زمانی که در دانشکده حقوق بودم این شانس را داشتم که از محضر سه استاد مسلم حقوق و علوم وابسته به آن، که روحانی هم بودند، برخوردار شوم. شخصیت اولی که مایلم نام ببرم شادروان دکتر سید حسن امامی است. ایشان استاد حقوق مدنی بودند و کتاب «حقوق مدنی» که در شش جلد نوشته هنوز هم جز کتابهای مرجع دانشگاهی است.
سید حسن امامی قبل از انقلاب امام جمعه تهران بود و علاوه بر داشتن درجه اجتهاد، فارغ التحصیل دکترای حقوق از دانشگاه سوئیس بود و به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت. یادش گرامی که شاگردان بسیاری تربیت کرد که اکنون خود جزء اساتید معروف حقوق ایران هستند. متاسفانه بعد از انقلاب، به منزل او حمله و اموالش را مصادره کردند و خود استاد نیز به خارج از ایران رفت و در غربت فوت کرد.
استاد دیگر زنده یاد محمد مشکات بود مجتهد صاحب نامی که فقه و قوانین اسلامی را تدریس میکرد. پیرمردی بود روشنضمیر و بسیار شوخ طبع. کلاس درس او یکی از پر طرفدارترین کلاسهای دانشکده حقوق بود. او ضمن تدریس قوانین شریعت به ما میآموخت که چگونه میتوان از خرافات مذهبی رهایی یافت و به جوهره احکام شریعت دست یافت.
استاد مشکات فردی روشنفکر و انسانی شریف بود، جز نیکی از او چیزی به یاد ندارم و بسیار مدیون او هستم که به من آموخت احکامی که امروزه در قانون مجازات اسلامی به نام قصاص اجرا میشود هیچ نسبتی با شرایط این زمان و روح اسلام ندارد و باید تغییر کند.
استاد دیگرم، شادروان محمد سنگلجی است که مجتهدی عالیمقام بود. از او اصول استنباط احکام شرعی را فرا گرفتم. پیرمردی روشن فکر که نسبت به زمان خود حتی روشنبینتر از برخی از شاگردانش بود. او به ما یاد داد با چه ابزاری میتوان خرافات را از دین زدود. او مردی راستگفتار و درستپندار بود.
هدف از بیان فضائل این سه استاد روحانی که مجتهد هم بودند، آن است که بگویم با مقایسه آنها که بیش از شش سال در لیسانس و فوق لیسانس محضرشان را درک کرده بودم به این اعتقاد راسخ رسیدم که روحانیت نیز مانند هر صنف و طبقهای خوب و بد دارد.
اگر یک روحانی شیاد و کلاهبردار باشد در مقابل میتوان از دکتر سید حسن امامی نام برد که انسانی درست بود. اگر مجتهدانی هستند که اندیشهشان در چهارده قرن قبل سیر میکند، به نظرات استاد مشکات میتوان استناد کرد که بروز و قابل تطبیق با دنیای امروز است.
همانگونه که الان شاهدیم در قبال کتابهای پزشکی معتبری که در ایران چاپ میشود کتابهای گمراه کننده طب سنتی و اسلامی هم وجود دارد. بسیار بدیهی است که تا کتب و مقالات یک نفر را نخوانیم نمیتوانیم به عقایدش پی ببریم و در مورد افراد یک صنف، به طور کلی و دسته جمعی نمیتوان قضاوت درستی داشت، چون در بین آنها عقاید متفاوتی وجود دارد.
در سال ۱۳۵۷ نیز همین اتفاق افتاد با قیاس به صحت گفتار و عقاید روحانیونی چون دکتر سید حسن امامی، فریب وعدههای خمینی در پاریس را خوردم و مانند میلیونها ایرانی دیگر در راهپیماییها شرکت کردم. همانطور که هر گز از اساتید خودم دروغی نشنیده بودم، با قیاس به آنها تصور نمیکردم یک روحانی که ۱۵ سال تبعید را با ادعای آزادی خواهی تحمل کرده از جهت روحی قادر به ساختن خشنترین حکومت استبدادی باشد.
اما خود غلط بود آن چه ما میپنداشتیم.
طلاق عاطفی با انقلاب در اسفند۵۷
متاسفانه به محض مراجعت به ایران و سرنگونی رژیم شاهنشاهی، وعدههای پوچ و سخنان کذب به تدریج به اثبات رسید. اولین آن ۸ مارس (۱۸ اسفند) ۱۳۵۷ بود. ساعت ۸ صبح از رادیوی سراسری ایران در مصاحبهای با اشراقی داماد خمینی بیان شد که طبق نظر رهبر انقلاب از این پس هر زنی که در ادارات و شرکتهای دولتی کار میکند، ملزم به داشتن حجاب است - گرچه اجرای این دستور با مقاومت زنان، مدتی به تاخیر افتاد- اما برای من همان روز و همان دستور به معنی شکست همه باورهای قبلی بود. در چندین نوشتهای که سالهای قبل هم منتشر کردهام آن روز را تاریخ طلاق عاطفی خود با انقلاب خواندم و از آن پس، راهم از انقلابیون به قدرت رسیده جدا شد.
بعد از آن روز پشت سرهم قوانین قرون وسطایی تصویب شدند، قوانینی که در ذات خود تبعیض علیه زنان، اقلیتهای دینی و قومی را تجویز میکرد. قوانینی که نه تنها آزادی سیاسی را به ارمغان نیاورد بلکه حقوق و آزادیهای فردی را هم از مردم گرفت.
یقین دارم تعداد کثیری از میلیونها ایرانی که در راهپیماییها شرکت کردند، کمتر کسی شناخت کاملی از خمینی داشت. ما فقط نامی از او شنیده بودیم آن هم پس از رفتن به فرانسه. زیرا با سانسور شدیدی که وجود داشت چاپ و فروش کتابهای خمینی ممنوع بود و سخنانش را هم که در قم ودر سال ۱۳۴۲ گفته بود، نه خوانده و نه شنیده بودیم. نه رسانه آزادی بود که سخنان اورا منتشر کند و نه اینترنتی وجود داشت که امکان دستیابی به عقاید این رهبر مذهبی را فراهم سازد. پس من و افراد کثیری چون من با فریب وعدههای فردی که شناختی از او نداشتیم روانه خیابانها شدیم و فریاد زنده باد خمینی سر دادیم.
در مصاحبهای، در پاسخ به سوالی مبنی بر این که چه کمبودی باعث شد از انقلاب حمایت کنم صادقانه جواب دادم «عقل». این مصاحبه حواشیای در پی داشت. همینطور متن دیگری که در مورد نقش و مسئولیتمان در وقوع انقلاب نوشته بودم. بنابراین لازم دیدم که جزئیات بیشتری از آنچه رخ داده بود را بیان کنم.
اگر از غیرمنطقی بودن دنبالهروی میلیونها ایرانی از خمینی سخن گفتهام برای این است که اگر درک درستی وجود داشت، هر گردی را گردو نمیپنداشتم و هر روحانی را مانند دکتر سید حسن امامی و استاد سنگلجی، راستگفتار نمیدانستم و باعث اصلی این جهالت که سرانجامش ویرانی ایران شد، چیزی جز سانسور و نبود آزادی بیان نیست.
عوارض سانسور
ای کاش کتابهای خمینی در تیراژ میلیونی چاپ میشد،ای کاش سخنان او را روزنامههای وقت تمام وکمال منتشر و در معرض قضاوت عموم قرار میدادند تا امروز شاهد چنین شرایط اسفباری نباشیم.
هموطنان عزیزم، در زمانی که هنوز عدهای ولو اندک صحبت از دوران طلایی امام میکنند و برخی از روشنفکران، از سالهای پر ثمر ۵۸-۶۰ با حسرت یاد میکنند و چشم بر جنایات رژیم در این سالها میبندند، باید با شهامت از انقلاب و رهبر انقلاب تقدسزدایی کرد و این وظیفه امروز ماست.
در اجرای این تکلیف اخلاقی به اشتباه خود اقرار و طلب بخشش کردم. هر چند اگر من هم در آن راهپیمایی شرکت نمیکردم تاثیری در نتیجه نداشت و خمینی پیروز میشد. اما امیدوارم با تقدسزدایی از «دوران طلایی امام!» و نقد آن، از گذشته آینهای از عبرت بسازیم برای آینده، از جمله به خاطر داشته باشیم که سانسور چه عواقب شومی دارد.
از نقد خودمان شروع کنیم و با شهامت و صداقت از گذشته برای جوانانمان صحبت کنیم و بدانیم این کشور متعلق به همه ماست باید از اختلافات حقیر سیاسی گذشت و به فکر آینده ایران بود.
یادی کنم از شاعر محبوب حمید مصدق که گفت: «چه کسی میخواهد/ من و تو ما نشویم خانهاش ویران باد.»
آینده در گرو گفتمان دموکراسی است، محمد برزنجه