"اینگونه نوع نگاه و با دیگر آلترناتیو ها و بدیل ها به تاریخ نگریستن و آنها را وارد وجدان تاریخی کردن، نه تنها ما/انسانها را از نگاهی جبری به تاریخ رها می کند، بلکه، فرهنگ <نقد> را جانشین <خود زنی> می کند و اینگونه امکانی را در اختیار ما قرار می دهد تا <من های> رها شده از جبر و سرنوشت محتوم، که نقش خود را به لعن و نفرین آنچه رخ داده است کاهش داده اند، دیگر واقعیتهایی را که می توانستند واقع بشوند و نشدند را نیز در نظر آورده و اینگونه نگاهی نقاد و باز به تاریخ پیدا کند."
فیلم معروف درهای لغزنده/ کشویی Sliding Doors/ از جمله نوع فیلمهایی است که دو داستان را در موازات هم پیش می برد. در این داستان گوینث پالترو/Gwyneth Paltrow ، در نقش هلن، که در موسسه ای تبلیغاتی در لندن کار می کند، بگونه ای غیر منتظره از کار اخراج می شود و با خشم و ترس و نگرانی سوار آسانسور می شود تا از ساختمان خارج و به ایستگاه مترو رفته تا به خانه و نزد دوست پسرش بر گردد. در راه بیرون و در آسانسور یکی از گوشواره هایش به زمین می افتد و جیمز که در کنار او ایستاده بود خم شده و گوشواره را به او می دهد.
از اینجا ببعد، داستان فیلم به دو داستان تبدیل می شود:
در داستان اول، هلن که وارد ایستگاه مترو شده است، صدای ایستادن قطار را شنیده و با سرعت از پله ها پایین می رود تا سوار قطار شود. ولی کودکی که مشغول بازی با عروسکش می باشد سبب تاخیر چند لحظه ای او می شود و در نتیجه درست زمانی به قطار می رسد که در قطار، بسته می شود. پس، از ایستگاه خارج شده و قصد گرفتن تاکسی را می کند ولی قبل از سوار شدن، قاپ زنی سعی در گرفتن کیف دستی او می کند که در نتیجه مقاومت او، زخمی سطحی بر می دارد و به بیمارستان و بعد به خانه می رود.
در داستان دوم، دختر کوچک را مادرش، بموقع از جلوی هلن کنار می کشد و اینگونه هلن به قطار می رسد و درست و زمانی که در قطار در حال بسته شدن است خود را به میان در می اندازد و در را باز و وارد قطار می شود و در کنار جیمز، که گوشواره اش را به او داده بود می نشیند و بطرف خانه می رود. وقتی وارد خانه می شود، دوست پسر خود را در حال معاشقه با دختری می بیند و در نتیجه رابطه اش را با دوست پسر قطع می کند.
دو داستان در طول فیلم در کنار هم ادامه می یابند و چشمان کنجکاو تماشاگر را تا لحظه آخر همراه خود می برند.
اینگونه فیلمها و کتابها که در آن حادثه ای سبب تغییر واقعیتی که می توانست گونه ای دیگر رخ دهد، بیشتر الهام گرفته از تحقیقات در علم تاریخ می باشد که فضای وسیعی را به خود اختصاص داده است و از آن به عباراتی چون <hypothetical history> <تاریخ فرضی> یا <historical contingency> <تاریخ احتمالی> نام برده می شود. به این معنی که آنچه که در تاریخ اتفاق افتاده است به این معنی نیست که حتما جبری در کار بوده و آنچه که واقع شده است قطعا همانی بوده است که باید می شده است. به بیان دیگر <تاریخ احتمالی> به این معنی است که امور واقع همیشه مجموعه ای از عوامل و نتیجه بده بستانها و انفعالاتی می باشند که اثرات غیر قابل پیش بینی دارند.
اینگونه نوع نگاه و با دیگر آلترناتیو ها و بدیل ها به تاریخ نگریستن و آنها را وارد وجدان تاریخی کردن، نه تنها ما/انسانها را از نگاهی جبری به تاریخ رها می کند، بلکه، فرهنگ <نقد> را جانشین <خود زنی> می کند و اینگونه امکانی را در اختیار ما قرار می دهد تا <من های> رها شده از جبر و سرنوشت محتوم، که نقش خود را به لعن و نفرین آنچه رخ داده است کاهش داده اند، دیگر واقعیتهایی را که می توانستند واقع بشوند و نشدند را نیز در نظر آورده و اینگونه نگاهی نقاد و باز به تاریخ پیدا کند. چنین برخوردی، از جمله، سبب می شود که فرد، در پی یافتن پاسخ/ها به سوال <چرا اینگونه شد و نه آنگونه ؟> این سوال را در نقش معمار آینده شدن و اینکه <آنچه می تواند/باید بشود.> می کند. چرا که آینده، همیشه به دو گونه، در گذشته است که اتفاق می افتد:
- یکی بصورت فعل و انفعالات و اثرات متقابل واقعیت اجتماعی-تاریخی در چهار بعد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه می باشد که آینده را مشروط واقعیت خود می کند.
- روایتی که از گذشته، بخصوص گذشته نزدیک وارد وجدان تاریخی جامعه ملی می شود. در اینجا می بینیم که نبرد در مورد روایت خاصی از گذشته را وارد وجدان تاریخی جامعه کردن، نه برای کنترل روایت گذشته، که در واقع، برای کنترل آینده می باشد و اینکه، آنکه روایت گذشته را از آن خود کند، آینده را نیز از آن خود کرده است. در اینجاست که می توانیم متوجه شویم که، برای مثال، چرا با وجود اظهار پشیمانی دو رئیس جمهور آمریکا، کلینتون و اوباما و وزیر خارجه کلینتون، آلبرایت و انتشار هزاران سند سازمان سیا، هنوز آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان، کودتای 28 مرداد را قیام مردمی می دانند. مثال موخر تر آن، کودتای خرداد 1360که بر ضد جمهوریت نظام و رئیس جمهوری که حاضر نشد برای قدرت، به تعهد خود با اهداف انقلاب و رای مردم پشت کند، به <روایت به سرقت رفته انقلاب ایران تبدیل شده است، تا جایی که رابرت پاری دولت ریگان را نیز همدست رژیم خمینی در این سرقت تاریخی و پاک کردن آن از حافظه تاریخی ایرانیان می داند:
" رسانههای اصلی همیشه از بکار گیری کلمه کودتا در رابطه با برکناری رهبران نامطلوب (برای دولتها) خوداری میکنند، اما سکوت در باره کودتای ۱۹۸۱ (۳۰ خرداد ۶۰ بر علیه بنی صدر) هدف دیگری را هم میتوانسته تعقیب کند و آن منافع شخصی-سیاسی ریگان میباشد در کودتایی که خود انجام داد (اکتبر سورپرایز)، آنگونه که محمود دلخواسته در این باره تامل میکند. "
به بیان دیگر همانگونه که کارل لیدن و کارل اشمیت، از متخصصان انقلابات اجتماعی می گویند:
"نه در هنگامه پیدایش اصل انقلاب و نه در جریان تکوین آن هیچ چیزی قطعی نیست؛ از این رو ناتوانی در درک و فهم فرایندی که به انقلاب ختم شده است موجب می شود چشم تحلیلگر فقط به نتایج مستقیم انقلاب خیره بماند و نسبت به آن مسیرهایی که می شد پیموده شود ولی نشد، یا امکاناتی که در حین انقلاب موجود بود ولی ظهور نیافتند، بسته باقی میماند." (1)
دو روش متضاد و دو هدف متضاد در انقلاب 57
حال با این نوع نگاه، بهتر می شود که به دوران مرجع و تاریخ ساز انقلاب 57 نگاه کرد. در این دوران است که می بینیم که در درون رهبریت انقلاب، دو جریان متضاد در مقابل یکدیگر ایستاده بودند. اولی جریانی که رهبری آن را حزب جمهوری انقلاب اسلامی و اقمار آن مانند مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت موتلفه و حزب زحمتکشان بر عهده گرفته بودند و به قول دکتر سید حسین بهشتی در پی ایجاد <دیکتاتوری صلحا> و <دیکتاتوری ملی> بودند.
در نقطه مقابل آن، بخشی از جبهه ملی، حزب ملت ایران، بخشی از نهضت آزادی به برهبری مهندس بازرگان و در تمامیت خود به رهبری اولین رئیس جمهور، بنی صدر قرار داشتند که باز سازی استبداد را که حزب جمهوری در پی مهندسی کردن آن بود را کودتا بر ضد اهداف انقلاب دانسته و از اهداف دموکراتیک، مردم سالارانه و آزادی خواهانه انقلاب حمایت می کردند و به مردم هشدار و آنها را به دفاع از آزادیها می خواند:
"در تاریخ ایران هیچگاه سابقه نداشته است که رئیس جمهور دولتی هنگام جنگ، بیش از آنکه نگران جنگ و حمله دشمن باشد، نگران حمله گرگهای آزادیخوار به آزادیهای اساسی مردم باشد و با تمام تلاش و توانایی بکوشد تا گرگها این آزادی را ندرند و از بین نبرند. "
تفاوت ماهوی این دو جریان را در رابطه با دیگر گروه ها و سازمانهای مخالف می شود دید:
حزب جمهوری و اقمارش مانند دیگر سازمانهای اقتدار گرا، تنها راه تصرف دولت و تحمیل خود بر ملت را از طریق سرکوب این گروه ها می دیدند. پدیده چماقداری و حمله و سرکوب دیگر احزاب و گروه ها، محصول این نوع نگاه بود و هدف کسب قدرت به هر قیمت. یاد دارم که در آن زمان، در جلوی دانشگاه تهران گروهی که از نوع رفتارشان و سخن گفتنشان معلوم بود که از اوباش می باشند و در زیر پله ساختمانی اطراق کرده بودند، به میزها و کتابفروشی های کنار خیابان حمله کردند و کتابها و نوارهایی را که بهشان گفته می شد "مضر" هستند به زمین پرت می کردند و می شکستند. به کمیته ای که بغل دانشگاه و نزدیک پمپ بنزین بود رفتم و روحانی جوانی را دیدم که رئیس آن است. داستان را گفتم و خواستم که پاسدارها جلوی این اوباش ها را بگیرند. پاسخ داد که این کار ما نیست و شما باید به کمیته مرکزی شماره 14در میدان امام حسین مراجعه کنید! دیدم که قصد سر گرداندن من را دارد و در نتیجه کار به برخورد لفظی شدید رسید. آن زمان معلومم شد که این چماقدارها از طرف کمیته ها حمایت می شوند. رفته رفته، چماقدارها سازمان یافته تر و بر تعداد آنها افزوده تر و روشهای آنها خشن تر شد. تا جایی که رئیس جمهور در کارنامه روزانه خود به مردم در اردیبهشت سال شصت گزارش رکن دوی ارتش را منتشر کرد که بنا بر تحقیقات آنها، هر هفته بطور متوسط 1400 حمله در سطح کشور نسبت به دیگر گروه ها و سازمانها صورت می گرفت.
در مقابل این روش، روش پیشنهادی بنی صدر، با دگر اندیشان، روش بحث آزاد بود و دیگر سازمانها و گروه ها و شخصیتهای دگر اندیش را به بحث آزاد خواندن. بر این نظر بود که روش بحث آزاد، هم سبب توسعه و گسترش فرهنگ آزادی در جامعه ای که جز استبداد را به خود ندیده است می شود و اینگونه فرهنگ مردمسالاری، بهترین مدافع نظامی مردم سالار خواهد بود و هم، انجام بحث آزاد سبب می شود که جامعه با نظرات مختلف و روش نقد آشنا شود. روشی که در آن به بحث آزاد نه به عنوان رینگ بوکسی نگاه کرده می شود که هر طرف ضربات بیشتری وارد آورد برنده خواهد شد، بلکه یافتن نقاط مشترک است و کوشش از کاستن نکات افتراق و اینگونه اسباب نزدیکی و مدارا و مسامحه را فراهم کردن.
اولین بحث آزاد که انجام شد، یکی دو ماه بعد از انقلاب، در تلویزیون با آقای بابک زهرایی، از روشنفکران مارکسیست، انجام شد که تاثیری گسترده در جامعه داشت و قرار بر ادامه آن شد. ولی از آنجا که آقای قطب زاده، رئیس تلویزیون، که قصد رئیس جمهور شدن را داشت و دیدن اینکه، نظر بسیار مثبتی که جامعه نسبت به بنی صدر پیدا شده است، مانع انجام بحث شد. بنا براین بحث دوم در زمین چمنی (خاطر ندارم که محل آن دانشگاه ملی بود یا جای دیگر.) در حضور حدود 70 هزار نفر بر گزار شد. خوب بیاد دارم که در تمام طول بحث و بعد از آن شاهد هیچ برخوردی بین شرکت کنندگان نبودم و این در حالی بود که در محل نه پلیسی وجود داشت و نه پاسداری و نه مامور نظامتی. در آنجا بود که در حالی که زیر درختی ایستاده بودم با رضایتی عمیق به خود گفتم:"این همان چیزی بود که برایش انقلاب کردیم." باید چند سال طول می کشید تا زندگی در تبعید را در انگستان شروع و به تجربه در می یافتم که انجام چنین بحث آزادی، بدون بر خورد و بدون دچار خشونت بیانی و فیزیکی شدن، در کشوری که قرنها سابقه دموکراسی دارد امری غیر قابل تصور است و این بر شگفتی ام که چگونه جامعه ایران در آن زمان به چنین رشدی رسیده بود، بسیار افزود.
از جمله اثرات این روش، گسترش انجام بحث آزاد بین مردم در محله ها و محل های اجتماع از جمله دبیرستانها و دانشگاه ها بود. شخصا بارها به اینگونه بحثهای آزاد در محله امان در سلسبیل دعوت شدم و حتی یکبار برای انجام چنین بحث آزادی به شیراز برده شدم. بعضی از بحثها حدود 14 ساعت! طول می کشید و از انجمن حجتیه ای تا طرفدار فداییان خلق و سازمان مجاهدین، حزب توده و خط امام و من بنی صدری و در احترام کامل، انجام می شد. حتی بعضی از داشهای محل این بحثها را در خانه اشان و در کنار سماور و چایی و شیرینی انجام می دادند که منهم لذت حضور و شرکت در آن را پیدا می کردم.
دومین بحث آزاد، ماندنی ترین شد
دومین بحث آزاد سراسری در زمان ریاست جمهوری بنی صدر انجام شد و آن با رهبران چریکهای فدایی خلق که به همراه دیگر سازمانهای استالینیست و مائوئیست، در کردستان و گنبد کاووس و چند منطقه دیگر از وطن، دست به جنگ مسلحانه زده بودند انجام شد. رئیس جمهور، به رهبران این سازمان امان داد و امنیت آنها را تامین. هدف اصلی این بود که در بحث آزادی با پخش زنده، به مردم ایران توضیح دهند که چرا در زمانی که نسبتا تمامی آزادی های سیاسی و اجتماعی و مدنی وجود دارد و می توانند نظرات و اهداف خود را از طریق دموکراتیک پیش ببرند، دست به اسلحه برده اند؟ آن زمان هنوز بر اکثریت مطلق ایرانیان معلوم نبود که این سازمانها در قیاسی که با انقلاب روسیه انجام داده اند، به این نتیجه رسیده بودند که انقلاب بهمن معادل انقلاب فوریه 1917 روسیه می باشد و بازرگان، کرنسکی ایران و در نتیجه خود را لنین های ایرانی دیده بودند که باید انقلاب فوریه را به انقلاب اکتبر تبدیل و روش اینکار را نیز، ایجاد جنگ داخلی به قصد سر نگونی دولت مرکزی یافته بودند.
از آنجا که زمان انجام بحث از چند روز قبل اعلام شده بود، در راه رفتن به خانه بودم که دیدم خیابانها بر خلاف معمول بسیار خلوت شده است و ترافیک بسیار سبک. این من را یاد سریالهای مراد برقی انداخت که چنان در میان مردم محبوب شده بود، که سبب سبک شدن ترافیک سنگین تهران در زمان پخش این سریال می شد. ولی حال خلوت شدن خیابانها نه برای این بود که ببینیم که آیا بالاخره آقا مراد برقی یه لا قبا به مراد خود، محبوبه، کوچکترین دختر جعفراقا می رسد یا نه. بلکه جامعه می خواست چهره ها و سخنان رهبران سازمانی که طرفدارانشان آنها را چگوارا های ایران می دانستند چگونه است و چه حرفی برای گفتن دارند و توان اندیشه و سخنشان در چه حد است؟
بحث آزاد نزدیک چهار ساعت و بیست دقیقه طول کشید و همین کافی بود تا اسطوره ای که سالها در اذهان ساخته شده بود لباس واقعیت بپوشد و رهبران این سازمان در برابر سوالهایی قرار بگیرند تا بناچار من واقعی و بن اندیشه راهنمای خود را به نمایش بگذارند. با وجودی که روز بعد، طرفداران این سازمان در دانشگاه ها بهم تبریک می گفتند ولی یکی از اصلی ترین اثرات بحث، این بود که بسیاری در سازمان دیگر نمی توانستند جنگ مسلحانه را توجیه کنند و این در کنار عوامل دیگر، سبب شد که نه تنها سازمان شکاف بر داشته و به دو سازمان فدائیان اکثریتی که با جنگ مسلحانه وداع گفته و سازمان فداییان اقلیتی اقلیت که شکستن اسطوره مبارزه چگورایی را بر نمی تافت، تقسیم شود بلکه این تقسیم به جدایی نیز بر خلاف سازمان مجاهدین که در اوج دیکتاتوری سلطنتی با ترور چند تن (2 یا 3 تن )از اعضاء همراه شد، بدون جنگ داخلی میان خودشان انجام شود.
همانطور که خواهیم دید، در این بحث آزاد بوضوح می توانیم ببینیم که اندیشه راهنمای این سازمان، ولایت فقیهی و همانند حزب جمهوری اسلامی بر نخبه گرایی بنا شده است و بنا بر این همانگونه که سران حزب جمهوری در صدد استقرار <استبداد صلحا> ی خود بودند، این سازمان نیز در صدد استقرار <دیکتاتوری پرولتاریا> ی خود بود. به همین علت بود که در جریان کودتای خرداد 60 و زمانی که چماقداران حزب جمهوری و اقمار آن به گردهمایی جبهه ملی در 25 خرداد حمله کردند، آقای هادی غفاری گفت که آنهایی که در پی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بودند حواسشان باشد که دیکتاتوری ملاتاریا آمده است.
این تشابه در اندیشه را در این بخش از بحث می بیینم (از دقیقه 4.56 ببعد):
جمشید طاهری پور، از رهبران چریکهای فدایی خلق: من فکر می کنم دقیقا مردم می فهمند که من چه دارم می گویم.
بنی صدر: اگر شما به مردم احترام قائلید، حالا من اینو بفهمم. شما واقعا معتقدید به این حرفی که می زنید؟
طاهری پور: زندگی من نشون داده، آقای..
بنی صدر: همین فردا از مردم...آقا صبر کن، همین فردا از مردم رای می گیریم، اگر این مردم موافق بودند که شما در اینجا و اونجای کشور مسلحانه در برابر دولت بایستید ادامه بدید.
طاهری پور: نخیر آقای رئیس جمهور، بعد ما صحبت می کنیم از اینکه مسئله تسلیح توده ها را چگونه می شود حل کرد؟
بنی صدر: این جواب من نشد، جواب من رو بده آقا، میگم اگه مردم فردا در یک همه پرسی گفتند موافق نیستند شما مسلح باشید. و موافق نیستند شما مسلحانه در برابر مردم بایستید، شما میایید اسلحه هاتون را تحویل می دید یا نه؟
طاهری پور و فرخ نگهدار: اجازه بدید، اجازه بدید، اجازه بدید (و بعد چند کلمه که مفهوم نشد.)
بنی صدر: اونها همه درست، آن جواب من، شما گفتید که مردم هر چه گفت گوش می دید. می گم این مردم اگر ما رفتیم ازش پرسیدیم 95% مردم گفتن، 98% مردم گفتند، شما به رای مردم تمکین می کنید یا نه؟
طاهری پور: آقای رئیس جمهور، مگر 95% مردم نگفته بودند بازرگان نخست وزیر محبوب، بقول شما. امروز آیا بازرگان نخست وزیر محبوب 95% مردم هست؟
بنی صدر: این چه حرفیه داری تو دهن میذاری، چه ربطی داره؟
طاهری پور: اتفاقا ربط داره.
بنی صدر: شما از صبح داشتی روضه اون مردم رو می خوندی،
طاهری پور: الانم دارم می خونم اقای رئیس جمهور
در اینجا بر بنی صدر می افتد که یکی از اصلی ترین اصول دموکراسی را برای آقایان توضیح دهد، وقتی می گوید:
بنی صدر: پس بسیار خب، ممکنه مردم امروز موافق باشن، فردا هم مخالف بشوند. این حق مردمه. مردم روزی اومدن راهپیمایی کردن 95% گفتن ما آقای بازرگان را نخست وزیر، اولین نخست وزیر دولت جمهوری قبول داریم. ممکنه امروز رای بگیرید، نباشه اینجور. ها؟ این حق مردمه. ما از شما داریم می پرسیم که شما که دارید روضه مردم رو می خونید، اگر این مردم به شما گفتن: آقا ما با درگیریهای مسلحانه در اینجا و اونجای کشورمون موافق نیستیم.
نگهدار، ما موافق نیستیم.
بنی صدر ادامه می دهد: پس (چرا) این اسلحه ها رو میاری تحویل میدی یا نه؟
و...و
**********
در اینجا می بینیم که وقتی آقای طاهری پور، خود را در برابر تکرار مصممانه رئیس جمهور که سوال می کند اگر مردمی که اینقدرروضه اشان را می خوانید، بگویند که اسلحه را زمین بگذارید، آیا شما به خواست مردم سر فرود خواهید آورد، مجبور می شود، اندیشه راهنمای خود را بروز می دهد وقتی می گوید:
" آقای رئیس جمهور، مگر 95% مردم نگفته بودند بازرگان نخست وزیر محبوب، بقول شما. امروز آیا بازرگان نخست وزیر محبوب 95% مردم هست؟"
در اینجا ملاحظه می کنیم که اشاره گوینده به این است که مردم نمی فهمند که چه می خواهند و امروز درود بر یکی می گویند و فردا رهایش می کنند. این نوع نگاه، همان نوع نگاه نخبه گرایانه ای است که ولایت فقیه بر آن بنا شده است. یعنی نظریه ای که مردم را ایتام و صغار می داند که به فقیه/ سر پرست/حزب طراز نوین/حزب پیشاهنگ/حزب پیشتاز نیاز دارند. بنا بر این در اینجا می بینیم که هر دو طرف در پی ایجاد دیکتاتوری هستند، منتهی هر طرف، نوع دیکتاتوری خود را و خود را دیکتاتور "بهتری" می داند.
قبل از ادامه بحث، لازم به گفتن می دانم که روش بنی صدر در امان دادن به سازمانی که دست به جنگ مسلحانه زده و خون نظامیان را بر زمین ریخته، و آنها را به بحث آزاد در برنامه زنده خواندن، امری بیسابقه حتی در دموکراسی های غربی می باشد که حتی یک نمونه آن را در جایی ندیده ام. خوب یاد دارم که وقتی سازمان آزادیبخش ایرلند که دست به جنگ مسلحانه زده بود، دولت انگستان حتی اجازه نمی داد که بی بی سی صدای سخنگوی شاخه غیر نظامی و سیاسی را پخش کند. بی علت نبود که اولین رئیس جمهور در آغاز بحث گفت:
"بیشک در تاریخ معاصر جهان و اگر نگوییم در تاریخ چند قرن اخیر جامعههای بشری این نخستین بار است که رئیسجمهور در یک بحث آزاد با کسانی شرکت میکند که آنها در بخشی از کشور یا بخشهایی از کشور بر ضد یک حکومتی که از انقلاب به وجود آمده است مسلحانه روبرو شدند.» او ابراز امیدواری کرد این بحثهای آزاد از وقوع درگیریهای تازه در کشور جلوگیری کند و آغازی خوب برای ادامۀ گفتوگو باشد"(2)
بحث آزاد، مانع باز سازی دیکتاتوری
کوشش بنی صدر در ادامه بحث آزاد با سنگ اندازی های حزب جمهوری و اقمارش روبرو شد. این در حالی بود که حتی حزب کومله، که جنگ اول سنندج را آغاز و بعد با شروع جنگ دوم سنندج مانع اجرای تصویب نامه شورای انقلاب در مورد خود مختاری کردستان شده بود، نیز خود را در وضعیتی دید که به پذیرفت در بحث آزاد شرکت کند ولی با وارد شدن به مراحل آخر کودتای خرداد 60، بحث انجام نشد.
علت کوشش حزب جمهوری در جلوگیری از انجام بحث آزاد (3) این بود که متوجه شده بود که وقتی سازمانها و اندیشه های مخالف نه از طریق اسلحه و چماق که از طریق بحث و گفتگو با یکدیگر بر خورد کنند، خشونتهای سیاسی به نقطه صفر نزدیک می شوند و از آنجا که باز سازی استبداد جز از طریق بکار گیری خشونت و سرکوب نیروهای مخالف امکان پذیر نیست، نمی تواند دیکتاتوری خود را مستقر کنند.
البته، حزب هیچ قادر به جلوگیری از انجام بحث آزاد نمی شد اگر سازمانها و گروه ها و شخصیتها دیگر، نرمها و ارزشهای دموکراتیک را پذیرفته و از آن طریق، خواستهای خویش را پیش می بردند. در همین زمانها بود که رئیس جمهور، دوست دیرین خود، زنده یاد هوشنگ کشاورز، روشنفکر و هنر مند چپ را نزد رهبران این سازمانها با این هشدار و پیام فرستاد که خطر باز سازی استبداد بسیار جدی است و برای جلوگیری از آن بیایید موافقت کنیم که اصل اختلاف را پذیرفته و هر زمان آزادی ها را در خطر دیدیدم، بگونه ای یکدست از آزادی ها دفاع کنیم. به جز چند نفری، همگی پاسخ رد به رئیس جمهور داده بودند و در توجیه گفته بودند که بنی صدر می خواهد از ما مشروعیت!!! بگیرد. عجبا! رئیس جمهوری که با بیش از 76% رای مردم رئیس جمهور شده است نیاز دارد از چند در صد رایی که این گروه ها در جامعه دارند مشروعیت بگیرد. همینگونه نگاه بخود و خود بزرگ بینی و در نتیجه واقعیت خود را بسیار بیشتر از آنی که بود دیدن سبب شد که با هدف سرنگونی دولت دست به اسلحه بردند و اینگونه تابوی بکار گیری خشونت بر علیه کسان و گروه هایی که در انقلاب شرکت کرده بودند را شکسته و آقای خمینی را در وضعیتی قرار دهند که بتواند بگوید که آزادی دادیم و سوء استفاده کردند و ناچار پس گرفتیم.
نتیجه گیری
باز سازی استبداد از طریق عمامه را جایگزین تاج کردن سرنوشت محتوم انقلاب نبود و عواملی که هیچ جبری در رخ دادن آنها در زمانهای حساس وجود نداشت، باید رخ می دادند تا اینگونه، چماق به روش مسلط برخورد با دگر اندیشان تبدیل شده و روش بحث آزاد را از صحنه براند. مهمترین عوامل را قبلا بحث کرده ام.
حال با این نگاه به فیلم درهای لغزنده بر می گردیم. دو داستان مختلف فیلم، در صحنه آخر به یک داستان و با آینده ای باز تبدیل می شود:
در داستان اول، هلن که وارد ترن می شود، در آخر سلسله حوادثی که پیش می آید با ماشینی تصادف می کند و در بیمارستان در کنار دوست پسر بی وفایش فوت می کند.
در داستان دوم در آخر سلسله حوادث دیگری، هلن که نتوانسته بود وارد قطار شود نیز دچار تصادف با ماشین می شود ولی زخمهایی سطحی بر می دارد و بعد از مداوا در حال خروج از بیمارستان در آسانسور، گوشواره اش به زمین می افتد و جیمز آن بر می دارد و به او می دهد. از اینجا ببعد یک داستان در حال انجام می شود و پایان فیلم شروعی برای این داستان است.
در داستان ما، انقلاب بهمن انجام شده است و هلنی که وارد قطار شده بود، در باز سازی استبداد مرده است و حال هلنی که نتوانست وارد قطار شود ولی زندگی را ادامه داد گوشواره اش که روایت زندگی او را در خود دارد بر زمین می افتد. آیا جیمز آن را بر خواهد داشت و اینگونه داستان دومی را که در باز سازی استبداد مرد را تولدی دوباره خواهد بخشید؟ آینده باز است و قلم در اختیار نسل جوان و این آنها هستند که تصمیم خواهند گرفت که با عمل خود آن را آنگونه که می خواهند بنویسند.
- Carl Leiden and Karl M. Schmitt, The Politics of Violence: Revolution in the Modern World (Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall, 1968), p. 73.
- کیهان: ۱۱ اسفند ماه ۱۳۵۸
بعد از کودتای خرداد 60، استبداد حاکم برای آنکه نشان دهد که تغییری انجام نشده است و زندگی سیاسی به روال قبل جریان دارد، دو سه "بحث آزاد" در آن محیط سراسر وحشت با شرکت بعضی از سران حزب توده و فدایی و آقایان سروش انجام داد. مباحثی که هیچ ربطی به مسائلی که جامعه شب و روز با آن درگیر بود نداشت و از آنجا که ریشه نداشت و برای حفظ ظاهر بود، ادامه نیافت و ابتر شد.