مجلس شورای اسلامی حاصل از انتخابات، چیزی جز شبح یک پارلمان نیست
امیر طاهری - ایندیپندنت فارسی
رای بدهیم یا نه؟ این پرسشی است که این روزها به شکلهای گوناگون بار دیگر مطرح میشود. البته این پرسش از آغاز تاسیس جمهوری اسلامی در ایران مطرح بوده است و بسیاری از ایرانیان در ۴۰ سال گذشته کوشیدهاند تا پاسخی قانع کننده برای خود، اگر نه برای دیگران، بیابند.
یک پاسخ، در تایید لزوم شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی با تکیه بر اهمیت نمادین (سمبولیک) رای دادن عرضه میشود. شهروندی که رای میدهد، با اقدام خود نشان میدهد که خود را شریک سرنوشت جامعه میداند و حتی اگر نظرات و خواستهایش در تصمیمات حکمرانان موثر نباشد، حداقل آنان را از حال و هوای موجود جامعه آگاه تر میسازد.
در شرکتهای خصوصی نیز اکثریت سهامداران یا رای نمیدهند، و یا اگر رای بدهند، میدانند که رایشان در تعیین مسیر آینده شرکت اثر چندانی نخواهد داشت.
در طی دههها روزنامهنگاری، این رده از رایدهندگان را در کشورهای گوناگون با نظامهای متفاوت دیدهایم: در اتحاد شوروی دوران برژنف، در عراق زیر سیطره صدام حسین، در الجزایر زیر حکومت نظامی، و البته در دموکراسیهای غربی مانند آلمان فدرال، بریتانیا و ایالات متحده. در همه آن جوامع، بین ۳۰ تا ۴۰ درصد از صاحبان حق رای، در هر شرایطی، به پای صندوقها میروند تا موقعیت خود را به عنوان شریکان و سهامداران وضع موجود تاکید کنند. در ایران پیش از انقلاب نیز تقریبا همان درصد از صاحبان حق رای از حق خود استفاده میکردند، در حالی که میدانستند رای آنان در شکل دادن به سیاستهای راهبردی کشور چندان اثری نخواهد داشت.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
یک پاسخ دیگر در تایید لزوم رای دادن، این است که رایدهنده میتواند بین نامزدهای گوناگون، حتی اگر هیچ یک مورد پسند کامل نباشند، کسی را که به دلخواه نزدیکتر است برگزیند، یا دستکم، بد را به جای بدتر انتخاب کند. این پاسخ در دوران تسلط نظام «اسلامی» بر ایران همواره مطرح بوده است و در پارهای از موارد به صورت یک تاکتیک سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است. برای بسیاری از رایدهندگان در جمهوری اسلامی ایران، انتخابات غالبا فرصتی بوده است برای رای دادن به نامزدهایی که حتی اگر در بطن رژیم جایی دارند، اندکی از قلب رژیم دورترند: محمد خاتمی به جای ناطق نوری، یا محمود احمدینژاد به جای هاشمی رفسنجانی.
آیا این پاسخهای تاییدی میتواند ما را قانع کند که در انتخابات آینده جمهوری اسلامی ایران شرکت کنیم؟
از آنجا که تصمیمگیری در این زمینه یک مسئله وجدانی فردی است، هیچ یک از ما نمیتواند برای دیگران نسخه بنویسد.
نظر شخصی من این است و همواره هم این بوده است که در اقدام، بازی یا روندی که به آن اعتقاد ندارم، شرکت نکنم. در دوران پیش از انقلاب نیز من تنها یک بار در انتخابات محلی یا فراکشوری شرکت کردم: آخرین انتخابات مجلس شورای ملی پیش از سقوط رژیم.
در دوران پیش از انقلاب، در طی سالها سفر به سراسر ایران و گفتوگو با هموطنان از زمینههای اجتماعی و سیاسی گوناگون، این نتیجه حاصل شده بود که از ۲۹۰ نماینده مجلس شورای ملی، تنها ۴۰ یا ۴۵ تن ممکن بود در هر شرایطی، بهویژه در شرایط انتخابات با استانداردهای دموکراسی غربی، انتخاب شوند. آنان، کسانی بودند که ریشههای محلی عمیق داشتند و با تکیه به ارتباطات خانوادگی و قبیلهای، میتوانستند آرای لازم را بدست آورند.
در بعضی موارد دیگر، نمایندگانی را میدیدیم که از سوی دولت یا هیات حاکمه، در چارچوب اقدامی نمادین و تحریکآمیز به میدان فرستاده شده بودند. مثلا امام جمعه تهران، یک روحانی برجسته شیعه، نماینده مجلس از مهاباد، یک شهر با اکثریت سنی، بود و رهبر حزب پانایرانیست، دوست مرحومم محسن پزشکپور، نمایندگی خرمشهر، حوزهای با اکثریت عرب، را برعهده داشت.
عدم علاقه من به شرکت در انتخابات، دو دلیل داشت. نخست، میدانستم که مجلس شورای ملی، در شرایط آن روز ایران، نمیتوانست خود را یک پارلمان دموکراتیک قلمداد کند. دوم، فکر میکردم که سیاستهای راهبردی محمدرضاشاه در میانمدت و درازمدت به سود ایران است، و در نتیجه، نیازی به نمایش پارلمانی نیست. به عبارت دیگر، بر این باور بودم که بهتر است صبر کنیم تا زیر بنای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیمان ساخته و محکم شود، و سپس به سوی ایجاد یک فضای باز سیاسی مدرن حرکت کنیم. در آخرین انتخابات، فکر میکردم که ما وارد نخستین مرحله از ایجاد آن فضای باز سیاسی آرمانی، اما تعریف نشده، قرار داریم. در تهران، به کاندیداهای زن و کارگر و دو تن از خدمتگزاران اجتماعی رای دادم؛ یعنی چهرههای کاملا جدیدی که آنان را محصول اصلاحات و تحولات دو دهه پیشین میدانستم.
تقریبا بلافاصله پس از اعلام نتایج، متوجه شدم که اشتباه کردهام. در فهرست برندگان انتخابات، کسانی بودند که من، با اطلاعات وسیعی که به خاطر موقعیتم در روزنامه در دسترسم بود، میدانستم که هرگز ممکن نیست در شرایط یک انتخابات منصفانه، اکثریت را به دست آورند.
به عبارت دیگر، انتقال یک جامعه از یک نظام متمرکز، اگر نخواهیم بگوییم شمولگرا، به یک جامعه کثرتگرا و دموکراتیک، به آن سادگی که من فکر میکردم نبود. با آن که چند تن از نامزدهایی که به آنان رای داده بودم انتخاب شدند، برایم آشکار بود که در بازیای شرکت کردهام که مقرراتی مخدوش دارد.
شرکت در انتخابات مخدوش، مانند نماز خواندن بدون اعتقاد، یا «جانماز آب کشیدن» است. مرحوم علی ابتهاج، دبیر ادبیات ما، تاکید میکرد که نماز خواندن بدون اعتقاد یک توهین مضاعف است؛ به خداوند تبارک و تعالی در درجه اول، و به نمازخوانان معتقد در درجه دوم.
این تصور که مشروعیت نظامهای سیاسی ناشی از انتخابات است، پدیده تازهای در تاریخ طولانی جوامع انسانی است. دو قرن پیش، انتخابات به معنای واقعی آن، در هیچ کشوری مطرح نبود. بسیاری از تمدنهای بزرگ، از یونان باستان و شاهنشاهی هخامنشی گرفته تا امپراتوری روم و خلافت عثمانی، بدون انتخابات عمومی، دستاوردهای شگرف و تحسین برانگیز داشتند.
به باور این نگارنده، شاید بتوان گفت که تکیه بر ضرورت انتخابات در هر جامعه و تحت هر شرایطی، چیزی جز یک کلیشه مبتذل نیست. حتی در جوامع دموکراتیک، هنوز به مرحله انتخابات سالم و پاک نرسیدهایم. مزیت انتخابات در جوامع دموکراتیک نسبت به جوامع استبدادی که انتخابات نمایشی ترتیب میدهند، باز بودن میدان رقابت نامزدها، برنامهها و مسلکهاست.
برگردیم به جمهوری اسلامی در ایران، من نمیتوانم در انتخابات این نظام شرکت کنم؛ به سه دلیل. نخست، نامزدهایی که عرضه میشوند، پیشاپیش مورد تایید رژیم قرار گرفتهاند. مثلا خود من به هیچ وجه نمیتوانم نامزد بشوم. دوم، هیچ یک از نامزدها نمیتوانند، یا اجازه ندارند، که مرام و مسلکی جدا از مرام و مسلک مسلط عرضه کنند، یا برنامه کاری و نقشه راهی جز آنچه به صورت وحی مُنزل از بالا به پایین دیکته میشود، روی میز بگذارند. سوم، مجلس شورای اسلامی که حاصل انتخابات خواهد بود، چیزی جز شبح یک پارلمان نیست. این مجلس نه حق قانونگذاری مستقل دارد و نه میتواند نقش حسابرس جامعه را بازی کند. هیچ یک از مسایل مهم ایران امروز در زمینه سیاستهای داخلی، خارجی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، هرگز در این مجلس بهطور جدی مطرح نمیشود؛ چه رسد به آن که تعیین شود.
مجلس شورای اسلامی از بازی «برجام» و امضای معاهده روسی دریای خزر، تا آخرین لحظه بیخبر بود. این مجلس، نظارتی بر بیش از ۶۰ درصد از اقتصاد ملی ندارد، زیرا هیات دولت نیز در این زمینه کارهای نیست. در رژیمی که رئیس جمهوری آن میگوید از افزایش بهای بنزین و سرنگون کردن هواپیمای مسافربری بیخبر بوده است، چگونه میتوان انتظار داشت که مجلس شورای اسلامی مطلعتر از او باشد.
جمهوری اسلامی از آغاز دچار بحران هویت بوده است؛ جانوری است که میکوشد تا دو چیز متضاد باشد: حکومت دینی از یک سو، و حکومت مردمی از سوی دیگر. در چهار دهه گذشته، جنبه دینی یا تئوریک این نظام هر چه پررنگتر شده است. اسلام، هرگز با دموکراسی همساز نبوده است و نمیتواند باشد؛ هر چند، اسلام میتواند در یک نظام دموکراتیک جایگاه خود را به عنوان یک دین، حفظ کند.
«جمهوری اسلامی» عبارتی است کاملا بیمعنا، زیرا در قرآن و احادیث، واژههایی چون جمهوری، سیاستورزی، دولت، اقتصاد (بهمعنای امروزی آن)، برنامهریزی، انتخابات، و پارلمان، وجود ندارد.
جمهوری اسلامی ایران، در ذات خود، یک «امارت» یا «امامت» اسلامی - شیعی است؛ از نوعی که در تاریخ اسلام بسیار دیدهایم. بهترین راه برای گردانندگان این نظام، این است که واقعیت هویت خود را بپذیرند و اعلام کنند؛ همانطور که ملا محمد عمر در افغانستان، امیران بوکو حرام در نیجریه، و خلیفه «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش) کردند.
بدین سان، جمهوری اسلامی ایران میتواند خود را به صورت یک امامت شیعه عرضه کند که در آن، قدرت از خداوند به ۱۴ معصوم، و در غیاب امام قائم، به نایب او تفویض میشود. دو نمونه از امامت در تاریخ اسلام داشتهایم که هر دو، در چارچوب محدود خود و برای مدتی، موفق هم بودهاند. نمونه اول، امامت زیدیه در گیلان است که نزدیک به یک قرن دوام داشت، و نمونه دوم، امامت زیدیه در یمن شمالی است که دو قرن عمر کرد.
امامت، مانند امارت یا خلافت، نیازی به انتخابات و پارلمان ندارد. بنا به مدعیات باورمندان به چنین شیوه حکومتی، «امام» با تکیه بر عصمت خود، و هرگاه لازم باشد، با الهام یا بهرهگیری از علم لدنی، بهترین راهها را برای «امت» برمیگزیند، ظلم را مهار میکند، و زندگی زمینی را تا سر حد امکان، «بر اساس قوانین الهی» سازمان میدهد. جمهوری اسلامی ایران، با تظاهر به «دموکراتیک» بودن، هم به خود و هم به اسلام توهین میکند. آنانی نیز که در بازی انتخاباتی رژیم شرکت میکنند، چه در نقش نامزد و چه در نقش رایدهنده، هم به خود توهین میکنند و هم به مردم.