Wednesday, Feb 12, 2020

صفحه نخست » "جبهه جمهوری" و بغرنجی‌های گذار به دمکراسی در ایران، مهرداد درویش پور

Mehrdad_Darvishpour_2.jpgدرباره پروژه جمهوری خواهی و زمینه‌ها و چالش‌های همگرایی جمهوری خواهان ایران، پیش تر نظرات خود را گفته‌ام که چکیده بازیینی شده آنرا با توجه تحولات اخیر و پرسش‌های میهن می‌خوانید.
۱. رابطه جمهوری خواهی با دمکراسی و اهمیت شفافیت سیاسی
در پی انقلاب ایران و حاکمیت چهار دهه جمهوری اسلامی، گفتمان ضد امپریالیستی در ایران به حاشیه رفت و به جای آن سکولاریسم، دمکراسی، برابری جنسیتی، تبعیض زدایی، تامین رفاه اجتماعی همگانی و حفظ محیط زیست، به گقتمان‌های چالش‌های گرایانه علیه نظام بدل شدند. در حوزه سیاست، تجربه استبداد سلطنتی و دینی همچون نماد اقتدارهای سنتی و کاریزماتیک، زمینه گذار به جمهوری سکولار و پارلمانی همچون نمادی از اقتدارعقلانی در ایران فراهم گشته است. در پاسخ به این نیاز، جریان‌های جمهوریخواه گوناگونیی به ویژه در خارج از کشور شکل گرفته‌اند. برخی نیز با آن که خود را جمهوری خواه می‌خوانند، همراهی با "مشروطه خواهان" یا اصلاح طلبان دینی را به اولویت سیاسی خود بدل کرده‌اند. رویکردی که بیش از آن که دایره نفوذ جمهوری خواهان را گسترش دهد، به آن آسیب می‌زند.

در حوزه مشی سیاسی بخش مهمی از جمهوری خواهان دربرابر رفرم‌های تدریجی یا "رژیم چنج" توسط قدرت‌های خارجی یا استقبال از قیام مسلحانه، بر ضرورت گذار مسالمت آمیز از نظام تحت نام "تحول طلبی" یا "انقلاب مسالمت آمیز" پای می‌فشرند. هرچند نحوه برخورد حاکمان، نقش مهمی در تعیین نوع گذار دارد، اما دست یابی به دمکراسی در عین حال در گرو درهم آمیزی تضاد و سازش به مثابه دو رویکرد متفاوت اما مکمل یکدیگر است.
دمکراسی‌های موجود و کم و کیف آن تنها فرایند تغییرات سیاسی و انتخابی شدن ساختار‌های سیاسی نیستند، بلکه محصول میزان نهادینه شدن هنجارهای دمکراتیک در جامعه مدنی نیز هستند. یکی از مهمترین این هنجارها، گفتگوی عقلانی بر پایه علنیت، استدلال، شفافیت (صداقت) و میدان دادن به نظرات دیگری و شنیدن آن تاکید است.
شرایط هرجامعه فرجام سازمان‌ها و جریان‌ها را از طریق پروسه‌های گزینش (حذف سارمان‌های کهنه و پی ریزی نهادهای نوین) یا انطباق با مقتضیات زمانه یا آمیخته‌ای از هردو رقم می‌زند که درآن رابطه هزینه و بازده اجتماعی اصلی ترین محک سنجش هرچند جانبدارانه و سوبژکتیو درجه کارایی آنان است. ناکارایی بسیاری از سازمان‌ها در کنار سرکوب خشن سیاسی به روی برگرداندن بخش مهمی از مردم از آنها و حتی از کل سیاست منجر شده است. با این همه، اشکال نوین تری از سازماندهی‌های جمعی که از خصلت اسفنجی، سیالیت، شبکه‌ای، غیر متمرکز و بیشتر جنبشی برخوردارند، انگیزه مشارکت و قدرت سیاسی و مدنی را بالا برده و به فعالیت‌های جمعی خصلتی شاداب تر بخشیده‌اند. به رغم تداوم ضمنی این حرکت‌ها، درجه پایداری و کارایی آن‌ها به ویژه در حوزه مدیریت سیاسی جای درنگ دارد.
با این همه، در ایران که به سرزمین شگفتی‌ها شهرت یافته، روشن نیست وسواس‌ها و دقت‌های نظری تا چه حد گره گشای بغرنجی‌های شگفتی انگیز و غیر قابل پیش بینی هستند که هردم چشم اندازه‌ای تازه‌ای را می‌گشایند. یکی از آن راه گشایی‌ها، کوشش برای معنا بخشیدن به پروژه "تحول خواهی" یا گذار مسالمت آمیز است که از در هم آمیختن چالش و سازش، تکیه بر تقویت جامعه مدنی در برابر دولت سیاسی، فتح سنگر در "جنگ‌های موضعی" و در نهایت با "انقلاب مسالمت آمیز" در پی "فتحی استراتژیک" ورای دوگانه انقلاب و اصلاح یا سنتزی از این دو است. پروژه‌ای که با قطبی شدن هرچه بیشتر جامعه و گسترش شکاف بین نظام و مردم از دی ماه ۹۶ به این سو در منگنه قرار گرفته و با چالش‌های نوینی روبرو شده است. در چنین شرایطی، جمهوری خواهان ایران نیازمند آنند تا سیمای شفافی از خود و "صدای سوم" ارائه دهند و بکوشند بر پراکندگی کنونی غلبه کنند. در غیر این صورت بیم آن می‌رود نقش بالقوه نیرومند آنها در سیاست ورزی دمکراتیک برای آینده ایران به حاشیه رود.
۲ دشواری سیاست ورزی دمکراتیک در عصر تردید
بدون درنگ در دو مفهوم "عصر تردید" و "گیرکردگی سیاست" به سختی می‌توان درباره آینده جمهوری خواهی و دیگر پروژه‌های سیاسی در ایران گمانه زنی کرد. پدیده هایی که بیش از هرزمان دیگر به شکاف بین روشنفکران با سیاست ورزی و بدگمانی مردم به سیاست دامن زده است.
رابطه سیاست با روشنفکران از دیر باز موضوع تامل و مشاجره بوده است. برخی همچون مارکس و گرامشی (با تکیه بر مفهموم "روشنفکر ارگانیک") از مداخله روشنفکران در سیاست دفاع کرده‌اند. آنان امر رهایی را در گرو پیوند ناگسستنی همچون رابطه مغز و بدنی خوانده‌اند که یکسر آن را "فلسفه" و سر دیگر آن را فاعل اجتماعی تشکیل می‌دهند. پیروان نظریه انتقادی اما همچون آدرنو، هوکرهایمر و اندیشمندان پست مدرن و پسا ساختارگرا همچون لیوتار، فوکو و دریدا "رسالت" روشنفکران را بیشتر در پی ریزی تئوری انتقادی هنجارشکن، مشروعیت زدایی از قدرت و روابط سلطه، راززدائی از "کلان روایت ها" و "افسانه پردازی‌های هزار و یک شب" و "شالوده شکنی" خلاصه کرده و آن را با سیاست ورزی متعارف که تنها به کسب قدرت سیاسی می‌اندیشد در تضاد می‌یابند. خصلت عموما فردی تکاپوهای روشنفکری در تضاد معینی با سیاست ورزی همچون سازماندهی اراده جمعی خواسته و هنر ممکن‌ها قرار می‌گیرد. روشنفکران، فلسفه وجودی خود را در گرو پرسش گری، تردید و چالش یقین‌های رایج می‌یابند. حال آن که کنش گران سیاسی مهارت خود را بیشتر در گرو متقاعد نمودن افکار عمومی به جایگزینی یقینی‌های تازه و افزایش بخت کسب قدرت سیاسی می‌یابند. امری که همزیستی مودت آمیز دو پروژه روشنگری و سیاست ورزی را در کنار یکدیگر و نوع مداخله روشنفکران در فعالیت‌های جمعی سیاسی را مسئله برانگیز کرده است. تجربه بسیاری از انقلابات و سرکوب روشنفکران توسط احزاب سیاسی نه تنها براین تردیدها و "نگرانی‌های ضد آرمانی" افزوده است، بلکه شوق سیاست ورزی توسط روشنفکران را گاه به یاس و نومیدی بدل ساخته است.
عصر تردید که با درنگندگی -مهمترین عامل پویایی مدرنیته - می‌تواند روشنگری انتقادی را گسترش دهد، برای سیاست ورزی که بر تولید خوش بینی و امید به تغییر همراه است، بالقوه نتایج فلج کننده‌ای دربر دارد. فرایند ایدئولوژی زدایی در عصر تردید از یکسو با "موردی کردن" سیاست به جای اصول گرایی، به دمکراتیزه کردن آن یاری رسانده است. از سوی دیگر با کمرنگ شدن آرمان گرایی، کاهش فاصله احزاب با یکدیگر - در متن شکاف‌های طبقاتی فزاینده - و استیصال ناشی از افق‌های ناروشن، زمینه رشد پوپولیسم ناسیونالیستی و نوستالژی گرا و ضد "نخبگان" فکری و سیاسی رواج یافته است.
"گیرکرده گی" سیاست که برخی آنرا نشانه بحران سیاست در عصر حاضر و تقلیل آن به "نمایش سیاسی" می‌دانند، بر این چالش‌ها افزوده است. در ایران، پیامدهای اسف انگیز انقلاب و استبداد دینی حاکم در طول چهار دهه، در نزد بسیاری، حس پشیمانی از انقلاب و مشارکت در هر فعالیت سیاسی را افزایش داده است. علاوه برآن ناکارایی و پر هزینه بودن انقلابی گری از یکسو و از سوی دیگر حمایت بخشی از اپوزیسیون از جناح هایی از حکومت در گذشته و حال، یا همراه شدن با قدرت‌های خارجی برای سرنگونی نظام، جذابیت و مشروعیت آنان را کاهش داده است. همچنین، به رغم روی برتافتن گروه‌های هرچه بیشتری از مردم از حکومت، تردیدهای بسیاری به ویژه در بخش مهمی از طبقه متوسط نسبت به کارایی سیاستی سوم در گذار کم هزینه به دمکراسی - بی آن که کشور را با خطر جنگ داخلی یا تجزیه روبرو سازد- به چشم می‌خورد.
به این همه باید "کسری فرهنگ دمکراتیک" در حوزه گفتگوی عقلانی، مداراجویی و بردباری در برخورد به دگراندیشان را که محصول استبداد دیرپا در ایران است اضافه کرد. امری که شوق مداخله گری در سیاست ورزی جمعی را در نزد بسیاری و به ویژه در میان روشنفکران کاهش داده است. کسری فرهنگ دمکراتیک را می‌توان هم در تمایلات فرقه گرایانه و ترس از همکاری با "دیگری" جستجو کرد و هم در نگرش‌های حذفی و خشونت‌های کلامی که به یمن دیجیتالیسم و گسترش پوپولیسم به تهدیدی جدی برای سیاست ورزی دمکراتیک و انتقادی بدل شده است.
ترکیب سنی و جنسیتی غالب بر کنش گران سیاسی در داخل و به ویژه در خارج و منش‌ها و بینش‌های کهنه و فرسوده آنان و بی رغبتی اشان به "خود درنگندگی"، نه تنها دایره اثر گذاری آن را محدود ساخته، بلکه به سختی توان همسویی آنان با پی ریزی سیاستی مدرن و اثر بخش را فراهم می‌سازد.
از آن گذشته، حاشیه نشینی دوگانه بخش گسترده‌ای از ایرانیان تبعیدی، زمینه چندانی برای رشد سیاست ورزی مدرن، دمکراتیک، عقلانی و اجتماعی کردن آن باقی نمی‌گذارد. پرسش‌های اجتماعی و کلان به سختی به دغدغه‌های ذهنی این گروه بدل می‌شود. حاشیه نشینی دوگانه در تبعید بستر مناسبی برای رشد روحیات فرقه‌ای است که بیش از آن که به کار تاثیرگذاری فراگیر بیاید، ابزار مناسبی برای علبه بر حس بیگانگی، بی قدرتی و تنهایی در جامعه جدید است. کهنگی اندیشه‌های سیاسی بسیاری از گروه‌های سیاسی در تبعید، عدم قابلیتشان در تجدید تولید خود، ناتوانی حتی در جذب ایرانیان خارج از کشور و به ویژه نسل جوان، خوگرفتن به تکرار و روزمرگی سیاسی و حیات نباتی در طی دهه‌ها، حتی بخت درنگندگی و پرداخت به پرسش‌های نوین را از بسیاری از آنان گرفته است. با این اوصاف آیا امیدی به سیاست ورزی دمکراتیک و اثر بخش در اپوزیسیون و از جمله در میان جمهوری خواهان وجود دارد؟
۳. نیروی فکری و پایه اجتماعی سیاست ورزی مدرن و دمکراتیک درایران
بسیاری با اشاره به "گیرگردگی سیاست" در ایران امکان گذار به دمکراسی را در آینده نزدیک نا محتمل دانسته و حمایت از "شر کمتر" (اصلاح طبان داخلی یا قدرت‌های خارجی برای تغییر) را یگانه "رئال پلیتیک" میسر برای تغییر اوضاع می‌یابند.
خیزش‌های اجتماعی اخیر به روشنی نشان داد بستر اصلی هر تحول سیاسی جدی نه تنها در داخل کشور بلکه امروزه در "خیابان" است. تظاهرات دانشجویان در ۱۶ آذر نیز نشان داد تولید گفتمان در داخل کشور به مراتب از توانایی موج سازی بیشتری برخوردار است. هم از این رو پیوند با داخل و به ویژه با جنبش‌های اجتماعی، اعتراضات "خیابانی" و جامعه مدنی به جای چشم دوختن به انتخابات بی حاصل یا آلترناتیو سازی با تکیه بر قدرت‌های بیگانه در خارج، شرط پیشروی سیاست سوم است.
این به معنای انکار نقش ایرانیان خارج از کشور در گفتمان سازی‌های انتقادی و نوین نیست. نقش ایرانیان تبعیدی و مهاجر در نقد ایدئولوژی و آیین گرایی، "امتناع تفکر در فرهنگ دینی"، خشونت گرایی، مجازات اعدام، تبعیض و نابرابری‌های اجتماعی و طرح اندیشه‌های انتقادی و گفتمان‌های حقوق بشر و لیبرال دمکراسی، انتخابات آزاد، جامعه مدنی، سکولایسم، فمینیسم، صلح، تبعیض زدایی، محیط زیست، سوسیالیسم دمکراتیک، سوسیال دمکراسی و دفاع از برابر حقوقی جنسینی، قومی، دینی، عقیدتی و دفاع از آزادی‌های جنسی و مبارزه علیه هم جنس ستیزی، دفاع از حقوق کودکان و اشاعه دیگر ارزش‌های مدرن که در ایران نیز رواج یافته است غیر قابل انکار است. این سوای نقش آنان در کارزارهای حقوق بشری در جلب توجه جهانیان به نقض حقوق بشر در ایران است. در حوزه سازماندهی برای برآمد سیاسی نیز گرچه محدودتر اما تلاش‌های قابل توجهی صورت گرفته است.
بخش مهمی از ایرانیان خارج از کشور نیز دیگر به حاشیه نشینی دوگانه دچار نبوده و تحت تاثیر زندگی در کشورهای دمکراتیک، نگاهشان تغییر کرده است. فاصله گیری از جزم اندیشی، درونی کردن فرهنگ تساهل و مدارا و گفتگوی عقلانی، خشونت پرهیزی، توجه به نقش جامعه مدنی و فرهنگ و هنر در تحولات، واقع گرایی سیاسی، آشنایی با سیاست ورزی مدرن و دوراندیشی از جمله دگردیسی هایی است که در این گروه به چشم می‌خورد. به نظر می‌رسد تمایلات جمهوری خواهانه و سکولار (لیبرالی، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی) در این گروه گسترده تر از دیگر نیروها است. هرچند سنجش صحت و سقم این ادعا نیازمند تحقیقات جامعه شناسانه جدی تری است.
این نیروی گسترده اما پراکنده می‌تواند نقش موثری در ایران فردا می‌توانند. این سوای سرمایه اقتصادی، فرهنگی، انسانی و سیاسی گسترده‌ای است که در خارج وجود دارد و نقش آن در هر تحولی در ایران غیر قابل انکار است. پرسش این جا است که آیا جمهوری خواهان در خارج از کشور از آن ظرفیت برخوردارند که بتوانند با پایه اجتماعی خود دستکم در برون مرز ارتباطی ارگانیک بیابند و قدرت تاثیر گذاری خود در داخل را نیز فزونی بخشند؟
جمهوری خواهی و رابطه آن با طبقه متوسط، متخصصین و کارگران صنعتی
مهمترین چالش اما یافتن راه‌های گسترش جمهوری خواهی و گفتمان‌های آن در ایران است. طبقه متوسط مدرن، شهری و تحصیل کرده ایران یکی از اصلی ترین گروه هایی هستند که بیگانگی عمیقی با معیارها و ارزش‌های اسلام گرایی سیاسی از خود نشان داده و به ایده هایی چون دمکراسی، سکولاریسم و عقلانیت تمایل نشان میدهند. قدرت تاثیرگذاری این طبقه بیش از آنکه محصول کمیت آن باشد، به توانایی‌های کیفی آن مربوط است و با توجه به نقش و وزن آن در تحولات، امروزه رقابت سختی برای نفوذ و کسب هژمونی سیاسی بر آن در میان سه گروه اصلاح طلبان دینی، پهلوی خواهان و جمهوری خواهان در جریان است. اصلاح طلبان دینی با توجه به کارنامه اشان و گسترش سکولاریسم در جامعه، نفوذشان در این طبقه کمرنگ شده است. پهلوی طلبان اما بدلیل تمایل‌شان به احیای گذشته‌ای که بسیاری آنرا به هر رو بهتر از امروز میدانند، محبوبیت‌شان در حال رشد است. با این همه پژوهش‌های جامعه شناسی نشانگر آن است که در میان نسل جوان، دانشجویان، زنان طبقه متوسط شهری، روشنفکران، کارمندان، پزشکان، معلمان، مهندسین و تکنوکرات‌ها و کارگران ماهر و صنعتی، کمتر تمایلات گذشته گرایانه و یا باورهای دینی ریشه دار است. از این رو آنان از زمینه مساعدتری برای رویکرد به ارزش‌های مدرن، سکولار، دمکراتیک و جمهوری خواهانه برخوردارند. اما اگر جمهوری خواهان ایران نتوانند سیمای مستقل، شفاف و چالش گرایانه تری از خود نشان دهند، گرایش‌های رادیکال تر به ویژه در میان دانشجویان از بخت نفوذ بیشتری برخوردار می‌شوند. تظاهرات ۱۶ آذر امسال جنبش دانشجویی و گردش به چپ آن نمونه‌ای از این واقعیت است. برخی از "جمهوری خواهان" اما در جستجوی شر کمتر همچنان تلاش می‌کنند توقعات کل جامعه و به ویژه این گروه را پائین آورده و آنان را به دنباله روی از اصلاح طلبان دینی فرا بخوانند. اگر جمهوری خواهان شهامت لازم درچالش استبداد دینی را از خود نشان ندهند راه حل‌های رادیکال تر رشد خواهند کود. خیزش‌های مردمی در دی ۹۶، آبان خونین ۹۸ و در آذر و دی ۹۸ نشانگر عبور جامعه از گفتمان اصلاح طلبی است. همچنین با گسترش تنش بین میلیتاریسم آمریکا و متحدانش با بنیادگرایی اسلامی که در پی قتل سلیمانی به اوج رسید، نیاز به بدیل سومی مستقل از این دو بیش از هرزمان دیگر پیش رو قرار گرفته است که پرسش این جا است آیا جمهوری خواهان می‌توانند پرچمدار واقعی آن گردند؟
۴. نوعی سومی از سیاست و اندیشه
صدای سوم تنها در فرارفتن از دو جناح نظام، یا گذار از اقتدار سنتی و دینی به اقتدار عقلانی یا فرارفتن از صف بندی بین المللی میلیتاریسم و بنیادگرایی اسلامی معنا نمی‌یابد. در مشی سیاسی نیز این به معنای فرارفتن از اصلاح و انقلاب در معنای کلاسیک آن به استراتژی "اصلاحات انقلابی"، "انقلاب مولکولی" یا "انقلاب اصلاح گرایانه" و مسالمت آمیز که هدف آن درهم شکستن کل ماشین دولتی نیست، می‌باشد.
امروزه در تمایز از نظریه‌های اراده گرایانه و قدرگرایانه، جایگاه گفتمان از اهمیت بیشتری در تحول برخوردار شده است. اراده گرایی که تغییر جامعه را محصول "اراده آهنین" و "انقلابیون حرفه ای" می‌دانند یا نظریه‌های مصلحت گرایانه و دنباله روانه‌ای که برآنند هر چالش سیاسی تا زمانیکه "میوه پخته نشده است "شتابزدگی است، دیگر کمتر پذیرفتنی‌اند. اراده گرایی با دمکراسی که به گسترش مشارکت شهروندان در حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظردارد نیز خوانایی چندانی ندارد. در این نگاه مردم بیشتر ابزار تحقق اراده نخبگانند و تا آن جا که در خدمت چنین هدفی به کار می‌آیند مقدسند. نگاه دوم اما هرنوع شور و افق نظری آرمانی و ارزشی را از سیاست زدوده و آن را به روزمرگی و سودمندی یا "تاریخی گری" محض تقلیل داده و گاه به بهانه "عدم آمادگی شرایط" به کار توجیه مهیب ترین اقتدارهای سیاسی آمده است.
با تکیه بر نظریه گفتمان، گفتمان سیاسی تنها به تلاش برای کسب قدرت سیاسی خلاصه نمی‌شود، بلکه چالشی علیه ارزش‌های مسلط در پهنه‌های گوناگون زندگی است. در یک معنی نظریه گفتمان و پسا ساختارگرایی بهترین ابزار تئوریک تدوین راه سوم برای جمهوری خواهان ایران است که از دوگانگی "شرایط عینی و ذهنی" فراتر می‌روند.
چنین منظری فاصله جامعه سیاسی و مدنی را کاهش داده و سیاست را به کنشی تک بعدی فرو نمی‌کاهد. هم ازاین رو زمینه بهتری برای نزدیکی جامعه روشنفکری و سیاسی در پرتو نظریه انتقادی فراهم می‌سازد. به ویژه آن که سیاست تنها به تلاش برای فتح قدرت سیاسی خلاصه نشده و تولید و گسترش گفتمان اپوزیسونالی بخش مهمی از آن به شمار میرود. سیاست ورزی در این معنا بیش از آن که به تلاش برای "گردش نخبگان" خلاصه گردد بازتابی از اراده‌ای عمومی برای جابجایی ارزش‌ها می‌گردد. در پرتوی آین نگاه، خطر یاس و انفعال یا خوش بینی وشتاب و دنباله روی از قدرت‌های یا ماجراجویی و وسوسه دست شویی از گفتمان‌های بدیل و انتقادی به دلیل دوردستی یا نزدیکی کسب قدرت کاهش می‌یابد.
همگرایی جمهوری خواهان در تمایز از حفظ وضع موجود یا تمایل به بازگشت به گذشته بخشی از گفتمان سازی سیاست و صدای سوم است. گامی برای تدارک گذار به دمکراسی در تمایز از راه حل‌های محافظه کارانه یا افراطی خواهان هر چه قطبی شدن بیشتر جامعه است. چنین پروژه‌ای در تمایز از اصلاح طلبی یا "رژیم چنج" توسط قدرت‌های خارجی می‌تواند با تشویق نافرمانی مدنی و خیزش‌های اجتماعی، تشکیل مجلس موسسان، انتخابات آزاد و گذار مسالمت آمیز از نظام، از اقبال بیشتری برخوردار گردد.
۵. تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی
تا زمانی که گفتگو و پیوند ارگانیکی بین جمهوری خواهان داخل و خارج برقرارنشود، جمهوری خواهی نمی‌تواند به بدیل معتبر و قابل اعتماد و پذیرش مردم بدل گردد. جمهوری خواهی زمانی به مطالبه جنبش‌های اجتماعی- سیاسی بدل خواهد شد که دانشجویان، جوانان، زنان، کارگران و روشنفکران و طرفداران محیط زیست آن را محمل مناسبی برای طرح مصالبات صنفی و سیاسی خود بیابند. گروه‌های قومی ستمدیده دفاع جمهوری خواهان از حفظ یکپارچگی کشور را به معنای گریز از پذیرش حقوق برابر اتنیکی و انکار ضرورت تبعیض زدایی از ستم قومی نیابند. طبقه متوسط جامعه نفع خود را به جای رجعت به گذشته یا تمکین به حال، در فرارویی جمهوری خواهان بیابد. صاحبان سرمایه نیز آن را تهدیدی علیه خود نیابند و دمکراسی را شرط توسعه با ثبات اقتصادی بیابند. و بالاخره طبقه کارگر و زحمتکشان و دیگر گروه‌های اسیب دیده اجتماعی نیز آنرا راهی برای تضمین رفاه اجتماعی، اشتغال و دستمزد عادلانه و کاهش نابرابری‌ها و توسعه عدالت اجتماعی بیابند. با این همه شخصا برآنم فمینیزه کردن سیاست یکی از اولویت‌های اصلی برای به روز کردن این جریان و فراگیر کردن در جامعه است که زن ستیزی ایدئولوژی رسمی آن است. تامین چنین همرایی از طیف هایی با منافع گاه اینچنین متضاد بیش از آن که نتیجه "تفاهم" و "همدلی" باشد، برخاسته از توازن قدرت خواهد بود.
حضور خیل انبوهی از روشنفکران صاحب نام و کارشناسان و متخصصان و کادرهای باسابقه سیاسی در میان جمهوری خواهان به آن اعتبار و مشروعیت معینی می‌بخشد. با این همه جمهوری خواهان طیفی گسترده و متنوعند و تصور آن که همه متحد خواهند شد یا به نقد به بدیل سیاسی مناسبی برای کسب قدرت خواهد شد، خوش بینی و ساده انگاری و دستکم گرفتن بغرنجی جامعه سخت چند صدایی ایران است.
هنوز بر من روشن نیست جمهوری خواهان از طریق ایجاد یک فوروم جمهوری خواهان یا جبهه جمهوری یا همگرایی و ائتلاف‌های موردی یا پایدار جمهوری خواهان می‌توانند قطب بزرگ جمهوری خواهان را تشکیل دهند. هم چنین روشن نیست تا چه حد حضور فردی، گروهی یا حضور همزمان افراد و گروه‌ها در این همگرایی‌ها موثرتر و عملی تر است. نگرانی از اعمال "هژمونی" گروهی یا دور زدن کامل آنها می‌تواند چالش‌های جدی در این مسیر ببارآورد.
جمهوری خواهان در کنار تلاش پیگیر برای تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی، نیازمند آنند تا نوع رابطه و درجه دوری و نزدیکی خود را با دیگر نیروهای اپوزیسیون نیز تنظیم کنند. علاوه بر همگرایی، سازماندهی رقابت سیاسی دمکراتیک و مدیریت اختلاف با دیگر نیروها وظیفه‌ای است که باید به آن اندیشید. ایران سرزمین تمام ساکنان آن است. هیچ پروژه‌ای با حذف کامل دیگری، نمی‌تواند به دمکراسی منجر شود. این اما نه از طریق پروژه‌های "همه باهم" و بر فراز جامعه، بلکه از طریق سازمادهی قطب‌های سیاسی گوناگون و تعامل و رقابت سیاسی سالم با یکدیگر می‌گذرد. راه حل نهایی را اما بیش از آنکه آرزوها و نقشه ریزی‌های خیالی تعیین کنند، خیزش‌های اجتماعی در داخل کشور و گفتمان‌های برخاسته از آن نشان خواهند داد. هم از این رو تاکید من بر پیوند با این جنبش‌ها است!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*برگرفته از نشریه‌ی «میهن»، شماره‌ی ۳۲ بهمن ۱۳۹۸ برابر با فوریه ۲۰۲۰



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy