شب پیش سفری در زمان کردم و کنسرت شما و مارتیک بار دیگر قطار عمرم را لحظاتى در ایستگاههای خاطره متوقف کرد تا خود را مجددا بیابم و بیندیشم که من کی هستم؟
بد نیست بدانید که این سوال تیتر اولین کتابی است که در خاتمه سال اول ابتدایی در دبستان خیام اهواز به عنوان شاگرد نمونه به من اهدا شد. نمیدانم چرا ۵۵ سال بعد از این واقعه، در پاریس و در شب یلدا، ترانه هاى همصدا، ما به هم محتاجیم، همسفر، پنجره، کویر و.. مرا بهیاد آن کتاب کودکانه و سوال روی جلدش انداخت. یعنی میدانم. من محصول سرزمین و فرهنگ و زمانی هستم که شعر جنتی عطایی و اسفندیار منفرد زاده، موسیقی قنبریها و چشم آذرها و صداهاى امثال گوگوش و مرضیه و عارف و شجریانها و هنر کلهرها و لطفیها و... پرتوهایی از آنند. نغمهها بیدار کننده نوستالژی است که ترکیبی از "نوستوس" یعنی بازگشت به وطن و "آلگوس" یعنی درد است، و در مجموع به معنی درد بازگشت به وطن، به عنوان بیان حس یا حالت روحی. شاید ندانید که اولین بار ژوهان هافر، پزشک ۱۹ ساله فرانسوی در قرن ۱۷ میلادی پیرامون درد «هیموه» یا درد دوری از وطن سعی بر صورت بندی علمی آن کرد. این موضوع تاریخی را از این جهت یاد آوری میکنم که من نیز پزشک هستم و در تلاش براى شناخت و درمان بیماری ها؛ بارى ژوهان هافر از وضعیت روحی سربازانی مینویسد که با وجود مقاومت در جنگ و رهایی از مرگ باشنیدن طنین زنگولههای گاوها، تداعی کننده زاد و بومشان، از پگاه تا شامگاه چون آبشار میگریستند.
او میگوید بعضی از این سربازان با وجود داشتن زخمهای عمیق در بدن از صدای زنگوله بیش از پانسمان زخمها درد مى کشیدند و از آن مهمتر باوجود درد بیشتر چنان احساس تعلق و انسى با این زنگولهها پیدا کرده بودند تو گویی از این درد لذت میبرند. لابد صدای زنگوله گاوها ندای تجلى هویتشان بود. بعدها شاتوبریان و مارسل پروست اهمیت اینروایت را در چگونگى تناور شدن هویت شخصی مفصلا در رمانهای خود پرورش دادهاند تا بر من پزشک ثابت شود که نوستالژی بیماری نیست بلکه مجموعهای از احساسات و کنش هایی است که در هویت بازتاب خود را مییابند. آثار هنری اصولا از نقاشی گرفته تا سینما، از ادبیات تا رقص و تاتر همین مهم را در خود دارند. اما در این میان ترانه نقش ویژهای دارد. زیرا در فرصتی کوتاه چونان آینهای در روبرویمان داستان زندگی مان را منعکس میکند. تا جایی که مجریان آن تا سطح ناخدای کشتی زندگى عروج کرده و برای لحظاتى شیرین هم سفرمخاطب مى شوند. اینگونه است که شارل ازنوارها،ام کلثومها، ادیت پیافها، الویس پرسلیها ولئونارد کوهن هاو... نمادهایی مى شونداز وجدان انسانی و در مورد برخی وجدان ملی. وجدان ملی در مورد کشورهایی چون ایران که هنوز پس از متجاوز از یک قرن تلاش جهت فراهم آوردن ساختار سیاسی مدرن و متکی بر دمکراسی ناموفق بوده، اهمیتی ویژهای مییابد. به راستی آیا موسیقی بخش مهمی ازاجزاء پرسش کلیدى "من کی هستم" نیست؟
من ایرانی هم با اجرای "پرکن پیاله" شجریان و "ربنای" او، هم با پنجره و کویر گوگوش و مرا ببوس ویگن احساس من بودن میکنم و هم با علی علی گویم هایده حتی اگر ملودی و صدای استثنای او الهام بخش مداحان در خدمت سیاست روز باشد. ملودیمؤلفهای از هویت من ایرانی است که سیاست و کنشگران آن در فهم و اجرا و تنظیم و ارائهاش ناتوانند. گرچه نباید تمامی سهم تقصیررا از آن دولتمردان دانست و ملت نیز میبایست در ترسیم جامعه مقبول مورد نظر خود شفاف تر و مصمم تر عمل کنند تا کنشگران سیاست نیز با توجه به خواست شفاف مردم وتناسب قواى ناشى از این خواست ناگزیر به همراهى با مردم شوند. توجه به تجربه چهل سالی که سپری شد لزوم غنیمت شمردن فرصتهاى پیش رو را برای رشد اجتماعی و فرهنگ سیاسی بیشتر از پیش ضروری میکند. اما این دوران گذار زمان و شرایطى را طلب مى کند که در حین آن ممکن است هویت ملی دچار آسیب شود. درزمان فوت مرضیه و در سوکش آنچنان گریستم تانهایتا با شنیدن و تکرار ترانه هاى بیداد زمان و خداکنه که خوابم نبره تسکین درد شد. شاید این احساسات به قدری کهنه شده باشند که برای ۲۰ ساله هایی که در ترانه هاى معروف شارلازناووربه ایشان اشاره میشود، قابل لمس نباشد. اما مطمئنم که شما مرا درک میکنید. اما نمیدانم چرا هنگامی که از کنسرت شما خارج شدم حس عجیبی داشتم. از جهتی تحسین و تشویق و تبریک برای تلاش هنرمندانه شما و مارتیک. و از جهتی دیگر حس عجیبی که ساعتها طول کشید تا نهایتا مرا مجاب کرد به نگارش این نامهءسرگشاده؛ از شما سپاسگزارم که یاد آوری کردید من که هستم. و از شما دلگیرمکه چرا در فضایی بالاتر از سیاست و گروههاى سیاسى نایستادید تا نمادهاى هویتی و سرمایه هاى ملى که خود شما نمونه ای از آن هستید پرکنندهء شکاف هایی باشند که توسط تجار سیاست حفر شده و مى شود. شاید فراموش کردهاید که جامعه ما دوقطبی شده و بعید نیست که این دو قطب فقط در جدالی داخلى و خانه مان بر انداز بسوزند و بسوزانندو شاید ممکن شود که به کمک جادوى ترانه هاى شما و سرمایه و هویت ملى مشترکى که برایمان به ارمغان آورده بتوانیم بر این دوقطبى فایق آمده و مانع حرکت و چرخهء خشونت شویم و البته این مهم در گروى آن است که شما که وجدان و سرمایهء ملى محسوب مى شوید فرا و بالاتر از گروهها و دستجات مختلف سیاسى قرار بگیرید و نمایندهء اراده و خواست تمامى مردم باشید نه بخشى از آن؛
خانم گوگوش از خودم برایتان بگویم که در سن ۱۵ سالگی و در اوج گزافه گویی هاى دوران ورود به "دروازه تمدن بزرگ " به دلایلى که بر خیلىها پوشیده نیست ناگزیر به هجرت شدم و در سختى غربت و مرارت یادگیری زبان و تطبیق خود با فرهنگ میزبان، این ترا نههای شما بود که با وجود گرایش سیاسی متفا وتتان بامن، سازندهء بخشى از هویت ملی من شدند. شوربختانه دولتمردان ایران دیر زمانی است که بیشتر سر مست تزیین ویترین فروش کالای خود بودهاند تا احیای هویت ملی. براستی آیا این مهم نباید به عهده هنرمندان این مرز و بوم باشد؟ از خودم نیز دلگیرم که چرا وقتی مرضیه این سرمایهء ملى را در بازار بورس گروهی سیاسی ارزان خرج کرد لب به سخن واعتراض نگشودم. ویا چرا وقتی دهها هنرمند ایران به دنبال شعار " تَکرارمیکنم" مردم را دعوت به پشتیبانی از نمایندهای خاص کردند نگرانیام را بر زبان نیاوردم!. نوع برنامه ریزی کنسرت شما این پرسش را پیشمی آورد که اگر سرمایههای ملیارزش معنوی خود را در میدانهای سیاست به ارزانی تحفه سیاست کنند برای احیای وجدان ملی چه چیزى باقی خواهد ماند؟
بیماری کنونی کشورما بیماری مزمن و همه گیرى ست. دردهای مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشوند. این فصل و درد مشترک را وجدانی لازم است که فرا و وراى ملاحظات سیاسی گروهى و جناحى باشد بلکه نیازمند ابزار و عزمى ملى است تا بلکه چونان چترى باشد بر فراز سر تمامى مردم ایران و وسیلهای برای فاصله گرفتن ازجامعه دوقطبی. و لذا براى نیل به این مهم نیازمند همراهی همه هنرمندان به عنوان نماد وجدان ملی هستیم. هنرمند به مثابه اکسیژن محلول در خون بیمار است که امکان تصفیه را فراهم مى آوردو اگر خود جای شریان بنشیند سلولهای آسیب دیده از کجا تامین اکسیژن کنند.؟ امیدوارم این نوشته حمل بر جسارت نشود. بیشتر درد دل پزشک مهاجری تلقی شود که نگران افزایش بحران هایی است که متاسفانه کار به دستان سیاست را نشانهای بر توانایی برخورد با آنها نیست. درد دلی برای دعوت به حفظ و حراست از وجدان ملی است.
ایرج سبحانی
پرفسور دانشکاههای پزشکی پاریس. متخصص بیماریهای گوارش. رئیس مرکز تحقیقات سرطان روده بزرگ
پاریس دیماه ۹۸