا میکند. حال آن که، اروپا با خاورمیانه پیوستگی سرزمینی دارد.
جهادگرائی که به هنگام ضعف دولت رونق میگیرد و علاوه بر آن موجی از مهاجرت که که جنگی احتمالی برخواهد انگیخت بر سیاست و اقتصاد اروپا به مراتب بیش از سیاست و اقتصاد آمریکا اثر خواهد گذاشت. ایران عراق نیست. جنگ علیه ایران خطرِ سرایت به منطقه و بروز هرج و مرجی را با خود دارد که میتواند دامن دیگر کشورها از جمله امارات عربی متحده را که فاقد عمق سرزمینی است و نیز عربستان سعودی و بالاخره از طریق حزب الله لبنان اسرائیل را نیز بگیرد. امّا بدون جنگ نیز، در هر حال منطقهای خواهیم داشت درگیر در تنش که با خطر به جان هم افتادن رقبا و به دنبال خود کشیدن غربیها همراه خواهد بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• متن فرانسوی این مقاله در روز ۲۵ ژوئن در روزنامهی لوموند منتشر شده است.
• فرهاد خسروخاور استاد جامعه شناسی در مدرسهی مطالعات عالی علوم اجتماعیِ پاریس است.
چرا پرستو را "شهید" کردند؟ محمود دلخواسته
جنگِ احتمالی و نقش مردم، امیرحسین لادن