برای همسرم، مینا
* نامهها و یادداشتهای میخائیل بولگاکف تصویرگرِ شرایط هولناکِ روشنفکرانِ دگراندیش در دوران استالین است.
*زندگی و سرنوشتِ بولگاکف این نکته را برجسته میکند که روشنفکران واقعی نباید مقهورِ هیاهوهای «وَزَغهای ادبی»، «سوسماران رسانه ای» و «منتقدانِ غیرامین» شوند.
***
* دست نوشتهها نمیسوزند
*میخائیل بولگاکف (۱۸۹۱ - ۱۹۴۰)
* به همّت جی.ای. ئی. کرتیس
*ترجمۀ بیژن اشتری
*نشرتالث، تهران، ۱۳۹۰
- «به زودی روسیه درزیرِ بیرقِ آموزش وُ پرورش و هنر وُ اندیشهای که به بند کشیده شده، زیرفرمان وُ هدایتِ وَزَغها وُ سوسمارانی قرارخواهد گرفت که اسپانیا درعصرانگیزیسیون (تفتیش عقاید) نیزنظیرآن را شاهد نبوده است. حوصله کنید! خواهید دید! تنگی وُ حقارتِ روح، ادعاهای بزرگ، خودبزرگ بینیهای بیش ازحد، و فقدان تام وُ تمام هرگونه وجدان ادبی و اجتماعی، عواملی خواهند بود که کار را به پایان خواهند بُرد...و حال وُ هوا وُ جوّی چنان خفه کننده پدید خواهند آوُرد که تمام انسانهای سالم را به تهوّع خواهد انداخت» (استالین، رابرت کانکوئست، ص۳۱۱).
این سخنان حیرت انگیز را چخوف سالها پیش از انقلاب بلشویکها در روسیه گفته بود. بیست وُ هشت سال پیش ازکودتای کمونیستها درچکسلواکی (۱۹۴۸)، کافکا نیز (به سال ۱۹۲۰) بهنگامِ شنیدن سرودِ انترناسیونال درخیابانها، تقریباً همین سخنِ چخوف را تکرارکرده بود:
- «من تابِ تحمّل این جنجالهای خیابانی راندارم. درپسِ آنها، وحشتِ جنگهای مذهبیِ جدیدی پنهان است که البّته باخدا سر وُ کاری ندارند؛ با پرچم وُ سرود وُ موزیک آغاز میشوند و به غارت وُ خونریزی میانجامند...بزودی مراحلِ سلّاخ خانهها را هم خواهیم دید» (گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، صص۶۸-۶۹).
پیش بینیهای داهیانۀ چخوف و کافکا -سالها پیش از استیلای استالین -نشانۀ شعوری است که شاید بتوان آنرا «شعور نبوّت» نامید (اصطلاح «شعورِ نبوّت» ازمهدی اخوان ثالث است).
زندگی و زمانۀ میخائیل بولگاکف، بازتاب این پیش بینیها است و اگربدانیم که چخوف در سن ۴۴ سالگی (بر اثر بیماری سل)، کافکا در سن ۴۱ سالگی (بر اثر بیماری سل) و بولگاکف در ۴۹ سالگی (بر اثر بیماری کُلیوی) درگذشت، آنگاه، شباهتهای شخصیّتی آنان برجسته تر میشود. با این شباهتها است که برخی، بولگاکف را «در حُکم چخوفِ تئآتر در دورۀ شوروی» دانستهاند. وجه اشتراک دیگر بولگاکف با چخوف، پزشک بودنِ او بود. میخائیل بولگاکف در سال ۱۹۰۹ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه کی یف گردید و درسال ۱۹۱۶به عنوان «دکتر بولگاکف» ازاین دانشگاه فارغ التحصیل شده بود.
با فروپاشی اتحادجماهیرشوروی و بازشدنِ درب آرشیوهای محرمانۀ دولتی و انتشاراسناد، خاطرات وکتابهای متعدّد، چهرۀ یکی از مخوف ترین حکومتهای تاریخ معاصر نمایان شد؛ چهرۀ مخوفی که حدود۷۰سال توسط مشّاطه گرانِ ایدئولوژیک و نویسندگان غیرامین مخفی و پنهان بود. امروزه به همّت روشنفکران و نویسندگان شجاع آگاهیهای ژرفی ازآن «دورانِ داس وُ هراس» در دست است، ازجمله آثار زیر:
ذهنِ روسی درنظام شوروی (آیزایا برلین)، ظلمت درنیمروز (آرتور کوستلر)، استالین؛ دربارِتزارسرخ (سایمون مانتیفوری)، استالین (رابرت کانکوئست)، خاطرات مسکو (اِما گرشتین)، میراث مبهم: استالین و استالینیسم (آلن وود)، در دادگاه تاریخ (روی مدودف)، امید علیه امید (نادژدا مندیلشتام) و...
استالین با سودای ایجاد «انسان طرازِ نوین» نه تنها به محدودکردنِ آزادی بلکه به الغای کامل آن پرداخت و ازطریق تبلیغات گسترده، تفتیش عقاید، ارعاب و ترورِجسمی و فکریِ دگراندیشان، کوشید تا پایههای جَبّاریّت خونین خود را تثبیت و تحکیم کند. او نه تنها مدّعی مالکیّت حقیقت بود بلکه- مهم تر- مدّعی مالکیّت مطلقِ و انحصاری حقیقت بود و لذا، به حمایت غیرفعّالِ یا خاموشِ روشنفکران، قانع نبود بلکه میخواست که همۀ نویسندگان و هنرمندان - باشور وُ اشتیاق- دراجرای آرمانهای «پیشوا» شرکت کنند. درچنان شرایطی، نویسنده یا هنرمندی که میخواست «دگراندیش» باشد، در چرخۀ هولناکِ تبلیغاتِ منتقدان گُستاخ، فرسوده وُ افسرده وُ نابود میشد. زندگی و سرنوشت میخائیل بولگاکف روایتی ازاین فرسودگی و زوال است (دربارۀ استالینیسم و مقایسۀ آن با فاشیسم و بنیادگرائی اسلامی نگاه کنید به: ملاحظاتی درتاریخ ایران، علی میرفطروس، صص۱۱۸-۱۵۳).
بولگاکف اگرچه درتصفیههای سیاسی، ترورها و محاکمات فرمایشی دوران استالین نمُرد، امّا، سانسور، محرومیّت از فعالیّتهای هنری، نقدهای مخالفانِ گُستاخ، بیماری و فقر -سرانجام - وی را در۴۹سالگی ازپای درآورد، ازاین رو میتوان بولگاکف را از قربانیان سیاست فرهنگی دوران استالین بشمار آوُرد (دربارۀ قربانیان تصفیههای دوران استالین رقمهای متعدّد و گاه اغراق آمیزی منتشرشده ولی طبق آماری که در زمان گورباچف منتشر شد: درسالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ حدود ۵ میلیون نفر دستگیر و حدود۹۰۰هزار نفر به اعدام محکوم شدند و بسیارانی نیز در اردوگاههای کارِاجباری - خصوصاً در «مجمع الجزایر گولاگ» - ازبیماری وُ گرسنگی مُردند).
درتمام دوران استالین و بعد، بیشترِآثار بولگاکف دچارِ سانسور و توقیف وُ تحریم بودند، امّا در فضای تقریباً بازِ سالهای ۱۹۶۷-۱۹۶۸ انتشاررُمان جادوئی «مرشد و مارگریتا»، بولگاکف را درکنارچهرههای برجستۀ ادبیّات جهان قرارداد. برخی آثار بولگاکف به فارسی ترجمه شدهاند، از جمله: «مرشد و مارگریتا»، «قلب سگی»، «یادداشتهای یک پزشک جوان»، «احضار روح»، «گارد سفید»، نمایشنامۀ «نفوس مُرده»، «برف سیاه» و «تخممرغهای شوم» و... «دست نوشتهها نمیسوزند».
«دست نوشتهها نمیسوزند» شامل نامهها وُ یادداشتهای بولگاکف و همسرش- ییلنا- و نیز حاوی نامههای برخی ازدوستانش به وی است که طی آن، حسرتها وُ حرمانها وُ حیرانیهای آنان در شراطِ دشوارِ دوران استالین بیان میشوند.
میخائیل بولگاکف -ازآغاز- باانقلاب کمونیستها درروسیه مخالف بود. دو برادرِ بولگاکف نیز- به عنوان «ضد انقلاب» - با ارتش سرخ مقابله میکردند.
اندیشیدن به انقلاب و ضرورتِ آن، دغدغۀ اصلیِ بسیاری از روشنفکران روس بود. دو سال پس از انقلاب، بولگاکف در ۲۶نوامبر ۱۹۱۹ نوشت:
- «دراین لحظه که سرزمین مادریِ شوربختِ ما خود را در ته چالۀ شرم و مصیبتی میبیند- که انقلاب کبیر وی را درآن انداخته - تنها و تنها یک پُرسش است که بارها و بارها به اذهانِ بسیاری از ما خطورمی کند. این پُرسشِ مؤکّد است؛ این پُرسشِ تاریک وُ سیاهی است که در اذهان ما لانه کرده است، و پُرسشی که به طرزِ گریزناپذیری، جواب میخواهد، واین، پُرسشِ سادهای است: «هم اینک چه دارد برسرِ ما میرود؟». (ص۳۷).
بولگاکف ضمن اینکه طرح چنین پُرسشی را امری طبیعی میدانست، تأکید میکرد:
- «ما با دقت بسیار زیاد تقریباً هرلحظهای از دوسال گذشته را بررسی کردهایم. بسیاری از آدمها نه فقط این دوسال را بررسی کردهاند بلکه لعن وُ نفرین خود را نثارشان کرده اند». (ص۳۸).
***
در رونق بازار «رئالیسم سوسیالیستی» و رواج ادبیّات و هنر حزبی، طبیعتاً ادبیاتِ نابِ چخوف، داستایوسکی، پاسترناک و بولگاکف، نمیتوانست خوشایند تئوریسینها ومنتقدان فرهنگیِ استالین باشد؛ منتقدانِ غیرامینی که در یک «تعطیلیِ فکری» با آزاد اندیشی و تجدیدِ نظرطلبی مخالف بودند و به همین جهت، بولگاکف معتقد بود که این منتقدان به جای انسانهای آزاد، «بردگان، چاپلوسان وغلامان حلقه به گوشِ مرعوب پرورش میدهند و خلاّقیّتهای هنری را خفه میکنند».
بولگاکف، مبارزه علیه سانسور را وظیفۀ اساسی یک نویسنده میدانست و بی پروا اعلام میکرد که «طرفداری ازآزادی مطبوعات یکی ازمشخّصههای آثارِ خلّاقۀ من است». او در اعتراض به سانسور و توقیف آثارش، درنامۀ سرگشادۀ ژوئیۀ ۱۹۲۹ خطاب به استالین و دیگرمسئولان حکومت شوروی نوشت:
- «همۀ کارهایم نقدهای نامطلوب وسُخره آمیز دریافت کردهاند، ونام من نه فقط درمطبوعاتِ ادواری که حتّی درکتابهای دائره المعارف کبیرشوروی و دائره المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است...روز به روز نقدهای مطبوعات بی رحمانه تر شده بطوری که الان -خیلی ساده-این نقدها مبدّل شدهاند به فحش وُ ناسزاهای عنان گسیخته... من هیچ توانی برای دفاع از خود ندارم...» (ص۱۵۶).
پس ازمدتی، بولگاکف از تمام جریانهای سیاسی دل بُرید و کوشید تا به عنوان یک «نویسندۀ مستقل» باقی بماند. انتشارِکتاب طنزآمیزِ «ابلیس نامه» نام و موقعیّت بولگاکف را درمحافل ادبی روسیّه تثبیت کرد.
بولگاکف درشمارِ نویسندگانی بود که آشنائی وارتباط با ادبیّات و ُهنرغرب را باعث اعتلای هنر و ادبیّات روسیه میدانست. علاقۀ بولگاکف به ادبیّات غرب، در وی شوقِ سوزانی برای سفربه پاریس بوجودآورده بود که تاحدّ یک «رؤیا» پیش میرفت. او از اینکه نویسندگان وهنرمندان شوروی درسفرِ به غرب «هیچگونه دستآوردی باخود نیاورده اند»، شِکوه میکرد، بااینحال، درخواستهای او برای اخذ اجازۀ خروج از کشور-حتّی برای یک دورۀ زمانیِ کوتاه- مورد پذیرشِ مقامات شوروی قرارنگرفت، واین درحالی بودکه ضمن انتشار و اجرای نمایشنامههایش درپاریس، حق التألیفِ آثارش نیز توسط افرادی سودجو، حیف وُ میل میشد.
بُخاری و دست نوشتهها!
بولگاکف با تمایل روزافزون «برای گذاشتنِ نقطۀ پایان برشکنجههایش به عنوان یک نویسنده»، درنامۀ دیگری به حکومت شوروی (۲۸مارس ۱۹۳۰)، نمونه هائی ازعناد ورزیهای منتقدان و مخالفانش را بازگو کرد:
- «وقتی که آلبوم بُریدۀ جرایدم را بررسی و تجزیه وُ تحلیل میکنم، پی میبرم که درمجموع ۳۰۱ ارجاع به اسم من درمطبوعات شوروی طی ده سال کار درعرصۀ ادبیّات شده است. بین این ۳۰۱ ارجاع، سه ارجاع تعریف و ۲۹۸ ارجاع توهین وُ عناد ورزی بوده است، این ۲۹۸ارجاعِ عناد ورزانه -همچون آینه ای- بازتاب دهندۀ زندگی من به مثابۀ یک نویسنده است...[ارجاعاتی مانند] حرامزاده، کسی که از «خرفتیِ شبه سگی» رنج میبرَد، لاشخورِادبی، کسی که زباله دانیها را زیر وُ رو میکند، یکی ازتخم وُ ترکههای بورژوازیِ نوکیسه که آبِ دهانهای خصمانه امّا عاجزانۀ خود را برطبقۀ کارگر و آرمانهای کمونیستی میاندازد، بیائید و محکم -با یک تشت- برسرِ این بولگاکف بکوبید! بیائید کاری کنیم که این حرامزاده، نه هیچ درآمدی به دست آورَد و نه هیچ موفقیّتی...» (صص۱۷۱-۱۷۲).
درهمان نامه، بولگاکف از ترفندهای استالینی برای توبه وُ تهدید وُ تطمیع نویسندگان انتقاد کرد و نوشت:
- «پس ازسوزاندنِ تمامی کارهایم، شروع کردهام به شنیدن صداهائی از بسیاری همشهریهای آشنای خودم که جملگی فقط یک توصیه به من میکنند وآن، این است که من باید یک «نمایش کمونیستی» بنویسم ...و باید جدای این کار، ندامت نامهای هم خطاب به حکومت اتحادِ جماهیر شوروی سوسیالیستی بنویسم و طی آن، نظرات قبلیام - که درکارهای ادبیام ابراز شده - را محکوم کنم و اطمینان دهم که از این پس- مثل سمپاتِ حزب که نسبت به آرمان کمونیسم وفادار است-کارخواهم کرد. هدف ازاین کار عبارت است ازرهائی پیداکردن از آزار وُ اذیّتها، رهائی پیداکردن ازتهیدستی وُ تنگدستی... و از مرگ به مثابۀ یک پایانِ گریزناپذیر...امّا من به این توصیه عمل نخواهم کرد» (صص۱۶۸-۱۶۹).
درچنان شرایطی، بولگاکف معتقد بود:
- «بُخاری ازمدّتها پیش، ویراستارِ محبوبم شده است» (ص۲۲۱).
بدین ترتیب: شاعران، نویسندگان وهنرمندانی که با کارناوالِ استالینیسم همصدا وُ همراه نبودند، یا موردِ تعرّض وُ توهینِ منتقدانِ گُستاخ قرارگرفتند و یا با ترور مأموران حکومتی حذف وُ نابود شدند؛ ترورهائی که حتّی همسرانِ نویسندگان و روشنفکرانِ مخالف را نیز در امان نگذاشت. ییلنا (همسر وُهمراهِ بولگاکف) کارِ ادبی درآن دوران را «مِثلِ حمل کردنِ صلیب بر دوش» میدانست. (ص۳۱۴).
ادامه دارد
https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱-استالین، رابرت کانکوئست، ترجمۀ مهدی سمسار، تهران، انتشارات نقش جهان، تهران، ۱۳۷۶.
۲-گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمۀ فرامرز بهزاد، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۸۹.
۳- ملاحظاتی درتاریخ ایران، علی میرفطروس، چاپ اوّل، ۱۹۸۸؛ چاپ چهارم، نشرفرهنگ، کانادا، ۲۰۰۱.