به گمانم، کاشف «روشنفکر شیعی» که خود اعتراف میکند معنا و مفهوم روشنفکر را نمیداند اما همزمان خاتمی را «روشنفکر» و روشنفکر را بدون شیع بودنش محال میداند فقط میتواند آدم نامستعد را که در باب روشنفکر» دینی در جوار «فاضل»ی چون سروش سخن میگوید و بلد هم نیست آن را مستدل سازد و به همین خاطر با یک تشر وی در جایش میخکوب میشود، قانع کند. اگر از وی که همان دقایق اول بحث با سروش درمانده و نفس میبُرد بگذریم، میرسیم به رویهء کاشف پدیدهء «روشنفکر» شیعی. کاشف متفرعنی که استغنای طبعش در کسوت «تحلیلگر واقعی»، عموماً در خدمت نظام تئوکراسی ایران است و به همین دلیل مجبور است این تئوکراسی را «دستگاه دیپلماسی» بنامد. و این عنوان سیاسی را که به هیچ وجه در این چهل و اندی سال روال معمول دستگاه تئوکراسی حکومت اسلامی نبوده، در اذهان عموم فرو کند.
«آفرین بردستگاه دیپلماسی» که بی توجه به «ارزشی ها» و «سرنگونی طلبان» (سکولار)، از آنها «دشنام میشنود» اما «کار میکند». این را کاشف «روشنفکر شیعی»، مدت مدیدی ست تلاش میکند در میان دستگاه دیپلماسی شیعی حکومت اسلامی جا بیاندازد. «دستگاه دیپلماسی»ای که از ایران ویرانه ساخته و بر بخش هایی از همین ویرانه برای تداوم حکومت خود، چوب حراج زده. از این که بگذریم، آنگونه که در عبارات ما پیداست مفهوم سازی «روشنفکر» ما در دو محور «روشنفکر شیعی» و «دستگاه دیپلماسی» شیعی بهم میرسند و مفهوم شیعی تکمیل میشود. به این میگویند «اصالت» و «بیداری» و «تعهد» روشنفکری! و هر نوع مفهوم سازی دیگر خارج از این چهارچوب که در راستای روشنفکری غیر شیعی و نخبگیِ دیپلماسی غیرشیعی بگنجد، بعنوان «سرنگونی طلبی» مذموم واقع میشود. الحق اینها سزاوار حکومت دینیاند چونکه در مأوا و مأمن چنین حکومت هایی ست که قدرت مانور پیدا میکنند. وی با ادای «لسان الغیب» از عالم غیب «دستگاه دیپلماسی» شیعی، آگاهی شیعی میپراکند و هر شب در نثرخوانی کلستان و بوستان (بقول خودش هرشب اشعار سعدی میخواند) از خود بیخود میشود بتبع، چشم بصیرتش در تمرکز به ایرانِ مبدل شده به جهنم و در معرض فروپاشی براثر جور یک حکومت بدتر از قرون وسطایی، تنگ باشد. خیره سریهای وی حد و مرز نمیشناسد. اگر اروپاییها در اهتمام به تفکر در باره تفکر بر ستیغ کوه نشستهاند و در حوزههای گوناگون از جمله در ادبیات خالق پربارترین زیباهاییهای زندگیاند اینها در عالم اوهامِ «لسان الغیب» و نثر گلستان و بوستان (آنهم نه در فهم نثر بلکه در حالی به حالی شدن از خودِ نثر) کودنهای معرکه گیر هستند که هر چه برسرشان بزنی در جایشان بیشتر فرو میروند.
«جامعه» کنونی ما با چنین «تحلیل گران واقعی» و «روشنفکران» کاشفِ «روشنفکر» شیعی و «دستگاه دیپلماسی» روبروست که صرفاً قادراند مفاهیم در قالب ارزشهای شیعی بسازند یا نسبت به چنین مفاهیمی ممتنع باشند. ملاحظات در تلاش شیعی گری و شیعه گستری از سوی ایرانیان پس از مرگ محمد و در همان دورهء آغازین اسلامخواهی و رونق ادغام عقل و نقل در نخستین دوره تاریخ فرهنگ اسلامی تا «روشنفکری» دینی و شیعی در روزگار ما، نشان میدهد که ایرانیان در ساختن مفاهیم شیعی مُصر و جدی بودهاند و بیش از این، در ذهن لبا لب از اسلامیشان فرو نمیرفت. در این راستا متکلمان، «اندیشمندان» و «دانشمندان» شیعی موفق عمل کرده و فرهنگ ایرانی را از درون با چنین مفهومی آلودند. در حقیقت تلاش در ساختن مفاهیم مختلف شیعی جهت نفوذ و قدرت گیریِ شیعی بوده است و نه برای شناخت و آگاهی از عُقدهء فرقهء شیعه که پس از مرگ محمد جانشینی را حق خود میدانستند و در حقارت خویش در نائل نشدن به چنین منصب، همواره منتظر فرصت بودهاند.
باری ما، فرهنگ و جامعهء بالکل بدون مفهوم سازی به رویه معیارهای عقل هستیم. علتی که، مانع جنبش فکری و تولید فکربکر و همچنین تولید فکر سیاسی در نزد ما شده و به همین جهت مجبوریم راه رسیده به بن بست را چند باره طی کنیم. به مصداق همین علت است که همواره دل در گرو ارزشهای پیشینیان داریم و هویت ما در تکرار و یکنواختی سبک زندگی متداول بوده آنها، توضیح و تعریف میشود. علت ناتوانی ما در تولید اندیشههای سیاسی و به همین جهت بازتولید استبداد در قرون متمادی و تا به امروز، در همین مسئله نهفته است. بعبارت دیگر، ناتوانی در تولید اندیشههای سیاسی و بازتولید استبداد باز میگردد به ناتوانی در مفهوم ساختن ارزشهای نیاکانی به روش عقل. از طریق توانایی در مفهوم ساختن ارزشهاست که میتوان به اراده و قدرت شناسانایی و شناساندن، نائل گشت.
مفهوم سازی یعنی چه؟ جام و شراب را در نظر گیریم: نه جام بدون شراب معنی دارد و نه شراب بدون جام. همبودی این دو یعنی یک مفهوم به مثابه «جام شراب». همبود یعنی از دو چیز غیر همجنس در کنار هم و به واسطه هم، به ضرورت یک مفهوم بدست آید. از نبود یکی در کنار دیگری، مفهوم به دست نمیآید. در رابطه با ارزشهای مربوط به فرهنگ، اجتماع، سیاست و اقتصاد نیز میتوان از ارزشهای معلول به علت رسید (کاری که تا کنون از ما ساخته نبود) و وقتی توانایی در اتخاذ میزان سنجش «علت» بعنوان محرک اصلی معلول، را بیابیم یعنی قادر خواهیم بود از مجموع علت و معلول مفهوم بسازیم. علت محرک که معلول متحرک را موجب گشت اگر بی مورد یا بی اهمیت شود الزاماً معلول نیز بی اثر یا نیست میشود. مثال: اگر معلول حکومت اسلامی علت فرهنگ اسلامی باشد در اینصورت، اگر علت محرک (فرهنگ اسلامی) از تحرک بازایستد معلول نیز از متحرک بودنش بی اثر میگردد. یعنی اگر تمایلات و رفتارهای اجتماعی بگونهای تظاهر کنند که نافی فرهنگ اسلامی باشند قطعاً جمهوری اسلامی بر آمده از این فرهنگ بی اهمیت خواهد شد و در اذهان افکار عمومی بی اثر میماند.
مفهوم سازی از دست توده عامی بر نمیآید که گرفتار روزمرگی ست. مفهوم سازی بر عهده متفکر و روشنفکر است که میبایست در جایگاه روشنفکری عرض اندام کند. چنین جایگاه را ما هرگز در فرهنگمان نداشتهایم. در واقع «همبود» یا مجموع «علت و معلول» که از آن سخن گفتیم در اینجا نیز صادق است و آن اینکه «روشنفکری» و «مفهوم سازی» همبود یکدیگرند و اگر روشنفکری در مفهوم اخص غربیاش ضرورت جامعه و فرهنگ ما باشد قطعاً مفهوم سازی همزمان در کنارش ظاهر خواهد شد چونکه درست مانند جام و شراب در باهم بودنشان باعث یک پدیدهء خاص مفهومی هستند. مشکل روشنفکری ما فقدان دارا بودن نیروی تفکر در باره تفکر است. نیرویی که اصالتش در سنجیدن و بررسیدن امور و موضوعات، و مفهوم سازی از آنهاست. روشنفکری ما معتقد است تا متفکر؛ اعتقاد و تفکر دو امر مجزا از یکدیگرند. در اعتقاد، سنجیدن به امور محدود به آن میشود در حالیکه در «تفکر در باره تفکر» از آنجائیکه فکر هر جا که خواست میرود هیچ محدودیتی برایش وجود ندارد.
نیکروز اعظمی