یک هفته می شود که، در این آپارتمان روشن مشرف بر یکی از خیابان های اصلی شهر مالمو قرنطینه ام .هر زمان دلم می گیرد، پشت پنجره می آیم ، به رفت آمد ماشین ها ، دو چرخه ها ، و آدم ها ئی که حال به خاطر کرونا کمتر شده اند نگاه می کنم .
طرف دیگر خانه از شرق به حیاط این مجموعه نگاه می کند با پاغچه ای که امسال خیلی زود زنبق های آن بگل نشست .حیاطی با یک درخت گلابی بزرگ چند ده ساله وبا لانه های چند کبوتر که حال برگشته اند و تمام روز بغ بغو می کنند و نوک بر نوک هم می سایند.
هنوز این آزادی را دارم که هر زمان دلم گرفت در معیت یک نفر به پارگ و یا کنار اقیانوس که زیاد فاصله ای ندارد بروم ،خود را در لباسی گرم به پتوئی به پیجانیم ، به موجهای اقیانوس ،که به آرامی تا محل نشیتن ما پهن میشوند نگاه کنیم .هر کداممان در سر قطره محال اندیش خود حوصله بحر بپزیم .
وقتی که به خانه بر می گردم می توانم، چائی گرمی بخورم ، کتابی به خوانم ، به کسانی که دوستشان دارم زنگ بزنم .در دنیای مجازی چهره آن ها را ببینم ، تنهائی خود را با آنها تقسیم کنم .در باره هر چیزی صحبت نمایم.
اخبار و فیلم را در هر کانال تلویزیونی که دوست داشته باشم دنبال کنم . به موزیکی آرام گوش فرا دهم، روحم را با ریتم آن هما هنگ نمایم.
تمامی این ها در اختیار من است اما در تمامی این چند روز دور خود چرخیده ام .دلم بی قراری می کند " کاش آن جا بودم در کنار خانواده ام ، در کنار مردمی که دوستشان دارم با تمام نا رسائی هایشان ،کاش می توانستم یک بار دیگر در این سال های واپسین زندگی ، مانند یک کودک در کوچه های کودکیم به چرخم ،شیطنت کنم ،خسته سر بر زانوی مادرم بگذارم ، گوش به صحبت زنان همسایه که عصر ها دور هم جمع می شدند بسپارم .
هر میزان که از دوران کودکی فاصله می گیرم به سال های وبائی جمهوری اسلامی نزدیک تر می گردم خاطرات تلخ تر می شوند.شور روزهای انقلاب حال به زهری تلخ بدل شده هر زمان که بیادم می افتدد تلخی آن در بند بند وجودم نفوذ می کند همراه با آه حسرتی بر دل.
در حالتی میان خواب وبیداریم باید قرص پارکینسونم را ساعت چهار بخورم .تب بی رمقی دارم در حالتی نیمه هوشیار ، نیمه بی هوش، مادرم را که سال هاست رفته است می بینم ،که با لیوانی آب با قرصی بر دست بر بالای سرم ایستاده است .به شتاب بر می خیزم ،ساعت جهار وده دقیقه است اشگی بر گوشه چشمم می غلطدد ،آه مادران نباید این چنین در غم غربت فرزندان خود بسوزند و چشم بر جهان ببندند!
بی اختیار بیاد مادران خاوران می افتم بیاد مادری که هر روز نامه ای برای پسر خود می نوشت درون چمدان او که بعد از اعدامش به او داده بودند می نهاد وداخل کمدی قدیمی قرار می داد.
"حال کشتار پایان یافته است دیگر می دانم چه در آن زندان ها چه ها گذشت زمانی که شب ها سراغتان می آمدند،چشم بسته از راهرو ها عبورتان می دادند و سرانجام طناب بر گردنتان می انداختند.من صدای کشیده شدن چهار پایه ها ی زیر پایتان رامی شنوم و رها شدن معصومانه تان در فضا.
من نیز همراه تو ، همراه شما به دار کشیده می شوم در فضا معلق می گردم با چشمانی وحشت زده ودرد مند با تو درون آن تریلی که به خاوران می رفت تل انبار می شوم بخشی از روحم را با شما زیر آن خاک ،دفن خواهم کرد در کنار شما خواهم خفت و مردم را به داد خواهی فرا خواهم خواند!" از کتاب چمدانی کوچک در کمدی قدیمی.
تصویرش از مقابل چشمانم می گذرد ودر تصویر مادر آنتا دائمی و پدرش که پشت در زندان سال نو را تحویل کردند ثابت می شود بر چهره و چشمان نگران هزاران مادر .بر سیمای درد کشیده مادر نرگس محمدی .
در اندرونم غوغائی است چگونه است ؟ در عرض یک ماه هزاران زندانی سیاسی ، تحصیل کردگان ،زیبا ترین فرزندان این آب وخاک چنین نا جوانمردانه قتل عام شدند ؟ بی آن که روزنامه ای ولو در یک سطر به آن اشاره کند ! حتی بعد سی واندی سال .
جهان هم ، هر یک بسته به منافع خود سکوت کردند.سکوتی تلخ که چشم بر جنایتی بزرگ می بست ! جلادی چون پور محمدی عضو هئیت پنج نفره اعدام را اجازه می داد که از خواب خوش خود بعد اعدام ها سخن می گوید .
این وجدان ملی ، این وجدان عمومی ، این همبستگی مردم کجا نمود می یابد ؟ در کجای این اعدام ها دیده می شود ؟ به اعتبار این چنین خاموشی است! که امروز هم فاجعه عظیم زندان های جمهوری اسلامی جائی منعکس نمی گردد . در اذهان عمومی برجسته نمی شود .
هنوز هم ملت نمی داند که در کمتر از یک ماه جلادان رژیم متجاوز از پنج هزار نفررا اعدام کردند! رقمی چهار برابر آنچه که امروز کرونا کشته است .
چون سوالی نیست جنایت کاران بی پاسخ جمهوری اسلامی حاضر به دادن آزادی موقت به زندانیان سیاسی نیستند!
زندانیانی که در چهار دیواری های آلوده ونمور، با کمترین امکانات بهداشتی، در سلول های کوچک با ازدحامی فشرده با غول کرونا دست پنجه نرم می کنند .
در فرهنگ چنایتکارانه جمهوری اسلام در قاموس انباشته از نفرت خامنه ای جائی برای مخالفان خود نیست! او که مرگ سلیمانی را شاه بیت پیام نوروزی خود می کند بی آن که به کشته شدن متجاوز از هزار پانصد جوان خواهان آزادی اشاره ای بکند !
شک ندارم قلب سنگی و خو خواه او شادمان خواهد شد !زمانی که خبر کشته شدن زندانیان سیاسی را می شنود . مردی که فکر می کند چرا مردم قادر به درک او نیستند ، از نظر او مردمی بی سپاس که مرگ اورا فریاد می زنند . مردی که دیگر جائی در بین مردم ندارد ومترسکی است در انتهای یک اطاق با وحشت کرونا.
بلند می شوم در اطاق می چرخم .میدانم که عمر ستم پایدار نیست .دلم برای هزاران زندانی ، در بند بدون دفاع ، مادران وپدران زندانیان سیاسی به درد می آید!
برای پدر پوریا که به درد می نالد و بی پروا از روزی که تمامی این جباران به خاک کشیده خواهند شد می گوید .درد می کشم اما! نیرو می گیرم از این همه شهامت که در تاریخ این سر زمین کم نبوده است . به روزی نه چندان دور که فرا خواهد رسید، من به آن ایمان دارم ." چرا که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند ."