مشغول گشت زدن در اینترنت بودم تا مقالههای جالب را بخوانم. به مقاله «کج راهِ آقایِ اکبر گنجی» آقای کوروش گلنام در گویانیوز رسیدم. ایشان که قبلاً چپگرا بودند و نمی دانم اینک نیز خودشان را چپگرا قلمداد می کنند یا نه، در این مقاله برنامه ویدئویی اکبر گنجی تحت عنوان «کلنگی کردن خاورمیانه و آشی که برای ایرن پخته اند» را نقد کرده اند. گنجی در آن برنامه از سیاست آمریکا در قبال ایران و خاورمیانه بطور کاملا مستند و با استناد به اظهارات مقامات آمریکا و غرب انتقاد کرده بود. آقای گلنام انتقادهای تندی کرده ، و با وجودی که نوشته که معتقد است آن آقای گنجی آزادی ایران را میخواهد، به او انواع و اقسام اتهامات را زده است.
جان کلام مقاله آقای گلنام این بود: اول، کسی که در آمریکا زندگی میکند، و از دموکراسی آمریکا استفاده میکند، نباید با آن شدت -- شدت کلام گنجی -- از آمریکا و غرب انتقاد کند. دوم، اینگونه از آمریکا انتقاد کردن شخص را هم کلام آقای خامنهای میکند و عملا او را متحد خامنهای و حکومت او میکند. سوم، اینگونه انتقادها در حقیقت آمریکا-ستیزی است. چهارم، گنجی و امثال او با این گونه صحبتها به مردم "نا آگاهیهای درست" میدهند، که البته معنی این را من یکی نمیدانم. به گمان من نویسنده نه تنها نمیداند که در آمریکا چه خبر است، بلکه در حقیقت او به مردم آدرس غلط میدهد. اجازه دهید به تمامی موارد چهارگانه اشاره کنم و آنها را بحث کنم.
یکم: کی گفته که یک ایرانی که در آمریکا زندگی میکند، بخصوص کسی که تبعیدی است و در کشور خود به دلایل سیاسی نمیتواند زندگی کند، نباید از آمریکا انتقاد کند، و یا انتقاد "تند" کند؟
اولا، معنی دموکراسی چیست؟ معنی شهروند آمریکا شدن چیست؟ مگر ما به شهروند درجه اول -- آنهایی که در آمریکا متولد شده اند -- و درجه دوم -- بقیه شهروندها -- معتقد هستیم، که درجه یکیها حق دارند از دولت آمریکا انتقاد کنند، ولی درجه دومی ها حق ندارند انتقاد کنند؟ اگر قرار باشد کسی مانند گنجی چون در آمریکا زندگی میکند، سکوت کند، خوب او اگر در ایران هم زندگی کند و سکوت کند حاکمیت به او کاری نخواهد داشت. او آواره شده دقیقا به این دلیل که حاضر نبود شرایط ناگوار را قبول کند.
اجازه دهید خودم را مثال بزنم. من ۴۲ سال است در آمریکا زندگی میکنم. تحصیلات دکتری را در آمریکا داشتم، و شغل خودرا نیز در آمریکا دارم. در طول ۳۶ سال گذشته که من استاد دانشگاه بوده ام، به گواهی کارنامه علمی خود هزاران نفر از جوانان شهروند این کشور را آموزش داده ام؛ ۶۰ دانشجوی دکتری، و ۱۵ دانشجوی فوق لیسانس پایان نامه و پژوهش شان را با سرپرستی من انجام داده اند، ۱۵ پژوهشگر پسا دکتری داشته ام، و صدها مقاله و ۵ کتاب علمی منتشر کردهام که نتیجه آن دریافت جوایز علمی بوده است. در عین حال بزرگترین خطای من در آمریکا گرفتن جریمه برای پارک ماشین خود در محل ممنوع بوده است، من و همسرم هر سال دهها هزار دلار مالیات میدهیم. چه کسی میتواند به من بگوید که من حق انتقاد، حتی اگر بسیار تند هم باشد ندارم؟ اصلا ایران را فراموش کنیم. من و همسرم باید چگونه فریاد بزنیم و اعتراض کنیم که ما مایل نیستیم پول مالیات ما هزینه جنگهای ویرانگر شود؟
ثانیا، میلیونها آمریکایی متولد آمریکا مخالف سیاستهای آمریکا در خاورمیانه هستند. بزرگترین تظاهرات ضد جنگ از بعد از جنگ ویتنام در زمان هجوم به عراق در آمریکا برگزار شد. هر روز ده ها، اگر نه صد ها، مقاله شدیدا انتقادی درباره سیاست آمریکا در خاورمیانه و شکست کامل آنها در ۲۰ سال گذشته که منجر به نابودی زیربنای چندین کشور شده؛ باعث قتل صدها هزار نفر مردم غیر نظامی، اگر نه بیشتر، شده، و میلیونها نفر را آواره کرده است منتشر میشود. حتی در دستگاه حاکمیت خود آمریکا این سیاستها منتقدان بسیار دارد، از سناتور برنی سندرز در چپ گرفته تا سناتور رند پال در راست. در این حال، اگر یک ایرانی از سیاست هایی، که نه تنها بر ضد ایران و مردم آن است، بلکه حتی به سود مصالح و منافع واقعی مردم آمریکا نیز نیست، انتقاد کند، آیا قابل قبول نیست؟ چرا؟
ثالثا، اصولا چرا آقای گنلم چپگرای سابق و لاحق(؟) این نکته را بخاطر نمیآورد که مداخله آمریکا در ایران در ۱۳۳۲ ریشه اصلی آنچه که بر سر ما و مردم خاورمیانه آمده است میباشد؟ آقای استیون کینزر روزنامه نگار و تاریخ نویس برجسته امریکایی مینویسند که کودتای ۱۳۳۲ منجر به انقلاب ۱۳۵۷ شد، و آن انقلاب منجر به حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱. بقیه را هم همه میدانند. آقای کینزر تنها کسی نیستند که این را گفته اند. آقای اوباما سه بار از کودتای ۱۳۳۲ ابراز تاسف کرد. دهها تحلیلگر، روزنامه نگار، و سیاسدتمدار این را بارها اذعان کرده اند. پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، حرفی را که بسیاری از مخالفان هجوم به عراق میزدند این بود، «آنها [تروریست ها] به ما حمله کردند، چون ما آنجا هستیم.»
دوم: کی گفته اگر دو شخص هر دو یک حرف را بزنند و در مورد موضوع بخصوصی یک موضع داشته باشند، متحد هم هستند؟ از این مضحک تر ادعا امکان ندارد. پس نقش انگیزه، حفاظت از منافع شخصی و گروهی، باقی ماندن در قدرت و بقیه چه میشود؟ آقای خامنهای از دشمنی خود با آمریکا و سیاستهای صد در صد غلط آمریکا در قبال ایران و بقیه خاورمیانه برای سرکوب داخلی استفاده میکند، و تصور میکند که اگر درباره سیاست آمریکا موضع درستی بگیرد، این به او مجوز سرکوب کردن مردم در داخل ایران و حکومت کردن به نوعی که او حکومت کرده است را میدهد، در حالیکه این چنین نیست. آقای خامنهای میخواهد حکومت دینی را در ایران حفظ کند.
در مقابل، هموطنان منتقد سیاست آمریکا که چه در اینجا و چه در هر جای دیگر دنیا به غیر از ایران زندگی میکنند، نه جاه طلبی قدرت دارند، نه پولی و امکاناتی برای خود با این انتقادات دست و پا میکنند، و نه سود شخصی و گروهی دارند. بر عکس، تنها چیزی که نصیب آنها شده سرزنش های گروهی از مدعیان اپوزیسیون است که هر سال میلیونها دلار از آمریکا و غرب میگیرند و نقش پیاده نظام آنرا بازی میکنند. کافی است. بسیاری از آنها سال هاست که کارمند استخدام رسمی بخش پروپاگاندای دولت های آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی، انگلیس، آلمان، و غیره و غیره شده اند. این نهایت بی انصافی است که یک منتقد صادق سیاستهای آمریکا را که فقط به خاطر دلسوزی برای ایران و مردم آن نظرات خودرا مطرح میکند را اینگونه متهم کنیم.
این نوع اتهام زنی- که قبلاً توسط یکی دیگر از مدعیان چپگرا- مطرح شده، این چنین است:
استالین و هیتلر و موسولینی و فرانکو و پینوشه گفته اند ماست سفید است. اکبر گنجی هم گفته است ماست سفید است. پس اکبر گنجی عملاً متحد استالین و هیتلر و فرانکو و پینوشه و حکومت آنهاست.
فقط کافی است نام اکبر گنجی را با نام هر کس دیگری عوض کنیم، مثلاً دو چپگرایی که چنین اتهامی زده اند، آیان آنان به متحدان فاشیسم و نازیسم تبدیل نمی شوند؟ آیا این به اصطلاح استدلال مضحک را احدی می پذیرد؟
سوم: چگونه میتوان ادعا کرد که هر کسی که از سیاست خارجی، سیاستمداران و مقامات آمریکا، بخصوص از سیاستی که به سرزمین اجدادی او شدیدترین صدمهها را زده است، انتقاد کند، آمریکا-ستیز است؟ با این استدلال پس کسانی که از سیاستهای حاکمیت در ایران انتقاد میکنند هم ایران-ستیز هستند. شهروندان اسرائیل، چه در خود اسرائیل و چه در خارج از آن، که از سیاستهای بنیامین نتانیاهو درباره فلسطینیان انتقاد میکنند هم اسرائیل-ستیز هستند. میلیونها امریکایی که مخالف سیاستهای آمریکا در براه انداختن جنگ در خاورمیانه و داشتن ۸۰۰ پادگان نظامی در سراسر جهان هستند و میخواهند این هزینه عظیم صرف دوباره سازی زیر بنای آمریکا، رسیدگی به زحمتکشان، و پر کردن شکاف ثروتمندان و فقرا شود هم آمریکا-ستیز هستند؟
چهارم: از کی تا بحال مستند صحبت کردن درباره یک سیاست با استناد به مواضع و گفتههای سیاستمداران خود آن کشور دادن "نا آگاهی درست" به مردم است؟ ممکن است کسی بگوید، "اینها درست است، ولی همه جوانب این مساله نیست." در این صورت میتوان درباره آن بحث کرد تا ببینیم که آیا چنین ادعائی واقعا درست است یا خیر، ولی این فرسنگها با اتهام آقای گلنام درباره "نا آگاهیهای نادرست" دادن به مردم فاصله دارد. جالب این است که این جناب کوچکترین انتقادی به محتوی ان نقدهای مستند آقای گنجی ندارد، و حتی یک پاراگراف کوچک در انتقاد به سیاستهای آمریکا ننوشته است. اگر بخواهم کل مقاله و انتقاد ایشان را در یک کلمه خلاصه کنم این است: "نگو."
سالها پیش یک چپگرای سابق جنوب کالیفرنیا که حالا برای دفاع از نئولیبرالیسم سینه جلو میدهد، همین ادعاهای فاقد محتوی را مطرح کرد. وقتی پاسخ آنرا در یک مقاله و در یک مناظره دریافت کرد، دیگر شهامت مطرح کردن آنرا در انظار عمومی ندارد، و فقط در محافل خصوصی همین ادعاها را تکرار میکند. تنها نتیجهای که من از اینگونه مواضع میتوانم بگیرم این است که این آقایان پاسخی برای انتقادهای مستند و واقعی که مورد پشتیبانی میلیون ها نفر از مردم خود آمریکا نیز هست، ندارند. یه همین دلیل، حاضر نیستند به بحث مستدل درباره آن بپردازند، ولی در عین حال مایل هم نیستند که این انتقادها پخش شود، چرا که برخلاف ادعای آنها به مردم آگاهی و دانش میدهند.