Monday, Mar 9, 2020

صفحه نخست » وقتی در زمان حملات شیمیایی عراق ماسک و آمبولانس و تجهیزات پزشکی نداشتیم؛ تقدیم به کادرهای درگیر در خط اول مبارزه با کورونا؛ ف. م. سخن

868E4812-7C6B-4CC7-92ED-29718FF02F2B.jpegشما خواننده ی عزیز، این متن را در عرض ۵ دقیقه خواهید خواند و فردا و پس فردا هم موضوع این متن را فراموش خواهید کرد... این متن اما، حکایت کابوس ۴۰ ساله ای ست که همواره با من و رفقای همسنگر من است... کابوسی هولناک که امروز به اَشکال دیگر در حال تکرار است... «کابوس آفرین» اما نه ما بودیم که دیروز برای حفظ کشور از شر عراقی ها در جبهه ها بودیم، نه امروز کادرهای پزشکی و خدمات بیمارستانی هستند که امروز برای حفظ مردم از شر ویروس کورونا در مراکز درمانی هستند... «کابوس آفرین» حکومت نکبت اسلامی ست که تا شرّ ش از این سرزمین کنده نشود، این کابوس ها، در اَشکال مختلف تکرار خواهند شد...

تقدیم به کادرهای در گیر در خط مقدم مبارزه با کورونا...

ف. م. سخن

*****

من و رفیق همسنگر م سعید، روی جاده ی مرزی پاسگاه زید نشسته بودیم و به طرف خط مقدم و انفجار خمپاره ها و توپ ها نگاه می کردیم.

آن زمان، چند کیلومتر در داخل خاک عراق و جلوتر از پاسگاه زید عراق بودیم.

بچه های گروهانِ یکِ رزمی گردان دویست و نود و سه ی تانک از تیپ سه ی لشگر نود و دو ی زرهی اهواز که ما بودیم، در خط مقدم که سه چهار کیلومتری جلوتر از جاده ی مرزی بود به صورت گروهان پیاده و مراقب خط از طریق جنگ مستقیم و شنود از میانه ی میدانِ میان ما و عراقی ها، مستقر بودند و گروهان تانکی که در ابتدای جنگ، ۱۷ تانک چیفتن انگلیسی در اختیار داشت، تبدیل شده بود به یک گروهان درب و داغان، با تعداد کمی پرسنل کادر و وظیفه، با ۳ دستگاه تانک «چون مائو»ی کره ی شمالی که همیشه ی خدا، ۲ دستگاه از این سه دستگاه تانک، زمین گیر بود.

نه ابزاری برای تعمیر بود، نه وسایل یدکی یی برای جایگزین کردن وسایلِ از کار افتاده.

بچه ها در خط مقدم بودند مثل گروهان های پیاده، ولی به صورت غیر رسمی و ضربتی و اطلاعاتی، و تانک ها در خط دوم بودند، در داخل حفره هایی که لودرها در کنار جاده ی مرزی ایران و عراق حفر کرده بودند، برای دکور، و این که گروهان رزمی تانکی هم در خط حضور دارد.

من و دوست همسنگر م سعید و رفیق مان اصغر معروف به اصغر خوفناک را برای حفاظت از تانک ها و شلیک های گاه و بیگاه ایستگاهی به خط دوم فرستاده بودند، و ما با بی سیم با بچه های خط اول در تماس بودیم.

این روزها، روزهایی بود که عراق به صورت شیمیایی به ما حمله می کرد. با وجود این که در خط مقدم، شلیک شیمیایی می توانست برای خودِ عراقی ها خطر آفرین باشد و گاز سمی به سمت خودِ آن ها کشیده شود، با این وجود شاهد حملات شیمیایی عراق به خودمان بودیم.

ماسک هایی که از زمان شاه داشتیم، در خط اول تقسیم شده بود. وقتی به خط دوم آمدیم، ماسک ام را در اختیار یکی از بچه های خط اول قرار دادم و خودم بدون ماسک به خط دو آمدم با این تصور که خط دوم دستکم در یکی دو شبِ پیش رو گلوله باران شیمیایی نمی شود.

.....

من و رفیق همسنگر م سعید، هنگام غروب، بر روی جاده ی مرزی نشسته بودیم و در سکوت به خط اول و انفجار بمب ها و گلوله ها نگاه می کردیم.

در این لحظه صدای شلیک توپ آمد. گوش های ورزیده ی ما، وقتی توپ یا خمپاره ای شلیک می شد، بلافاصله تشخیص می داد که گلوله حدودا به کدامین سمت پرتاب شده و کجا بر زمین خواهد خورد.

صداهایی که شنیدیم نشان می داد گلوله به سمت ما خواهد آمد. همین طور که روی جاده آماده برای سینه خیز شدن نشسته بودیم، چند گلوله، سفیر کشان، در صحرای وسیع رو به روی ما به زمین خورد، ولی منفجر «نشد». سری بعدی گلوله ها هم همین طور ردیف آمد و بر زمین خورد و منفجر «نشد».

یک گلوله ی توپ یا خمپاره می توانست به زمین بخورد و منفجر نشود، ولی این چه حکایتی بود که چند ین گلوله آمد و به زمین خورد و «هیچکدام» منفجر نشد؟

در سکوت شاهد این صحنه بودیم و چیزی نمی گفتیم.

در این لحظه من بویی ناشناس احساس کردم. در همان حالِ سکوت، من و سعید به یکدیگر نگاه کردیم و تقریبا همزمان، گفتیم: شیمیایی!

و شروع کردیم به طرف سنگرها دویدن و فریاد کشیدن: شیمیایی زدن! شیمیایی زدن!

در آن روزها صحنه های شیمیایی که دیده بودیم آن قدر وحشتناک بود که بچه ها، یک لحظه هم ماسک ها را از خودشان دور نمی کردند و آن ها را در تمام لحظات بر سر داشتند.

با فریاد ما، همه، هراسان ماسک ها را روی صورت کشیدند. من که ماسک نداشتم، به داخل نفر بر زرهی که کارِ مرکز رادیوی ما را انجام می داد پریدم و در را بستیم تا مانع از ورود گاز شیمیایی به داخل نفر بر شویم. با بی سیم به بچه های خط خبر دادیم که من ماسک ندارم، و رفیق همسنگر م مجید، در میان آتش و گلوله، با جیپ خودش را به خط دوم و نزد ما رساند و برای من ماسک آورد.

عده ی دیگری از بچه ها هم ماسک نداشتند. چند نفری حال شان به هم خورد و از حال رفتند. آمبولانسی برای بردن بچه های مسموم در اختیار نبود.

ما در خط مقدم، ماشین های مان همگی بر روی شیب خاکریزها قرار داشتند چون هیچکدام استارت شان کار نمی کرد و باید آن ها را با هُل دادن در سراشیبی روشن می کردیم.

نداشتن آمبولانس هم حکایتی بود که به خاطر آن چند بار با فرماندهان بگومگوی سخت کرده بودیم، ولی حکایت همچنان باقی بود و از آمبولانس سالم خبری نبود.

چند وقت پیشتر یکی از بچه ها که گلوله خورده بود، آمبولانسی از ۱۴ کیلومتری خط و محل استقرار ارکان گروهان حرکت کرده بود تا او را ببرد ولی وسط راه چپ کرده بود. نتیجه، مرگ آن سرباز زخمی بود.

ما، در آن موقعیت خطرناک، که گلوله ها مثل باران بر سر مان می ریخت و مجروح و کشته بر جا می گذاشت، حتی وسایل پانسمان ابتدایی هم نداشتیم.

وقتی ترکش خمپاره دست یکی رفقایمان را تقریبا قطع کرد و دست بریده، از یک تکه گوشت و پوست آویزان بود، امدادگر بر روی این زخم هولناک تنها تنزیبی خشک قرار داد تا جلوی خونریزی را بگیرد. او حتی به قول عوام «دوا گلی» هم نداشت که دستکم تنزیب را به آن آغشته کند تا تنزیب با خاکی که بر بدن سرباز بود، به صورت خشک بر دست بریده ی او نچسبد.

آمبولانس باید از واحدهای دیگر درخواست می شد و تا بیاید، فرد زخمی را باید امید و روحیه می دادیم.

ما در جایی با عراقی ها می جنگیدیم که نه مهمات داشتیم، نه خودرو، نه تانک سالم، نه وسایل درمان مجروحان...

ما در جایی با عراقی ها می جنگیدیم که آن ها همه چیز داشتند و ما هیچ!

آن چه هم که ما داشتیم و از زمان شاه در انبارهای ما بود، به ما برای استفاده داده نمی شد، تا مسوولیتی برای انبار دار نداشته باشد.

شبی که مامور دیدبانی بودم و دیدم که جعبه ی فشنگ در کنار تیربار نیست و از فرد قبلی پرسیدم جعبه فشنگ ها کو و او گفت که فرمانده ی ما گفته که فشنگ زیاد مصرف میشه، اونو به سنگر او ببریم و آن جا بگذاریم، به سراغ فرمانده رفتم و گفتم فاصله ما با عراقی ها پنجاه شصت متر است و اسم اینجا هم پیچ مرگ است و عراقی ها در همینجا کلی از بچه های تیپ زنجان را سر بریده اند.

اگر به ما شبیخون بزنند، ما فرصت نمی کنیم که بیاییم، فشنگ ها را از سنگر شما بر داریم و مانع حمله ی آن بشویم.

فرمانده که خیلی به من لطف داشت، با هزار شرط و شروط و با مسوولیت من جعبه را به من داد با این تاکید که بچه ها زیاد گلوله به طرف خط عراقی ها شلیک نکنند!

.....

آری. به وقت جنگ، نمی توان میدان را به خاطر کمبودها و نبودها و قبول نداشتن بالا دستی ها خالی کرد.

و امروز در میدان مبارزه با کورونا، ما شاهد همین کمبودها برای کادرهای درمانی هستیم.

شما عزیزانِ پزشک و پرستار و دیگر کادرهای بیمارستانی، به خاطر مردم تلاش می کنید، نه به خاطر حکومت. هر بلایی که حکومت بر سر ما آورده و می آوَرَد به جای خود، ترک میدان به خاطر مردم محنت کشیده ی ایران، در این لحظات دشوار جایز نیست.

تسویه حساب ما با حکومت نکبت بماند برای وقتی که مردم را از شرّ دشمن، چه صدامی چه کورونایی، برهانیم...



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy