نسترن فرخه، انصاف نیوز
نسرین یازده ساله چند روزی را به اجبار با پسری هم سن و سال خودش سر میکند تا انگ دست خوردگی به او بزنند و با همین ترفند خانوادهی پسر هزینهی شیربها را کمتر میکنند، یک روز دختر بچه را از جلوی در خانه به اجبار سوار ماشین میکنند و با خود به خانهی عباس پسر سیزده سالهای میبرند که قرار است طبق خواست بزرگترها نسرین به همسری او درآید، خبر تجاوز و کودک آزاری به مددکارهای جمعیت امام علی میرسد و کار به اورژانس اجتماعی میکشد، حالا تنها نقطهی روشن در زندگی این دختر به تیرگی تبدیل میشود که باید همچون باری تا آخر عمر بر دوش بکشد، اورژانس اجتماعی از کمک رسانی ممانعت میکند و دلیلش برای این کار قصد خانوادهها برای ازدواج این دو کودک است و طبق گفتهی مددکار جمعیت، اورژانس اجتماعی وقتی به محل اتفاق رفته بود و متوجه ماجرای ازدواج میشود این طور میگوید که « از این به بعد باید مشاوره حین ازدواج بهشون داد چون میخواهند ازدواج کنند قضیه تجاوز و کودک آزاری به ما ربط نخواهد داشت چون دیگر بحث ازدواج در میان است» اما این دو کودک به دلیل پایین بودن سنشان نمیتوانند ازدواجشان را به صورت قانونی ثبت کنند و حتی چند ماه بعد از ازدواج این دختر بچه از ترس آزار با چاقو و کتکهای همسر و خانوادهی همسر فرار میکند، اما فراری بیفایده که منجر به برگشتش به همان خانه میشود و حالا هم در حال تکدیگری است.
دست خورده شد پس باید ازدواج کند، حتی به اجبار
مریم علیمحمدی فعال اجتماعی و یکی از داوطلبهای جمعیت امام علی در ساری است که ماجرای ازدواج اجباری نسرین را بازگو میکند «دنبال کردن یک اصطلاح در قوم غربتیها است، دختر و پسر فرار میکنند تا خانوادهی هر دو مجبور شوند برای ازدواج آنها موافقت خود را اعلام کنند ولی آن شبی که به ما خبر دادند نسرین دختر ۱۱ سالهی ما با عباس ۱۳ یا ۱۴ ساله فرار کرده و حالا باید با هم ازدواج کنند، با پیگری متوجه شدیم عمهی پسر دم خانهی مادربزرگ نسرین آمده و با اصرار و ترغیب دختر بچه را سوار ماشین کرده و برای پسر برده است.
نسرین با مادر بزرگش زندگی میکرد، یک روز عمهی عباس دختر بچه را به زور سوار ماشین میکند و به سمت محلهی حاشیهای دیگری در ساری میبرد که در واقع محل زندگی خانوادهی پسر است و نسرین را چند روز با عباس همان جا نگه میدارند، بعد از این چند روز هم میگویند دختر دست خورده است و اصلا مشخص نیست در این چند روز با نسرین بیچاره چه کار کردند. خلاصه خانوادهی پسر دختر را مجبور کردند تا با عباس ازدواج کند و با این برنامهی تجاوزی که ترتیب دادند، میگویند چون این دختر دست خورده است مقدار شیربها کم میشود. اصلا یکی از دلایلی که به اصطلاح دنبال میافتند همین موضوع است که مقدار هزینهی شیربها که باید از طرف خانوادهی پسر پرداخت شود کم میشود.
حتی بین دختر و پسر اصلا رابطهی عاطفی وجود نداشته، نسرین از ۸ سالگی تحت حمایت خانه ایرانی ما بود و برای همین هنوز هم برای همهی ما همان دختر کوچک و بامزه مانده، آنقدر سنش کم بود که میدانستیم در فکر ازدواج یا رابطه با پسر نیست. بعد از اینکه متوجه چنین داستانی شدیم که نسرین را به اجبار با عباس تنها گذاشتند تا روند ازدواجشان را آسانتر کنند با اورژانس اجتماعی تماس گرفتیم و آنها به محل رفتند اما بد ماجرا این است که اورژانس اجتماعی گفت «از این به بعد باید مشاوره حین ازدواج بهشون داد چون میخواهند ازدواج کنند قضیه تجاوز و کودک آزاری به ما ربط نخواهد داشت دیگر بحث ازدواج در میان است» بعد از آنهم بحثها سر این بود که دایی نسرین میگفت ۹ میلیون شیربها بگیریم و مادربزرگ میگفته ۶ میلیون، یعنی دیگر موضوع سر نسرین نبود بلکه در مورد شرایط ازدواج آنها بود که سر حادثهای که برای نسرین رقم زدند مبلغ شیربها خیلی کم شده بود، در حالت عادی مثلا ۴۰ میلیون مقدار شیربها است اما در یک مورد مشابه نسرین به یاد دارم که تنها یک میلیون دادند و دختر را بردند.
بعد از آنکه رقمی بین خانوادهها جا به جا شد، نسرین هم زن عباس ۱۳ یا ۱۴ شد و به تهران آمدند که مدتی بعد متوجه شدیم نسرین و عباس به دلیل سن کمی که داشتند نتوانستند ازدواج خود را به صورت قانونی ثبت کنند و دادگاه اجازه نداده است، حالا به صورت صیغهای با هم زندگی میکنند.
چند ماهی از نسرین خبری نداشتیم، حتی مادر بزرگ هم از ترس پیگیریهای ما به تهران آمده بود، تا اینکه یک روز مادر بزرگ به ما زنگ زد و میگفت «بیایین نسرینو نجات بدین، نوهام از دست عباس چاقو میخوره، اینها آزارش میدن» دقیقا از این الفاظ استفاده میکرد که «شبا نسرینو چاقو میزنن»، نسرین هم به قصد نجات از تهران سوار ماشین شده بود و به سمت ساری در واقع فرار کرده بود، مادربزرگ هم مداوم میگفت «من اصلا نمیدونستم اینطوری میشه و توروخدا کمک کنید».
من بهشون گفتم حمایت میکنم و از فردا شروع به انجام کارهای قانونی برای طلاق میکنم و حتی همان موقع با یکی از وکیلهای جمعیت امام علی در مورد این موضوع مشورت کردیم و توضیحاتی داد اما فردا که به خانهی مادر بزرگ مراجعه کردیم متوجه شدیم همان شب دختر را مجبور کرده تا به تهران برگردد چون فامیلهای پسر تماس گرفتند و مادربزرگ را قانع کرده بودند تا همراه آنها باشد، بعد از آن حرفش تغییر کرده بود و میگفت تقصیر خود نسرین بوده که فرار کرده و بدون اجازه به ساری آمده.
حالا بعد از این همه ماجرا دختر ما تهران است و طبق تحقیقی که کردیم منطقهی لب خط زندگی میکند، یکی از داوطلبها چند وقت پیش نسرین را سر چهارراه دیده بود که تکدیگری میکند یعنی خانودهی عباس برای این کار از او استفاده میکنند. سن بچهها کم بود و احتمال میدهیم به همین دلیل تنها زندگی نکنند و با خانوادهی عباس باشند.»
این شکل ازدواج کودک در حاشیه بسیار است
علیمحمدی بر این باور است که چنین ازواجهایی در مناطق حاشیهای شهر پر تکرار است، دختر و پسرهایی که شاید جز واژهی ازدواج چیز دیگری از آن ندانند و طبق خواست بزرگترها از همان سن کم وارد مسیری جز مسیر دلخواه خود میشوند، عضو جمعیت اما علی از ماجراهای مشابه میگوید: «از این موارد در قوم غربتیهای حاشیهی ساری باز هم داشتیم مثلا پسر دایی یکی از بچهها، دختر بچه را بیهوش کرده و به او تجاوز میکند و مادر دختر وقتی همان شب متوجه ماجرا میشود، باوجود آنکه میدانست آن مرد زن و بچه ذارد، اصرار کرده بود که باید با دختر من ازدواج کنی چون به دخترم تجاوز کردی و یا مورد دیگر این بود که پسر به دختر تجاوز کرد اما اصلا قصد ازدواج نداشت ولی مادر دختر تلاش داشت تا دخترش زن آن مرد شود تا اینکه جمعیت و اورژانس اجتماعی مداخله کردند و این اتفاق نیفتاد اما چون به دختر تجاوز شده بود الان اصلا شرایط روحی خوبی ندارد و بخاطر تبعات این اتفاق به تهران فرار کرد و تنها زندگی میکند، البته میدانیم که متاسفانه درگیر فحشا شده است، در واقع این موضوع مدلهای مختلف با تبعات مختلف را دارد که کودکان را قربانی خودش میکند.
نسرین هم یکی از دخترهای خوب و با استعداد مرکز ما بود، هر چه از مادربزرگش خواهش کردیم با نوهات این کار را نکن میگفت «این دست خورده شده و باید ازدواج کنه» در صورتی که این بچه اصلا به فکر ازدواج و رابطه با پسرها نبود.
اما موضوع این است که اگر برای یک پسر در سن بلوغ چنین امکانی فراهم شود شاید اصلا بدش نیاید و چون این پسر را من میشناختم میدانم که از چند سال پیش دچار یک بحران بلوغ زودرس شده بود شرایط قابل فهمتر میشود که آن چند روز چه اتفاقاتی افتاده است، گویا قبلا هم از این خانواده دختر گرفته بودند و طبق یک برنامه بزرگسالانه این کارها انجام شده تا دختر دیگری هم از آن خانواده بگیرند.
با تمام این صحبتها ما اصلا این بچهها را مقصر نمیدانیم چون یک بچه در سن ۱۳ یا ۱۴ سال چیزی از مفهوم ازدواج نمیداند و الان هم که در تهران تکدیگری میکنند، فاجعه برای ما نوع برخورد اورژانس اجتماعی بود، یکی از دلایلی که به تهران نیامدم تا درست دنبال نسرین بگردم این بود که اگر او را پیدا میکردم به لحاظ قانونی اصلا اجازه نداشتم کاری انجام دهم در صورتی که اورژانس اجتماعی میتوانست.
آن شب که این اتفاق افتاد ما به اورژانس اجتماعی گفتیم فعلا در حد یک کودک آزاری است و نگذارید بیشتر از این شود ولی میگفت چون اسم ازدواج روی این رابطه و تجاوز آمده پس کاری نمیتوان کرد، نکتهی دردآور موضوع این است که هیچ حمایت قانونی برای این دختر صورت نگرفت.
وقتی ما میگوییم باید برای ازدواج کودک در مناطق حاشیه فرق قائل شویم موضوع چنین مسائلی است، اگر یک آقازده هم بگوید من در ۱۵ سالگی ازدواج کردم و خیلی هم خوشبخت هستم باید متوجه باشیم شکل و شمایل این ازدواجها با هم فرق دارد.»