عاشقان چون زندگی زایندهاند
عاشقان در عاشقان پایندهاند
*
عشق از جانی به جانی میرود
داستان از جاودانی میرود
*
مردن عاشق نمیمیراندش
در چراغی تازه میگیراندش
*
جاودان است آن نو دیرینه سال
چشمه در خورشید دارد آن زلال
*
هوشنگ ابتهاج"سایه"
پس از انقلاب اسلامی بهمن ماه ۱۳۵۷ تا تعطیل و انحلال اجباری نهادهای اداری بهائی در کشور ایران یعنی ۱۲ شهریور ماه ۱۳۶۲ سه دوره انتخابی محفل ملی بهاییان در پی دستگیری و اعدام دوره سابق مدیریت امور اداری و احوال شخصیه جامعه بهایی را در کشور ایران به دست گرفتند. حضور و تکاپوی بی وقفه و پی در پی سه محفل ملی پس از آنکه شاهد و مطلع به جزئیات سرنوشت دهشتناک اعدام همگنان سابق خویش بودند اعجاب و تحیر هر بیننده منصفی را بر میانگیزد. یقیناً قبول انتخاب وعضویت در این نهاد مدیریت جامعه بهایی ایران مترادف با قبول خطر جانی و فرجامی مهلک بود. (۱)
شالوده بنیادین قبول این تعهد توسط این افراد، همانا اعتقاد قلبی به جنبه و کیفیت معنوی این مسئولیت بود که در پی انتخاباتی فراگیر در سطح جامعه بهائیان ایران و از جانب هم مذهبان محروم به دوش ایشان نهاده شده بود. این باور روحانی با روحیه خدمت به هم مذهبان خویش و اعتقادات ریشه دار به اصول عدالت خواهی و تظلم عجین شده بود. در سایه این برداشت و رویکرد اعتقادی بود که اعضای این ۳ محفل ملی پای به جای پای گذشتگان و همگنان فقید خویش مینهادند. ۲۷ نفر از ۳۱ فردی که پس از انقلاب در این نهاد خدمت نمودند (متضمن پروفسور منوچهر حکیم و دکتر علی مراد داوودی) دربین سالهای ۱۳۵۹ الی ۱۳۷۱ه. ش. در تهران عمدتا اعدام و یا تعدادی ناپدید و کشته و معدودی ترور گردیدند. (۲)
در تاریخ ۲۹ مرداد ۱۳۵۹ اولین دوره محفل ملی بهائیان ایران به اتفاق ۲ بهایی دیگر دستگیر و ناپدید میشوند و از سرنوشت ایشان اطلاعی در دست نیست و با در نظر گرفتن جو حاد و انقلابی حاکم در آن زمان قاعدتا بایستی به سرعت اعدام گردیده باشند. سپس دومین دوره محفل ملی ایران زمام مدیریت جامعه بهائی را به عهده گرفتند که ۸ نفر از اعضای آن هیئت در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۶۰ دستگیر و پس از دو هفته در روز ۶ دی ماه ۱۳۶۰ همگی تیرباران گردیدند.
پس از گذشت سه روز از این واقعه غم انگیز محفل ملی سوم در روز ۹ دی ماه ۱۳۶۰ آغاز به کار نمود. دوره فعالیت محفل ملی سوم متجاوز از یک سال و هشت ماه به طول انجامید. این هیئت در نامه سرگشادهای به تاریخ ۱۲ شهریور ماه ۱۳۶۲ خطاب به دولت و اولیای امور در ایران رسماً تعطیل محفل ملی و محافل محلی و موسسات تابعه را به منظور ابراز حسن نیت اعلام مینماید. این اقدام عکس العملی بود به مصاحبه حجت الاسلام سید حسین پور میر غفاری معروف به سید حسین موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب که در خلال مقالهای که در جراید وقت منتشر گردید پس از ابراز اتهاماتی دروغین بر علیه جامعه بهائی ادامه کار و عضویت در تشکیلات بهایی را غیر قانونی اعلام کرد. در وقت انحلال ۲ تن از اعضای محفل ملی (جهانگیر هدایتی و احمد بشیری) مدت دو ماه بود که دستگیر و ناپدید ولی ۲ عضو جانشین ایشان به عضویت محفل ملی انتخاب شده بودند.
احوال و سرنوشت محفل ملی سوم در منابع خبررسانی و اطلاعاتی در هالهای از ابهام و یا آمیختهای از اطلاعات مبهم و ناتمام و نادرست و پراکنده درج گردیده است. سعی نگارنده که خود در دوران تازه جوانی شاهد رفت و آمد بسیاری از اعضای آن محفل در منزل پدری بود بر آن است که این خلا اطلاعاتی تا حدودی جبران گردد. در آغاز زمستان سال ۱۳۶۰ به هنگام شروع به کار محفل ملی سوم جامعه بهائیان ایران و موسسات اداری آن از مرحلهای بسیار حساس و مخاطره آمیز در حال عبور بودند. درست چند هفته پیش از دستگیری اعضای محفل ملی دوم، ۶ تن از اعضای محفل روحانی تهران به همراهی میزبانانشان دستگیر گردیدند (۱۱ آبان ۱۳۶۰). سه تن از اعضای محفل بهاییان تهران یعنی اردشیر اختری راد، امیر حسین نادری و احمد بشیری به علت آنکه جلسات محفل تهران به صورت دو کمیسیون مجزا با حضور هیئت رئیسه تشکیل میگردید، در آن شب در آن جلسه حضور نداشتند. چنانچه در بالا اشاره رفت چند هفته پس از این واقعه بود که هشت تن از اعضای محفل ملی دوم دستگیر گردیدند (۲۳ آذر ۱۳۶۰). بدین ترتیب در مقطعی بسیار کوتاه اکثریت اعضای دو محفل روحانی تهران و ایران دستگیر و اعدام گردیده بودند و ۴ عضو باقی مانده این دو محفل متواری و آواره گردیدند.
هر سه عضو جان به در برده محفل روحانی تهران به فعالیتها و ایفای وظایف اداری بهایی خویش در ایران ادامه دادند. دو تن از ایشان اردشیر اختری راد و امیر حسین نادری بلافاصله به عضویت محفل ملی سوم انتخاب شدند و نفر سوم احمد بشیری پس از ادامه خدمت در محفل تهران در بهار سال ۱۳۶۱ به عضویت محفل ملی انتخاب گردید. محفل ملی سوم که عموما جلسات هفتگی آن به صورت کمیسیونهای سه نفره تشکیل میشد به کار خویش ادامه داد تا آنکه در روز چهارشنبه ۸ تیرماه ۱۳۶۲ یکی از اعضای آن، احمد بشیری صبح هنگامی که برای انجام امور شخصی از منزل خارج میشد در خیابان ربوده شد. صبح روز بعد مهندس جهانگیر هدایتی عضو دیگر محفل ملی نیز در یکی از خیابانهای تهران ربوده شد. تا مدتها علی رغم مراجعات مکرر خا نوادههای این دو فرد به مراجع قضایی و مسئولین زندانها، اظهار بی اطلاعی از وضعیت آنها میشد ولی سرانجام بازداشت ایشان در زندانهای اوین و گوهردشت تایید گردید. به جای دو عضو دستگیر شده مزبور، فرید بهمردی و فرد دیگری به عضویت محفل ملی انتخاب شدند.
حدود دو ماه پس از دستگیری دو عضو مزبور، محفل ملی تصمیم به تعطیل داوطلبانه موسسات اداری در راستای اظهار نظر دادستان کل انقلاب گرفت. از تمامی یازده نفری که در محفل ملی سوم خدمت نمودند و همگی به مرور زمان دستگیر شدند، ۸ نفر به واسطه دولت جمهوری اسلامی کشته شدهاند. ۷ نفر در خلال چهار سال که از انحلال آن محفل میگذشت به مرور اعدام به علاوه یک عضو دیگر که در تهران ترور گردید.
اندک زمانی پس از انحلال محفل ملی، شاپور مرکزی هنگامی که به منزل خویش در گرگان از مسافرت باز میگشت دستگیر گردید. محاکمه رسمی ۳ عضو محفل ملی سوم به همراه خانم ملوک خادم عضو محفل بهاییان تهران در دی ماه ۱۳۶۲ و تحت ریاست قاضی شرع آیت الله سید علی اصغر ناظم زاده قمی انجام پذیرفت. وی قاضی سیاری بود که مسئول بسیاری از اعدامهای چندین سال اول انقلاب در نقاط مختلف کشور بود و بعدها رئیس دفتر آیت الله حسینعلی منتظری گردید و امروز به عنوان یکی از مدرسین حوزه علمیه قم مشغول تحقیق و تدریس است.
خانم ملوک خادم در کتاب خاطرات زندان خود با این کلمات آن دادگاه نمایشی را توصیف میکند: " سه شنبه صبح ۲۷ دی ماه ۱۳۶۲ چهار نفر مان را به طبقه بالا بردند و در راهرو نشاندند. بازپرس فاتحانه پروندهها را زیر بغل گرفته، پاها را محکم به زمین میکوفت، میرفت و بر میگشت و هر یک را جداگانه به اتاق میبرد. پشت در اتاق یک تکه کارتون جای پودر لباسشویی زرد رنگ آویزان کرده و با خطی بچگانه نوشته بود" دادگاه مشغول است. مزاحم نشوید. " این نشان میداد که این یک دادگاه واقعی نیست چون خودش هم روز قبل گفته بود فردا به بی دادگاهت خواهم برد. آن سه نفر به ترتیب رفتند و برگشتند. جناب هدایتی در آن طرف مشغول نوشتن بودند. دو نفر دیگر هم رو به روی من با هم حرف میزدند.... " و در ادامه و پس از پایان مکالمات قاضی با یکایک متهمین ایشان مینویسد " چهار نفری بیرون نشستیم. ناهار آوردند ولی ما در انتظار نتیجه بودیم. خیلی خسته بودم. برخاستم و روی گلیمی که برای نماز پهن کرده بودند نشستم. جناب مرکزی و بشیری در یک طرف و من هم در طرف دیگر روبروی یکدیگر قرار گرفتیم.... بعد از ظهر گویا کارهای بازجو تمام شد زیرا با پروندهها از اتاق بیرون آمد. پس از چند بار رفت و برگشت و پایکوبی فرمان داد که همراهش برویم. چهار نفری از پلهها پایین رفتیم. آن ۳ نفر به بند رفتند و من هم طبق معمول پشت در روی زمین نشسته سر به زانو گذاشتم و منتظر که چه ساعتی از قفس این تن رهایی خواهم یافت. "
اعدامهای پراکنده اعضای محفل ملی سوم از ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ آغاز گردید. در آن روز جهانگیر هدایتی پس از گذراندن بیش از ده ماه در زندان بدون حق ملاقات با خانواده اعدام گردید. تا آن زمان از اعضای محفل ملی سوم تنها وی و احمد بشیری و شاپور مرکزی دستگیر شده بودند. اندک زمانی پس از اعدام جهانگیر هدایتی، دکتر فرهاد اصدقی در روز ۵ تیر ماه ۱۳۶۳ در تهران دستگیر شد. حدود یک ماه پس از آن در روز ۸ مرداد ماه فرید بهمردی دستگیر گردید. چند هفته بعد در روز ۲۰ شهریور ۱۳۶۳ اردشیر اختری راد و امیر حسین نادری به همراهی یکی دیگر از اعضای محفل ملی در یکی از پارکهای شهر تهران دستگیر شدند و بدین ترتیب در خلال یک سال که از تعطیل محفل ملی میگذشت ۶ عضو دیگر آن نهاد دستگیر و به احمد بشیری اولین عضو دستگیر شده قبل از انحلال که هنوز در زندان بود پیوستند. لازم به یادآوری است که عموما زندانیان سرشناس بهایی ماههای اولیه محبوسیت خویش را در حبسهای انفرادی میگذراندند.
با فرا رسیدن پاییز سال ۱۳۶۳ موجی از اعدام بهاییان آغازگردید. سه تن از اعضای محفل ملی آقایان مرکزی (۱ مهر)، بشیری (۶ آبان) و اصدقی (۲۶ آبان) در زندان اوین اعدام گردیدند. حدود ۲۰ ماه بعد در روز ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ فرید بهمردی اعدام گردید و متجاوز از یک سال پس از آن آقایان نادری واختری راد پس از گذراندن متجاوز از سه سال در زندان در روز یکشنبه ۵ مهرماه ۱۳۶۶ در اوین اعدام گردیدند. حدود سه هفته پس از این واقعه در روز چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۶۶ حسن محبوبی به اتفاق دو تن دیگر از اعضای محفل ملی و دو تن دیگر از بهائیان در منزل حسن محبوبی در منطقه امانیه تهران دستگیر شدند ولی در میان ناباوری جامعه پس از قریب ۲ ماه در ۲۶ آذر همان سال آزاد شدند. بدین ترتیب تمامی ۱۱ نفری که در محفل ملی سوم خدمت نمودند دستگیر و تا آن زمان هفت نفر اعدام و مابقی آزاد گردیدند. چند سالی پس از این واقعه در روز ۳۰ تیر ۱۳۷۲ حسن محبوبی درحالی که به قصد شرکت در یک گردهمایی بهایی از منزل خارج میشد در شعاع ۵۰۰ متری از منزل خود به طرز مرموزی تصادف نمود و با وجود سعی و تلاش یکی از همکارانشان که او را در بین راه دیده و به بیمارستان رسانده بود جان سپرد و بدین ترتیب هشتمین عضو محفل ملی سوم ترور گردید. ترور آقای حسن محبوبی حدود چهار ماه پس از واقعه غیر مترقبه احضار، بازداشت و سرانجام اعدام داماد ایشان بهمن سمندری و در ظرف چند روز در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۷۰ بود.
محفل ملی سوم در طول بیست ماه دوره عملکرد خویش همچون دو دوره محافل ملی سابق با وضعیت بسیار بحرانی و حادی مواجه بود. خصوصیات درد آور این دوره ۲۰ ماهه مشاکل و مظالمی که آن هیئت با آن رو به رو بود را میتوان از رشته وقایع تاسف آوری که در آن دوره به وقوع پیوست استنباط نمود. در خلال این ۲۰ ماه، ۵۷ بهائی که مسن ترینشان ۸۱ سال داشت (محمد اشراقی) به جرم بهایی بودن در زندانهای ایران اعدام، کشته و یا به صورت مرموزی مقتول گردیدند. در میان این گروه، ۱۰ بانوی بهایی که جوانترین ایشان تنها ۱۷ سال داشت را در شیراز به حکم دادگاه انقلاب اسلامی در ۲۸ خرداد ماه ۱۳۶۲ به دار آویختند. چند هفته پیش از این واقعه، در تاریخ ۷ خرداد ماه آیت الله خمینی برای اول بار پس از انقلاب اسلامی در یکی از نطقهای خویش در جمع مسئولان نظام که از شبکه سراسری تلویزیون کشوری پخش گردید پیرامون مبحث دفاع آمریکا از جاسوسان، اشاره به صحبتهای رونالد ریگان مبنی بر استمداد از دنیا برای دفاع از حقوق بهاییان که ۲۲ نفرشان اخیراً محکوم به اعدام گردیده بودند نموده و به تایید علنی این احکام ناعادلانه میپردازد.
در ماههای پایانی عملکرد محفل ملی سوم موج فراگیری از بازداشت بهائیان در سراسر ایران دوباره قوت میگرفت. در عین حال این دوره متشنج ۲۰ ماهه شاهد تداوم وضعیت فوق العاده جنگی در کشور و تشدید بحرانی تشنجات و برخورد و تنشهای خصمانه بین احزاب و گروههای مخالف و حکومت مرکزی بود. در خلال این دوره با از بین رفتن آزادیهای نسبی که امکان ملاقاتهایی پراکنده بین نمایندگان جامعه بهائی و مسئولین حکومتی را میسر میساخت، جامعه بهایی و نهادهای اداری آن به جانب انزوایی مرگبار سوق داده میشدند.
همچنین در این دوره، مسائل داخلی، بحرانها و تشنجات درونی جامعه تحت الشعاع جنگ و پی آمدهای مخاصمه با عراق قرار داشت. انقلاب فرهنگی نیز که از سال ۱۳۵۹ دانشگاهها را برای بازنگری در دروس و ممانعت از فعالیت گروههای سیاسی به تعطیلی کشانده بود، محیط مناسبی برای همکاری دانشجویان وفادار به نظام با نهادهای انقلابی و حضورفعال آنها در میادین جنگی ایجاد نموده بود. این سالها همچنین امتداد دوره پاگیری نهادهای نوظهور انقلابی همچون دادگاههای انقلاب و واحدهایی نظامی که بازوی مسلح انقلاب همچون کمیتهها و نیروی بسیج بودند. در تیر ماه سال ۱۳۶۲ آیت الله خمینی تلویحاً خواهان انحلال انجمن حجتیه (انجمن ضد بهائیت) گردید و در پی آن در روز ۱۱ مردادماه کلیه جلسات و برنامههای انجمن تعطیل اعلام گردید.
نهایتا در روز ۱۲ شهریور ماه ۱۳۶۲ محفل ملی با ارسال نامهای سرگشاده به مسئولین دولت جمهوری اسلامی تعطیل تشکیلات بهائی را در سراسر ایران اعلام میدارد. اکثریت اعضای جان باخته محفل ملی سوم بر خلاف همکاران دو دوره سابق، مدت مدیدی را در زندانهای انفرادی و عمومی سپری نمودند و حتی برای کسب اطلاعات و یا احراز صحت و سقم مفروضات بازپرسان و یا مواجهه و تضعیف روحیه زندانیان بهائی به سایر شهرهای ایران نیز برده میشدند. این افراد در طول دوران طولانی بازداشت همچون سایر بهاییان زندانی مورد شکنجههای طاقت فرسا ووحشیانهای قرار گرفتند که هدف اصلی آن گرفتن اعترافات دروغین و ظاهر شدن در مقابل رسانههای عمومی و اظهار و اعتراف ساختگی و جعلی بود. این نوع برخورد همانا در راستای سیاست شوم تواب سازی و ترفند نا مبارک درهم شکستن کمر هیئت رئیسه منتخب جامعه بهائی بود.
ذ یلا شرح احوال ۸ عضو جان باخته این محفل به اختصار و بر طبق ترتیب تاریخ دستگیری درج میگردد:
احمد بشیری (۱۳۶۳- ۱۲۹۴ ه ش)، دستگیری ۸ تیر ماه ۱۳۶۲
در خانوادهای مسلمان و متدین متولد گردید و پس از آن که در هفت سالگی پدر خویش را از دست داد تحت تکفل برادر بزرگ خویش که تازه بهایی شده بود رشد و پرورش یافت. وی از فرهنگیان با سابقه ایران بود که متجاوز از نیم قرن در نهادهای تعلیم و تربیتی ایران خدمت نمود. معلمی دبستان در شهرهای تفرش، آشتیان، گلپایگان و مشاوره حقوقی اداره فرهنگ استان اصفهان، نظامت دبیرستان سعدی اصفهان و سرانجام ریاست دبیرخانه دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران از جمله سمتهای او در طول این دوران بود. احمد بشیری فارغ التحصیل رشته حقوق قضایی از دانشگاه تهران بود. وی فعالیتهای خویش در موسسات اداری را از دوران تازه جوانی آغاز نمود و برای سالها منشی محفل بهاییان اصفهان بود. در سال ۱۳۴۴ در پی سعایت افراطیون مذهبی و تبانی با سازمان اطلاعات و امنیت کشور برای دو سال به شهر یزد تبعید گردید. سپس به همراه خانواده به تهران نقل مکان نمود و تا سال ۱۳۵۸ در دانشگاه ملی ایران خدمت نمود. در آن سال وی به خاطر اعتقادات خویش به آیین بهایی از کار اخراج گردید. احمد بشیری به مدت ۱۵ ماه در زندانهای اوین و گوهردشت و همچون سایر هم مذهبان محبوسش تحت شدید ترین شکنجهها بازداشت بود و سرانجام در بعد از ظهر یکشنبه ۶ آبان ۱۳۶۳ به همراهی یونس نوروزی-ایرانزاد عضو محفل بهاییان کرج در سوله زندان اوین به دار آویخته شدند.
جهانگیر هدایتی (۱۳۶۳- ۱۳۰۲ ه ش)، دستگیری ۹ تیر ماه ۱۳۶۲
در خانوادهای زرتشتی نژاد که بهایی شده بود در یکی از قراء اطراف یزد چشم به این جهان گشود. در نوجوانی والدین خویش را از دست داد و پس از گرفتن گواهی نامه سیکل اول متوسطه عازم تهران و وارد آموزشگاه فنی وزارت راه گردید. تحصیلات عالیه او در رشته مهندسی راه و ساختمان و فارغ التحصیل دانشکده پلی تکنیک تهران بود. خدمات اداری وی از سال ۱۳۲۰ در وزارت راه و ترابری آغاز و در سمتهای مختلف ادامه و نهایتاً در مقام معاون مدیر کل طرح و برنامه ریزی فرودگاههای ایران در سال ۱۳۵۸ خاتمه یافت. او از اوایل تشکیل سازمان هواپیمایی کشوری با آن اداره همکاری داشت. عضویت وی در موسسات بهایی از سنین کودکی با مشارکت در کلاسهای درس اخلاق و تعلیمات مذهبی آغاز گردید. جهانگیر هدایتی عضو فعالی در نهادهای اداری جوانان بهائی در شهرهای شیراز و اصفهان بود. او عضو هیئت مدیره شرکت امنا و بازرس علی البدل شرکت نونهالان (۲ شرکت متعلق به جامعه بهاییان ایران) بود. در طول دوران زندان هیچ گونه ملاقاتی با خانواده خویش نداشت و شدیداً مورد شکنجه قرار گرفت و اولین عضو محفل ملی سوم بود که در روز ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ اعدام گردید.
شاهپور (امیر هوشنگ) مرکزی (۱۳۶۳ -۱۳۰۸ ه ش)، دستگیری شهریور ماه ۱۳۶۲
در همدان متولد و سپس به همراهی خانواده در سن ۵ سالگی به تهران نقل مکان نمود. پس از دست دادن پدر به اتفاق مادر به روستایی در حومه تهران به نام زرنان که به دشواری قابل تردد بود مهاجرت کرده و به مدت دو سال در اتاقی نمور و محقر زندگی نمودند. شاهپور جوان در این دوران اقدام به برگزاری و سازماندهی کلاسهای تعلیم و تربیتی برای اطفال در کنار کلاسهای معلومات و اخلاق بهایی نمود. چند سال بعد وی عازم جزیره بحرین شد و به مدت ۷ سال علیرغم دشواریهای موجود به اقامت در آن محل ادامه داد. پس از ازدواج و بازگشت به ایران مشغول به خدمت در بخش آمار موسسه عمران و آبیاری گردید با موفق به ترفیع و صعود در مدارج اداری آن سازمان شد. او سالها از اعضای فعال نهادهای اداری در شهرهای مختلف سکونتی خویش بود. شاهپور مرکزی صاحب طبعی ادبی وقریحهای سیال در شعر سرایی بود و اشعاری زیبا و پر احساس از او به جای مانده است.
فرهاد اصدقی ممقانی (۱۳۶۳ -۱۳۳۱ ه ش)، دستگیری پنج تیر ماه ۱۳۶۳
پزشک جوان و خیراندیشی که به وقت انتخاب به عضویت محفل ملی تنها ۲۹ بهار از عمر وی میگذشت. او فارغ التحصیل دانشکده پزشکی دانشگاه ملی بود و پس از اتمام تحصیلات در سال ۱۳۵۸ وارد خدمت سربازی شد و در شهر بیرجند علاوه بر خدمت در بیمارستان ارتش، مطب خصوصی نیز برای مداوای بیماران مستمند باز نمود. در شهریور ماه ۱۳۶۰ مدتی در بیرجند بازداشت شد ولی پس از گذشت سه ماه به نحوی غیر مترقبه آزاد گردید. در شهریور ۱۳۶۱ در تهران ازدواج نمود که ثمره آن یک فرزند بود. وجود استثنائی دکتر فرهاد اصد قی که منعکس کننده لطافت شخصیت، درایت، دوراندیشی، لیاقت و کاردانی وی بود تحسین هر ناظر بی طرفی را برمی انگیخت. وی در میان اعضای محفل ملی سوم کوتاه ترین دوره بازداشت را سپری نمود و در وقت اعدام تنها ۳۲ سال از سن او میگذشت.
فرید بهمردی (۱۳۶۵- ۱۳۱۸ ه ش)، دستگیری ۸ مرداد ۱۳۶۳
در شهر عدسیه در ناحیه فلسطین از والدینی ایرانی تبار و یزدی الاصل متولد گردید. پس از اتمام دبیرستان به اتفاق والدین به ایران مهاجرت نمود. در السنه عربی و انگلیسی تبحر کامل داشت و مدتی به استخدام بانک ملی در یزد درامد. او سالها پیش از انقلاب اقدام به گشایش شرکتی برای واردات آلات و ادوات موسیقی که پس از انقلاب مجبور به تعطیل آن گردید. در سالهای پس از انقلاب قسمت اعظمی از وقت خود را مصروف خدمت در نهادهای اداری جامعه بهاییان ایران نمود. مدتی عضو محفل بهاییان تهران بود و پس از دستگیری جهانگیر هدایتی در تیرماه ۱۳۶۲ به جای ایشان به عضویت محفل ملی سوم انتخاب گردید. فرید بهمردی در طول ۲۲ ماه حبس و شکنجه هرگز امکان ملاقات با بستگان و فامیل را نداشت و مدت ۹ ماه از این دوران را در زندان انفرادی به سر برد.
امیر حسین نادری (۱۳۶۶- ۱۳۱۳ ه ش)، دستگیری ۲۰ شهریور ۱۳۶۳
در شهر یزد در خانوادهای بهایی متولد گردید. اعقاب وی از طرف پدر و مادر به متدینین اولیه ادیان بابی و بهائی باز میگشت. دوران تازه جوانی را در یزد سپری نمود و سپس برای تکمیل تحصیلات به تهران و در پی آن برای دوره عالیه تحصیلات عازم بیروت گردید. پس از دریافت مهندسی بهداشت به استخدام وزارت بهداری درآمد و همزمان به ادامه تحصیل در رشته حسابداری پرداخت. او سالها به عنوان استاد در موسسه عالی حسابداری تدریس مینمود. بعدها به عنوان کارشناس بودجه به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمد و از کارمندان عالیرتبه آن وزارت خانه شد. وی به اتفاق دو تن دیگر از اعضای محفل ملی در یکی از پارکهای شهر تهران دستگیر گردیدند. به مدت ۳ سال و ۱۶ روز در زندانهای اوین و گوهردشت و تحت شرایط طاقت فرسا بازداشت بود. وی و اردشیر اختری راد طولانی ترین دوران زندان را در بین اعضا محفل ملی سوم داشتند. شخصیت گرم، پرشور و مهربان امیر حسین نادری هر ملاقات کنندهای را مسحور مهر و عطوفت خود مینمود.
اردشیر اختری راد (۱۳۶۶- ۱۳۱۶ ه ش)، دستگیری ۲۰ شهریور ۱۳۶۳
متولد شهر تبریز بود و در شش ماهگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت نمود. در پانزده سالگی پدر خویش را از دست داد. وی دارای فوق لیسانس در رشته حسابداری از دانشکده صنعت نفت و از کارمندان عالی رتبه شرکت بیمه ملی ایران برد. آخرین سمت وی پیش از اخراج به جرم بهایی بودن در سال ۱۳۶۰، ریاست قسمت خسارت و بخش هواپیمایی و عضو هیئت مدیره شرکت بیمه ملی ایران، یکی از معتبرترین سازمانهای بیمه در ایران بود. اردشیر اختری راد همچنین از اعضای فعال در موسسات محلی و ملی اداری بهایی بود و در مرداد ماه ۱۳۵۹ به عضویت محفل روحانی تهران درآمد. او فردی بود عاشق زندگی و شیفته ترقی و پیشرفت و پایبند به اصول اخلاقی که از هرگونه تظاهر به منظور خوشنودی آشنا و بیگانه احتراز مینمود. در جمله آغازین وصیت نامه وی از درون زندان که منعکسکننده ریز اقلام شخصی وی است چنین میخوانیم: " ۴ فقره ساک که دو فقره آن ساک (کوچک و بزرگ) یک رختخواب پیچ و یک کیسه که شامل لباس و دمپایی و عینک و قدری شیرینی و آب نبات است که به میمنت بین دوستان تقسیم کنید. "
حسن محبوبی (۱۳۷۱- ۱۲۹۲ ه ش)، ترور ۳۰ تیرماه ۱۳۷۱
در شهر اصفهان در خانوادهای بهائی پای به عرصه وجود گذاشت. جد وی سید محمدحسن از بهاییان سرشناس و ممتاز و مورد توجه موسس آیین بهائی بود که در اصفهان به جرم بهایی بودن به قتل رسید و بهاءالله در نوشته جات خویش او را به لقب محبوب الشهدا مورد تمجید قرارمی دهد. حسن محبوبی از دوران نوجوانی در نهادهای اداری بهائی فعال بود و در سال ۱۳۳۱ به اتفاق همسر و خواهر خویش به کشور اسرائیل به منظور ملاقات با شوقی افندی زعیم جامعه جهانی بهائی سفر میکند. وی نویسندهای توانا و مترجم بسیاری از نوشته جات بهائی از انگلیسی به فارسی بود و متجاوز از ۴۰ اثر ترجمه و تالیف از او به جای مانده است. او که مدتی مهاجر کشور عدن بود، مسن ترین عضو محفل ملی سوم بود و شخصیتی نکته سنج و شوخ طبع داشت و مطایبه و مزاحهای ایشان تا به امروز هنوز در خاطر بسیاری از دوستداران وی زنده است.
شایسته است که این نوشتار را با درج بخشهای پایانی دادخواست محفل ملی به مسئولین حکومت ایران خاتمه بخشیم. فی الواقع بند بند محتویات این دادخواست صدای دادخواهی و استمداد این یازده مرد بهائی است که با از خود گذشتگی همچون همگنان سابق خویش در صف مقدم تظلم قرار گرفته خواهان عدالت پروری و تعمیم و تضمین حقوق ابتدایی شهروندان بهایی ایرانی بودند:
"... با این همه جامعه بهائیان ایران برای اثبات حسن نیت و بر اساس اصول اعتقادی خویش در اطاعت تام از اوامر دولت و حکومت که مبانی آن قبلاً در این بیانیه تشریح گردیده تعطیل تشکیلات بهایی را در سراسر ایران اعلام میدارد و از این پس تا زمانی که ان شاء الله سوء تفاهمات برطرف گردد و حقایق لااقل بر ولات امور رو شن و آشکار شود محفل ملی و کلیه محافل روحانیه محلیه و لجنات تابعه آنها تعطیل است و هیچ فردی عضو تشکیلات بهایی شناخته نمیشود. جامعه بهایی ایران امیدوار است این اقدام نشانه اطاعت کامل جامعه از حکومت وقت تلقی گردد و ولات امور من جمله جناب دادستان محترم انقلاب اسلامی که اظهار میدارند با افراد بهائی مخالفت و معاند تی نداشته و به کثرت تعداد آنان مقر و معترفند و وجود و حق حیات و آزادی اعتقاد و مراسم مذهبی فردی آنان را رسما در مصاحبه مطبوعاتی خود تضمین مینمایند متقابلا حسن نیت و صدق اظهارات خویش را عملاً اثبات نموده دستور فرمایند که از این پس:
۱- از ادامه آزار و ایذ ا رو دستگیری و زجر و شکنجه بهائیان تحت عناوین واهی و بی اساس و نگاه داری آنان در زندانها خودداری گردد چه که هم خدا میداند و هم ولات امور که گناه این بی گناهان تنها اعتقادات ایشان است نه اتهاماتی که بر آنان وارد میآورند.
۲- امنیت، جان، مال و نوامیس آنان را تضمین نمایند.
۳- آزادی اختیار مسکن، شغل و معاشرت ایشان را بر اساس موازین قانون اساسی جمهوری اسلامی تامین نمایند.
۴- با توجه به اظهارات جناب دادستان کل کلیه حقوق مسلوبه احقاق و اعاده گردد.
۵- حقوق که کارمندان بهائی با اعاده آنان به مشاغل و پرداخت مطالباتشان تامین نمایند.
۶- کلیه زندانیان بی گناه را از زندانها آزاد کنند.
۷- از اموال مصادره یا توقیف شده بهاییانی که در وطن خویش از اموال خود محروم ماندهاند رفع مزاحمت شود.
۸- اجازه داده شود برای محصلین بهائی که میخواهند در خارج از کشور تحصیل کنند مانند سایر اقران امکانات لازم فراهم شود.
۹- اجازه داده شود جوانان بهایی که در داخله از ادامه تحصیل محروم گردیدهاند به تحصیل ادامه دهند.
۱۰- اجازه داده شود برای محصلین بهایی که در ممالک خارج از هزینه تحصیلی محروم گردیده مستاصل ماندهاند مانند سایرین ارز تحصیلی ارسال گردد.
۱۱- گورستانهای بهائی اعاده گردد و اجازه فرمایند مردگان طبق مراسم مذهبی خویش دفن کردند.
۱۲- آزادی بهاییان برای اجرای مراسم دینی خودشان در تشییع و تدفین و نماز بر مردگان و در ازدواج و طلاق و سایر احوال شخصیه و عبادات تضمین شود چه که بهائیان اگر در امور اداری که تعلق به موسسات و تشکیلات بهایی دارد کلاً و تماماً مطیع و تابع حکومتند به موجب عقاید روحانی خویش در امور وجدانیه و فردیه شهادت را بر انکار و ترک اوامر الهی مرجح میدانند.
۱۳- از این پس نفوسی را به جرم عضویت قبلی آنان در تشکیلات بهائی دستگیر و زندانی نفرمایند.
در خاتمه هر چند امریه جناب دادستان کل انقلاب اسلامی دور از انصاف و عدالت بود به حکم وظیفه دینی پذیرفتیم و از درگاه خداوند یکتا رجا داریم به مدد و الهامات و امدادات غیبی خویش غبار تعصب از فواد اولیای محترم امور بزداید و بر حقایق امور جامعه بهایی آگاه سازد تا یقین نمایند که جور و ستم بر جمعی مظلوم و اهراق دماء بریئه خدا پرستان برای هیچ ملت و حکومتی شکون و ثواب نداشته و آنچه باقی و برقرار خواهد ماند نیکی و عدل و داد و نام نیکوکاران است که تاریخ زمان در سینه خود به امانت حفظ خواهد کرد.
با تقدیم احترام
محفل روحانی ملی بهاییان ایران
(۱۲ شهریور ماه ۱۳۶۲ شمسی)
امروز پس از گذشت سالیانی دراز از اعدام این هشت مرد و تداوم مظالم و محرومیت بهائیان از حقوق شهروندی هنوز میتوان پژواک طنین طپش قلب ایشان را در بند بند این دادخواست احساس نمود. چه زیبا و پرمعنا سروده است استاد شفیعی کدکنی در مرثیه حلاج:
تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز، پرهیز میکنند؟
نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظههای مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار میکنند
... خاکستر تو را
باد سحرگهان
هرجا که برد،
مردی ز خاک رویید.
... در کوچهباغهای نشابور،
مستان نیمهشب، به ترنم،
آوازهای سرخ تو را
باز
ترجیعوار زمزمه کردند.
نامت هنوز ورد زبانهاست
پانوشتها
۱) محتوای این مقاله عموما بر اساس مشاهدات نگارنده و زندگی نامههای مندرج در نشریات بهائی همچون عندلیب و پیام بهایی و مجلدات کتاب عالم بهایی تنظیم گردیده است.
۲) برای اطلاعات بیشتر راجع به دوره اول و دوم محفل ملی بهائیان ایران به منابع زیر مراجعه فرمایید:
آسو، «نسخهی کامل ویدیوی محاکمهی اعضای محفل ملی بهائیان ایران»، سایت آسو، ۱۹ مرداد ماه ۱۳۹۴
سپهر عاطفی، «محفلی که ناپدید شد»، سایت بیبیسی فارسی، ۲۰ مهر ماه ۱۳۹۴.
مینا یزدانی، «آوایی از دل تاریخ: در باب یک نامه و بیانیه»، سایت آسو، ۱ تیر ماه ۱۳۹۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از [سایت نگاه]
آدمیت اسیرِ عهدِ عتیق، یک مثنوی از م. سحر
از گلابی اصولگرایان تا سرطان کرباسچی، مجتبی واحدی