ولایت دروغ
دروغی بزرگ، در بُرج بادیاش میلرزد
دیواری دارد روی خودش خراب میشود
و عقربی در تنگنای دشواری
ناگهان خود را نیش میزند
*
ایمان، دیگر سلاح نمیپوشد
برای بُردناش روی بمب اتم هم دیر است
تا چه رسد به روی خنجر و شمشیر
تا چه رسد به روی موشک و تزویر
*
شما که از واژههاتان غبار میریزد
چگونه میتوانید به شهرها فرمانروایی کنید؟
شما که ماندهاید؛ درماندهاید
شما که سنگ شدهاید
چگونه میتوانید هماورد این همه سرود شوید؟
*
هنگامی که رهبری،
خود را در دروغ نهان میکند
چقدر باید از هوش و از شتاب،
شکست خورده باشد!
*
بانگِ زنان آزاده
به همهجای شهر پیچیدهاست
زنان، چه معنایی به شهرها دادهاند!
زنان، چه معنایی به فریادها دادهاند!
اکنون کدام پرده میتواند
شعلههای هوش این زنان سلحشور را مهار کند؟
*
دومینوی واژهها ساختمان پیچیدهای دارد
طشتِ دروغ که برافتد
کاخ هر ستمگری را در آنسوی رسوایی برمیندازد
*
دروغ، خالیترین کاخهاست
از پنجرهاش که سر بکشی
فرو خواهی ریخت.
*
دروغ، در گذر بادها و چرخشهاست
موریانهها
همیشه دروغ را
در بزنگاهِ سرنگونی غافلگیر میکنند!
*
***
شعر دوم از رضا فرمند:
دینای که انسان را پروانه نکند به چه درد میخورد؟
*
دینای که انسان را پروانه نکند به چه درد میخورد؟
دینای که خنجر و شمشیر را غلاف نکند به چه درد میخورد؟
*
شاید وقت آن باشد که ما هم کمی به فکر خدا باشیم
و چند آیهی امروزی برایش نازل کنیم:
با زور، هیچ پیامی را نباید به دلها نوشت!
با تازیانه هیچ پیامی را نباید به تنها نوشت!
با خشم و خروش و ترسانیدن
هیچ پیامی را نباید به جانها نوشت!
*
شاید وقت آن باشد که آسمان را دوباره برایاش معنا کنیم
و بیکران کیهان را با تلسکوبها نشاناش دهیم
شاید وقت آن باشد که او را
از کوه و غار و بیابان به شهر بیاوریم
و دخترکای را به تربیتاش بگماریم
تا او دریابد که امروز کودکان نیز
از بهشت و دوزخ هشیارترند.
*
ما بلند میگوییم که خشونت را دیگر
از هیچ خدایی نمیپذیریم
ما بلند میگوییم که هیچ خدایی نباید
خود را بزرگتر از مرگ بداند
وقتی که مرگ چنین گستاخ به همه جای زندگی سر میزند؛
و هر پیامبری را خاک میکند.
*
دینای که انسان را پروانه نکند به چه درد میخورد؟