Monday, Mar 30, 2020

صفحه نخست » تاملی بر اعتراضات آبان ۱۳۹۸، اکبر جمالی

fist.jpg«شنیدم که خسرو به شیرویه گفت

در آن دم که چشمش ز دیدن بخفت

بران باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.»
سعدی

پرسش این است: چگونه می‌توان با علم سیاست شعار «رضا شاه روحت شاد» معترضان ابان ۹۸ را توضیح داد؟
یا چه رابطه‌ای میان خوداگاهی طبقه‌ی محروم جامعه‌ی ایرانی در پایان قرن چهاردهم و خوداگاهی دولت پهلوی در آغاز قرن چهاردهم است؟
مهمترین شکاف سیاسی جامعه‌ی ایران امروزین شکاف طرفدار نظام (پوزیسیون) و مخالف نظام (اپوزیسیون) است. شکاف طرفدار نظام به دو شکاف اصول گرایی و اصلاح طلبی و شکاف اپوزیسیون به چپ و راست بخش می‌شود.
نکته‌ی مهم در مورد شکاف‌های سیاسی جامعه‌ی ایران این است که دو شکاف اصلی جامعه‌ی ایرانی یعنی شکاف‌های اصول گرایی/ اصلاح طلبی و طرفدار نظام (پوزیسیون) / مخالف نظام (اپوزیسیون) پیش از هر چیز ریشه در مفهوم به اصطلاح عامیانه‌ی «آگاهی» دارد. فرض درست عامیانه این است که اصول گرا بودن یا اصلاح طلب بودن یا مخالف رژیم بودن یک فرد را میزان اگاهی او تعیین می‌کند. (مخالفان نظام همواره طرفدارن نظام را «نااگاه» خوانده‌اند.)

انچه مردم آگاهی می‌گویند، ما در علم سیاست «خودآگاهی (ملی)» می‌نامیم. بنابراین شکاف‌های سیاسی جامعه‌ی ایران، یعنی شکاف‌های اصول گرایی، اصلاح طلبی و برانداز در واقع نشان دهنده‌ی این است که خود اگاهی ملی ایرانی از نظر پیشرفت پلکانی است. یعنی جامعه‌ی ایران بر اساس میزان پیشرفت خوداگاهی به چند بخش تقسیم می‌شود. خوداگاهی برانداز پیشرفته تر از اصلاح طلبی و اصلاح طلبی پیشرفته تر از اصولگرایی است. مثلا در رابطه با حقوق زنان این تمایز به خوبی اشکار است.
حال پرسش این است که چرا خوداگاهی ملی ایرانی پلکانی است؟ و چرا اکنون یک طبقه‌ی پایین اجتماعی از نظر خوداگاهی، پهلوی اول را پدیدارِ عینیتِ روحِ ملیِ خود می‌داند؟ رابطه‌ی معترضان به گرانی بنزین در آبان ۹۸ و رضا شاه چیست؟
خوداگاهی از جنس خِرد است. خرد هنگامی که در تاریخ پیشرفت می‌کند خود را به صورت خوداگاهی پدیدار می‌کند. اقوام هنگامی که تبدیل به کشور می‌شوند، دیگر یک ملت هستند و خوداگاهی قومی تبدیل به خوداگاهی ملی می‌شود. از انجا که ذات خِرد آزادی است، هر مرحله از پیشرفت خوداگاهی مرحله‌ای از گسترش آزادی است. «آزادی» و «بردگی» شاخص‌های ما برای پرتو افکندن برمراحل خودآگاهی ایرانی است.
جرج کرزن جمعیت ایران را در سال ۱۸۹۱ میلادی برابر با ۱۲۷۰ خورشیدی (۱۴ سال قبل از انقلاب مشروطه) ۷۶۵۳۸۰۰ نفر براورد کرده است. از این تعداد ۱۹۶۳۸۰۰ نفر در شهر‌ها (۹۹ شهر) و ۳۷۸۰۰۰۰ نفر در روستاها و ۱۹۰۹۸۰۰ نفر در ایل‌ها به شیوه‌ی کوچ نشینی زندگی می‌کنند.
در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در ایران انقلاب مشروطه پیروز می‌شود. در انقلاب مشروطه جمعیت شهرنشین ایران که متشکل از بازرگانان، سپاهیان، دیوانسالاران، خوانین و روحانیون هستند، علیه شاه مستبد قیام می‌کنند و او را مجبور می‌کنند که قانون اساسی مشروطه را بپذیرد و انان را در قدرت سیاسی سهیم کند. به عبارت دیگر بخشی از جمعیت شهر نشین ایران که دیوانسالاران، خوانین و روحانیون هستند از نظر خوداگاهی به جایی می‌رسند که خواهان ازادی و حکومت قانون و مشروطه هستند. بنابراین بخشی از جامعه ایران - که جامعه مدنی است - ازاد می‌شود و خوداگاهی ان در تاریخ ایران معاصر شروع به پیشرفت می‌کند. این بخش از جامعه به دلیل سکونت در شهرهای بزرگ همچون تهران، و امکان اموزش و تحصیل ومسافرت به ممالک مترقیه و با تلاش جنبش روشنفکری از اقاخان کرمانی تا مستشارالدوله، حاج سیاح و بعدا کسروی و هدایت راهی طولانی را در پیشرفت خوداگاهی طی می‌کند.
پرتوافکنی جنبش روشنفکری عصر پیشا مشروطه منحصر به طبقه‌ی اشراف و خوانین و روحانیون و دیگر طبقات بالای اجتماعی بود که شهرهای بزرگ می‌نشستند. چرا که برخورداری ازپرتوافکنی این جنبش نیازمند مقدماتی همچون باسوادی وآزادی و میزانی از پیشرفت خوداگاهی بود که هنوز جمعیت رعیت روستایی و کوچ نشین از ان بی بهره بودند. تنها اندیشه‌ی نوینی که توانست از این طبقه‌ی شهری به بیرون برود و در میان ان لایه‌ی دیگر هم گسترش پیدا کند بابیت و بهائیت بود که انهم خیلی زود و به سختی سرکوب شد.
دولت برخواسته از انقلاب مشروطه، - که حاصل چیرگی نیروهای جامعه‌ی مدنی بر دولت استبدادیِ ایل بنیاد قاجار است - هواه خواه شیوه‌ی مدیریت قانونمند و مشروطه است اما به دلیل بحران‌های داخلی و خارجی توان اداره‌ی کشور را ندارد و سرانجام به یک دولت اقتدارگرای مدرن که خواستگاه ان سپاهیان هستند، قدرت را تحویل می‌دهد.
بنابراین ما در اینجا از یک سو نیروهای جامعه‌ی مدنی را داریم که خواستار حکومت قانون و مشروطه هستند و نماینده‌ی جمعیت شهرنشین و شهروند کشور هستند. از سوی دیگر، یک دولت اقتدارگرا یا استبدادی داریم که خواستگاه آن سپاهیان، دیوانسالاری و روشنفکری عصر دوم قاجار است که بسیار نوگرا است. وسرانجام بخش اعظم جمعیت کشور که در روستاها و ایلات گوناگون پراکنده هستند و رعیت خوانین و زمین داران بزرگ هستند و اطلاعی از انقلاب مشروطه و حکومت قانون در کشور ندارند. آنان چون رعیت هستند و به بندگی روزگار می‌گزرانند و هنوز تبدیل به شخص نشده‌اند و حقوق سیاسی ندارند.
بنابراین ما در اینجا حداقل سه لایه‌ی مختلف خوداگاهی را می‌بینیم. که به طور مشخصی از هم متمایز هستند.
لایه‌ی نخست خوداگاهی دولت است. خوداگاهی دولت پهلوی اول ریشه در سپاهیان، دیوانسالاری و روشنفکری عصر قاجار دارد. این خوداگاهی به دلیل ذات و خواستگاهش که دیوانسالاری و سپاه است یک خوداگاهی جهانشمول یا یونیورسال است. یونیورسال به این معنا که مبنای تصمیم سیاسی برای این خوداگاهی منفعت کل کشور است. (از نظر تئوریک ما به تفاوت خوداگاهی دولت و دیوانسالاری و جامعه‌ی مدنی از منظر جهانشمولی و خاص گرایی در هگل نظر داریم). این خوداگاهی از منظر تبار ریشه در همان خوداگاهی ملی ایرانی دارد که پس ازاسلام و پس از قرن چهارم در نهاد وزارت، نماینده‌ی عنصر ایرانی در کنار سلطان ترک و خلیفه‌ی اسلامی بود و در پایان عصر قاجار به دلیل گسترش خوداگاهی ایرانی حاصل از ورود دانش تاریخ نویسی، سلطان ترک ایل-بنیاد را به زیر کشیده و خود بر تخت پادشاهی نشسته است. و در پی «آباد کردن» کشور است.
لایه‌ی دوم خوداگاهی شامل نیروهای پراکنده‌ی جامعه‌ی مدنی است. جامعه‌ی مدنی پدیده‌ای نوین است که با پیدایش مدرنیسم یا تجدد کمکم پدیدار می‌شود. (فلسفه‌ی حق ۱۸۲). خوداگاهی جامعه‌ی مدنی طیف وسیعی از گروهای اجتماعی را شامل می‌شود اما مهمترین انها در تاریخ معاصر ایران، ایلخان‌ها و روحانیون و روشنفکران هستند. این خوداگاهی بذات پارتیکیولار یا خاصگرا است. به این دلیل که غایت اجزای جامعه‌ی مدنی منافع ویژه‌ی انان است و مبنای تحلیل رفتار سیاسی اجزای جامعه‌ی مدنی در سیاست، منافع خاص ان اجزا است. به طور مثال طرفداری روحانیون شیعه یا ایل بختیاری به رهبری سردار اسعد از مشروطه نه به خاطر منفعت یا مصلحت کشور که به خاطر منفعت و مصلحت روحانیون و شیعیان و یا ایل بختیاری بوده است. این قانون شامل همه‌ی دیگر اجزای جامعه‌ی مدنی به جز روشنفکران می‌شود.
لایه‌ی سوم خوداگاهی از ان سه-چهارم جمعیت کشور است که در روستاها و ایل‌های گوناگون در سراسر کشور پراکنده هستند. انان از ان رو که رعیت خوانین و زمین داران و تیولدارن بزرگ هستند و از حقوق اولیه همچون حق مالکیت برخوردار نیستند و هنوز ازاد نیستند، آگاهی لازم و اراده‌ی آزاد مشارکت در سیاست را ندارند. در جامعه شناسی مبنای رفتارسیاسی انها را نظام حامی-پیرو می‌خوانند، به این معنا که رفتار سیاسی تک تک افراد را نه انتخاب شخصی که اراده و نظر خان یا رئیس قبیله مشخص می‌کند. انان توان فهم تفاوت استبداد و مشروطه را ندارند بلکه این ایلخان یا ارباب است که برایشان تصمیم می‌گیرد. (در جریان فتح تهران حاج سیاح از یک سرباز بختیاری می‌پرسد که اگر سردار اسعد بگوید مرا بکش، ایا تو مرا خواهی کشت؟ و او بی درنگ پاسخ می‌دهد: حتما تو را خواهم کشت. حاج سیاح از بزرگترین روشنفکران مشروطه بود که به ایل بختیاری رفته بود تا انها ترغیب به فتح تهران کند.)
با آغاز پادشاهی رضا شاه و تلاش دولت برای «آبادکردن» کشور، او تلاش می‌کند تا قدرت روحانیون و ایل‌ها (ایلخان ها) را محدود کند. نهاد روحانیت و نهاد ایل (ایلخانی) دو ستون مهم جامعه‌ی مدنی و اجزای سازنده‌ی انقلاب مشروطه بودند. بنابراین نهاد روحانیت و ایل (ایلخان) که دو عنصر پیشرو در انقلاب مشروطه بر علیه دولت ایل-بنیاد قاجار بودند، اکنون به دو نهاد ارتجاعی در مقابل دولت نوساز پهلوی تبدیل شده بودند.
بنابراین خوداگاهی جهانشول ونوساز واقتدارگرای پهلوی در مقابل نهادهای مشروطه خواه جامعه‌ی مدنی قرار گرفت که اکنون ذات این نهادهای جامعه‌ی مدنی در تقابل با پیشرفت کشور است. یعنی پیشرفت کشور مستلزم فروپاشی دو نهاد ایل (ایلخانی) و روحانیت بود. طنز تاریخ در این بود که این دو نهاد، دو نهاد مهم جامعه‌ی مدنی بودند و آنان خود را بنیانگزارن مشروطه وحکومت قانون و وارث ان میدانستند و دولت نوساز پهلوی را متهم به استبداد و از بین بردن میراث مشروطه می‌دانستند. با این حال، دولت پهلوی تردیدی در لزوم اقدامات خود برای پیشرفت کشور نداشت ضمن انکه همراهی دیوانسالاری و روشنفکران را نیز با خود داشت.
در همین حال بخش گسترده‌ای (سه-چهارم) از جامعه‌ی ایران همچنان در روستاها و ایل‌های مختلف زندگی می‌کنند. صرف نظر از مباحث جامعه شناسانه مانند میزان محرومیت، یا سطح سواد یا استاندارد‌های زندگی، این بخش گسترده از جامعه‌ی ایران هنوز آزاد نشده‌اند، بلکه انان رعیت خوانینی هستند که در شهر زندگی می‌کنند و ازاد هستند و حقوق سیاسی دارند. بنابراین بخشی از جمعیت ایران چون رعیت هستند و در نتیجه ازاد نیستند، از نظر خوداگاهی توان پیشرفت ندارند. اینان رعیت خوانین و روئسای ایلات هستند و رابطه‌ی انان با اربابانشان را سنت و فرهنگ سیاسی عصر انحطاط تعیین می‌کند و فقه اسلامی هم بدان مشروعیت می‌دهد. (... که اوباشی همی بی خان و بی مان / در او امروز خان گشتند و خاتون.... / همی خوانند بر منبر ز مستی/ خطیبان آفرین بر دیو ملعون..... ناصر خسرو). بنابراین پیشرفت خوداگاهی این بخش از جامعه با یک مانع عینی یعنی قدرت و زور و منافع خوانین و روئسای ایلات و همچنین شیوه‌ی تولید و سازمان زندگی ایلی و یک مانع ذهنی یعنی فقه اسلامی و نفوذ روحانیون روبه رو است. به عبارت دیگرمنافع دو ستون مهم جامعه‌ی مدنی هوادار مشروطه و حکومت قانون مانع ازادی و پیشرفت خوداگاهی این اکثریت رعیت کشور است. (این نظم به تدریج از قرن چهارم شکل گرفته بود و ناصرخسرو در قصیده‌ی نامه به خراسان انرا توصیف و هشدار داده است.)
هدف دولت نوساز پهلوی از یک سو سرکوب خوانین و ایلات است و از سوی دیگر سرکوب روحانیون. خوانین و روحانیونی که قدرتشان را مدیون این رعایا هستند. دولت پهلوی اول با نیروی خارجی سقوط می‌کنند واین بار دوباره نیروهای جامعه‌ی مدنی که همان اشراف قاجاری، سران ایلات و روحانیون هستند با پیام مشروطه خواهی و ازادی علیه استبداد پهلوی اول متحد می‌شوند. دموکراسی خواهی نیروهای جامعه مدنی تحت تاثیر مبارزات ضد استعماری قرار می‌گیرد و با دخالت خارجی متوقف می‌شود و با بازگشت شاه جوان و تحصیل کرده‌ی غرب، عصر پهلوی دوم اغاز می‌شود.
او راه پدر را در جنگ با خوانین و روحانیون ادامه می‌دهد و در سال ۱۳۴۱ با انقلاب سفید و به ویژه «الغای رژیم ارباب و رعیتی» و «اصلاحات ارضی»، با تبدیل بخش گسترده‌ای از مردم کشور که تا انروز رعیت بودند به شهروند، بخش گسترده‌ی باقی مانده در بند بندگی ارباب (خان) را در کشور آزاد می‌کند. بنابراین خوداگاهی یک لایه‌ای از جامعه‌ی ایران از این تاریخ شروع به پیشرفت می‌کند. این لایه نه حاج سیاح را می‌شناسد و نه مستشارالدوله و نه هدایت و نه کسروی را. آنها باید راهی طولانی بپیمایند تا به این مراحل خود اگاهی برسند.
اما چرا انقلاب سفید چنان تاثیر مهمی درآزادی و سپس آغاز پیشرفت خوداگاهی این بخش مهم از جامعه‌ی ایران داشته است؟
الغای رژیم ارباب-رعیتی به این معنا بود که از این پس هیچ کس حق ندارد خود را اربابِ رعیتی بداند و هیچ کسی از این پس رعیت نیست و از این پس ارباب و رعیت از نظر حقوقی با هم برابر هستند. از این پس رعیت باید خود به فکر سامان دادن زندگی و معاش خود باشد و خود مسئول خود و خانواده‌ی خود است و از این پس او مستقما با دولت روبه رو است نه با سازمان سیاسی ایلخانی. ضمن اینکه اگر رباب (خان) بخواهد همچنان به رابطه‌ی خود با رعیت ادامه دهد دولت با او مقابله خواهد کرد. بنابراین این بردگان تازه ازاد شده از ستم تاریخی خوانین و اربابان، دولت را پشت و پناه خود داشتند. (پایان رابطه‌ی اربابی و بندگی این دو بخش جامعه)
دگرگونی مهم دیگر اصلاحات ارضی بود. اصلاحات ارضی به معنای این بود که رعایای سابق، اکنون مالک زمینی هستند که بر روی ان کار می‌کردند که پیشتر مالک ان ارباب بود. بنابراین رعایایی که پیشتر مالک نبودند، بلکه تنها برروی زمین ارباب کار می‌کردند اکنون مالک شدند. مالکیت رابطه‌ی مهمی با آزادی دارد. فرد نخست در مالکیت است که ازادی را تجربه می‌کند. فردی که مالکیت ندارد، برای دیگری (ارباب) کار می‌کند، او ان کار را می‌کند که ارباب می‌گوید، بنابراین اراده‌ای ندارد و انکه اراده ندارد، ازاد نیست و انکه اراده و ازادی ندارد، خِرد ندارد. چنین است که هگل می‌گوید «در دارایی (مالکیت) است که شخص برای نخستین بار به عنوان خِرد وجود دارد» (فلسفه‌ی حق ۴۱)
بنابراین انقلاب سفید و به ویژه دو اصل الغای رژیم ارباب - رعیتی و اصلاحات ارضی نه تنها اکثریت جامعه را ازنظر ذهنی ازاد کرد بلکه با دادن مالکیت به انها در حوزه‌ی عین، به انها «شخصیت» بخشید. شخصیت داشتن یعنی داشتن اراده‌ای ازاد برای کار کردن در ملک و دارایی خویشتن، یعنی دارای خِرد گشتن. (ناگفته روشن است که بحث‌های جامعه شناسانه در مخالفت با انقلاب سفید، الغای رژیم ارباب-رعیتی و اصلاحات ارضی که مثلا اصلاحات ارضی باعث کاهش تولید کشاورزی و وابستگی کشور در محصولات کشاورزی شد - به فرض درستی این استدلال - چقدر ایدئولوژیک، کوته بینانه، و حتی شرم اور است). (ماکیاوللی هشدار داده بود که فرزندان مرگ پدر را فراموش می‌کنند اما ارث او را نه).
به هر حال با الغای رژیم ارباب-رعیتی و اصلاحات ارضی لایه‌ای دیگر از خوداگاهی در تاریخ ایران شروع به پیشرفت کرد. حاملان این خوداگاهی که در ایل‌ها و روستاها و شهر‌های کوچک پراکنده بودند اکنون مهمترین نیاز خود را سواد اموزی می‌دانستند. بنابراین همه‌ی تلاش این خوداگاهی در دهه‌ی پس از انقلاب سفید سواد اموزی و تاسیس مدرسه است. اگر میرزا حسن رشدیه بنیانگزار مدرسه در ایران برای لایه‌ی نخست خوداگاهی است، روشنفکر مهم این خوداگاهی، محمد بهمن بیگی است. بهمن بیگی با تاسیس مدارس سیار عشایری در سالهای دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ همه‌ی تلاش خود را صرف سواد اموزی عشایر و روستائیان کرد. آثار محمد بهمن بیگی که بیشترین نفوذ را در میان این لایه‌ی خوداگاهی ایرانی داشته است، مبنای تحلیل ما از پیشرفت این خوداگاهی است.
بهمن بیگی حاصل سیاست تخته قاپو و اسکان اجباری عشایر است. او که خود و خانواده‌اش به دلیل سیاست اسکان عشایر پهلوی اول تهیدست و اواره شده بودند، این سیاست را درست و لازم می‌دانست. او مشکل این بخش گسترده از مردم کشور را از یک سو بی سوادی و خرافات و از سوی دیگر خود سازمان سیاسی ایل و ایلخانی حاکم بر ان می‌دانست و از تلاش دولت برای در هم شکستن ان حمایت می‌کرد. او از روشنفکران چپ انتقاد می‌کرد که مشکل کشور را که بی سوادی است را نمی‌ببنند و فکر می‌کنند که دولت، شاه و یا استبداد علت مشکلات این بخش از مردم کشور است. او همچون روشنفکران اوایل عصر قاجاری، مهمترین دشمن کشور را خرافات و بی سوادی می‌دانست. او چادر‌های سفید و سیار اموزش عشایر را در میان سیاه چادر‌های عشایر، همچون شمعی درتاریکی می‌دید، که بر فراز‌شان پرچم ایران در اهتزاز بود. در کتاب به اجاقت قسم، قسم عشایر به اجاق (اتش) سیاه چادر‌ها را سوگند به اتش اتشکده می‌داند و اینگونه پیوند متافیزیکی خود با ایران باستان -که دولت پهلوی هم مشروعیت خود را از انجا می‌گیرد- را نشان می‌دهد تا مرز روشن خود را با اسلام گرایی برجسته کند.
شیوه‌ی اداره و مدیریت سازمان اموزش عشایر هم اقتدارگرایانه بود. نظریه‌ی او این بود که باید با مشت گره کرده به جنگ بی سوادی و جهل رفت. آموزگاران عشایری و روستایی باید با زور و کتک، سواد و درس را در مغز دانش اموزان می‌کردند.
بنابراین همزمان با الغای رژیم ارباب- رعیتی و اصلاحات ارضی و تلاش بهمن بیگی برای اموزش سیار عشایر و تلاش دولت برای گسترش سواد اموزی از طریق سپاه دانش، جلال ال احمد برای لایه اول خوداگاهی، کتاب غربزدگی (۱۳۴۰) را می‌نویسد و سپس به حج می‌رود و در این سفر «خسی درمیقات» (۱۳۴۳) را می‌نویسد.
بنابراین در حالیکه لایه‌ی نخست خوداگاهی به سمت غرب ستیزی و اسلامگرایی می‌رود، لایه‌ی دوم در پیکاری سخت با جهل و خرافه و بی سوادی است. جامعه‌ی مدنی زخم خورده از انقلاب سفید که روحانیون و خوانین عناصر اصلی و بازندگان ان بودند، دور خمینی که همه شهرتش را از مخالفت با انقلاب سفید بدست اورده بود، جمع شدند و انقلاب اسلامی را به وجود اوردند. آغاز انقلاب اسلامی، اجماع نیروهای جامعه‌ی مدنی در مخالفت با الغای رژیم ارباب و رعیتی و اصلاحات ارضی بود. چرا که روحانیون و خوانین، دو ستون مهم جامعه‌ی مدنی، به اتحاد موضع سیاسی رسیدند، چرا که هر دو منافعی خاص داشتند که با انقلاب سفید کاملا به خطر افتاده بود.
روحانیت به عنوان یک نهاد جامعه‌ی مدنی، بذات منافع خاص دارد، بنابراین انگاه که قدرت دولت را به دست گرفت، همه‌ی مصالح و منافع یونیورسال (جهانشمول) دولت را به منافع خاص روحانیون و شیعیان فروکاست و دیگر اجزای جامعه‌ی مدنی را در قدرت حذف کرد.
نکته‌ای که - آگاهانه و نا آگاهانه- کمتر بدان پرداخته شده است، تعارض میان ارباب و رعیت در دوران قبل از انقلاب سفید و نحوه‌ی تداوم ان پس از ان، و جایگاه ان در منازعات سیاسی تاریخ معاصر ایران است. این بحث به اصلاحات ارضی و موافقان و مخالفان ان فرو کاسته شده است. به گونه‌ای که طرفداران شاه، موافق ان و مخالفان شاه، مخالف ان هستند در حالیکه این بحث به دلیل اهمیت ان در ازادیِ بخش اعظم جمعیت کشور ومالک کردن انها و توابع ان مهمترین مساله‌ی سیاسی تاریخ معاصر ایران است. (دکتر علی اکبر جعفری، اوستا شناس، می‌گوید: شاه از ریشه‌ی خشی فارسی باستان و کشی سانسکریت است، که به معنای «در آرامش آبادکردن» است. او می‌گوید کورش نه تنها یهودیان ازاد کرد، بلکه آنها را اباد نیز کرد. چرا که به انان پول و امکانات لازم داد تا شهر و معبد خود را بسازند. در حالیکه در امریکا سیاهان ازاد شدند اما اباد نشدند. (پایان نقل قول). شاه با الغای رژیم ارباب- رعیتی مردم دربند به نام رعیت را ازاد کرد و با اصلاحات ارضی انان را آباد کرد. بنابراین در اینجا به الگوی خود که کورش بود از این نظر نزدیک شد.)
در این زمان دارنده گان لایه دوم خوداگاهی در ایلات و روستاها و شهر‌های کوچک پراکنده بودند. پس از انقلاب اسلامی بازگشت به عصر پیش از انقلاب سفید ممکن نبود. نه بازگشت اصلاحات ارضی ممکن بود و نه رژیم ارباب رعیتی. با این حال برخی زمین‌ها را به موقوفات بازگرداندند. و هر کجا چشمه سارانی یافتند، به نفع خود چاه عمیق حفر کردند، چشمه ساران را خشکاندند و زمین‌ها را اینگونه از چنگ کشاورزان دراودند. در واقع جمهوری اسلامی اگر چه اصلاحات ارضی را تایید کرد اما دست به اصلاحات آبی زد. و با انتقال اب و حفر چاه‌های عمیق به نفع طرفداران خود، عملا و آگاهانه سیاستی مخالف روح اصلاحات ارضی در پیش گرفت.
انقلاب اسلامی محصول تحولات خوداگاهی لایه‌ی نخستین (اسلام گرایی و غرب ستیزی) بوده است. این فرضیه‌ی جامعه شناسانه که اصلاحات ارضی با عث امدن روستائیان به شهر‌ها شد و انان به خاطر فقر و بی عدالتی انقلاب کردند، درست نیست.
خوداگاهی برخواسته از انقلاب سفید سالها طول کشیده تا رشد کند و فکر سودای تغییر در کشور را داشته باشد. این خوداگاهی از انقلاب اسلامی بی خبر بود. انها نمی‌توانستند به انقلاب فکر کنند چون اگاهی لازم را نداشتند. به همین دلیل سالها پس از انقلاب (از دهه‌ی دوم به بعد) به ابزار دولت انقلابی برای سرکوب جامعه‌ی مدنی که خود انقلاب کرده بود، تبدیل شدند. بنابراین انان چون اگاهی و توان لازم را نداشتند در انقلاب اسلامی شرکت نکردند. و به همین دلیل پس از انقلاب (از دهه‌ی دوم به بعد) همچون ابزاری برای سرکوب جامعه‌ی مدنی قرار گرفتند. (ابزار شدند چون هنوز انقدر از نظر خوداگاهی پیشرفت نکرده‌اند تا بربنیاد منافع خود در سیاست مشارکت کنند.) اما اکنون این خود اگاهی از نظر پیشرفت به نقطه‌ای رسیده که خوداگاهی لایه‌ی اول درپایان عصر قاجار به ان نقطه رسیده بود. در حالیکه لایه‌ی اول خود اگاهی صد سال پیش آثار نویسنده گانی چون احمد کسروی و صادق هدایت را می‌خواندند و این نویسندگان نماینده‌ی روح زمانه بودند، خود اگاهی لایه‌ی دوم تازه با احمد کسروی و صادق هدایت اشنا شده است. و امروزه اندیشه‌های کسروی و هدایت به ویژه ان بخش که در خرد گرایی و ایران گرایی و روشنگری در باره‌ی اسلام است موضوعیت یافته و مورد توجه بسیار این لایه‌ی دوم خوداگاهی ایرانی است. اینچنین است که شعار «رضا شاه زنده باد» صد سال پیش لایه‌ی اول خوداگاهی، اکنون به شعار «رضا شاه روحت شاد» لایه‌ی دوم خود اگاهی تبدیل شده است.
به همین دلیل است که کرج و نه تهران کانون خودنمایی این خوداگاهی است. کرج شهری است که جمعیت ان فرزندان همان سه-چهارم رعیت ِ روستایی و عشایر عصر قاجار است. و به همین دلیل است که نماد این جنبش یک جوان ایل بختیاری است که خانزاده نبوده است. بلکه فرزند یک خانواده‌ی معمولی بختیاری است. پدرش سربازی بوده است که پنج سال در جبهه جنگ با عراق جنگیده است. و شاید ازنوادگان همان سرباز بختیاری است که تهران را فتح کرد، اما حاج سیاح را نمی‌شناخت، اما امروز او حاج سیاح را می‌شناسد. به همین دلیل است که او گفته است: من هم پسر کسی هستم....

اکبر جمالی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy