قبل از شروع بحث یاد آور میشود: رسالهای که در ۷ قسمت کوتاه ارائه میشود، در جستجوی یافتن پاسخ به این سئوال است که آیا آقای خمینی در طرح ولایت فقیه از کسی و یا جائی الهام و یا اشارهای گرفته است؟ کسانی که علاقمند به این بحث تاریخی هستند، بایسته است تمامی ۷ قسمت بحث را دنبال کرده و در نهایت هم خود نتیجه گیری و قضاوت کنند.
بعد از اینکه طبق اسناد مسلم برایم روشن و مسلّم شد که آقای خمینی قبل از رفتن به نجف از مخالفان ولایت فقیه بود، این سئوال برایم پیش آمد که چه تحولی، به لحاظ روانی و فکری و در رابطه با جامعه و از لحاظ سیاسی در وی بوجود آمد که او را موافق ولایت فقیه و سرانجام ولایت مطلقۀ فقیه کرد؟ آن عوامل از خمینیِ مخالف ولایت فقیه، خمینیای ساختند که، ولایت فقیه را بمثابۀ زعامت سیاسی و رهبری کشور، جعل کند و دین را وسیلۀ رسیدن به قدرت بگرداند، عنوان کننده و مدعی نمایندگی از رسول خدا و امام زمان، بشود و بگوید آنها ولایت مطلقه بر مردم داشتهاند و فقیه هم همان ولایت را دارد و از ولایت هم جز اعمال قدرت، نداند؟؟ جهت یافتن پاسخ سئوال خود به تحقیق وجستجو پرداخته شد که نتیجه آن یافتهها را به ترتیب در ۷ قسمت کوتاه مطالعه خواهید کرد.
آیة الله منتظری در خاطرات خود آورده است که آقای خمینی تا قبل از رفتن به نجف به ولایت فقیه معتقد نبوده است. او مینویسد: «در بحث با ایشان، من گفتم: «سنت میگوید خلافت به انتخاب است، شیعه میگوید به نصب است»، ایشان گفتند: «مذهب تشیع این است که امام باید معصوم و منصوب باشد. در زمان غیبت تقصیر خود مردم است که امام غایب است، خواجه هم میگوید: "وُجُودُهُ لُطفٌ وَ تَصَرّفُهُ لُطفٌ آخر وَ عَدَمُهُ مِنَّا". حالا هم ما لایق نبودهایم که امام غایب است، ما باید شرایطی فراهم کنیم تا که امام زمان (عج) بیاید. ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود: این تقصیر خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما باید لیاقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنیم. نظر شیعه این است که امام فقط باید منصوب و معصوم باشد. این بود اظهارات ایشان در آن وقت، و اشارهای هم به ولایت فقیه نکردند. بعداً که ایشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولایت فقیه و حکومت اسلامی بحث کردند»» (۱).
آنچه را که مرحوم منتظری در خاطرات خود در مورد مخالفت آقای خمینی با ولایت فقیه ذکر کرده در انطباق با نظر آقای خمینی است. وی در «رساله اجتهاد و تقلید» خود که قبل از رفتن به نجف، نوشته شده، تصریح میکند:
«اشکال در اصل «عدم ولایت» (۲) وجود ندارد. جای هیچ اشکالی نیست. در این اصل و قاعدۀ عدمِ نفوذِ حکمِ هیچکسی بر کس دیگر، شکی نیست. فرقی نمیکند که حکم مذکور، قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر، یا غیر آنها. زیرا صِرفِ نبوت و رسالت و وصایت، و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشند، موجب نمیشوند که دارندگان این گونه کمالات، نافذالحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در مییابد و به آن حکم میکند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است» (۳). وی حتی در کتاب کشف الاسرار مینویسد: «أُولی الأَمْر و ولایت بر مسلمین را فقط ائمه (ع) دارند» (۴). افزون بر اینها، وی تصریح میکند: «غیر از امامان دوازده گانۀ شیعیان، کسی ولایت بر مسلمین را دارا نمیباشد» (۵). و نظر فوق هم منطبق است با نظراکثریت قاطع علمای شیعه تا قبل از پیروزی انقلاب و قبضه کردن قدرت توسط روحانیون به رهبری خمینی است.
فتحعلیشاه که در پی کسب مشروعیت دینی و شرعی بود، به روحانیان به علت جلب حمایت مردم علاقه و گرایش داشت. ملااحمد نراقی هم که روابط بسیار نزدیکی با فتحعلیشاه داشت. او به درخواست فتحعلیشاه، کتاب معراجالسعاده را در اخلاق نگاشت و به وی تقدیم کرد. نراقی سلطان عادل را ظلالله میدانست و با این نظر فتحعلیشاه را سایۀ خداوند بر روی زمین نامید. و سلطان عادل هم کسی است که از طرف فقیه مأذون باشد. و برای مشروعیت بخشی این نظریه خود به شاه کوشش کرد با ادله و و به خاطر حمایت و پشتیبانی از پادشاه وقت، در کتاب عوائد الایام را به زعم خود به ابتکار و اثبات این مطلب پرداخت اما شاگردش شیخ اعظم شیعه (شیخ الطایفه)، شیخ مرتضی انصاری در مکاسب در رد نظریه ملا احمد نراقی میگوید: «اگر به این باور باشیم که اطاعت از فقیه همانند و یا مساوی با اطاعت از امام (ع) است، این بیان خارج از دلیل است و همانند خاری است که بر دست ما میرود» (۶) و به تعبیر فیلسوف و مجتهد آیت الله مهدی حائری یزدی: «اثبات چنین فرضیهای مانند مشت بر سندان کوبیدن است. یا مانند دست به میخ خاریدن است» (۷) و چنان استدلال شیخ اعظم شیعه قوی بود که تا زمان آقای خمینی هیچ کدام از فقها و مجتهدین به خود اجازه ندادند که در استدلال وی تشکیک کنند.
با اتکا به اسناد انکار ناپذیری که در بالا آمد مسلم است که خمینی نیز مانند قریب به تمامی فقها، تا قبل از نهضت ۱۵ خرداد ۴۲، به ولایت فقیه معتقد نبوده است. و بعدها، در بهمن سال ۱۳۴۸ در نجف به تدریس ولایت فقیه به عنوان زعامت و رهبری سیاسی کشور پرداخت زیرا وی تا قبل از نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ و زندا نی و بعد تبعید و رفتن به نجف خواسته و ایده آلش این بوده که قانون اساسی اجرا شود «مانمىگوییم حکومت حتماً باید "با فقیه" باشد بلکه مىگوییم حکومت باید با قانون خدایى که صلاح کشورومردم است اداره شود و این "بى نظارت روحانى" صورت نمىگیرد». (۸) و در تلگراف خود به شاه در ۱۵ آبان ۱۳۴۱ از وی میخواهد که از قانون اساسی تبعیت کند و به حکم خیرخواهی به وی نصیحت میکند: «اینجانب بحکم خیرخواهى براى ملت اسلام اعلیحضرت را متوجه مىکنم... انتظار ملت ما مسلمان آن است که با امر اکید آقاى علم را ملزم فرمائید از قانون اساسى تبعیت کنند و از جسارتى که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید والا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگرى را تذکر دهم...» (۹) و این خواسته که قانون اساسی مشروطه اجرا شود به غیر از ولایت فقیه و ولایت مطلقه فقیه است که در سال ۴۸ در نجف به تدریس آن پرداخت. از آن زمان که این امر بر من مسلم شد، افکارم در اطراف این مسئله دور میزد که بفهمم و یا بر من آشکار شود در این مدت، به لحاظ نظر و عمل، چه تغییری در وی رخ داد که سبب شد، او در تشیع، دست به این جعل بزند و نظریهای را که جز به انحصار در آوردن قدرت نیست به اسلام نسبت دهد و آن را تدریس کند؟ و دائم این مسئله فکرم را به خود مشغول کرده بود که آیا خمینی در طرح ولایت فقیه بعنوان زعامت و رهبری سیاسی، از جائی و کسی به وی اشاره و یا الهامی نشده و یا اشاره و الهامی دریافت نکرده است؟ زیرا بسیار بعید به نظر میرسید از کسی که تا قبل از نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ و تا سن شصت و چند سالگی مخالف ولایت فقیه بعنوان زعامت و رهبری سیاسی بوده، ناگهان چه بر او گذشته که موافق آن شده است. به هر حال در اطراف مسئله به تحقیق و جستجو پرداختم و اسنادی را که به آنها دسترسی داشتم و یا به دست آورده بودم، جهت ثبت در تاریخ در دو کتاب «پاریس و تحول انقلاب... و» و «تقابل دو خط....» آورده شد. بعد از انتشار دو کتاب فوق به نکات مهم دیگری در این رابطه دسترسی پیدا کردم. مجموعه این دادهها را بارها و بارها مطالعه و مورد مداقه قرار دادم با توجه به دادهها ناگاه جرقهای به فکرم زده شد که طرح ولایت فقیه توسط آقای خمینی بایستی از جائی و کسی به وی الهام یا اشارهای شده باشد و این اشاره و یا الهام در دو مرحله انجام پذیرفته است:
الف- تدریس ولایت فقیه با اشاره آمریکائیها توسط بقائی و حزب زحمتکشان و یا مستقیم توسط بقائی و با موافقت آمریکائیها و
ب- ابتکار طرح ولایت فقیه در مجلس خبرگان توسط حزب زحمتکشان و بقائی
اگرچه مرحله اول طرح یعنی الهام و یا اشاره به خمینی در تدریس ولایت فقیه با اما و اگر و یا سئوالهایی همراه است. اما در اینکه در مرحله دوم این طرح توسط حزب زحمتکشان و توسط آیت ابتدا به آیت الله منتظری و سپس با حمایت وی توسط دکتر آیت به مجلس خبرگان آمد، و خود بقائی هم بدان اذعان داشته جای شک و شبههای نیست و این قسمت دوم است که اثبات قسمت اول را هم تقویت میکند که طرح از اول برای دستیابی به قدرت به خمینی القا و در نتیجه آن را تدریس کرده است. اینکه گفته شده که مرحله دوم این طرح توسط حزب زحمتکشان و آیت ابتدا به آیت الله منتظری و سپس با حمایت وی توسط دکتر آیت به مجلس خبرگان آمد، بدین معنا نیست که مرحوم منتظری به ولایت فقیه اعتقاد نداشته است بلکه تا زمان تشکیل مجلس خبرگان آقای خمینی از ملیون و آزادیخواهان و بعضی از روحانیون طراز اول واهمهای داشت و تا قبل از تشکیل مجلس خبرگان نامی از ولایت فقیه به میان نیاورده بود، و حتی در پیش نویس قانون اساسی تهیه و تصویب شده دولت موقت و شورای انقلاب و تأیید مراجع و آقای خمینی که در آن هیچ ذکری و یا نامی از ولایت فقیه به میان نیامده بود و قرار هم بود که این قانون یا در مجلس مؤسسان به تصویب برسد و یا اینکه از طریق مراجعه به آرای ملت (رفراندوم) به تصویب ملت برسد که بر اثر اختلاف نظر بین دولت موقت و بعضی از اعضای شورای انقلاب کار به مجلس خبرگان کشیده شد که در قسمت چهارم مشروحتر به نکته پرداخته خواهد شد.
الف- تدریس ولایت فقیه با اشاره آمریکائیها توسط بقائی و حزب زحمتکشان و یا مستقیم توسط بقائی و با موافقت آمریکائیها.
با توجه به اسناد و مدارک مورد استفاده و به شرحی که مطالعه خواهید کرد، به نتیجه فوق خواهید رسید، زیرا بقائی پیوند عمیقی با کانونهای خارجی بویژه آمریکا و انگلیس داشت و بقائی و خمینی حد اقل به لحاظ تاکتیک سیاسی و رسیدن به هدف تا پیروزی انقلاب و تصویب ولایت فقیه در مجلس خبرگان هم خط و همگام بودهاند.
آقای خمینی هم خط و همگام با کوتاچیان و بقائی
بقایى و دوستانش در حزب زحمتکشان از جمله کسانى است که در به وجود آمدن شرایط کودتاى ۲۸ مرداد "سیا" به مصدق پشت کرد و در جهت موفقیت کودتا از آنچه دستش بر آمد کوتاهی نکرد. کاشانی هم بعد از کودتای ۲۸ مرداد گفت: «خداوند عادل است و آنچه بر مصدق گذشت نتیجه عدل خداوندی است» و «در اینجا ملت شاه را دوست دارد..» (۱۰) و مصدق را در مقام فرماندهی خائن خواند و گفت: «طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی در مقام فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند مرگ است» (۱۱) و کاشانی بعد از کودتا با تمامی گرفتاری و کم و زیای که داشت، شاه در تاریخ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۴۰، در زمان بیماری و بستری بودنِ کاشانی از وی در منزلش عیادت میکند و همچنین برای معالجه ایشان پروفسور کوولر را از پاریس به تهران میآورند. (۱۲) همین که شاه در زمان بیماری و بستری بودنِ کاشانی از وی در منزلش عیادت میکند و همچنین برای معالجه ایشان پروفسور کوولر را از پاریس به تهران میآورند، خود حکایت از این ندارد که کاشانی چه خدمت بزرگی به شاه کرده است؟ و این در حالی است که حتی شاه حاضر نیست که اسم مصدق را بشنود و حتی اجازه نمیدهد که مرحوم مصدق در جائی که وصیت کرده است دفن شود.
روحانیون طرفدار کاشانی ـ بهبهانی ـ سید ضیاءالدین طباطبایی با دکتر بقایی و حزب زحمتشکان رابطه همکاری و همگامی داشتند و این مجموعه در فراهم آوردن شرایط داخلی کودتای ۲۸ مرداد و شکستن جبهه داخلی و در خدمت خارجیها قرار گرفتن علیه حکومت ملی و قانونی مصدق نقش اساسی داشتند. پس شک نیست که آقای خمینی هم که پیرو سیاسی خط کاشانی ـ بهبهانی ـ سید ضیاءالدین طباطبایی و دکتر بقایی بوده است با کودتاچیان همگام و هم خط بوده و وی چنان کینهای از مصدق به دل داشت که وقتی زمان به دست آورد و فرصت به وی دست داد، انواع و اقسام تهمتها را به آن راد مرد بزرگ ایران زمین زد و ازجمله گفت، مصدق «هم مسلم نبود» و «مصدق از اسلام سیلی خورد» (۱۳) با این گفته نه تنها نشان میدهد که با زمینه سازان داخلی کودتا موافق و هم خط بوده بلکه کودتای ۲۸ مرداد «سیا» را که آمریکائیها علیه حکومت ملی مصدق سازمان دادند، سیلی از طرف خداوند میداند که بر مصدق فرود آمده است و این به تنهائی آشکار میکند که وی ازطرفداران پرو پا قرص کودتا و همگام و همراه با آمریکائیها بوده است. در قسمت دوم هم خط و همگام بودن بقائی و خمینی در چهارچوب قانون اساسی بررسی میشود.
محمد جعفری
[email protected]
نمایه و یادداشت:
۱-خاطرات آیت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۸۶.
۲-اصل «عدم ولایت» یک اصل عملی و یک قاعده عقلی فقهی است: «لا ولایة لاحد علی احد» یعنی اینکه به لحاظ فقهی، اصل بر عدم ولایت است. بدین معنا که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد و دیگران حق دخالت در سرنوشت او را ندارد و هر فردی نسبت به عملکرد خود در برابر خداوند مسئول و پاسخگو خواهد بود. ویا هیچکسی بر هیچکس دیگر ولایت ندارد و هرکسی خود بر خویشتن ولایت دارد بعبارت دیگر رهبری و ادارۀ زندگی از حقوق ذاتی هر انسانی است.
۳- حکومت و مذهب، دانشگاه لندن، مقاله دکتر مهدی حائری، ص۲۲۵-۲۲۴.، به نقل از رساله اجتهاد و تقلید آقای خمینی در هشتاد صفحه از صفحه ۹۳ تا ۱۷۳ در جلد دوم کتاب رسائل چاپ قم ۱۳۷۸ ه. ق. و همچنین در ۹۲ صفحه (از ص ۵۰۵ تا ۵۹۶) ضمیمه جلد دوم کتاب تهذیب الاصول شیخ جعفر سبحانی که تقریرات درس آیت الله خمینی میباشد و توسط جامعه مدرسین به چاپ رسیده است؛ حکومت ولایی، محسن کدیور، نشر نی، چاپ چهارم ۱۳۸۰، ص۲۴۴و۲۴۵، به نقل از: امام خمینی، الرسائل، رساله فی الاجتهاد و التقلید، ص ۱۰۰و۱۰۱ (قم ۱۳۸۵، ه ق).
۴- همان سند، به نقل از کتاب کشف اسرار آیت الله خمینی از ص ۱۰۷ تا ص ۱۱۵، چاپ ۱۳۲۳ شمسی انتشارات کتاب فروشی علمیه اسلامیه تهران.
۵- همان سند.
۶-مکاسب شیخ انصاری، ج۹، ص۳۲۸، چاپ نجف ۱۳۹۷.
۷-خاطرات آیت الله فیلسوف و مجتهد، مهدی حائری یزدی، ص ۸۰
۸-کشف اسرار ص ۶۴-۶۵.
۹-تحلیل و بررسى از نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى، ج اول، ص ۱۵۷-۱۵۶
۱۰- تقابل دو خط چاپ اول ص۱۶۵؛ به نقل از کیهان ۱۷ شهریور ۳۲، آیتالله کاشانی در مصاحبه با روزنامه «المصری»
۱۱-همان سند؛ به نقل از: کیهان، ۲۳ شهریور ۱۳۳۲، آیتالله کاشانی در مصاحبه با خبرنگار «اخبار الیوم»
۱۲- مجموعهای از مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله کاشانی، از محمود دهنود، ج ۴، ص۲۲۳و۲۲۶؛ «شاهنشاه بمنزل حضرت آیتالله کاشانی که بیمار و بستری هستند تشریف فرما شدند و از ایشان عیادت فرمودند. حضرت آیتالله کاشانی از چهار ماه پیش در بیمارستان بازرگانان برای معالجه و استراحت بستری شدند و چندی پیش نیز پروفسور کوولر از پاریس برای معالجه ایشان به تهران آمد.»
۱۳-ازسخنرانی خمینی در ۲۵ خرداد ۶۰.
اینکه گفته شده که در مرحله دوم این طرح توسط حزب زحمتکشان و توسط آیت ابتدا به آیت الله منتظری و سپس با حمایت وی توسط دکتر آیت به مجلس خبرگان آمد، بدین معنا نیست که مرحوم منتظری به ولایت فقیه اعتقاد نداشته است بلکه تا زمان تشکیل مجلس خبرگان آقای خمینی از ملیون و آزادیخواهان و بعضی از روحانیون طراز اول واهمهای داشت و تا قبل از تشکیل مجلس خبرگان نامی از ولایت فقیه به میان نیاورده بود، و حتی در پیش نویس قانون اساسی تهیه و تصویب شده دولت موقت و شورای انقلاب و تأیید مراجع و آقای خمینی که در آن هیچ ذکری و یا نامی از ولایت فقیه به میان نیامده بود و قرار هم بود که این قانون یا در مجلس مؤسسان به تصویب برسد و یا اینکه از طریق مراجعه به آرای ملت (رفراندوم) به تصویب ملت برسد که بر اثر اختلاف نظر بین دولت موقت و بعضی از اعضای شورای انقلاب کار به مجلس خبرگان کشیده شد. که در قسمت چهارم مشروحتر به نکته پرداخته خواهد شد.