برگرفته از کتاب «جنبش اصلاحات دموکراتیک در ایران صفحات ۴۰۳ تا ۴۱۴
این گفتار سال ۱۳۸۰ در زندان تحریر شده و نخست بار در هفته نامه جامعه نو شماره دوم ۳۰ بهمن ۱۳۸۰ منتشر شد سپس در کتاب جنبش اصلاحات دموکراتیک (تهران، نشرسرایی، ۱۳۸۳) جای گرفت.
محتوای آن هم با سالگرد انقلاب مناسبت دارد هم با انتخابات پیش رو و هم با اعتراضانت آبان ماه۱۳۹۸ و نیز با نارضایتیهای عمومی
در این نوشتار برای نخستین بار محاسبات ریاضی نشان داده شده است که تمام طول فاصله میدان انقلاب تا میدان آزادى، که پوشیده از جمعیت باشد، معادل ۲۱۶ هزار نفر جمعیت خواهد بود.
این نوشتار به این پرسش میپردازد که انتخاب میان اصلاح و انقلاب چقدر تابع انتخاب و اراده ما یا تحمیل شده به ماست؟
https://t.me/emadbaghi
در جامعه مدنى مطالبات مردم از طریق آراى عمومى که به صندوقها ریخته مىشود، مشخص گردیده و بدان تمکین مىکنند و صاحبان قدرت نیز به سادگى تفویض قدرت کرده و جابه جا مىشوند، ولى در جامعه سنتى از طریق راهاندازى انبوههها و جمعیتها و پیشوازها و بدرقه انبوه خلقها به قدرت نمایى مىپردازند. این نمایشها بیشتر حرکت روانى و چشم پر کن هستند و موجب خودفریبى سیاستمداران و خود انبوههها مىشوند.... در سوریه و عراق و کشورهاى دیکتاتورى تکیه به انبوهها را مىتوان به وفور مشاهده کرد.
نه انقلاب نه رفرم، اصلاحات رادیکال
جامعه ایران چند سالى است که روزگار خود را در تبوتاب اصلاحگرى و تحاشى از انقلابیگرى سپرى مىکند. روشنفکران و مطبوعات و سیاستمداران گاهى از بیم بروز انفجار اجتماعى سخن مىگویند و خاطره انقلاب سال ۵۷ را تداعى مىکنند و گاهى از ضرورت اصلاحات و مقرون به صرفه بودن آن نسبت به حرکتهاى انقلابى و ویرانگرانه یاد مىکنند. در مقابلِ آنان که اصلاحات را یگانه راه نجات کشور مىپندارند، برخى کارنامه پنچ ساله اخیر را علت بر اصلاحناپذیر بودن سیستم موجود گرفته و براى آلترناتیوسازى مىکوشند. قلیلى از استحکام اوضاع سخن مىرانند و نه بیمى از انفجار و انقلاب دارند نه اصلاحات را ضرورى مىانگارند بلکه مدعیان آن را اصلاحطلب آمریکایى مىخوانند و خود را که در واقع محافظهکار و مدافع وضع موجود یا مدافع بنیانهاى وضع موجود هستند اصلاحطلب واقعى قلمداد مىنمایند. اینان ناهنجارىهایى را که بایسته اصلاحند، ناشى از عدول از شالودههاى سیستم کنونى، آن هم فقط شالودههاى انتصابى و ولایى مىدانند. با توجه به پیام چند انتخابات اخیر ایران، این رویکرد اخیر جایگاهى در وجدان عمومى ندارد و نوعى تفکر «دایىجان ناپلئونى» بهشمار مىآید. بنابراین، بحث ما ناظر به دو دغدغه نخستین است.
در این گفتار بیش از آنکه به مسائل جارى اصلاحات و بنبستها، راهکارها، انکارها و چالشهاى موجود بپردازیم که بیشتر یک بحث سیاسى است، به مقولهاى بنیادىتر نظر مىافکنیم که بیشتر جنبه نظرى دارد. یکى بحث مفهومى درباب «اصلاح و انقلاب» بهعنوان مقدمه سخن است و دیگرى موضوع اصلى و مقصود این نوشتار است که جنبه فلسفى - جامعهشناختى دارد. موضوع یا پرسش اصلى این است که آیا فرایند اصلاح و انقلاب امرى انتخابى است یا جبرى؟ بدون شک نتایج چنین بحثى مىتواند بر نگاه ما نسبت به جریانهاى سیاسى روز درباب جنبش اصلاحات و نیز بر مواضع ما تأثیر مهمى برجاى نهاده و نگرش و عینک ما را تغییر دهد.
یادآورى مىشود که مشاهدات عینى هنگامى که به مقولههاى انتزاعى و نظرى مبدل شدند، عام و فراگیر هستند، حتى در علوم طبیعى نیز چنین است و اگر در چند نقطه مشاهده کردیم که آب در صد درجه به جوش مىآید، مىتوان حکم کرد که آب همه جا در صد درجه به جوش مىآید. بنابراین، نتایج بحث اصلاح یا انقلاب صرفاً متوجه وضعیت کنونى ایران و چالشهاى موجود آن نیست بلکه جهان سوم با مشکلات و مسائل مشابهى روبهرو است و سیاستمداران و صاحبنظران علوم اجتماعى در این کشورها (یا در غرب که با آنان در تعامل قرار دارند) نمىتوانند نسبت به آن بىتفاوت باشند، حتى در جوامع دموکراتیک غربى نیز هرگاه در سطح سیستمهاى خرد یا کلان، برخى مجارى دچار انسداد شوند، با التهابات، عوارض و مشکلات مشابهى در مقیاسى محدودتر مواجه خواهند بود.
مفهوم: «انقلاب» در تعریف و ترمینولوژى عبارت است از حرکت گسترده مردمى و تخریبى که داراى سازمان و رهبرى بوده و ایدئولوژى مشخصى دارد که وضع مطلوب را براى جایگزینى وضع موجود توضیح مىدهد و با هدف واژگونى نظام حاکم و جایگزینى سیستم دیگرى انجام مىشود.
چنان که از تعریف پیداست، حرکت انقلابى، هم در روش و هم در هدف انقلابى است، یعنى از آنجا که سیستم سیاسى موجود اصلاحناپذیر بوده و راه را براى انتخابات کاملاً آزاد یا برگردش آزاد نخبگان و آنان که با راى آزاد مردم برگزیده مىشوند، بسته است و نظارتها و ممانعتهاى استصوابى را اعمال مىکند، لذا در جامعه، میل به مدارا و آشتى با آن وجود ندارد و به چیزى کمتر از واژگونى رضایت نداده و با زبان یا روش خشونتآمیز و تخریبى با آن سخن مىگویند.
از آنجا که نگارنده در جلد دوم کتاب «بررسى انقلاب ایران» تحت عنوان «تولد یک انقلاب» گفتار مبسوطى در این زمینه دارد به همین مختصر اکتفا ورزیده و از آن عبور مىکند. و اما «اصلاح» عبارت است از اقداماتى براى تغییر و بهبود اوضاع عمومى در چارچوب سیستم موجود. اصلاحات ممکن است اشکال مختلفى به خود بگیرد:
۱- ممکن است اصلاحات با هدف انقلابى و روش اصلاحى باشد یعنى تغییر ساختار در درازمدت هدفگیرى شود، ولى این عمل با روش مسالمتآمیز و قانونى تعقیب گردد.
۲-اصلاحات رادیکال، با روش اصلاحى و مسالمتآمیز یکى دیگر از اشکال است
اما روش مسالمت توام با نافرمانى مدنى، اجتماع و اعتصاب (که فاقد عنصر خشونت هستند) به منظور تغییر و بهبود سریعتر اوضاع بدون توسل به خشونت. ولى هدف غایى ممکن است که تغییر ساختارى باشد یا نباشد.
۳- اصلاحات بطئ و طولانىمدت همراه با مماشات و درنگ.
انتخاب شکل و چگونگى اصلاحات بستگى به میزان مقاومتها یا مساعدتها در درون ساخت قدرت دارد. عدم تمکین ساخت قدرت به اصلاحات مىتواند جامعه را در پیگیرى مطالبات خویش رادیکال سازد. ممکن است که این رادیکالیسم، بلافاصله صورت گیرد و احتمال دارد که ابتدا منجر به دورهاى از سرخوردگى و انفعال شده سپس به صورت انفجارى درآید.
مقاومت در برابر اصلاحات معمولاً دو واکنش همزمان را در پى دارد:
۱- سرخوردگى،
۲- رادیکالیسم،
یعنى همزمان برخى نیروها را دچار احساس شکست و برخى را دچار خشم و تندروى مىکند. سرخوردگى از این جا ناشى مىشود که آنان که با یک دنیا امید و شور و شوق به قصد بهبود وضعیت بدون خشونت و هزینههاى گزاف به میدان عمل آمده اند، با موانع سختى مواجه شده و سرشان به سنگ خورده است و ناگهان پاسیو (Passive) مىشوند. ولى رشته تعلقات آنها با سیستم موجود از آن پس گسیخته شده و بعد از خروج از حالت کما و بازگشت به وضعیت عادى، به علت قطع شدن پیوندهاى سابق با سیستم، مستعد جذب شدن به رادیکالیزم یا انقلابیگرى مى شوند. اما پرسش اینجا است که این وضعیت چقدر تابع انتخاب و اراده ما یا تحمیل شده به ماست؟
عدم تمکین به مطالبات اجتماعى، نخست نظام سیاسى را وارد دورهاى از بحران مشروعیت مىسازد. سپس با قطع اعتماد مردم، خطر فروپاشى نزدیک مىشود.
نکته مهم دیگرى که جامعهشناسان نیز به زبان و بیان دیگرى بدان پرداختهاند، این است که اصلاحات تابع ظرفیت زمانى خاصى است، یعنى هر رژیمى براى بقاى خود به حداقلى از حمایت و اعتبار مردمى نیازمند است که مانند قند خون اگر از حدى بیشتر باشد فرد را مبتلا به بیمارى دیابت مىکند و نظام را به موجودى محتضر تبدیل مى سازد.
هر رژیمى تا زمانى که هنوز به میزان لازم از مشروعیت و مقبولیت براى بقا و بازسازى برخوردار است مى تواند دست به اصلاحات بزند ولى اگر مبادرت به این عمل از زمان معینى تجاوز کرد، اصلاحات، خود، تبدیل به کاتالیزور انقلاب مىشود. اصلاحاتِ بهنگام، مانع فروپاشى است، ولى اصلاحات دیرهنگام، نهتنها دیگر درمان نمىکند بلکه مرگ را تسریع مى سازد.
اگر رژیمى تا زمان x دست به اصلاحات زد، شانس تقویت مشروعیت، اعتماد ملى، هیجان و اعتماد عمومى و رشد و پیشرفت اجتماعى افزایش مىیابد و اما با یکى دو سال تأخیر، درست نتایج معکوسى حاصل خواهد شد.
مارکس درباره رژیم سرمایهدارى اعتقاد دارد که سرانجام در سیکل انحطاط افتاده و مضمحل مىشود. سیکل انحطاط هم نقطهاى است که هر اقدام و تلاشى براى بقاى سیستم نیز خود به عاملى براى شتاب بخشیدن به فروپاشى مبدل مىشود. اگر دستگاهى به نقطه اى برسد که براى به انحراف کشیدن و تحت الشعاع قرار دادن مطالبات آزادیخواهانه مردم ناگزیر از عمده کردن مبارزه با فساد شود - همان چیزى که در اواخر دوره رژیم شاه رخ داد - همین پروژه جایگزین (یعنى مبارزه با فساد) وضع را وخیمتر خواهد کرد. در چنین شرایطى انتخاب هر گزینهاى حاصلى جز فرو رفتن بیشتر در باتلاق ندارد. بنابراین، از لحاظ نظرى، زمان مناسب براى دست زدن به اصلاحات تا پیش از رسیدن شرایط به نقطه مزبور است.
اکنون مسأله این است که وقتى جناحها و نیروهاى سیاسى از خطر انفجار یا ضرورت اصلاح سخن مىگویند، آیا انقلاب و اصلاح دو گزینه انتخابى هستند که پیشاروى یک جامعه قرار دارند و ما مىتوانیم یکى از آنها را برگزینیم؟
ظاهر موضعگیرىها و رفتارها این است که گویا ما باید از میان این دو انتخاب کنیم. لذا برخى از اصلاح طلبان انذار مى دهند که اگر تن به اصلاح ندهیم، با انفجار و انقلاب روبه رو خواهیم شد، اما نگارنده بر این است که اینها دو گزینه انتخابى نیستند، بلکه تابع فرایندى جبرىاند. به تعبیر دقیقتر مىتوان گفت که آمیزهاى از جبر و اختیار وجود دارد که باید قلمرو این جبر و اختیار را معین سازیم.
قانونمندى اجتماعى:
نخستین اصلى که ما را در تشخیص بحث یارى مىدهد، فهم و قبول قانونمندى اجتماعى است. اگر بپذیریم که رویداد اجتماعى تصادفى نبوده یا تابع تصمیم هاى فردى نیست، بلکه مبتنى بر یک قانونمندى اجتماعى است، آنگاه دیگر به آسانى نمىتوان گفت که انقلاب یا اصلاح دو گزینه پیشاروى ما هستند که مختاریم یکى را برگزینیم و یا فرو نهیم. البته حوادث اجتماعى مانند امور طبیعى و فیزیکى، قانونمندى دقیق و ریاضىوار ندارند و برآیند شبکه بسیار پیچیده و درهم تنیدهاى از عوامل خاص و عام هستند.
دو نوع جامعه:
با این پیشفرض اساسى کانون بحث اینجاست که انقلاب و اصلاح دو نوع تحول مربوط به دو نوع جامعه با ساختارهاى متفاوت هستند. انقلاب واکنشى است که در ساخت بسته و جامعه تودهوار رخ مىدهد، اصلاح واکنشى است که در جامعه باز و مدنى پدیدار مىشود. اینها دو شیوه متعلق به دوگونه ساختار و جامعهاند، لذا نمىتوان در جامعه اى که واجد یکى از دو حالت است، همزمان دو نوع واکنش را ممکن دانست.
جامعه شناسان از این دوگونه به زبان هاى مختلف سخن گفتهاند و دو دوره اخیر زندگى بشر را به دو دوره تاریخى تقسیم کردهاند. مارکس در تقسیمبندى ادوار تاریخ به کمون اولیه، برده دارى، فئودالى، سرمایه دارى و سرانجام کمونیسم به عنوان جامعه موعود و مطلوب آینده، از دو دوره اخیر به عنوان فئودالى و سرمایه دارى یاد مى کند.
بعدها جورج زیمل در کتاب «فلسفه پول» توضیح مى دهد که چگونه در دوره سرمایه دارى که برخلاف گذشته مشخصه آن حاکمیت پول بر انسان است، حاکمیت پول موجب پیدایش تفرد و آزادى عمل فردى شده است. اسپنسر از تفاوت جامعه جنگجو و جامعه صنعتى و ویژگى هاى خاص آنها سخن مى گوید و تونیس به گزلشافت و گمینشافت یا دو نوع تحت عنوان «اجتماع» و «جامعه» مى پردازد. دورکیم، جامعه سنتى و جامعه صنعتى و تفاوتهاى ساختارى آنها را بیان مى کند و پوپر، از جامعه بسته و جامعه باز و تافلر از دوره کشاورزى و عصر صنعتى سخن مى گوید و هر کدام نیز در ترسیم مختصات این دو نوع گرچه حرف هاى متفاوتى گفته اند، اما مکمل همدیگرند.
جبر انقلاب، جبر اصلاح: در جامعه سنتى - به گفته دورکیم - وجدان جمعى نیرومند است و فردیت در آن استحاله شده است. نیرومندى وجدان جمعى، یعنى سلطه ارزشهاى مشترک و آداب و رسوم مشترک و وضعیتى که در آن وحدت حاکم است و این وحدت از نوع یکپارچگى است نه تنوع زیرا جامعه سنتى مبتنى بر همانندىها و هم اندیشى مى باشد، تقسیم کار اجتماعى رشد نکرده و نهاد خانواده همزمان وظیفه آموزش، تربیت و تولید را بر عهده دارد و واحدى خودکفاست. لذا مى تواند بدون وابستگى به دیگران زندگى کند و همبستگى اش به سادگى گسسته مى شود. به قول دورکیم این همبستگى مکانیکى است، یعنى فرد مانند قطعه اى از جامعه و دنباله آن است، در حالى که وحدت در جامعه صنعتى مبتنى بر ناهمانندى ها و تنوع هاست. رشد تقسیم کار و تفکیک و تمایز موجب مى شود که انسانها به همدیگر محتاج باشند، زیرا هر کس فقط یک چیز را تولید مى کند و نقش خاصى را در زندگى جمعى و نظام اجتماعى بر عهده دارد. همبستگى در چنین جامعه اى همبستگى ارگانیکى مانند ارتباط و نقش هاى اعضاى بدن است.
در جامعه سنتى هرچند که یکپارچگى و همبستگى مبتنى بر همانندى و فقدان تنوعات سیاسى و فکرى مشاهده مىشود، اما هنجارها و ارزشها انسجام بخش روابط اجتماعى هستند. با عزیمت جامعه به دوران مدرن و بروز بىهنجارى یا گسیختگى (وضعیت آنومى) جامعه تودهوار بهوجود مىآید. جامعه تودهوار همان جامعه سنتى است و بسیارى از ویژگىهاى آن را داراست، اما دچار بحران هویت و تزلزل ارزش هاى مشترک شده و همبستگى سنتى گذشته را از دست داده و مدرنیته هنوز درآن تحقق نیافته است.
در جامعه سنتى، همبستگى ها، خونى - نژادى و بر مبناى رسوم و ارزشهاى مشترکاند، لذا نیرومند اما شکستنى هستند. به عبارت دیگر همبستگى هاى نهادمند و سازمان یافته در آن وجود ندارد. اما جامعه در حال گذار که دچار آنومى شده، توده وار و اتمیزه شده است، افراد مانند ذرات اتم معلق هستند و همبستگى پایدارى ندارند. در چنین جامعه اى به قول گوستاولوبون، انبوه خلق شکل مى گیرد. هنگامى که براى مثال در شرایط التهاب و اعتراض چنین انبوهه اى پدیدار شد، خاصیت آن غلبه روح جمعى انبوه خلق بر فرد مى باشد. فرد اراده خود را از دست داده و در جمع استحاله مى شود و دنباله رو آن مى گردد. افراد این جمع به هر سو دویدند او هم به همان سو مى دود. کنش هاى عاطفى مسلط مى شوند و عقلانیت را به محاق مى برد، هرچند که محرک هاى نخستین فرد ناشى از عقلانیت و محاسبه سود و زیان هاى ناشى از حکومت بوده است.
در این انبوههها فرد که اینک دیگر فرد نیست و قطعه اى از یک اراده جمعى است، دست به کارهایى مى زند که به صورت فردى انجام نمى دهد. چیرگى کنش هاى عاطفى و تبدیل شدن به یک روح جمعى واحد است که نسبت آنها را با رهبرى جنبشى که در اثر دوام انبوههها پدیدار شده است، عاطفى مى سازد (نه عقلانى). از همین جا کاریزما شکل مى گیرد و افراد به سادگى به فرمان رهبر، خود را به دست مرگ مى سپارند و در شخص رهبر مستحیل و ذوب مى شوند و حتى در تنهایى و خلوت هم مسخر آن روح جمعى مى مانند. این تنها راز استحکام جمع و انبوهه هاست. زیرا این ذره ها بدون این روح جمعى و کاریزما به سرعت از هم گسیخته مى شوند و شیرازهشان از هم مى پاشد. همبستگى آنها به صورت نهادى و مبتنى بر ساختارهاى مدنى نیست. افراد مانند صفرهایى هستند که با افزوده شدن عدد یک (یعنى رهبر) به عددى نیرومند، موثر و دگرگون ساز تبدیل مى شوند و بدون این عدد «یک»، حاصل جمع و حاصلضرب همه صفرها، صفر است.
بنابراین، از نظر جامعه شناسى پیدایش کاریزما و تقدس رهبر، روح سرسپردگى و جانبازى و پرستش پیشوا در شورشها و جنبش هاى اجتماعى که در چنین جوامعى رخ مى دهند و قرون گذشته (تا پیش از قرن ۲۱) به وفور شاهد آن بوده است، یک فرایند طبیعى و اجتناب ناپذیر و معلول ساخت و نوع جامعه است، لذا امرى طبیعى به شمار مى آید.
در این جا هر چند که بیان این نکته تا حدى خارج از موضوع است، ولى یادآورى آن مناسب است که امور طبیعى مشمول قاعده حسن و قبح نیستند و قضاوت اخلاقى درباره آنها نمى توان داشت. در چرخه حیات اگر حیوانات نیرومندتر براى بقاى خود از حیوانات دیگر تغذیه مى کنند و آن را به عنوان یک فرایند طبیعى مى شناسیم، هر چند که نسبت به آن احساس ناخوشایندى داشته باشیم، اما قضاوت اخلاقى نمى کنیم. بنابراین، نمى توان و نباید با گذر زمان و در آینده اى که ساخت جامعه دگرگون مى شود، گذشته را با نگاه امروزى به نقد و ملامت نشست. حتى اگر خود ما در واقعه انقلابى و شرایط و درگیرى هاى خاص آن دوره باشیم، نباید بدون توجه به این نکته به عمل خویش نگاه کنیم.
اینک به سراغ اصل بحث مى رویم: در جامعه توده وار، به علت فقدان سازمان هاى اجتماعى و فقدان تفرد یا فردیت رشد یافته، اقتدار حکومت، متمرکز است و رژیم هاى استبدادى، طولانى و پایدارند. برآیند قواى جامعه نیز در برابر قدرت حاکم که داراى سازمان است، صفر مى شود. این وضعیت مشابهتى با جامعه سنتى دارد که با جامعه تودهاى در برخى ویژگىها خواهرخواندهاند. طولانى بودن استبداد و فرسایش درازمدت جامعه در برابر قدرت حاکم، موجب انباشته شدن تضادها و نارضایتى ها مى شود. لذا وقتى که این انباشتگى به بالاترین حد خود رسید، با یک جرقه به صورت انفجار و انقلابى ویرانگر در مى آید. به محض این که فرصتى به وجود مى آید، از بیم آن که با از دست رفتن فرصت دوباره آن شرایط تداوم یابد، از سوى ناراضیان موج به راه مى افتد. ممکن است یکى از عادى ترین حوادثى که همه روزه در جامعه رخ مى دهد و حادثه اى را به وجود نمى آورد، جرقه انفجار شود.
اکنون که شرایط جامعه نوع اول و بستر انقلاب آفرین آن توضیح داده شد، بهتر مىتوان به این پرسش پاسخ داد که «چرا تقریباً همه انقلابهاى قرن بیستم در جوامع در حال توسعه رخ دادهاند؟». این نکته که انقلابات در چنین جوامعى به وقوع پیوسته اند نه در جوامع صنعتى و مدرن، خود دلیلى بر تصدیق مفروضات ماست.
اما در جامعه مدنى، تعدد تضادها مانع انباشت و انفجارى شدن آن مى شود زیرا جامعه مبتنى بر یکپارچگى و در پى دفع تنوعها و پنهان کردن تضادها نیست، بلکه مبتنى بر تنوع و تعدد است و تضادها یکدیگر را خنثى و کنترل مى کنند. از طرفى جامعه، توده وار نیست و وجود نهادهاى مدنى که به آن تنوعات، شکل و هویت و تعریف مى دهند، موجب پخش اقتدار مى شوند و منافع متقاطع را ایجاد مى کنند. به قول گىروشه، افراد اگر در جایى فاقد قدرت هستند در جاى دیگرى داراى اقتدارند. فرد اگر در کارخانه یا اداره در برابر کارفرماى خصوصى یا دولتى بدون اقتدار است و حق او پایمال مى شود و مغلوب و ضعیف است، اما در سندیکاى کارگرى و تشکلهاى صنفى به عنوان یک عضو، داراى اقتدار است و مى تواند از خود دفاع کند. اگر فردى در اداره دیگرى به عنوان ارباب رجوع فاقد اقتدار است، ولى متقابلاً در اداره خودش صاحب اقتدار است و عضو اداره دیگر ارباب رجوع اوست. وجود مطبوعات مقتدر نیز سهم اساسى در پخش اقتدار، نظارت بر آن و کنترل آن دارند.
بنابراین، در جامعه مدنى، اعتراضات متوجه تمامیت سیستم نبوده و به صورت انفجارى و ویرانگر نیست، بلکه احزاب، مطبوعات، سندیکاها وانجمن هاى صنفى حایل میان جامعه و سیستم هستند. فرصت هاى برابر وامکان اعتصاب و اعتراض وایجاد فشار و تاثیرگذارى هم موجب احقاق حق و تخلیه فشار مى شوند و گردش آزاد نخبگان و اعمال نظر کردن و بیان مطالبات اجتماعى از طریق انتخابات آزاد پارلمانى و غیر استصوابى و به وسیله قوه مقننه و نیز حضور احزاب و گروههاى مختلف به عنوان نمایندگان واقعى اقشار و گرایش هاى گوناگون در جامعه و امکان تاثیرگذارى همه گرایشها به میزان وزن اجتماعى خود، مانع بروز انقلاب است.
به موازات این وضعیت نهادمند دو متغیر دیگر که از عوامل کاهنده انقلاب هستند، مؤثر خواهند بود، یعنى در جامعه اى که رفاه نسبى پایدار و نیز سطح تحصیلات بالا وجود داشته باشد، هرچه این دو عامل بیشتر باشند طرفدارى از روشهاى انقلابى کمتر است. در چنین جامعه اى است که تغییرات در کادر اصلاح طلبى صورت مى گیرد و انقلاب در آن منتفى است.
این که در چنین جامعه اى فقط حرکتهاى اصلاحى ظهور مى کنند، امرى انتخابى نیست، بلکه جبرى است. مقدمات آن انتخابى است، ولى نتایج آن جبرىاند. براى مثال اگر روییدن گیاهى، نیازمند مقدمات ضرورى چون آب، خاک مناسب، نور، هوا، دماى مناسب و کود باشد، مى توان با کاستن از این عوامل مانع روییدن گیاه شد یا با فراهم آوردن آنها، رویش را تحقق بخشید. اما اگر انتخاب ما در تدارک مقدمات نقش دارند، پس از ترکیب مقدمات نتیجه آن ضرورى بوده و تابع میل و انتخاب ما نیست و از بذر هندوانه هم نمى توان میوه دیگرى گرفت. پس گزینش و ترکیب عناصر و عوامل رویداد اجتماعى از امور اختیارى است، امّا نتایج آنها قهرى است. بنابراین، جبر مورد نظر ما جبر ریاضى است نه جبر کلامى. چنانکه اشاعره مىگویند. به قول استاد مطهرى «قضا، یعنى پیوند حتمیت هر حادثه با علل و مقدمات خود و قدر، یعنى شکل گرفتن هر حادثه از جهت حدود و مشخصات و خصوصیات از ناحیه علل خود». به بیان دیگر هر حادثه با هر شکل و حدود و خصوصیتى مرهون مقدمات و علل و عوامل و عناصر قبلى خویش است.
حیطه اختیار ما:
اکنون که مشخص شد انقلاب یا اصلاح محصول و معلول جبرى شرایط خاصى و جامعه خاصى است، باید روشن کرد که حدود اختیار انسان در رقمزدن آنها چیست؟
در جامعه مدنى مطالبات مردم از طریق آراى عمومى که به صندوقها ریخته مى شود، مشخص گردیده و بدان تمکین مى کنند و صاحبان قدرت نیز به سادگى تفویض قدرت کرده و جابه جا مى شوند، ولى در جامعه سنتى از طریق راه اندازى انبوهه ها و جمعیتها و پیشوازها و بدرقه انبوه خلقها به قدرت نمایى مى پردازند. این نمایشها بیشتر حرکت روانى و چشم پر کن هستند و موجب خودفریبى سیاستمداران و خود انبوهه ها مى شوند. محمدرضا پهلوى و فرح پهلوى در هر سفرى با استقبال هزاران تن از مردم مواجه مى شدند. بسیج این جمعیتها توسط نهادهاى دولتى سازماندهى شده بود و پرسنل ادارى و نظامى هم حضور مى یافتند و مراسم را چشمگیر مى ساختند.
علاوه بر این احساس خود کم بینى در لایه هایى از جامعه سنتى که فردیت و شخصیت در آن رشد نکرده است و یا دچار سرخوردگى هستند، میل به قدرت را درآنها به وجود مى آورد و موجب مى شود که در برابر هر صاحب قدرتى متواضع باشند و اگر چند رژیم هم عوض شود، نسبت به آن احساسى یکنواخت دارند. جامعه شناسى تودهها در جوامع سنتى چنین است. شاه هنگامى که این جمعیت چشمگیر را مشاهده مى کرد، عمیقاً تحت تاثیر قرار مى گرفت و مصاحبه ها و سخنرانى هاى او یا خاطرات رجال حکومت نشان مى دهد که بارها و بارها خود را متکى و مستظهر به پشتیبانى مردم دانسته است. تنها به عنوان نمونه اى از دهها روایت و خاطره و خبر به یکى از این استقبالها و تاثیر آن بر شاه اشاره مى شود. عَلَم محرم اسرار شاه در کتاب خود مى نویسد: «در معیت شاه به همدان پرواز کردم. استقبالى بسیار گرم از طرف سکنه محلى شد... [روز بعد ] شاه وارد کرمانشاه شد و مردم چنان استقبال گرمى از او به عمل آوردند که تا به حال ندیده بودم. شاه به شدت تحت تاثیر استقبال امروز قرار گرفته بود و گفت باورنکردنى است». (گفت وگوهاى من با شاه - خاطرات اسدالله علم، ص ۸۲۰ -۸۱۹)
یکنواختى جامعه شناسى تودهها در چنین جوامعى است که در نتیجه آن مى توان نشان داد در عراق نیز براى صدام حسین و در سوریه نیز براى حافظ اسد چنین مراسمى همواره بر پا مى شد و مى شود و در حال حاضر نیز تظاهرات صدها هزارنفرى در حمایت از صدام حسین برگزار مى شود (یادآوری: این نوشتار متعلق به پیش از حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین است) امّا همین صدام حاضر نیست به یک انتخابات یا رفراندوم عمومى تن بدهد زیرا او خود به خوبى واقف است که اگر به مخالفان و ناراضیان نیز اجازه و امنیت چنین اجتماعاتى داده شود، جمعیتى بسیار بیش از آن حضور خواهند یافت.
در کشورهایى که سازوکارهاى دموکراتیک پذیرفته شده است، مطالبات مردم به زبان رأى بیان مى شود، امّا در جوامعى که مى خواهند با امواج توده وار فضاى مشروعیت ساختگى براى خود و رعب در جامعه را حاکم کنند، انبوهه ها را به جاى آراى عمومى مى نشانند. بنابراین، در سوریه و عراق و کشورهاى دیکتاتورى تکیه به انبوهها را مى توان به وفور مشاهده کرد. در کشور اردن با کمتر از پنج میلیون نفر جمعیت، مطبوعات عربى گزارش دادند که دو میلیون نفر در تشییع جنازه در سال ۱۳۷۸ شرکت کردند و فیلمبردارى هاى هوایى نیز جمعیت طولانى و عظیمى را نشان مى داد.
تکنیک هاى جدید و حقّه دوربین ها نیز قادرند که انبوههها را آگراندیسمان کنند، امّا این جمعیتهاى چشم پرکن در برابر آراى ریخته شده در صندوقها فاقد ارزش استنادى هستند. براى این که خواننده ایرانى این مقاله با نام و طول و عرض خیابان هاى دیگر کشورها ممکن است آشنا نباشد، مثالى را براى ملموس ساختن سخن فوق بیان مى کنم. فاصله میدان آزادى تا میدان انقلاب تهران حدود شش کیلومتر و عرض خیابان در حدود ۴۰ متر است که حدود چهار متر آن را نهرآب و باغچهها و جدول خیابان تشکیل مى دهد. اگر فرض بگیریم که یک راهپیمایى متراکم تمام این شش کیلومتر را پوشانیده و هیچ قسمتى از آن خالى نیست، در هر مترمربع یک نفر قرار مى گیرد. بنابراین، در هر کیلومتر (۱۰۰۰ متر × ۳۶ متر عرض خیابان) یعنى در ۳۶ هزار مترمربع ۳۶ هزار نفر قرار مى گیرند و در شش کیلومتر، یعنى تمام طول فاصله میدان انقلاب تا میدان آزادى، که پوشیده از جمعیت باشد، معادل ۲۱۶ هزار نفر جمعیت خواهد بود ولى تصور بیننده غیرحسابگر بر میلیونها نفر قرار مى گیرد. این درحالى است که پس از تظاهرات تاسوعا و عاشورا و اربعین سال ۵۷ تاکنون هیچ راهپیمایى اى که تمام این سطح را پوشانیده باشد، در تهران رخ نداده است. بر فرض رخ دادن و بر فرض مبالغه کردن
یعنى دو برابر محاسبه کردن این شش کیلومتر کاملاً پوشیده از جمعیت باز هم جمعیت کمتر از نیم میلیون نفر خواهد شد، آنهم صرفنظر از سطح کیفى نیروها و کودک و سالخورده و... و حضور طیفى از گرایش هاى گوناگون در این جمعیتها.
از سوى دیگر مى دانیم که در همین تهران تنها ۶۲ درصد از واجدان شرایط در انتخابات مجلس ششم راى دادند و بسیارى از نمایندگان تهران با بالغ بر یک میلیون راى وارد خانه ملت شدند. از ۱۴ میلیون نفرى که از شرکت در انتخابات ریاست جمهورى استنکاف ورزیدند و یا ۲۲ میلیون نفرى که به اصلاحات راى دادند نیز مى گذریم. تاکید مى شود که به علت همین تفاوت ارزش انبوههها و آراى عمومى است که در جوامع دموکراتیک و از جمله در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ملاک جابه جایى قدرت و تعیین سیاست ها آرایى است که به صندوقهاى رأى ریخته مى شود و میل به رخ کشیدن انبوههها در برابر آراى مشخص مردم بیانگر وضعیت دوگانه اى است که از چالش دیکتاتورى و دموکراسى، حکایت مى کند. امّا در وضعیت دیکتاتورى مانند عراق و سوریه فقط تظاهرات وسیع و گاه میلیونى مورد حمایت حکومت ملاک عمل قرار گرفته و مى گیرد. این در حالى است که در همان زمان میلیونها نفر دیگر از همین شهروندان به علت فردى و ذره اى بودن، در جایى تجلى نداشتند و در آن انبوههها نیز تعین پیدا نمى کردند و از وضع موجود ناراضى بودند، ولى محسوس نبودند و مشاهده نمى شدند، لذا رهبران سیاسى فریب مى خوردند.
در جامعه مدنى آراى انبوههها و توده هاى نامعین نمى تواند سیاست کلان و ملى را تعیین کند و تنها به عنوان اهرم فشارهاى مقطعى مورد استفاده قرار مى گیرد. در واقع مطالبات جامعه از طریق انتخابات آزاد و آراى مردم و آمار و ارقام مشخص و ریاضىوار بیان مى شود.
جامعه در حال گذار:
اما در جامعه اى که هنوز نه این است و نه آن، نه کاملاً سنتى است و نه به مدرنیته رسیده و نهادهاى مدنى نیرومند در آن سامان نگرفتهاند این مسأله دشوار مى شود.
آن چه تاکنون گفته شد بحث نظرى کلى بود، اما مسأله اصلى ما این است که ما یک جامعه در حال گذار هستیم. به میزانى که جامعه به سمت تودها ى شدن میل پیدا کند یا با ممانعت از تثبیت نهادهاى مدنى، وضعیت توده وار ابقأ یا تشویق شود، به میزانى که سیاستمداران به سوى اهمیت دادن و اصالت و برترى بخشیدن به انبوهه ها در برابر آراى عمومى که به زبان آمارى مشخص شده اند، پیش روند، و رکن چهارم را که از نهادهاى مهم نظارتى و مدنى است، خوار کنند، در واقع جامعه را در وضعیتى نگهداشته اند که در آن شانس انقلاب بالاتر است و در چنین شرایطى بروز حرکت هاى انفجارى اجتناب ناپذیر است. آن چه انتخابى است نوع جامعه و شکل دادن ساختارهاى آن متناسب با سطح تکامل اجتماعى و عصرى است ولى بعد از آن، نوع واکنشها جبرى است. تنها با عبور سریع از مرحله کنونى و اهمیت دادن به نهادهاى مدنى است که جنبش اصلاحى سامان مى گیرد و اصلاح طلبان اگر مى خواهند از جنبش هاى تخریبى و انقلابى پیشگیرى کنند چارهاى جز تقویت سریعتر نهادهاى مدنى مقتدر ندارند. وجود این نهادها تنها به صورت شکلى یا کاریکاتور نهادهاى مدنى قادر به پیشگیرى از بروز انفجار در جامعه نیست. شرایط کنونى جامعه ایران، به ویژه با ضربات پىدرپى و سنگینى که بر مطبوعات و تشکلهاى صنفى و سیاسى مانند انجمنهاى دانشجویى وارد آمده است اگر به همین روال بماند، آن چه شانس برترى دارد، همانا انفجار و ویرانگرى است نه اصلاحات. شرایط جهانى نیز متغیر تعیین کنندهاى خواهند بود.
در خاتمه این گفتار از باب دفع اشکال مقدر یادآورى مى شود که محتملاً این پرسش در ذهن خواننده خطور کند که چگونه در برخى از جوامع سنتى، از طریق اصلاحات، تحولات تدریجى و بنیادى براى رسیدن به عصر صنعتى و مدرنیته انجام گرفت، چنانکه در ژاپن، همزمان با امیرکبیر در ایران، امپراتور میجى، اصلاحات مشابه امیرکبیر را آغاز کرد، ولى در ایران این پروژه با قتل امیر شکست خورد و در ژاپن به ثمر نشست و در نتیجه آن هر دو کشور در دو جاده متفاوت افتادند؟ نکته درخور توجه این است که در جامعه سنتى معادله فردى برابرى وجود دارد، یعنى همان طور که یک نفر قادر است که اصلاحات را انجام دهد، یک نفر نیز مى تواند با به دست گرفتن قدرت آن را نابود کند، چنان که در مورد ایران و ژاپن مشاهده شد، ولى در جامعه باز و مدنى چنین نیست زیرا اصلاحات یک امر ساختارى است نه فردى و متکى به اراده فرد مقتدر نیست.
http://www.emadbaghi.com/archives/001654.php
کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام emadeddinbaghi
فیس بوک Emadbaqi@