کیهان لندن - حامد احمدی - نصرت کریمی هنرمندی بود یکه. هر دو کلمهی «هنرمند» و «یکه» را باید با تاکید خواند. هنرمند بود چون خلق کردن از هیچ را میدانست. زمانی فیلم میساخت. فیلمنامه مینوشت. انیمیشن درست میکرد. و زمانهای دیگر، پس از انقلاب اسلامی، همان «روزگار تلختر از زهر»، وقتی که دیگر اجازه نداشت روی پرده و صحنه باشد، در خانهاش مجسمه میساخت. مجسمههایی از انسانها و هیولاها. مجسمهی ضحاک و کاوه. رستم و سهراب.
و به همین خاطر «یکه» هم بود. او چهل سال در ممنوعیت زیست اما زندگی را فراموش نکرد. تا توانست ساخت. کار کرد. حضور داشت. آموزش داد. از هنر خود دست نکشید. هنرش را به فرموده یا خواست حکومت کهنهی نوآمده، نفروخت.
در میان محصولات چهل سالهی جمهوری اسلامی، این همه «هنرمند یکشبه» و «سلبریتی یک دقیقهای»، چه کسی را میشناسید که این همه هنر داشته باشد؟ این همه بلد باشد؟ این همه فرهنگ کشورش را بشناسد و دوست بدارد. او از نسلی بود که با دانستن و آگاهی، با استعداد و ذوق، وارد دنیای هنر میشدند.
یک- نصرت کریمی چرا ممنوع شد؟
او هنرمندی بود که اسلامگراها و روحانیون پیش از به قدرت رسیدن، پروندهسازی را علیه او آغاز کردند. «محلل» را به سال ۱۳۵۰ ساخت. فیلمی که ورای داستان سادهاش به موضوعی مهم اشاره داشت. فیلم هشداری بود دربارهی خطر قانون شدن احکام اسلامی. به همین خاطر اسلامگراها تاب نیاورند. اعتراض کردند. فریاد کشیدند. خواستند فیلم را از پرده پایین بیاورند. دست آخر به سراغ مرتضی مطهری رفتند. مرد روحانی بدون اینکه یک فریم از فیلم را تماشا کند، علیهاش مطلب نوشت. نوشت: «چند هفته قبل اعلانی بسیار وقیح و زننده در روزنامهها دیده میشد که علاقمندان به عفت عمومی را سخت ناراحت کرده بود و غالبا درباره زنندگی آن اعلان صحبت میکردند. از قرائن پیدا بود بنا است که فیلمی تحت عنوان محلل نشان داده شود، هدف فیلم هم از اول معلوم بود، طولی نکشید که شنیدیم نمایش آن فیلم آغاز شده و در بسیاری از سینماهای پایتخت و شهرستانها نشان داده میشود. از وقتی که این فیلم شروع شد روزی نیست که آشنایان دور و نزدیک حضورا و یا به وسیلهی تلفن به این بنده مراجعه نکنند و دربارهی اثر گمراه کننده آن سخن نگویند. عقیدهی آنها این بود که هر چند این فیلم از نظر هنری و فکری مبتذل است اما نظر به اینکه طوری تنظیم شده که قانون محلل را که در قرآن مجید به آن تصریح شده است بیپایه و ستمگرانه جلوه میدهد و طبعا در روحیهی طبقهی جوان که از ماهیت و فلسفه آن بیخبرند اثر بدی میگذارد، لازم است لااقل در مقالهای به آن پاسخ داده شود و ماهیت حقیقی این قانون توضیح داده شود.»
دو- محلل از چه میگفت؟
بیراه نیست اگر برای نگاه درستتر به فیلم «محلل»، بخش خانوادگیزناشویی را حذف کنیم و به قضیه و قانون محلل فقط به عنوان یکی از گزینههای مورد انتقاد بپردازیم. آنوقت «محلل» از سطح یک فیلم خانوادگی معمولی با مصالح دمدستی نظیر شک و بدگمانی و آخر هم فهمیدن حقیقت و وصال و خوشی، تبدیل میشود به فیلمی که خیلی جدی و دقیق و هوشمند لایههای زیرین جامعهی ایرانی اسلامی دههی پنجاه خورشیدی را زیر نورافکن گذاشته و برای مخاطبان نمایش داده و البته که هشدارش جدی گرفته نشده و روند جامعه ادامه پیدا کرده تا مواجهه با حقیقت سال ۱۳۵۷ و انقلاب و بعدتر نظام اسلامیاش.
در فیلم «حاجآقا» با بازی نصرت کریمی فقط مرد سنتی ایرانی نیست که از «منزل»اش طلب غذای گرم و رختخواب نرم بکند. تفکریست که زندگی به شکل دیگری را برای هیچکس مجاز نمیداند و به خودش اجازه میدهد در داخل خانه، همسر و فرزندان را بطور پیوسته و بیوقفه، امر به معروف و نهی از منکر بکند و به شکل فیزیکی چادر روی سرشان بکشد و برای آنها قوانین اسلامی را بازگو بکند. حاجآقایی که دیوار روی دیوار میکشد تا چشم نامحرم به خانهاش نیفتد اما تا از آن خانه خارج میشود، بساط بزن و برقص و بشکن اهالی منزل به راه میافتد. حاجآقایی که دختر میانیاش را نتوانسته درست و بر اساس «موازین» تربیت کند و برای همین هم گره ماجرا از همینجا و قرار شبانهی دختر با پسر همسایه بر پشتبام آغاز میشود. فیلم در حقیقت گرهی اصلیاش را در ارتباط با تقابل زندگی سنتی و زندگی مدرن ایجاد میکند.
از میانهی فیلم گرچه قانون محلل و مشکل سهطلاقه کردن همسر و ازدواج دوباره به عنوان اصل ماجرا مطرح میشود، اما حواشی و دور و برها اشارات فراوانی دارند به وجود یک تفکر فاجعهآفرین در جامعه. جایی که مرد کمتر مذهبی با بازی کرم رضایی هم برای پسرش حق متفاوت بودن را قائل نیست و به ضرب و زور مجبورش میکند تیپ هیپیوارش را تغییر بدهد تا برایش زن بگیرد. رفتار و نگرشی که آن را میتوان با گشت ارشاد حکومت فعلی مقایسه کرد. قیمهای تکثیر شدهای که در خیابانها کمین نشستهاند تا با امر به معروف و نهی از منکر، شکلهای متفاوت را با زور وارد چارچوب سنت بکنند.
«محلل» اشارهی اصلیاش برخلاف نظر مخالفان فیلم نه به اسلام به عنوان مناسک شخصی که به قانون شدن اسلام در جامعه است. گره فیلم در نهایت جایی باز میشود که قانون آن زمان جامعه در تضاد با مذهب است و شرع که باعث به وجود آمدن تمام مشکلات شده با حضور قانون مدنی و عرفی به کنار میرود تا زن گیر کرده در بنبست مرد محلل و شرع مقدس، از عرضه شدن اجباری خلاص بشود و به سمت شوهر و خانهاش برگردد. اما هشدار فیلم و سناریست به جامعه که مبادا دین را وارد قوانین روزمرهی اجتماعی کند از طرف مخاطبان، از روشنفکر تا عامی، نادیده گرفته میشود و چیزی در حدود ۸ سال بعد از اکران فیلم در سینماها، اسلام قانون شده برای تمام زندگی انسان ایرانی، از شکل حضور در خیابان تا شکل همخوابگی در خلوت، تصمیم میگیرد و سنت تبدیل به قادر مطلق میشود و ابزار حکومتگران برای سرکوب هرگونه دگر بودن.
نگاه تیز و دقیق کریمی و شناخت درستش از جامعهای که هنوز درگیر انقلاب و حکومت اسلامی نشده بود، بیشتر از همه در ساختن شخصیت پسر کوچک حاجآقا به نام محمد نمود پیدا میکند. پسر خردسالی که بازوی اجرایی پدر محسوب میشود و حتی از خود حاجآقا هم بیرحمتر و شقیتر و سختگیرتر است. تا حدی که خواهر عقد شدهاش را هم تهدید به برخورد میکند و از حاجآقا میخواهد یک شورت آهنی هم برای خواهر عقد شده سفارش بدهد تا مطمئن بشود در خلوت زن و شوهری اتفاقی نمیافتد! محمد «حاجآقا» را اگر امتدادش بدهیم بدون شک در هنگامهی انقلاب ۵۷ و بعدترش، خواهیم رسید به نیروهای بسیج و کمیته که اسلحه به دست در خیابان دنبال نسبت آدمها میگشتند و رویای ساختن یک تنپوش آهنی بزرگ برای پیر و جوان و زن و مرد در سرشان بود.
«محلل» هشدارهای خودش را میدهد و در زمان خودش جدی گرفته نمیشود. جامعهی سنتی و تقابل خشناش با کوچکترین ذرات زیست مدرن را به نمایش در میآورد، حاجآقا و محمد گشتارشادی را سالها جلوتر به تصویر میکشد و زمین خوردن جوان هیپی وسط خیابان را نشان میدهد و حتی بسیار جلوتر از علنی شدن اندیشهی صدور انقلاب و مسلمان کردن دنیا، تلاش سنتیها برای سنت کردن یک کشیش آمریکایی و مسلمان کردناش را عیان میکند اما باز این تلاش دلسوزانه و هنرمندانه بین فیلمهای تلخاندیشانهی محبوب منتقدها و فیلمهای خوشباش محبوب عوام، در حد فاصل «گنج قارون» و «قیصر»، نادیده گرفته میشود تا رسالت هنرمندی چون نصرت کریمی نیمهتمام و عقیم باقی بماند و جامعه تختهگاز و چشمبسته به سمت ساختن آرمانشهری برود که شرع خشن و بیتغییر و انعطاف قوانین روزمره و اجتماعی و خانوادگیاش را تعیین و مردم را گرفتار قالب خشک و سفتاش میکند.
سه- نصرت کریمی بودن
زمستان ۱۳۰۳ آغاز شده که متولد میشود. او نصرت کریمی است. از همان کودک و خردسالی، به نمایش دل میبندد. نمایشهای سنتی ایران. روحوضی و سیاهبازی و شخصیتهایش؛ حاجیآقا، کاکاسیاه، سلطان،پسر حاجی و شلی. اما اتفاق بزرگ برایش زمانی میافتد که چارلی چاپلین را بر پردهی سینما میبیند. هفت شب هفته را در سینما تمدن میگذارند. کودکیست که میخواهد جست و خیز بکند و چارلی چاپلین بشود. صحنهاش مهمانیهای خانوادگیست. جایی که نمایش میدهد تا دوستان و خویشاوندان از خنده ریسه بروند. محبوب جمع کوچکشان است. آنقدر که دستاش را بگیرند و بخواهند و بگویند: «نصرت جون چارلی بشو.»
نصرت در زمانی که هنوز استندآپ کمدی در جهان شناخته شده نبود، نمایشهای کودکانهاش را تکنفره اجرا میکرد. داستانی انتخاب و خود را گریم میکرد تا نمایش آغاز بشود. از همانجا به گریم و چهره ساختن علاقمند شد. برادرش، علی از شاگردان کمالالملک، متوجه استعدادش میشود. تشویقاش میکند و راه را نشاناش میدهد. نصرت کودک، از همان ابتدا، آتشفشان استعداد است. بجز بازی و گریم، مجسمه هم میسازد و در ده سالگی تندیسی که از فردوسی ساخته، جایزه میگیرد. تجربهها ادامه دارند تا بالاخره در شانزده سالگی پا به صحنهی تئاتر میگذارد. ۱۳۱۹ صحنهی هنرنمایی نصرت کریمی بزرگتر میشود.
نصرت کریمی مدتیست که به گروه تئاتر «نوشین» پیوسته و به عنوان بازیگر در نمایشهایی مثل «اوژنی گرانده»، «عروس قرن اتم» و... روی صحنه میرود. این اما تمام نصرت کریمی نیست. پس سفرهایاش را آغاز میکند. روح تشنه و جستجوگر او را به پراگ میرساند تا آنجا نمایش عروسکی بخواند. پس از آن به ایتالیا میرود تا سر کلاس سینما بنشیند. به ویتوریو دسیکا هم میرسد. دستیار سوماش میشود. با اینهمه تجربه و توشه، دیگر وقت بازگشت به ایران است. بازگشت آتشفشانی که دیگر باید فوران کند.
نصرت خان دیگر باید پشت دوربین بایستد و داستانهایاش را فیلم بکند و برای مردم نمایش بدهد. او که پیش از این فیلم عروسکی «دل موش و پوست پلنگ» را ساخته و رکورد نمایش در مدارس را شکسته، حالا به سمت فتح پردهی نقرهای و دل مردم کوچه و بازار میرود. «درشکهچی» آمادهی نمایش میشود. به سال ۱۳۵۰.
«درشکهچی» را مردم دوست دارند. اما منتقدها که درگیر نان قرض دادن و کشف تعهد اجتماعی از لابلای تیزی و چاقو و خون و تعصب هستند، فیلم را درک نمیکنند. تصویر ناب و واقعی خانوادهی ایرانی، با تمام سنتهای کُشنده و سادگیهای زلالاش، گویا برای آنها جذابیت ندارد. فیلم نصرت خان اما از تونل زمان به سلامت عبور میکند تا در فصلی دیگر، سالها بعد، منتقدان مجلهی «فیلم»، «درشکهچی» را به عنوان یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران انتخاب کنند.
سال ۱۳۵۴ فیلم «خانه خراب» جلو دوربین میرود. اینبار نصرت خان، مدرنیسم قلابی را که فقط در خراب کردن بناهای قدیمی نمود دارد، نقد میکند. از سوی دیگر تلویزیون پیش میآید تا در یکی از بهترین سریالهای تاریخ تلویزیون، «دایی جان ناپلئون»، نصرت خان نقش «آقا جان» را بازی کند.
نصرت خان در اوج است که شبح انقلاب بالا میآید و داستان، دیگر میشود.
هنر و سینما و تصویر را از نصرت خان میگیرند. یا شاید برعکس؛ سینما و هنر را محروم میکنند از حضور کار بلدی چون او. نصرت خان بدون جرم و محاکمه به زندان فرستاده میشود؛ چهار ماه! کسی نه حرفی میزند و نه از آن دوران روایتی دارد جز خود او؛ که بجای تعریف کردن داستانهای قهرمانانه، فقط میگوید در زندان برای زندانیان کلاس آموزش سینما برگزار کردم. بازی در دست دیگران است. همانها که پروندهها را از پیش نوشته و ساختهاند. نصرت خان به کنج عزلت فرستاده میشود اما هنرش را متوقف نمیکند. صورتک میسازد و کاکتوس پرورش میدهد. دستها هنوز زندهاند. دستهایی که از گل هنر میسازند و از «نبات تیغدار» وسیلهای برای گذران زندگی. پیشنهادهای نقشآفرینی و بازی هنوز به دست نصرت خان میرسد اما ممنوعیت، اجازهی حضور نمیدهد. نصرت خان میگوید: «من شخصا برای رفع ممنوعیت اقدام نکردم ولی دوستان کارگردان و تهیه کننده که علاقه داشتند من برایشان فیلم بسازم یا در فیلمشان بازی کنم، هربار که اسم مرا به ارشاد دادهاند، آنها جلویش نوشتهاند :«نصرت کریمی فعلا نه!» هروقت «فعلا» را بردارند حاضرم بازی کنم.» میان این «فعلا» سمج یک «نصرت کریمی» دیگر در سینمای ایران مشغول کار است. یک تشابه اسمی که به عمد برجسته میشود تا خیلیها تا همین امروز و صفحهی ویکیپدیای نصرت خان و حتی رسانههای ظاهرا حرفهای چون «رادیو فردا» فکر بکنند که او پس از انقلاب، پایین آمده از اندازهی خود دستیار امثال مسعود کیمیایی شده که جایگاه شاگردی او را هم نداشتند.
اما نصرت خان از آنهمه هنر، حضورش محدود میشود به ساخت تیزرهای آموزشی. او که به شهادت دوستان و شاگرداناش «معلم بالفطره» است، در تیزرهای نمایشی- آموزشی کوتاهاش هم توجه مردم را به خود جلب میکند. میانهی دههی هفتاد، سری تیزرهای «آقای آلوده»- مربوط به آلودگی هوا-، تبدیل به یکی از محبوبترین برنامههای تلویزیونی ایران شد.
بخش پررنگ زندگینامهی هنرمندان، حیات هنریشان است و در چهار دههی حاکمیت جدید، خبری از نصرت خان در بالای اخبار نبود. او تنها در گوشهی امن خود، سعی داشت مرگ را مات بکند و زندگی را ادامه بدهد. نیستی را باور نکرد و بر عقیدهی خود ماند. نصرت خان مثل چند هنرمند مغضوب دیگر، توبهنامه نوشتن بابت کار نکرده را نمیپذیرد تا حرمت خود را حفظ کرده باشد. با اینهمه نصرت خان از یاد نرفتنی است. شبی در بزرگداشت نصرت کریمی در خانهی هنرمندان برگزار میشود. جمشید مشایخی، جواد مجابی، خسرو سینایی، یدالله صمدی، مرضیه برومند و... دربارهی بزرگیاش صحبت میکنند. خلاصهترین و درستترین تعبیر را خسرو سینایی دارد و نصرت خان را اینگونه معرفی میکند: «هنرمند خردمند» و دربارهاش میگوید: «زمانه که برگشت و خارهای دردناکش را به بدن او فرو کرد، من نصرت کریمی دیگری را شناختم: مردی که فراز و نشیب زندگی را میشناخت و خوب میدانست که برای گذر از این فراز و نشیب، شکیبا باید بود. او هرگز عزلتنشین نشد، به ساختن صورتکهای استادانهاش پرداخت و پرورش گیاه کاکتوس! و آنقدر با کاکتوسها مهربان بود که آنها شرم داشتند از اینکه خاری به بدنش فرو کنند. این بار مردی را شناختم که آموخته بود از کوچکترین پدیدههای طبیعت زیبایی خلق کند و زندگی را حتی در کوچکترین ابعادش ارج نهد.»
بزرگترین اثر هنری نصرت خان در نبرد با مرگسازان شکل میگیرند؛ زندگی کردن و زندگی ساختن. او بینیاز از سینما و پردهی نقرهای، نقش خودش را به زیبایی ایفا کرد و از خود بودن استعفا نداد. با اینکه نزدیک چهل سال به اجبار تریبون و صدا نداشت اما طوری زندگی کرد تا دیگران دربارهاش حرف بزنند. مهرداد شیخان، علاء محسنی و ناصر زراعتی دربارهی نصرت خان سه مستند ساختند تا گوشهای از زندگی و خلوتاش را به نمایش بگذراند.
نصرت خان یکی از چند صد نقشآفرین ایرانِ ناکام بود. ایرانِ ناکامی که میخواست مدرن باشد و در این خواستن به نتوانستن رسید و ناکام ماند و با سر به دیروزی دردناک سقوط کرد. نصرت خان برای انسان امروز خرد میخواست اما روزگار، خردمندان و انسانهای درست را به تبعید فرستاد تا جنونی مریض حاکم بر سرنوشت مردمان بشوند. دنیا شکل رویاهای نصرت خان نشد اما او دست کم خود را نگه داشت. از اصول و پرنسیب خود پس نکشید تا نام خود را چنان بر تاریخ و حافظهی هنر و کشورش نقش کند که با هیچ نیستی و مرگی از بین نرود؛ نه نیستی به فرمودهی حاکمان زمینی در بهمن تلخ ۱۳۵۷ و نه مرگ فرود آمده از آسمان به آذرماه زهرآگین ۱۳۹۸.