آیا براستی قتل دخترک سیزده ساله در خواب، خواب جامعه بی هویت، کم حافظه و فراموش کار ایران را آشفته کرده است؟
بله تنها برای لحظاتی خواب جامعه را بر هم ریخته. البته آن هم نه تمامی جامعه! تعدادی خواب آلوده چشم باز میکند در حالتی بین خواب وبیداری، واکنش نشان میدهند، بر افروخته میمیشوند، اشگ در چشم میگردانند. از شناعت قتل سخن میگوید، تعدادی قدم فراتر مینهند حکومت را به چالش میکشند، دنیای مجازی به قولی طوفان توئیتری بر پا میکند. اما بعد چند روز این تب به سرعت بالا آمده با چند قرص مسکن از نوع کدئین دار آن فرو کش میکند به عرق مینشیند وباز خواب باز در عادتی تاریخی همراه با رویا به روال عادی خود بر میگردد.
مسلما بسیاری ایراد خواهند گرفت که این چه نوع بر خورد با مردم و جامعه با فرهنگ ایرانی است؟
اما واقعیت تلخ این کشور واین جامعه چنین است. جامعهای که هیچ چیز در آن عمیق، متداوم، قانونمند، برنامه ریزی شده، ثبت گردیده، ونهایت تبدیل به حافظه تاریخی شده نیست. ملت با فرهنگ هنوز بی آن که به علت و عللها بپردازد و در این جستجو به نقد آگاهانه خود بنشیند. بلافاصله مویز احساساتش گرمی میکند، عصیان مینماید. بهم میریزد و سپس غوره سردی باز برسستی تن میافزاید به گوشهای مینشیند و تن به تقدیر میدهد. تقدیری الهی، نوشته شده بر دفتر دین و شریعت با متولیان دینی آن.
درد آور است اما واقعیت دارد. راه تاریخی طی شده، بر خورد ملت، نمایندگان ملت و، روشنفکران و احزاب وسازمانهای سیاسی آن با تفاوت هائ کم وبیش در این پروسه تاریخی و فراز فرودهای آن نسبت به حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن چیزی بسیار فراتر از همین روح اجتماعی حاکم، سنتها و باورهای دیر پای سخت جان نیست. همین نمونه بر خورد با مسئله عشق، مسئله با خورد با زنان و قتلهای صورت گرفته که امروز با کشته شدن رومینا دخترک سیزده ساله بدست پدر زیر عنوان قتل ناموسی وآبرو داری،
التهاب اجتماعی آفریده شده فردا فراموش خواهد شد! قرنها قبل برادر به خود اجازه داد که گوهری چون "رابعه" را به جرم عاشق شدن بر غلامش بکتاش به نا جوانمردانه ترین شکل به قتل برساند. رابعه بر سر پیمانش با عشق به قتل رسید آز آن همه شور و پایداری بر عشق تنها چند خطی شعر در حافظه تاریخ ماند با افسوسی تلخ!
"عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند" ـ رابعه بلخی
این چند بیت زبان حال بسیار زنان و دختران ایرانی است که همیشه این تاریخ نا گزیر از بستن چشم بر ناپسند و خوردن زهر ناشی از عقب ماندگی یک جامعه سنتی، مذهبی، مرد سالار بوده است.
التهاب اخیر جامعه نسبت به قتل رومینا دردها وعقدههای تلنبار شده ملتی است که هر روز در چنبره حکومتی قرون وسطائی وروز گوی در هم فشرده، خرد میشود و سرکوب میگردد. اما هنوز قادر به باز خوانی عمیق خود نیست. هنوز حاضر نیست بار مسئولیت خود را در رابطه با این جامعه و دستگاه مستبد حاکم بر آن به نقد بکشد و عمیقا از خود سئوال کند.
روی سخنم با هم نسلان و سازمانهای سیاسی است که من هم یکی از اعضای فعال آن بودم. سازمانها و افراد سیاسی که هنوز زیر سوال بردن سیاست و عمل کرد آنها چه دیروز و چه اموز میتواند رگهای گردنشان را متورم کند. هنوز مرز هائی است که نمیتوان به آنها نزدیک شد. مرز هائی که اتفاقا بخشی از همین خشونت خوابیده در قتل رومیناها، خوابیده در بطن جامعه ناشی از همین حساسیت هاست.
ما هنوز قادر نیستیم برای نقد درست و آموزشی تاریخی به صراحت سخن بگوئیم. به عنوان مثال عملکرد چند وجهی رضاشاه را در عرصههای مختلف بدرستی و انصاف مورد نقد قرار دهیم وبهر کدام نمره و ارزش واقعی آن را بدهیم.
زبانمان تبخال خواهد زد که تجددخواهی و نقش رضاشاه در حرکت دادن جامعه به خواب رفته ایران که ماشین دودی بین تهران تا شاه عبدالعظیم باعث تعجبش میشد و زنان با روبند و چادر و چاقچور تنها به عنوان کالائی برای مردان مورد محاسبه قرار میگرفتند سخنی بگوئیم وتمجیدی کنیم. هرگز در فرهنگ سیاسی ما روزی که رضاشاه چادر از سر زنان خود گرفت و به افتتاح دانشگاه تهران رفت سخنی گفته نمیشود و اگر هم گفته شود نقد این که برای آنروز جامعه ایران زود رس بود واجباری کردن آن نتیجه معکوس داد بیشتر از دیدن جنبه درست آن خواهد بود.
ما هرگز کوچکترین صحهای بر اصلاحات ارضی ننهادیم، از حق زنان در رای دادن وتشکلی سپاه دانش، بهداشت، ترویج با حضور هزاران دختر جوان استقبال نگردیم.
این موضع گیری عقب مانده خمینی را چون مخالف شاه بود موردانتقاد قرار ندادیم "حق رأی دادن به زنها و انتخاب آنها در همه مراحل، مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی است. " [صحیفه امام | جلد ۱| صفحه ۸۰]"حساب کنید چه کردهاید؟ زنها را وارد کردید در ادارات؛ ببینید در هر ادارهای که وارد شدند، آن اداره فلج شد. "صرفا بدلایل سیاسی از صاحب چنین دیدی حمایت کردیم که امروز چنین گرفتار آن شدیم.
دیدی که در آن عدم رعایت حجاب زن عامل فساد شمرده میشود و ستون خیمه اسلام بر رعایت حجاب زن به خوان ناموس اسلام، بخوان آبروی اسلام ونهایت بخوان مباح بودن قتل در دفاع از این ناموس اساس آن است.
متاسفانه ما جریانهای سیاسی هم پرورده و گرفتار شده چنین دید عقب ماندهای در رابطه با پوشیدگی زن و تعین نوع پوشش، آرایش و رفتار آنها بودیم وخود را قیم بر نحوه رفتار و میشود گفت: جسم و خواستههای زنانه آنها میدانستیم. انظباط سازمانی هرگز زنان سازمان را در سیمای زن و نیازهای او نمیدید و هر گونه باز گوئی این احساس از طرف زن ومرد مستوجب عقوبتی سخت بود. زنان با ورود به این سازمانهای سیاسی هویت وزنانگی خود را از دست میدادند. چیزی میشدند مانند مردان وکم نیست بر خوردهای خشونت بار حداقل در سازمانی که من به آن تعلق داشتم. وحشت دایم از نزدیکی به دختران مبادا که در مظان اتهام قرار گیری تابوی مذموم بودن رابطه بین دختر وپسر در خانههای تیمی و آن سرنوشت تلخی که برای |پنجه شاهی رقم زده شد. خشونت جز جدائی نا پذیر مبارزه سیاسی بود.
به تصویر امروز سازمان مجاهدین نگاه کنیم. حکم بی چون وچرای سازمانی بر کنترل عواطف زنانگی و مردانگی و در آوردن زنان به شمایل مردان و حکم رانی رهبر بر جسم دختران که در حسرت آغوشی گرم زیر شعار مبارزه پیر گردیدند. زنانگیشان به چهرهای مردانه، در هم شکسته و کوهی از خشونت و انتقام بدل گردیده. چنین دیدی در رابطه بین زن ومرد چگونه میتواند امر دوست داشتن وفرار رو مینا و قتل او را مورد نقد قرار دهد. زمانی که خود مهاری چنین سنگین بر عواطف زنانگی مینهد.
ملییون ایران هم در رابطه با امر حجاب و مسئله ناموس چیزی فراتر از دید سنتی حاکم بر جامعه نداشتند. حساب روشنفکران دینی آن دوره از آل احمد تا شریعتی گرفته تا بازرگان نیز جای خود دارد.
بربستر چنین خشونتی است که ما اعدامهای جنایت کارانه خمینی توسط خلخالی را در غبار مبارزه انقلابی و ضد امپریالیستی نمیبینم وحساسیت نشان نمیدهیم.
دریغ از یک نوشته در حق فرخ روی پارسا و محکوم کردن اعدام او! هنوز در همین کش و قوس به اصطلاح مبارزه سیاسی چشم بر بسیار عمل کردها میبندیم! حمایت کنندکان از اصلاح طلبان حکومتی از خاتمی گرفته تا حجاریان را حاضر نیستندبه چالش جدی در رابطه با قوانین اسلامی بکشانند.
بر بستر این زمینههای تاریخی، مماشلات. عمدگی ندادن به این رفتارهای اجتماعی و فرهنگی است. که هنوز احزاب، سازمانها و نیروهای روشنفکری و تحصیل کرده جامعه ایران نمیتوانند نقد درست و تاریخی از این خشونت و چرخه دائم چرخان آن ارائه دهند.
قتلی چون قتل رومینا چند روزی هیجان اجتماعی را دامن میزند وسپس در غبار زمان ودر میان صدها قتل ناموسی و دیگر قتلهای حکومتی گم میشود.
پوست ما، پوست جامعه ایرانی بر عکس سر و صدایش در مقابل خشونت واعدام سخت کلفت شد است. تنها در از میان ۱۴۴ کودک اعدام شده از سال ۲۰۰۰ (دی ماه ۱۳۷۸) تا پایان سپتامبر سال جاری میلادی، ۱۲ کودک زیر ۱۸ سال به اتهام ارتکاب جرایم مرتبط با مواد مخدر، پنج کودک به اتهام جرایم سیاسی و ۲۱ کودک به اتهام جرایم جنسی به چوبه دار سپرده شدهاند. هر روز در مقابل چشمان ما دستگاه سرکوب، ناهیان نهی از منگر و آتش به اختیاران زنان را در خیابانها در مقابل چشمانمان میکشند، توهین میکنند، اسید پاشان بی هراس بر چهره زنان اسید میپاشند و در جیب، داشبورت و صندوق عقب ماشینها چاقو وقداره برای در گیری فیزیکی جا خوش کرده است. برای تنها اعتراض به حجاب اجباری به سه زن پنجاه وهفت سال زندان میدهند. رگ غیرت ما نمیجنبد!
جامعه ما هنوز به قتل عامهای وحشتناک سال ۶۷ در زندانها اعتراضی نکرده. هنوز جامعهای که چنین بر قتل فجیع رومیا فریاد میکشد از وجود گورستان خاوران بی خبر است! هرگز دنیای مجازی طوفانی برای آن هم جانهای عزیز و جوان برپا نکرده است!!
تا زمانی که چنین حساسیت واقعی و عمیق نسبت به آنچه که در تاریخ این کشور اتفاق افتاده و میافتد نشان داده نشود، جامعه روشنفکری، سازمانهای سیاسی و تحصیل کردگان آن به نقد دقیق عمل کرد خود نپردازد، نقد منصفانه، بدور از گرایشات گروهی به این چرخه خشونت وعلل آن را در دستور قرار ندهد و مبارزهای دوام دار و گسترده در عرصه فرهنگی و اجتماعی پیش نبرند، مسئله رومیناها پس از چند روز فراموش خواهد شد و این چرخه خونبار بی شمار قربانی خواهد گرفت.
اما دریغ درد که در حال حاضر چون نیما باید گفت:
"به عبث میپایم که به در کس آید
در و دیوار بهم ریختهشان بر سرم میشکند"
ابوالفضل محققی