انقلاب ۱۳۵۷ که اتفاقی ناگوار و بسیار زیان آور و بد فرجام برای مردم ایران بود، تنها از نظر سیاسی و اجتماعی بنیان نیکیها و نکوئیها را برنینداخت و کشور را به ماتم سرای گریه آور تبدیل نکرد. بل از دیگر جوانب نیز موجب خسران و واماندگی و عقبگرد مردم و اجتماع نیز شده است.
یکی از خسارتهای وارده در زمینه دانش، ادبیات و معلومات عمومی مردم بویژه در میان کسانی است که به هر تقدیر گواهی نامهای از دانشگاههای ایران گرفته اند؛ و حتا برخی نیز این معارف را با رفتن به کشورهای دیگر به زعم خود تکمیل کرده و به پایان رساندهاند.
البته بگذریم از اینکه اغلب خواص دست اندرکار جریانات دولتی با رشوههای کلان دانشنامهای به نام خویش تهیه کرده و واژه «دکتری» یا دکترا را برای خویش خریدهاند و خود را دکتر میخوانند و با همین مدرک جعلی وزیر و وکیل شدهاند. یکی از اینها که چند سال پیش با سرطان مرد، با داشتن کارنامه کلاس یازدهم (یا پنجم دبیرستان)، به عنوان دکتر به وزارت نیز رسید. تا آنکه بعضی از رندان قلندر در مجلس شورای کذا، او را خوب شناختند و دستش را رو کردند و معلوم عام شد که طرف دیپلم متوسطه را نیز فاقد است. اما با عنوان پر طمطراق دکترا، احمدی نژاد او را به مقام وزیر کشور مفتخر کرده بود.
اینها که دولت را میگردانند، اگر فاقد سواد کافی و معلومات شافی نیز نباشند، به علت اینکه دولت آش هردم جوشی است که تنها ناخوشی میآفریند، توفیری در اصل موضوع ندارد و کشور همچنان رو به افول و اضمحلال است. شوربختانه در میان دارندگان قدرت کسی نیست که به این مغضل توجه کند و بخواهد کشور و مردم را از این ورطهی هولناک نجات دهد. کشوردر پرتگاه است و مرتب در سرازیری میغلتد!
اما سخن من اینجا با ادیبان و کسانی است که در ادبیات فارسی درس خوانده و به هر تقدیر گواهی نامهای دریافت کرده و از مزایای قانونیاش دارند بهره ور میشوند.
این گونه هممیهنان اغلب به نوشتن مقاله و یا به قول خودشان تصحیح متون و دیوانهای اشعار نیز روی میآورند و با معلومات عمومی اندک مرتکب به این کار مهم میشوند. من اینجا قصدم این نیست که چنین مصححان را زیر انتقاد قرار دهم و بر کارشان ایراد گیرم.
من تنها به دو بیت شعر که این ادبیات خواندگان اندک مایه به میل خویش آن را تغییر دادهاند میپردازم و قصدم تنها نمایاندن گوشه کوچکی از این گونه اظهار معلومات هااست. البته سخن من تنها در مورد این گونه افراد نیست و شاید بزرگانی را نیز شامل شود.
آن دو بیت شعر، یکی مربوط به سعدی بزرگوار و دیگری متعلق به حافظ گرانمایه است.
بیت سعدی این است:
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
رندان اندک مایه در نگاه به طبیعت و کم تجربه در دیدن و تماشای دقیق و درست شبانه روز، این بیت را چنین تغییر دادهاند:
«بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار»
درواقع کلمه جمع «بامدادان» را به واژهی مفرد با مدادی تبدیل کردهاند. معنای بیت سعدی معین و مشخص است و هر کس صبح زود قبل از طلوع آفتاب برخیزد و طبیعت را نگاه کند، میفهمد که در این مرحله از بیست و چهار ساعت شبانه روز، بخشی از زمینی که ما در آن بیدار شدهایم نه شب است و نه روز! زیرا نه آفتاب سرزده، و نه تاریکی شب وجود دارد. پس در این بخش از شبانه روز، لیل و نهار با هم فرقی ندارند. یعنی نه روز کامل است و نه شب تاریک. البته این واقعه تنها مربوط به یک روز نیست و هر روز همین تکرار میشود.
اما آن مصححی که کلمه «بامدادان» را تبدیل به «بامدادی» کرده است، به یقین یا در تمام عمرش تنها یک روز زود بیدار شده و شاهد بامداد بوده است، یا خیر فردی خود بزرگ بین است که میل دارد شعر سعدی را مطابق معلومات اندک خود توجیه و تعویض کند. زیرا تمام بامدادان مانند همند و در آنها بین روز و شب تفاوتی نیست. منظور سعدی گرانمایه نیز همین بوده است. پس کسانی که به هر دلیل و علت، «بامدادان» را به «بامدادی» تبدیل کرده و میکنند، باید از جناب سعدی و حد دانش و دانائی او شرمنده باشند و بکوشند در زمینه و پهنهی کارهائی که در آن خبره نیستند، گام نگذارند. زیرا سخن آنان یعنی به صورت اتفاقی یک چنین بامدادی ممکن است به وجود آید. که بی شک اندیشهای نادرست و غلط است!
هموطنان گرامی بکوشیم تا با حافظ و سعدی شوخی نکنیم. زیرا این دو بزرگوار بامدادان را بهتر از من و شما دیده و پسندیدهاند.
*****
شعر بعدی از خداوند شاعران حافظ بزرگ و گران سنگ است. بیت این است:
کشتی نشستگانیمای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
اما عدهی زیادی از هموطنان که حتا ادیبان نامدار در میانشان نیز فراوان است، این بیت را چنین مینویسند و میخوانند:
کشتی شکستگانیمای باد شرطه بر خیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
توجه فر مائید نا خدای کشتیی شکسته به قول عوام همواره دستش به سوی آسمان و خداست که هوا آرام باشد که تا او بتواند کشتی را با هر مکافاتی که میسر است به ساحل رساند و نجات دهد. بنا براین امکان ندارد حافظ برای کشتی شکسته در دریا از خدا بخواهد که باد بفرستد. یقین وزیدن باد از هر نوعش تنها برای کشتی سالم سود آور است و نیروی محرکه است. اما برای کشتی شکسته آرامش لازم است و باد در حکم زهر قاتل است! و این کشتی را بسیار زودتر غرق خواهد کرد. فزون برآن، حافظ، واژگان کشتی نشسته در مصرع نخست را با جمع آورده است و میفرماید کشتی نشستگانیم؛ پس امکان ندارد جوابش را در مصرع دوم با واژه مفرد بدهد و بگوید «بازبینم»
زیرا حافظ بسیار ادیب تر و داناتر از آن است که نفهمد چه میگوید و پسین سخنش چه باید باشد.
بنابراین، «باشد که باز بینیم» درست تر است و حافظ منظورش تمام مسافران کشتی است و نه تنها خویشتن خویش و از زبان کل مسافران سخن میگوید!
بدبختانه این خطای اخیر مختص پس از انقلاب نیست و بسیاری از تصحیح کنندگان دیوان خواجه شیراز این اشتباه فاحش را کردهاند و به جای کشتی نشسته، کشتی شکسته گذاشتهاند که باید گفت این افاضل، قاتل تمام سرنشینان کشتی خواهند بود.
دیوان حافظ که من دارم تصحیح محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی است که متاسفانه این دو بزرگوار نیز همین اشتباه را مرتکب شدهاند و «کشتی شکستگان» نوشتهاند که به یقین علط است و به قول مولانا «آب در کشتی هلاک کشتی است...» که اینجا باید با اطمینان گفت باد برای کشتی شکسته موجب هلاک کشتی و مسافران است.
به گمان من، نمیتوان مطمئن بود که علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی نیز اشتباه نخواهند کرد. زیرا خود سعدی نیز اشتباه دارد. مثلا در این شعر که در گلستان سعدی آمده است:
ترک احسان خواجه اولی تر
که حتمال جفای بوابان
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان
کلمه اولی تر غلط است. زیرا واژه اولی یعنی برتر و دیگر نیازمند پسوند «تر» نیست. اما سعدی نوشته است:
«ترک احسان خواجه برتر تر...»
اگر برای سعدی حد و اندازه مصرع را بهانه قرار دهیم، برای محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی نمیتوان بهانهای تراشید و گفت ممکن است اشتباه کرده باشند! به یقین ندانسته این را نوشتهاند.
دکتر محمدعلی مهرآسا
شرایط بحرانی امروز و وظایف ما، رضا وضعی