رویدادهای دو ماه اخیر در ایران از روز آغاز اعتراضات به افزایش قیمت بنزین در ۲۶ آبان ماه تا سخنرانی خامنهای و ترامپ در روز چهارشنبه ۱۸ دی و پایین کشیدن فتیله یک جنگ احتمالی به قدری پرتلاطم بودهاند که دیگر نمیتوان فقط به تحلیل وقایع نگارانه آنها پرداخت. در حالی که هر مورد از این رخدادها نیاز به تفسیر و تحلیل خاص خویش دارد نگاهی وسیع ترلازم است تا بتوان از دل آن یک چشم انداز بیرون کشید. منظور چارچوبی است کلان که رویدادهای خُرد میتوانند درون آن معنا گیرند و به ما اجازه دهد ایدهای در مورد مسیر احتمالی آتی داشته باشیم.
در این مقاله تلاش شده تا ببینیم آیا در این وقایع پر سرعت، متنوع و گاه حساس و نفس گیر- مانند احتمال آغاز یک جنگ-، منطقی عمومی وجود دارد یا خیر. این منطق باید به ما یاری دهد تا در پیچ و خمهای خبری و جزیی گرای رخدادها گیر نیافتیم و باقی نمانیم، بلکه بتوانیم نگاهی به ورای آن داشته و درک کنیم که موضوعات چگونه تحول مییابند.
برای درک بن مایهی تحولات اخیر چند گزاره لازم داریم که بتواند به عنوان پایههای این منطق یابی مورد استفاده قرار گیرد. این گزارهها باید تا حداکثر امکان به عینیات توجه داشته باشند و از نظر و قضاوت به دور باشند. آسان نیست اما تلاش میکنیم.
واقعیتهای بدیهی
گزارهی یک: حکومت جمهوری اسلامی به دلیل سوء مدیریت کلان کشور در چند دههی گذشته و به ویژه در دو دههی اخیر، اقتصاد ایران را به شرایط نابسامانی دچار کرده است که با توان مدیریتی کنونی قادر به تعمیر و ترمیم آن نیست.
گزارهی دوم: علاوه بر سوء مدیریت، پارامترهای مهم دیگری مانند فساد فراگیر و تحریمهای ناشی از سیاست خارجی دخالتگرانه رژیم، اقتصاد کشور را به مرز فروپاشی کشانده است.
گزارهی سوم: این وخامت بی سابقهی اقتصادی، نهادها و روابط اجتماعی را دچار تکانههای شدید کرده و از دل آن، آشفتگی روانی افراد و نیز دشواریهای سهمگین معیشتی خانوادهها حاصل شده است. شرایط زندگی سخت و در مرز غیر قابل تحمل شدن است.
گزارهی چهارم: در عین حال، به دلیل سرکوب و نبود فضای باز سیاسی تمامی راهها برای دخالت جامعهی مدنی جهت اصلاح و تغییر این وضعیت نابسامان بسته است.
گزارهی پنجم: در پرتو این شرایط اقتصادی و اجتماعی دو نکتهی مهم بارز شده است: ۱) عدم مشروعیت اجتماعی حکومت نزد اکثریت جامعه و ۲) رسیدن نظام به مرز از دست دادن کنترل اوضاع کشور.
با در کنار هم قرار دادن این گزارهها و در نظر گرفتن روابط متقابل آنها میتوانیم به یک نتیجه گیری از بخش گزارههای پایهای دست یابیم: شرایط به نقطهی تناقض آمیز ضرورت تغییر و ناممکن بودن آن رسیده است.
وقتی در یک مجموعه تمامی شرایط و تشخیصها به سمت ضرورت تغییر میل میکند و از سویی، ارادهی حاکم بر آن مجموعه از تغییر گریزان است، به موقعیت «بن بست» میرسیم. مثل هر بن بست دیگری، این یکی نیز نمیتواند برای مدت خیلی طولانی دوام آورد؛ به ویژه، وقتی یک مجموعه در تعامل گسترده با مجموعههای متغیر دیگر است و نمیتواند بدون تاثیرپذیری و تاثیرگذاری از آنها به بقای خویش در شرایط بن بست ادامه دهد. به طور مشخص، وقتی کشوری در بحرانهای چندلایه گرفتار شده، به دلیل قرار داشتن در بطن تحولات فراوانی که منطقه شاهد است، نمیتواند بدون برون رفت از این بن بست دوام آورد؛ اگر اصرار کند تجزیه و نابود میشود.
به عبارت دیگر، حکومت ایران توانسته در سالها و ماههای اخیر، با رویدادسازی کاذب و خبرسازیهای پرسروصدا بن بست آشکار نظام را بپوشاند و از رفتن به سمت راه حلهای اساسی فرار کند، اما این امر در دراز مدت ممکن نیست. رویدادهای دو سه ماه اخیر و به ویژه اتفاقات یک هفتهی گذشته در این چارچوب معنا پیدا میکند: فشار داخلی و خارجی بر حکومت برای شکستن بن بست از یک سو و مقاومت حکومت با هدف طولانی تر کردن بن بست از سوی دیگر.
مشکل این استراتژی نظام این است که هر روز که میگذرد هزینهی ادامهی بن بست برایش پرهزینه تر و سنگین تر میشود. ما در مورد هزینهی آن برای منافع ملی چیزی نمیگوییم چون این نکته در محاسبات حکومت فعلی جایگاهی ندارد. چنان چه دیدیم که در این دو ماه اخیر به دلیل جو پرآشوب داخلی و نیز، بعد از ماجرای برون مرزی که برایش پیش آمد، به نوعی مجبور به تعطیل کردن تدریجی فعالیتهای مختلف در کشور شده است:
• بنگاههای اقتصادی یکی بعد از دیگری به دلیل نبود مواد اولیه، شرایط آشفتهی بازار و عدم ثبات قیمتها به تعطیلی میروند،
• مدارس و دانشگاهها و ادارات به دلیل مختلف از جمله آلودگی هوا تعطیل اعلام میشوند،
• فعالیتهای ورزشی، هنری و فرهنگی پرهزینه یا دردسرساز تعطیل شدهاند،
• زندگی عادی در شهرها و از جمله پایتخت برای نمایشهای تبلیغاتی مانند تشیع جنازهی قاسم سلیمانی با تعطیلی روبرو هستند و
• نبود امنیت به تدریج کشور را در نوعی کسادی اجتماعی و تعطیل روانی و مادی فرو میبرد.
به این ترتیب به سوی نوعی از فلج تدریجی مملکت هستیم و تمامی تلاشهای کاذب و پرهزینهی نظام برای نفی و انکار بن بست وضعیت را بد و بدترکرده و کمترین بهبودی را منجر نشده است. اگر به دنبال چارچوب کلانی برای درک وقایع روزهای اخیر هستیم این جاست که باید نقطهی شروع آن را بیابیم: به رسمیت شناختن غیر علنی بن بست توسط رژیم. به طور روشن تر درست کردن هیاهوی بسیار و سروصدای فراوان برای قبول بی سر و صدای رسیدن به آخر خط نفی بن بست.
پیش از این مرحله، رژیم تمام گزینههای پرهیز ازتغییر را به کار بست و تمام منابع کشور را در این راه مصرف کرد تا مجبور نباشد به یک تغییرناگزیر تن در دهد. اما در نهایت به این جا رسید که باید به واقعیت تغییر تن در دهد. این البته تغییری خواهد بود بسیار پر درد، سخت و با هزینهای گزاف، اما در عین حال اجباری. اجباری چرا که در صورت نفی آن وهرگونه مقاومتی در ورای این نقطه، رژیم مصادف با فروپاشی خود، جنگ نابودساز، یا آشوب اجتماعی خواهد بود.
پس، آخرین تیرهای کمان «وقت کُشی» رها شده و رژیم ایران باید خود را برای فصل تغییر اجباری آماده سازد. این روند دربرگیرندهی چهار سری تغییر خواهد بود: سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی. این که تقدم و تاخری در این تغییرات اجباری باشد تابع شرایط است، اما تردید نیست که هر چهار سری تغییر همزمان با هم و البته با سرعتهای مختلف کلید خواهند خورد.
تحولی بزرگ
رژیم ایران سرانجام، پس از مقاومتی ده ساله در مقابل ضرورت تحول (۱۳۹۸- ۱۳۸۸) دریافته که فصل تغییر اجباری فرا رسیده است. قتل عام مردم در خیزش آبان و قتل قاسم سلیمانی رژیم را با این واقعیت آشنا ساخت که هم از داخل و هم از خارج، خطراتی برخاسته که موجودیت او را به چالش میکشد. خیزش آبان، کلید تغییر را زده است، رژیم به خودآگاهی خطر محو رسیده است و به طور عینی نیز قتل قاسم سلیمانی و ناممکن بودن مادی هر گونه پاسخ معنی داری به آن، زنگ پایان را برای ادامهی بن بست به صدا درآورد. اینک رژیم چارهای جز استقبال از تغییر ندارد. سناریوی «نه جنگ نه مذاکره» به سناریوی «نه جنگ ولی مذاکرهی اجباری» تبدیل شده است.
این بدیهی است که رژیم میخواهد گستره و شدت تغییرات را خود در دست داشته باشد تا مبادا به زیربناهایش آسیب مهمی وارد شود. اشکال این خواست اما این است که وقتی تغییری خصلت اجباری پیدا میکند بدان معناست که امکانهای محدود سازی و هدایت آن تا حد زیادی از بین رفته است؛ به همین خاطر، این روند تغییر برای نظام چندان قابل کنترل نخواهد بود.
جان کلام این که رژیم اسلامی، با درک این که در مقابل انفجار اجتماعی بالقوهی برانداز در داخل و قدرت آتش بی مانند ارتش آمریکا در خارج چارهای دیگری ندارد میرود که با قبول خفت و خواری بسیار به مسیر تغییر اجباری پا بگذارد. در این میان هر چقدر هم که برای خودیها و غیر خودیها شرط و قید و بند وضع کند در عمل و به واسطهی ضعفهای مادیش، کسی خط قرمزها را جدی نخواهد گرفت. وقتی تغییر شروع شود در فرایندی پیش میرود که منطقی فراتر از ابزارها و گزینههای مورد علاقهی نظام اسلامی خواهد داشت. وحشت رژیم از خیزش آبان و ارتکاب بزرگترین قتل عام تاریخ سیاسی ایران و بعد، هیاهوی بسیار بزرگ بر سر قتل قاسم سلیمانی و واکنش نظامی بسیار کوچک به آن، رژیم ایران را در چشم ملت ایران و جهان برهنه ساخت. معلوم شد که این حکومتی است دست خالی، روحیه باخته و به غایت تضعیف شده که جزهای و هوی صدا سیمای میلی خود چیزی در چنته ندارد. «انتقام سخت» در واقع متوجه خود رژیم شد، انتقامی که تغییر، از رژیم ضد تغییر میگیرد.
اینک، شرایط از حالت نبود تغییر به سمت اجبار تغییر حرکت کرده و وقتی تغییر آغاز شود، حکومت ایران نه فاعل تغییر، که مفعول آن خواهد بود. خبرهای زیادی در راهست، از حالا آماده باشیم که اگر دستهای جنگ افروز مانع از کلید خوردن این روند نشوند، اندکی تغییررا به تغییری بزرگ برای ایران عزیزمان تبدیل سازیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دیدن برنامههای تحلیلی کورش عرفانی در تلویزیون دیدگاه از این وبسایت دیدن کنید: www.didgahtv
آدرس ایمیل تماس با نویسنده: [email protected]