آنچه که این روزها در جامعه رخ میدهد نشان از یک بحران عظیم دارد که اکثریت مردم و همه جریانات سیاسی درون حکومت وبیرون از حکومت، در داخل وخارج کشور بدنبال راه حلی برای عبور از آن هستند. این بحران به شکلی نیست که حکومت بتواند به آسانی از پس آن برآید. در شرایطی که گفتمان اصلاحطلبی به عنوان یک پروژه سیاسی در ایران به بن بست رسیده است و هسته سخت حکومت به شدت به دنیال سرکوب مخالفان خودی و غیر خودی است، جامعه بی صبرانه منتظر یک تغییر اساسی است. این تغییرات در گرو گفتمانی است که در جامعه غالب شود؛ این گفتمان میتواند گفتمان انقلابی و یا گفتمان گذار به دموکراسی باشد.
۱- گفتمان انقلابی
آنچه که در فضای سالهای پیش از انقلاب در جامعه غالب بود، گفتمان انقلابی بود. گفتمان اصلاحی که در سالهای ۳۰-۴۹ که در جامعه شروع شده بود در اواخر دهه چهل کاملاً جای خود را به گفتمان انقلابی داد. در آن سالها مانند این روزها جامعه دیگر امیدی به اصلاحات نداشت. در ابتدا این گفتمان توسط سازمان چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق با ناامیدی از حکومت و احزاب سنتی مانند جبهه ملی و حزب توده آغاز شد، اما در سالهای ۵۶-۵۷ این گفتمان انقلابی بیشتر توسط نیروهای مذهبی و روحانیون طرفدار خمینی گسترش پیدا کرد. انها حتی شعارهای دیگر نیروهای انقلابی یعنی عدالت و ضدیت با امریکا را در راس شعارهای خود قرار دادند و عملاً انها را خلع سلاح کرده بودند. روحانیون طرفدار خمینی با بهره گیری از مسجد و حسینیه و با شبیه سازی حوادث کربلا گفتمان انقلابی خود را خیلی سریع در جامعه مذهبی انزمان گسترش دادند و نیروهای سکولار مخالف حکومت نیز با امید به سقوط رژیم پهلوی زیر پرچم انها قرار گرفتند.
در آن سالها جامعه کاملاً دوقطبی شده بود. در یک طرف حکومت سلطنتی بود و در طرف دیگر جامعهای انقلابی که فقط میخواست سریع و یک شبه به عدالت برسد. راه سوم و میانهای مانند نخست وزیری بختیار نیز نتوانست این دوقطبی را بشکند. این دوقطبی بعد از انقلاب نیز همچنان ادامه پیدا کرد. هر کس از نظر حکومت مخالف و یا معترض بود در جبهه ضد انقلاب بود و میبایست سرکوب شود. انقلابیگری از نظر حکومت یعنی حفظ قدرت به هر شکل ممکن. در اینجا منظور این است که دوقطبی شدن جامعه ممکن است به انقلاب ختم شود، اما نمیتواند به استقرار دموکراسی بیانجامد، چون نیروهای انقلابی تحمل مخالفین را نخواهند داشت.
عدهای امروز نیز تلاش میکنند که با شعارهایی انچنانی و تمرکز بر گفتمان انقلابی رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند، در حالیکه خیلی از مردم با توجه به تجربه ناموفقی که از سرنگونی رژیم پهلوی دارند، تنها به فکر سرنگونی رژیم نیستند، بلکه انها میخواهند مطمئن شوند که بعد از این رژیم، حداقل به یک نظام نسبتاً دموکراتیک مستقر خواهد شد.
۲- گفتمان اصلاحی
تا سال ۷۶ ما شاهد یکپارچگی در میان همه نیروهای حکومتی بودیم که همه فرمانبر رهبر جمهوری اسلامی بودند و بدون چون وچرا اوامر او را به جای میآورند. در آن زمان انتخابات بیشتر مناسکی بود که مردم برای حمایت از کاندیدهای مورد نظر رهبری شرکت میکردند و سایر کاندیداها فقط برای خالی نبودن عریضه بود. هر چند خاتمی خود بخشی از نظام بود، اما او کاندید مورد نظر رهبر نبود. انتخاب خاتمی از نظر رهبر یک نوع نافرمانی مردم از وی بود. ممکن است بعضیها با دسته بندیهای درون حکومت موافق نباشند، ولی آنچه که اتفاق افتاد جامعه را به سه قطب تبدیل کرد. قطبی که خواهان شرایط موجود بود، قطبی که میخواست در چارچوبه حکومت اصلاحاتی انجام دهد و قطب اپوزیسیون خارج از حکومت که همواره غیر خودی محسوب میشوند.
در آن سالها اصلاحطبی گفتمان غالب جامعه بود و مردم تصور میکرند که میتوان با بهره گیری از تفاوتهای درون هیئت حاکمه و اتکا به اراء خود به بخشی از خواستههای خود برسند. امروز اکثریت مردم بعد از مشارکتهای مختلف و حتی از ترس بدتر شدن اوضاع به این قناعت رسیدهاند که از طریق انتخابات نمیتوان کاری انجام داد. این امر در میان جوانان خیلی بیشتر از سایر بخشهای جامعه است.
بجز اصلاح طلبانی که در توهم هستند، خوشبین ترین افراد جامعه به این واقعیت رسیدهاند که قدرت واقعی نه در دست مجلس و نه در دست رئیس جمهور است. قدرت اصلی در چهل ویک سال گذشته همواره در اختیار تعداد معدودی آخوند بوده که تمام قوای سه گانه را بطور مستقیم و غیر مستقیم در اختیار داشتهاند.
۲- گفتمان گذار به دموکراسی
متاسفانه روشنفکران و سیاسیون دموکراسیخواه نتوانستند گفتمان گذار به دموکراسی را به عنوان گفتمان جایگزین اصلاحات وارد جامعه کنند، در حالیکه گفتمان دموکراسیخواهی هیچ سد ومانعی در مقابل پروژه اصلاح طلبان ایجاد نمیکرد. این گفتمان در همان سالهایی که گفتمان اصلاح طلبی غالب بود میبایست در جامعه شروع میشد، اما فرصت و زمان زیادی برای تبلیغ و ترویج این گفتمان از دست رفته است. بعد از جنبش ۸۸ که بخشی از نیروهایی دموکراسی خواه و سکولار هم در آن حضور داشتند، این گفتمان میتوانست لااقل امید را در نسل جوان زنده نگه دارد. مقصر اصلی در وهله اول اصلاح طلبانی بودند که با ایجاد توهم و عدم بیان حقیقت جامعه را به بن بست کشاندند؛ در وهله دوم نیروهای سکولار و دموکراسی خواهی بودند که با حمایت و دنباله روی از اصلاح طلبان باعث از دست رفتن زمان شدند و در وهله اخر نیروهای اپوزیسیون رادیکالی بود که با شعارهای انقلابی و غیر عملی و بدون در نظر گرفتن خواست و توان جامعه مدام شعار سرنگونی را تکرار کرده و میکنند.
در هر صورت چه بخواهیم و چه نخواهیم جامعه ما امروز چند قطبی و پولاریزه شده است و هر بخشی از جامعه خواسته هایی دارد که حاضر نیست به خاطر سرنگون کردن حکومت از انها چشم بپوشد. اگر بخواهیم همه قطبهای سیاسی جامعه را بطور کلی دسته بندی کنیم چنین خواهد بود:
۱- هسته سخت حکومت که قدرت انحصاری و مطلق را در اختیار دارد.
۲-اصلاح طلبان و نارضیان درون حکومت
۳- طرفداران یک جمهوری سکولار
۴-طرفداران یک جمهوری سکولار غیر متمرکز یا فدرال
۵- طرفداران نظام مشروطه
۶- نیروهای رادیکال مانند مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و گروههای چپ انقلابی
آنچه که مسلم است قطب اول یعنی نیروهایی که در ۴۱ سال گذشته قدرت را قبضه کردهاند به عنوان نیروی استبداد و مانع اصلی در مقابل سایر نیروها قرار دارند.
قطب دوم یعنی اصلاح طلبان میان حفظ نظام و حقوق مردم در حال انتخاب هستند. انهایی که اولویت انها حفظ نظام است هیچ تفاوتی با هسته سخت قدرت ندارند و به ادامه استبداد کمک میکنند. اخیراً بخشی کوچکی از اصلاح طلبان خواهان عبور از حکومت هستند وخواهان استعفای خامنهای شدهاند. به نظر میرسد که نارضیان درون حکومت در آینده نقش بیشتری نسبت به اصلاح طلبان خواهند داشت.
چنانچه قطب اول یعنی هسته قدرت و قطب اخر یعنی نیروهای رادیکال در مقابل هم قرار بگیرند، بطور حتم جامعه به خشونت کشیده خواهد شد، چون گفتمان هر دو بخش انقلابی است. تاکید این بخش از اپوزیسیون به سرنگونی به هر شکلی شاید خوشایند حاکمیت باشد، چون حکومت با نسبت دادن اعتراضات به این بخش از اپوزیسیون میتواند به مانند دهه اول انقلاب سایر بخشهای اپوزیسیون را هم با خشونت سرکوب کند. رفتن به مسیر گفتمان انقلابی وارد شدن به بازی حکومت است. البته با توجه به چند قطبی شدن جامعه این امکان که همه جامعه انقلابی رفتار کنند، خیلی کم است، اما نمیتوان به تاثیرات مخرب آن توجه نکرد.
طرفداران جمهوری شاید شانس بیشتری نسبت به دیگر بخشهای جامعه برای سکولار کردن حکومت داشته باشند، اما انها نیز با بخشی از جمهوریخواهانی که طرفدار مقوله عدم تمرکز و آموزش به زبانهای مادری نیز حساسیت دارند و از گفتگو با این بخش از جامعه پرهیز میکنند.
طرفداران آقای رضا پهلوی هم به دو بخش تقسیم میشوند. بخشی که خود را مشروطه خواه میخوانند و در شعارها خواهان یک سیستم دموکراتیک برای آینده ایران هستند و بخشی که میخواهد به هر شکلی سلطنت را برگردانند. این بخش تقریباً با همه جریانات سیاسی دیگر مشکل دارند.
نتیجه:
آینده در گرو انتخاب میان دو گفتمان انقلابی و گذار به دموکراسی خواهد بود. اگر گفتمان انقلابی غالب شود، تجربه انقلاب ۵۷ تکرار خواهد شد که سالها شاهد بی ثباتی و مبارزه میان نیروهای انقلابی برای تثبیت خود خواهند بود. البته با توجه به پلاریزه شدن جامعه و ایجاد قطبهای مختلف امکان دو قطبی شدن جامعه خیلی کم است. در عین حال هیچ بخشی از جامعه مایل نیست که مطالبات خود را به خاطر سرنگونی حکومت به تاخیر بیندازد و به نفع یکی از قطبهای موجود کنار بکشد. گفتمان گذار به دموکراسی نیز وقتی ممکن خواهد بود که حداقل قطبهای میانی جامعه همدیگر را به رسمیت بشناسند و این احساس را در نیروهای مخالف ایجاد کنند که انها نیز در آینده سهمی و نقشی خواهند داشت. نیروهای انحصارگر چه در حکومت و چه در اپوزیسیون مخالف این گفتمان هستند و خواهند بود، اما سایر بخشهای جامعه میتوانند در گفتمان گذار به دموکراسی شرکت کنند. آنچه که مسلم است گذار به دموکراسی یک پروسه است و در یک مرحله نمیتوان همه نیروهای سیاسی را به یک توافق رساند، اما چنانچه این گفتمان به گفتمان غالب تبدیل شود، نیروهای دموکراسیخواه توان به زانو در آوردن حکومت جمهوری اسلامی و گذار به دموکراسی را خواهد داشت.
یادی از سه استاد گرامی، شیرین عبادی