دیدگاه نو - غلامرضا منصوری قاضی بازنشسته دایره اجرائیات دادگستری لواسانات با پرتاب شدن از طبقه ششم هتل دوک در بخارست به نحو مشکوکی مرد. هنوز علت قطعی مرگ او مشخص نیست؛ اما احتمال قتل از خودکشی و مرگ ناشی از سانحه تصادفی بیشتر است.
مرگ تکان دهنده قاضی که متهم به فساد اقتصادی بود و سابقه دریافت رشوه در کارنامه کاری او وجود داشت و در عین حال از یازیگران فعال دستگاه سرکوب در حوزه رسانه و اصجاب فرهنگ نیز بود، هشداری است برای دیگر مجریان اقتدارگرایی که فرجام بدی در انتظار آنان هست؛ البته تاریخچه بازیگران سرکوب ولایی نشان میدهد آنها اهل عبرت گرفتن نبوده و فکر می کنند موقعیت ویژه و متفاوتی دارند.
این تصور ناشی از ارزیابی غلطی است که با دائمی پنداشتن زمانه مسئولیت و میدان داری ایجاد شده و دچار توهم می شوند که قدرت و نفوذ شخصی بالا و زوال ناپذیر دارند. اما در واقع این ساختار سرکوب و معادلات کلان قدرت مطلقه و غیرپاسخگو است که فرصتی برای نقشآفرینی آنها ایجاد کردهاست. فردیت آنها در اعمال سلطه نقش تعیین کننده نداره و عاملی تبعی است. البته خصوصیات فردی می تواند دامنه خشونت ارتکابی را قبض و بسط دهد، اما اراده شخصی فاعل سرکوب منشا قدرت او نیست، بلکه ساختار سلطه آن موقعیت را به او می دهد. بعد از اینکه به هر دلیلی دیگر بازیگر مورد نظر اهمیت و یا جایگاهش را از دست داد، به بیرون از ساختار رانده شده و موقعیت سلطهگرانهاش را از دست می دهد و در برخی مواقع حتی به انسان مفلوک و ضعیفی نیز تبدیل میشود.
به تعبیر فوکو قدرت در دست فرد خاصی برای همیشه نیست، بلکه قدرت نیروی چند ظرفیتی است که به واسطه ی مجموعه ای متکثر از شبکه های اجتماعی به حرکت در می آید. اما در ساختار سلطه روابط قدرت به گونهای تنظیم شده که بازیگران سرکوب بر اساس نقشی که پیدا کردهاند مدتی فرمانروایی می کنند و قدرت برتر حاکم را تحکیم و تثبیت می کنند و بعد با توجه به دینامیسم نهفته در استمرار و توزیع قدرت و وابستگی به آن به تحولات در موازنه شکننده منابع مختلف و متعارض قدرت جای خود را به فرد دیگری می دهند تا سوژه چالشگر را مطیع و منقاد قدرت حاکم سازد.
این روند به خوبی خود را در سرنوشت بازیگران سرکوب و ساختار سلطه در جمهوری اسلامی نشان میدهد. اولین شخصیتی که در جمهوری اسلامی به عنوان نماد خشونت سبعانه دولتی و نماد وحشت و اقتدار در اذهان جامعه جا افتاد، صادق خلخالی بود که به "آیشمن ایران" اشتهار یافت. اما میدان داری او بیشتر از یک سال دوام نیافت وبه همان سرعتی که سرنوشت جان انسانها در دست او قرار گرفته بود، به سرعت نیز از صحنه مسئولیتهای قضائی و امنیتی کنار رفت. وی بعد از درگذشت آیتالله خمینی به حاشیه سیاست رانده شد و آنقدر ضعیف شد که مورد حمله گروههای فشار قرار گرفت و توان حفاظت خود در برابر تعرض حاجی بخشی را هم نداشت!
بعد از صادق خلخالی اسدالله لاجوردی نفر اول دستگاه سرکوب شد که ویژگیهای فردی بخصوص قساوت، کینهتوزی شدید و اختلالات روانی بالا باعث شد تا نام او سالها با شکنجه، اعدام و تواب سازی گره بخورد. اما دوران شرارت او نیز حداکثر 5 سال شد و عملا اخراج شد. تغییر موازنه قوا در بلوک قدرت بعد از رهبر شدن خامنهای و بازگشت لاجوردی به ریاست سازمان زندانها نیز نتوانست جایگاه سابق را به لاجوردی بدهد که زمانی «قصاب زندانهای سیاسی ایران» نامیده میشد. در ادامه نیز هیچ مسئولیتی نداشت و در دورانی که نامی از او در عرصه سیاسی نبود، ترور شد.
محمد محمدی نیک ریشهری دیگر بازیگر مهم دستگاه سرکوب است که بعد از پالایش و تصفیه حساب در ارتش و آسیبهای سنگین به توان و ساختار دفاعی ایران و فعالیت در سازمان قضائی نیروهای مسلح و خوش خدمتی در سرکوب خشن مخالفان، اولین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی شد. سالیان آخر رهبری آیتالله خمینی دوران یکهتازی او در دستگاه سرکوب بود. بعد از رهبر شدن خامنهای وی در شیبی ملایم از اسب قدرت به زیر کشیده شد؛ البته مدتی در دادگاه ویژه روحانیت نقش محوله برای برخورد با جناح چپ و به حاشیه راندن آنها را برعهده داشت. بعد از ناکامی در حضور در میدان سیاست با تاسیس تشکل "جمعیت دفاع از ارزشها" به رتبه پایین مسئولیت در جمهوری اسلامی تنزل پیدا کرد. البته او به طور نسبی وضعش بهتر بوده که هنوز عضو مجلس خبرگان است و احترامش در ظاهر توسط نظام حفظ شدهاست.
حسینعلی نیری از اعضای هیات سه نفر مرگ در اعدامهای فراقضائی و دستهجمعی 67 که مدتی در قوه قضائیه نقش برجستهای داشت، بعد از مدت کوتاهی به حاشیه رانده شد و بیش از دو دهه است که صحبتی از وی در عرصه عمومی نیست.
سید محمد موسوی خوئینیها که در مقطعی از دهه شصت در جایگاه دادستان کل کشور در دستگاه سرکوب نقش فعالی داشت، بعد از فوت آیتالله خمینی به حاشیه سیاست رانده شد و به وی اجازه حضور در مناصب قدرت و نقشآفرینی سیاسی فعال دادهنشد. همچنین از دادگاه ویژه روحانیت محکومیت قضائی دریافت کرد.
سید حسین موسوی تبریزی که در سالیان اولیه دهه شصت از چهرههای موثر دستگاه سرکوب بود و مدتی نیز دادستان کل کشور شد و در قساوت تا جایی رفت که دستور اعدام خیابانی در مهار اعتراضات میدانی و شورش مسلحانه سازمان مجاهدین خلق را صادر کرد، دیگر نمونهای است که به یک باره از قدرت کنار گذاشته شد و مسائل اخلاقی پیرامون او انتشار یافت که صحت و سقم آن معلوم نیست. اما وی برای همیشه از قطار قدرت پیاده شد ودیگر هیچ سمتی پیدا نکرد. البته بعد از جنبش اصلاحی دوم خرداد وی تغییر مشی داد و در قالب اصلاحطلبی دولت محور فعالیت کردهاست.
مصطفی پورمحمدی که در جریان جنایت اعدامهای 67 در دستگاه سرکوب رشد کرد، در دهه هفتاد به یکی از مسئولان مهم وزارت اطلاعات تبدیل شد، اما میدان داری وی نیز موقت بود و بعدا به همان سرعتی که پلههای قدرت را پیمود، زوال نفوذ او نیز شروع شد و البته هنوز در مجموعه نظام حضور ضعیفی دارد.
سید علی اصغر حجازی از مسئولان درجه بالای وزارت اطلاعات در دهه شصت نیز در دهه هفتاد و نیمه اول دهه شصت قدرت بیشتری در بیت رهبری پیدا کرد، اما افول بخت وی در قدرت با اوج گرفتن مجتبی خامنهای و وحید حقانی شروع شد.
اما بزرگترین ناکام دستگاه سرکوب سید احمد خمینی مرد پشت پرده ساختار سلطه بود که در دهه شصت پروژههای حذف و تصفیه حسابهای خونین با اراده و یا نقش آفرینی فعال او تعریف و اجرا میشد. او در سودای تداوم نقش محوریاش در قدرت بعد از فوت پدرش در نشاندن خامنهای بر مسند ولایت فقیه همکاری کرد اما چند ماهی نگذشته بود که از سریر قدرت به پایین کشیده شد و در حد یک فرد عادی شد و سرانجام نیز به شکلی سئوال برانگیز راهی سرای آخرت شد.
سعید امامی که در نیمه اول دهه هفتاد نفر دوم دستگاه امنیتی کشور بود، سیاهبارترین سرنوشت را پیدا کرد که ته تنها با نحو مشکوکی قربانی ضیافت مرگ با داروی نظافت شد بلکه از سوی نظامی که عمرش را پای تثبیت قدرت مطلقه آن کرد، به بدترین وجه ترور شخصیت شد.
علی فلاحیان دومین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی دیگر مهره ای است که جولان وی در عرصه امنیتی کشور 8 سال بیشتر دوام پیدا نکرد و بعد از آن از افول را تجربه کرد. البته تهدید به اینکه اگر قرار بر حضور در دادگاه باشد با رئیسش میآید، باعث شد تا نام وی در پرونده قتلهای زنجیرهای ذکر نشود. اما تا مدتها به بیت رهبری ممنوع الورود بود، مجددا به مجلس خبرگان رفت و الان دیگر مسئولیتی ندارد. البته در همین حد بختیار است که در حاشیه قدرت است.
علی رازینی دیگر بازیگر قدر قدرت دستگاه سرکوب در دهه های شصت و هفتاد بود که در دهه شصت روند نزولی اش شروع شد و الان دیگر محلی از اعراب ندارد.
روحالله حسینیان که از مهرههای اطلاعاتی در دهههای شصت و هفتاد بود، در دهه شصت به سیاست وارد شد و مدتی در مجلس نیز نماینده بود اما الان یک مهره متوسط در جمع اصولگرایان افراطی است.
سعید مرتضوی نیز سرنوشت عبرتآموزی پیدا کرد. او بعد از سالها تضییع حقوق نسلهای متعددی از روزنامه نگاران و فعالان سیاسی تا دادستانی تهران ارتقاء پیدا کرد اما فاجعه بازداشتگاه کهریزک نقطه سقوط او شد و سرانجام سر از زندان در آورد تا معلوم شود که فعالیت در ردههای بالای دستگاه سرکوب مصونیت نمی آورد و آخر کار فرد چوب دوسرطلا میشود.
بر این لیست افراد دیگری چون حسن زارع دهنوی معروف به "قاضی حداد"، غلامعیلی دری نجفآبادی، باقر ذوالقدر، اسدالله بادامچیان، مرتضی طلائی، فرهاد نظری، احمدرضا رادان، هدایت الله لطفیان و ... را می توان اضافه کرد. البته استثناهایی چون ابراهیم رئیسی نیز بوده اند که در روندی مستمر و گام به گام مدارج ترقی در ساختار قدرت جمهوری اسلامی را طی کرده اند و از ایفای نقش مستقیم در دستگاه سرکوب به ریاست قوه قضائیه رسیدهاند! همچنین محمد باقر قالیباف که بر مسند ریاست مجلس تکیه زد.
افرادی چون محمدرضا نقدی، محسنی اژهای، حسین شریعتمداری، حسین محمدی، حسین طائب و ... نیز هستند که به صورت مستمر در دستگاه سرکوب با فراز و نشیب فعالیت کرده و هنوز مهره موثری هستند.
اما آنچه مشخص است، ایفای نقش در دستگاه سرکوب به جز عدهای معدود در ساختار قدرت جمهوری اسلامی عاقبت خوبی ندارد و علاوه بر بدنامی در جامعه خود حکومت نیز ارزشی برای خوشخدمتی آنها قائل نمی شود و حتی در صورت نیاز آنها را مجازات میکند و یا از صحنه حذف می نماید. این جماعت بر خلاف تصوری که در دوران مسئولیت دارند، قدرتشان عاریتی است و به اعتبار شخصیت حقیقیشان نیست.