از سالهای دور نوشتههای ف. م. سخن را دنبال میکنم. این موضوع حتی به سالها پیش از رویدادهای ۸۸ بازمیگردد.
صادقانه بگویم نوشتههای او در عرصهی فرهنگی و همچنین طنزهایش بسیار جذاب و شیریناند، و هنوز هم هستند، اما از آن زمان تاکنون هر بار که او را در وادی «سیاست» دیدم و خواندم افسوس خوردم و غمگین شدم.
فراز و فرودهای بهغایت عجیب او در عرصهی سیاسی، جابهجا شدنهای فکریاش، با هر بزنگاهی تغییر مسیر دادنها، و دستورالعمل صادر کردنهای پیشپاافتاده و شگفتانگیز او دستکم من یکی را بهشدت مأیوس کرده است.
خوانندهای که مطالب او را دنبال کرده باشد متوجه میشود که بهلحاظ سیاسی از کجا شروع کرده و اکنون به کجا رسیده است. در آغاز شیفتگی به احسان طبری بود و انتقادهایی از حزب توده اما در چارچوب اندیشههای همین نحلهی فکری. مدتی بعد مدافع دیدگاه اصلاحطلبی شد و سپس حتی در دورانی که افراد بسیاری از راه و روش اصلاحطلبان فاصله گرفته بودند و یا از آنها بریده بودند، از همه میخواست که در انتخابات ریاست جمهوری «با وجود همهی کاستیها» به حسن روحانی رأی بدهند، امروزه اما بهناگهان این طرفی شده و هر کسی را که مثلاً از «فدرالیسم» دفاع کند «تجزیهطلب» میخواند و حتی به سرکوب نظامی هم تهدید میکند.
این تغییرات شدید فکری یک نویسنده در عرصهی سیاسی من را بهعنوان یکی از خوانندههای پروپاقرص او مأیوس میکند!
«سخنی» که در نوشتههای سیاسیاش چنین «قاطعانه» و بیردخور قضاوت میکند و بی هیچگونه شک و تردیدی راه و چاه به مردم نشان میدهد چهرهی یک انسان بسته و دگم به خود گرفته است و هشدار که اگر چنین ادامه دهد بدون شک خواننده از دست خواهد داد.
از نظر من نوشتههای اخیر او درباره تشکیل «شورای مدیریت گذار» نمونهی برجستهای از سقوط غمناک یک نویسندهی خوش قلم است. این را نه در دفاع از «شورای مدیریت گذار»، بلکه بهدلیل شیوه برخورد بهغایت تند و غیرقابل توجیه ف. م. سخن با یک موضوع سیاسی میگویم.
این مسئله از آن رو قابل اهمیت است که وقتی «سخن» با انتقادهای مخالفان نوشتههای اخیرش مواجه شده با چرخاندن سر قلم چنین وانمود میکند که این نوشتهها «طنز» هستند و جماعت توان تحمل طنز را ندارند!
«سخن» عزیز! ما که نوشتههای تو را دنبال میکنیم و با «طنز»، «نقد سیاسی» و مقالهی ادبی هم در حد توان خود آشناییم فرق بین مقاله سیاسی و طنز را دیگر میدانیم. یک نگاهی به همین سه چهار مطلب اخیر بینداز و صادقانه به ما بگو کجای این نوشتهها «طنز» است؟ تو با قلم خود شمشیر (آن هم از نوع سیاسیاش) بهدست گرفتهای و تمام مخالفان خود را لت و پار میکنی! این فاجعه است!
«واضح و مبرهن است» که هر کسی حق دارد دیدگاههای سیاسی را نقد کند و «نظر سیاسی» بدهد، اما صادقانه بگویم من از این مقالات چیزی جز پرخاشگری، تندخویی، برخوردهای خشک و «قاطع» ـ که گویا راه حل همهی مسائل پیچیدهی این جامعهی پُرتناقضِ بیمار را در اختیار دارد ـ نمیبینم.
نه صاحبنظر سیاسی هستم و نه میخواهم باشم. حرف من این است: تا زمانی که بر سر آن چیزیهایی که برای ما یقین فکری شده با دیگرانی که طور دیگری فکر میکنند وارد گفتوگو نشویم و آنها را حوالهی توپ و تانک کنیم در بر همان پاشنهی همیشگی میچرخد.
بهنظر من نویسندهای که منادی عدم گفتوگو ـ با هر جریان و دسته و گروهی ـ باشد، با کمال پوزش «نویسنده» نیست! مبلٌغی سیاسی است که فکر میکند به «یقین» و «ایمان» رسیده است و با اطمینان و طیبِ خاطری عجیب به مردم راه و چاه نشان میدهد؛ و این، تکرار میکنم، فاجعه و سقوط یک نویسنده است!
این چند خط را هر طور میخواهید تفسیر کنید. میخواهید نام آن را برخورد شخصی یا تسویه حساب شخصی بگذارید. اما من حیفم میآید که نویسندهای مثل «سخن» حالا که سایتی مثل «گویا» مطالب او را بیشتر برجسته میکند از این تریبون، چنین عصبی و تند استفاده کند؛ هم دیگران را برنجاند، هم خود به راهی برود که بازگشتی در آن نباشد و قلم او را به باد دهد.
به ف. م. سخن پیشنهاد میدهم مروری به نوشتههای خود بکند و ببیند اینهایی که خوانندهی او میگوید قابل اعتنا هست یا نیست.
پیشنهاد میکنم «سخن» از جلد یک واعظ سیاسی بیرون بیاید و به همان دنیای فرهنگ و طنزنویسیهای شیرین خود بازگردد. اینها که این روزها مینویسد «طنز» نیست!
روزی که من ایرانی- آمریکائی شدم، مسعود نقره کار
″وامـانده″هــا! بابک داد