کشته شدن قاسم سلیمانی
تحقیری بزرگ برای نظام
و چالشی خطرناک برای کشور بود
دفع شر مبارک است اما مرگ هیچ کس، حتی شرورترین دشمنان نیز نباید سبب شادی گردد: با دوستان مروت با دشمنان مدارا. البته اینجا منظور مدارا با شرور نیست زیرا شرور را باید بکلی خنثی کرد؛ اما تا حد مقدور نه با قتل، و بعد از خنثی شدن، نه با اعدام. کشته شدن قاسم سلیمانی بیش از هر چیز یک تحقیر بزرگ برای جمهوری اسلامی و رهبر آن بود. زیرا با همهی تبلیغاتی که دربارهی او شده بوده تا از او یک قهرمان نظامی و انقلابی، که رسانههای خارجی هم بناچار با عنوان ژنرال از او نام میبردند، ساخته شود، وی بیش از آن که یک رهبر نظامی واقعی و آموزش دیده بوده باشد مانند رهبرش ماجراجوی سیاسی جاه طلبی بود که اگر هم سرنترس داشت از سر غفلت و نادانی او نسبت به خطر بود. درایران معاصر اگر قرار بر نام بردن از قهرمانان ملی باشد نخستین نامها نامهای ستارخان، دلاوری که با دست خالی و به همت مردم دلاور تبریز یک سال در برابر قدرت استبداد ایستادگی کرد، حسین فاطمی که تا لحظهی مرگ با تنی تبدار آرمان استقلال و آزادی به رهبری مصدق را فریاد کرد، و شاپور بختیار که به مدد خردی بیمانند و تهوری منحصر به فرد خطر حکومت ارتجاعی آخوندی را به دقت گوشزدکرد و علیه آن هشدار داد، خواهندبود؛ مصدق که جای خود دارد. در چنین فهرستی ماجراجویان کوردل و بی فرهنگ جایی ندارند. سلیمانی، مانند همهی دیگر «سرداران سپاه» یک نظامی آماتوربود؛ آماتوری مانند آدولف هیتلرـ و حتی کمتر از اوـ که در جنگ جهانی اول سرجوخهای بود که کارش بیشتر نامه بری میان مراکز فرماندهی جبهه بود و یک بار هم مصدوم شد؛ هیتلر که خود را از فرماندهان حرفهای بیرون آمده از آکادمیهای نظامی داناتر و ماهرتر میدانست و پس از شکستهای سخت در جبههی شرق آنها را از فرماندهی نیروهای زمینی برکنار کرد و خود جایشان را گرفت و با این کار شکست آلمان را سریعتر ساخت. از نظر باورهایش نیز عامی کوته نظری بود که، بیگانه به هرچه نشانی از اندیشه و دانش داشته باشد، عقاید پوسیده و ارتجاعی سران رژیم را با همان واژگان مطنطن تبلیغاتی اما کهنهی آنها تکرار میکرد.
این ادعا نیز که سلیمانی در شکست داعش نقش مهمی ایفا کرده از چند جهت نادرست است: نخست این که ــ بی آن که نقش آمریکای ژرژ بوش در پیدایش داعش را نادیده بگیریم ـــ؛ نقش اصلی در این شکست را ارتش آمریکا و بویژه نیروی هوایی، اما همچنین نیروی زمینی آن بر عهده داشته است و بدون آن داعش هنوز بخش مهمی از خاکهای خود را در تصرف میداشت، دوم این که نقشی که سلیمانی و همراهان او بازی کردهاند در راستای رقابت دو «داعش» با یکدیگر بوده: رقابت داعش مستقر در ایران»، که مدل «داعش: د ولت ا سلامی» بوده است) با داعش تقلیدی ابوبکرالبغدادی، که در آغاز کار الگوی اصلی آن همان ولایت فقیه حضرات بود گرچه برخلاف ج. ا. ا. در توحش رعایت هیچگونه ظاهرسازی را نیز نمیکرد. و افزون بر این، و حتی بیش از داعش تهران، سلیمانی در جنگ با داعش از دیکتاتوری خونبار اسد، و به بهای چند صدهزار کشته و چندین میلیون آوارهی سوریه و ویرانی این کشور دفاع کرده که بخش مهمی از خاکش در تصرف داعش بود. این جنایات با اینکه به دست یک نمایندهای واقعی ملت ایران صورت نگرفته اما به صورت لکهی ننگی در تاریخ ما باقی میماند. تاریخ ما و مردم گرجستان هنوز قتل عام مردم تفلیس به دست سردار بزرگ قاجار، قاتل لفطفعلی خان زند و همهی مردان خاندان او، آغا محمد خان را فراموش نکردهاند.
با از میان رفتن او رژیم، نیروهای نظامی آن و رهبرانش سرمایهی مهمی را از دست نداده اند؛ آنچه از دست دادهاند نُمادی غلطانداز است که رژیم خود از او ساخته بود. همچنین میگویند قتل سلیمانی به آن شکل تحقیرآمیز غرور ملی ایرانیان را که به تمدن کهنسال خود میبالند جریحه دار ساخته است. پاسخ به این ادعا این پرسش است که احساسات مردم گرسنهی آلمان در زمان برگذاری دادگاه نورمبرگ و سپس اعدام فیلد مارشال ویلهلم کایتل فرمانده کل ارتش هیتلری و محکومیت مارشال گورینگ مرد دوم نازیسم به اعدام و خودکشی او در زندان تا چه اندازه جریحه دار شد؟ درست است که سلیمانی مانند یک تروریست پیش پاافتاده به قتل رسید. اما مگر قرار است با فرمانده نظامی رژیمی که اولین پایههای آن درسالهای بیست با قتل یک قاضی پاکدامن و مردی دانشور چون احمد کسروی گذاشته شد ـ موضوع مقالهی دیگری از نویسنده این سطور که شاید بزودی منتشر گردد ـ مانند یک تروریست فخیم و فاخر رفتارشود؟ آیا تفاوت او با اسلاف خود، فداییان اسلام سالهای بیست، جز این بود که اگر آنها «یک یک» میکشتند او «جفت جفت» هم نه، که «هزار هزار» میکشت؟ آیا مقام معنوی کسی که بجای «یک یک» کشتن، «هزارهزار» میکشد والاتر است؟ در اوایل آبانماه، با شروع تظاهرات جوانان عراقی علیه دست نشاندگان ج. ا. در کشورشان، به دنبال سفر فرمانده نیروی قدس به بغداد یک روز پس از شروع این اعتراضات به گفتهی دو مقام امنیتی عراقی قاسم سلیمانی گفته بود «ما در ایران میدانیم چه رفتاری با معترضان کنیم.» تفاوت او با تروریستهای داعش و طالبان که برای قتل دیگران خود را منفجر میکنند در چه بود؟ او کیفر جنایات آدمهای خود را که از اکتبر تا کنون از زمین و هوا به روی تظاهرات کنندگان جوان عراقی تیراندازی میکردند و خون بخش بزرگی از پانصد کشتهی آنان را بر گردن دارند نیز داده است؟
پیداست که جبران تحقیر حاصل از قتل کسی که آنان خود از او یک قهرمان و نماد مهم ساختهاند کار سادهای نیست و ترامپ نیز بر روی این نقطهی ضعف فشارآورده است.
جبران این تحقیر نیز جز با عمل تحقیرآمیز برابری ممکن نخواهدشد. اما چگونه؟
با قتل یک ژنرال آمریکایی یا گروهی آمریکایی، خواه مستقیماً به دست نیروهای ج. ا. و خواه به دست نیروهای نیابتی، نظیر همانها که سفارت آمریکا در بغداد را مورد هجوم قراردادند، یا مانند قتل ۲۰۰ تن از تفتنگداران آمریکایی در بیروت در اکتبر ۱۹۸۳ به دست حزب الله؟ آنها دیگر فهمیده بودند که با توجه به تهدیدهای روشن و صریح ترامپ چنین عملیاتی امروز میتوانست بسیار پرخطر باشد.
به همین دلیل نیز ج. ا. ابتدا این واکنش را به «انجام بررسی» و «فرصت مناسب» موکول کرد و سخنگوی ارشد ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، سردار ابوالفضل شکارچی، با گفتن این که «در انتقامگیری از آمریکا "عجله" نداریم و "برنامه ریزی" انتقام باید "با حوصله" صورت بپذیرد»، ضمن این که برای درماندگی رژیم از واکنش آبرومندانه توجیهی ظاهری میتراشد، تلویحاً میگوید که عملیات قبلی آنها «عجولانه» و به عبارت دیگر نسنجیده بوده و این روش نمیتواند ادامه یابد. در ابتدای کار هم جز تشییع جنازه، روضه خوانی و زبان بازی کاری از آنها ساخته نبود.
برای خالی نبودن عریضه عجالتاً مجلس بیمقدار و خاکسار آنها ارتش آمریکا را هم در لیست تروریستها قرارداد! لابد داراییهای آن را هم در بانکهای ایران توقیف میکنند! اینان چنان درمانده و فروماندهاند که دیگر ناچارند مانند دلقکهای سیرک به شکلک درآوردن از کارهای آمریکاییها متوسل شوند! اینها تحقیر خود و جلب حقارت برای ملت بزرگ ایران نیست؟!
آنگاه موشک هایی را که، یک بار دیگر هم علیه حزب دموکرات کردستان به هنگام یک نشست آن در اربیل به این شهر پرتاب کرده بودند، از نو به سوی یک پایگاه آمریکایی در این شهر شلیک میکنند. بار اول این عمل مصداق کامل تروریسم بود زیرا صرف نظر از داوری هر کس دربارهی ماهیت آن حزب، و برخلاف سلیمانی که یک نظامی در حال درگیری غیررسمی با آمریکا بود، آماج حملهی پیشین به اربیل یک جلسهی حزبی متشکل از افراد غیرنظامی بوده است. اما حملات این بار به اربیل درست بگونهای انجام شده که تلفات جانی نداشته باشد؛ همین عمل حساب شده را نیز دربارهی پایگاه عین الاسد تکرار میکنند؛ با شمار بیشتری موشک اما مسلماً بدون کلاهکهای تخریب کنندهی واقعی، یعنی قدری آتش بازی برای استتار تحقیر و دادن قوت قلب به هواداران خود. بعد هم از آنجا که دروغ در قاموس آنان از حقیقت رایج تر و محترم تر است، در حالی که بر طبق نخستین اطلاعات دولت آمریکا که نزدیک ترین منبع به حادثه بوده هنوز تلفاتی رخ نداده بوده، آنها کاملاً گستاخانه برای حفظ آبرویی که ندارند، اعلام میکنند که تلفات عملیات هشتاد تن بوده بدون اینکه بتوانند بگویند منبع آنان چیست! ادعایی که سرانجام بکلی نادرست درآمد. حال هم که منابع مختلف از توافق ضمنی دو طرف برای حملهای بدون تلفات و اعلام پایان کار از هر دو سو خبر میدهند.
اما، بنا به مثل معروف فارسی، سخن بر سر این است که: «چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی»؛ البته خطاب این ضرب المثل به عقلاست نه به ماجراجویان لایعقل.
اعمال این رژیم خواه در امور داخلی و خواه در عرصهی بینالمللی چه زمانی معقول بوده که امروز نامعقول شده باشد. در چهل ویکسالی که از حیات این رژیم گذشته اینان نه تنها معقول تر نشدهاند که اثرات مخرب کهولت بر عقل رژیم آنان وضع را بدتر هم ساخته است. اما این روش و منطق کار آنان در اصل خود هیچ تازگی ندارد.
در دوران دولت موقت، علی رغم تذکارهای مهندس بازرگان و حتی هشدارهای آقای دعایی سفیر خمینی در بغداد به وی، دیکتاتور اسلامی آنقدر به تحریکات خود علیه صدام حسین ادامه داد که سرانجام آن رهبر عراق را که او هم در ماجراجویی بی شباهت به خود اینان نبود به حملهای تدارک شده و طولانی به ایران وادارسازد. آن زمان هم، با پیشروی سریع ارتش صدام و دست اندازی به بخش مهمی از خاک کشور، ایران دچار بهت و تحقیر شد. تفاوت کار با امروز در اینجا بود که طرف مخاصمهی آن روز کشوری کوچکتر و ضعیف تر از ایران بود، تودهی مردم هنوز چهرهی کریه رژیم را نشناخته بود و نسبت به آن درجهی نفرت کنونی را نیافته بود، و ارتش ایران نیز در آن زمان، به رغم ضرباتی که به فرماندهی ارشد و نیروی هوایی آن زده بودند هنوز برای دفاع از خاک میهن از توان قابل توجهی برخوردار بود. و سرانجام هم در اثر جانفشانیهای ارتش برای نجات خاک میهن و دلاوریهای خلبانان باقی مانده از نیروی هوایی، اما پس از هشت سال جنگ خانمانسوز، نزدیک به یک میلیون تلفات و ویرانیها و خسارات عظیم، مهاجم به پشت مرزهای خود رانده شد، اما باز هم، حتی بدون این که، با گرفتن غرامت، تحقیر ملت و گوشهای از جانفشانیهای او جبران گردد، رهبر بزرگ جام زهر را نوشید. برای ملت ایران نتیجه، افزون بر دهها هزار خانوادهی داغدار و معلولان بیشمار کشور تنها تحکیم سلطهی شوم رژیم بیخردان و زورگویان بود. آیا میتوان آن ماجراجویی تبهکارانه را به حساب تازه کاری آن رژِیم و عدم تجربهی سران آن در کشورداری نهاد؟ از همان زمان هم، دشمنی با عراق و دشمنی عراق با ما کافی نبود، با گروگان گرفتن کارکنان سفارت آمریکا به مدت ۴۴۴ روز، نه تنها یکی از پایهای ترین اصول روابط بین المللی را لگدمال ساختند بل، بدون هیچ دلیل موجهی، دشمنی با بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را آغازکردند. بنای این دشمنی هیچ توجیه معقولی نداشت زیرا صرف این که این کشور قدرت بزرگ و زورگویی بوده نمیتوانست چنین توجیهی را فراهم کند چون همهی قدرتهای بزرگ، و حتی کوچکتر هم، اگر بدانها میدان داده شود زورگو هستند و در این صورت باید دائم با همه در حال جنگ به سربرد.
ارجاع به ۲۸ مرداد هم عذر بدتر از گناه میبود زیرا علاوه بر این که خمینی آن را «سیلی» به مصدق نامیده بود، کودتا علیه اولین دولت ملی ایران به دست عوامل آمریکا، اما البته بر اساس اتحادی از برخی از نظامیان و بخش مهمی از سران مذهبی از جمله بهبهانی که در سیاست خمینی پیرو مشرب سیاسی او بود، صورت گرفته بود؛ البته بدین منظور که ارتشیها، به رهبری محمدرضاشاه، قدرت را به دست گیرند و آخوندها هم سلطنت همیشگی خود را داشته باشند. کسی هم نه در آن زمان، و نه پس از آن، صدایی نه از سید روح الله نام و نه از فداییان اسلام تحت نفوذ و تحت الحمایهی او که از کودتا اظهار نارضایی کرده باشند نشنید!
در ۵۷ هم که همان کودتا، اما این بار به ابتکار سفیر آمریکا، و در این مورد بر خلاف سیاست و رهنمودهای کاخ سفید، علیه دومین دولت ملی ایران، همچنان بر اساس اتحادی از سران ارتش و آخوندها به رهبری خمینی که ویلیام سالیوان میان آنها برقرار کرد، صورت گرفت، تا به گفتهی او در کتابش، باز دو طرف قدرت را تقسیم کنند، البته این بار به رهبری خمینی. سالیوان که به گفتهی خودش حکومت آخوندها را بر دولت قانونی بختیار ترجیح داده بود، با عقل کوچک خود، بانی اصلی اعلام «بیطرفی ارتش» میان دولت ملی بختیار و سران فتنه بود. بدین ترتیب همان کودتا به شکلی جدید تکرار شد. در هر دو مورد با کودتایی آمریکایی علیه یک دولت ملی ایران سروکار داشتهایم، بار نخست به دست بخشی از نظامیان و با مشارکت آخوندها در آن و شراکتشان در قدرت حاصل از آن، و بار دوم، به ابتکار سالیوان، که بر اساس توهمات کودکانهی خود در مورد آخوندها در خنثی کردن ارتش از راه همدست کردن امرای آن با نمایندگان خمینی در تهران، در رسیدن اینان به قدرت، با مشارکت امراء ارتش اما به نفع آخوندها و به رهبری خمینی، بزرگترین نقش را بازی کرده بود! پس سرکشی نسبت به «آمریکای جهانخوار» چرا؟
آیا سرکشی خمینی در برابر آمریکای کارتر یادآور دوران کوتاه سرکشی نسبی محمدرضا شاه در برابر غرب نیست؟
در همان ماجرای گروگانگیری نیز علاوه بر گذاشتن بنای دشمنی با این قدرت بزرگ، و بدون هیچ دلیل معقول، خسارات مالی بسیاری هم روی دست کشور گذاشتند. این بار نیز کوشش نامعقول در تحقیر ناموجه یک دولت نیرومند و اتباع مصونیت دار آن با تحقیر نهایی ایران و ایرانی پایان یافت.
به عبارت دیگر حاصل کار این گروه مافیایی در عرصهی جهانی برای ایران تا امروز جز انواع تحقیرها و خسارات بیشمار جانی و مالی چیزی نبوده است.
واقعیت این است که با باور این کاست بیخرد به افسانه هایی که قرنها برای ناآگاه ترین بخش مردم بافته است (زیرا از دیرباز آن بخشهای آگاه تر مردم که به باورهای دینی به نوعی پایبندی داشتهاند حسب معمول از اینان پیروی نمیکردهاند و طریقتهای ویژهی خود به سوی معنویت را یافته و آفریده بودند) حقیقت بر خود آن نیز مشتبه شده بود بطوری که، عیناً مانند رقیب داعشیاش خود نیز دچار این توهمهای هذیان آمیز شده بود که باید بشریت را به راه حقیقت راهنمایی کند و رهبری آن را در دست بگیرد. از این روست که اینها با نابینایی کامل نسبت به واقعیتهای مادی مانند قدرت اقتصادی و نظامی کشورهای دیگر، نیرومندترین آنها را برای چالش خود انتخاب کردهاند!
سخن بر سر برتری همه جانبهی کشور آمریکا نیست. یک ایران آزاد و آباد و مبتنی بر حاکمیت ملت، عدالت قضایی و اجتماعی، با قدمت تاریخی منحصر به فرد، با گذشتهای پر از افتخارات معنوی چون دانشمندان و فلاسفه و شاعران بیمانند، با سرزمینی وسیع، متنوع و سرشار از همه گونه ثروت زمینی و زیرزمینی، با مردم مستعد، دانش دوست و هنرپرور کنونی خود که با وجود رژیم حاکم حاصل خلاقیت آنان، از ریاضیدان و فیزیکدان و پزشک و معمار و مهندس تا انواع استادان و متخصصان دانشگاهی و شطرنج باز و ورزشکار، نصیب همان کشورهای نیرومند اقتصادی، بخصوص آمریکا، میشود، خواهد توانست در این زمینهها و بسیاری از زمینههای افتخارآفرین دیگر در جهت خدمت به آسایش و بهروزی خود و بشریت در برابر همهی قدرتهای جهان، ادعای برابری و بل برتری کند، و دست کم در هیچ قلمروی احساس تحقیرنکند.
ملت آمریکا، با همهی احترام و دوستی که ما میتوانیم و باید برای آن داشته باشیم ملتی هنوز بسیار جوان است که از تشکیل رسمی آن بیش از دو سده و نیم نمیگذرد و بخش اعظم سرمایهی فرهنگی خود را از نیاکان اروپایی بنیانگذاران خود به ارث برده است. تشکیل آن بر اساس یک قرارداد حقوقی بوده که هنوز نتوانسته برای همهی اجزاءِ ناهمگن آن شرایط یک همزیستی کامل و واقعی را، بطوری که در میان آنها احساسهای برتری نژادی حاکم نباشد، و همگی، نه بر روی کاغد بلکه در واقعیت زندگی از حقوق برابر و شرایط حیاتی قابل مقایسه برخوردار باشند فراهم آورد بطوری که هر روز جنایتکار روان نژندی در گوشهای چندین نفر را به قتل نرساند و زندانهای آن انباشته از محکومین به حبس یا مرگ نباشد. به عکس، همگنی فرهنگی و اخلاقی که شرط اصلی همزیستی یک ملت است سدههای دراز است که در میان همهی بخشهای ملت ایران وجودداشته و برابری حقوقی که از انقلاب مشروطه به این سو آرمان بزرگ و اصلی ملت ایران بوده و در برنامهی آن قرارداشته است نیز در صورت عدم مداخلهی قدرتهای خارجی و نیروهای ارتجاع داخلی که اسلاف رژیم کنونی یک بخش مهم آن بودهاند، تا کنون میتوانست به حد کمال برسد.
بنا بر این ملت ایران برای احراز جایگاه شایستهی خود در جهان، احساس عزت و احترام در میان ملل دیگر و پی گرفتن رسالتی انسانی که در تاریخ آن پیشینهای بزرگ داشته کمترین نیازی به تحریکات سیاسی و گردنکشیهای مسلحانه در برابر قدرتهای دیگر جهان امروز از کوچک و بزرگ آن ندارد.
اما برای دستیابی به این موقعیت باید ابتدا از چنگال قدرت حاکم و شرارتهای آن رهاگردد.
اما این نظام هر قدر همه شیطانی؛ با وجود ایستادگی دلیرانهی مردم در درون کشور و مبارزات و خیزشهای آنان، این رهایی بدون حداقل تفاهم و فروتنی متقابل میان سازمانها و شخصیتهای آزادیخواه پایبند به استقلال و تمامیت ارضی ایران، در درون و برون کشور، حاصل نخواهدشد. این که باید آن را در عمل و به اثبات برسانند.