به مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹
انگلیسیها قبلاً اعلام و تکرار کرده بودند که تا پیش از ۱۲ اردیبهشت ۱۳۰۰ نیروی نظامی خود را از ایران بیرون میبرند و این تاریخ تمدید نخواهد شد. این ضربالعجل کسانی را که در اندیشه کودتا بودند به جنبش درآورد که زود دستبهکار بشوند. یکی از آنها، فیروز فیروز، وزیر امور خارجه کابینه حسن وثوق و از مذاکرهکنندگان قرارداد ۱۹۱۹ بود که قصد داشت با کمک اشراف قاجار کودتا کند و پس از خلع احمدشاه، پدر خودش عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به سلطنت برساند.
عبدالحسین فرمانفرما، نوه عباس میرزا قاجار، از افراد مورد اعتماد انگلیسیها بود؛ تا جاییکه دو سال پیشتر، وقتی انگلیسیها گزینه جدا کردن فارس از ایران را سبک سنگین میکردند، فرمانفرما را برای پادشاهی فارس در نظر گرفته بودند.
نقشه تجزیه فارس را دستگاه جاسوسی امپراتوری آلمان توانست با همکاری شماری از ایرانیان میهندوست، بهویژه حسین علاء، رئیس دفتر وزیر امور خارجه، و حسین اردبیلی، مدیر روزنامه ایران، خنثی کند که این از بحث ما خارج است.
برای اجرای کودتا به سود فرمانفرما، فیروز فیروز با جورج کرزن، وزیر خارجه انگلستان در تماس بود و نظر موافق او را هم جلب کرده بود. او روز ۱۸ بهمن ۱۲۹۹، پس از چندین روز معطلی به سبب بارش برف سنگین در جاده همدان به قزوین، سرانجام از اروپا به تهران بازگشت. در قزوین، او به دیدار ژنرال ویلیام ادموند آیرونساید William Edmund Ironside، فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال ایران رفت.
به نوشته حسین مکی در کتاب تاریخ بیست ساله: «انگلیسیها متنظر بودند نصرتالدوله (فیروز فیروز) با تعالیمی که در لندن گرفته بود، به تهران برگردد و کودتا کند». پس از ورود به تهران، فیروز به دیدار هرمن نورمن، سفیر انگلیس رفت و به مدت دو ساعت و نیم درباره چگونگی انجام کودتا و اقدامات بعدی با او گفتگو کرد اما پس از این ملاقات، ژنرال آیرونساید سفیر انگلیس را قانع کرد که فیروز مرد این میدان نیست و او در فیروز آن لیاقت و شهامت را نمیبیند که توانایی به سامان رساندن اوضاع آشفته ایران آن روزها را داشته باشد و برای کودتا، میرپنج رضاخان از هر کس دیگری مناسبتر است.
برای فراهم کردن مقدمات کودتا به نفع فیروز به هر حال دیگر دیر شده بود. ضیاءالدین طباطبائی و گروهش خیلی از فیروز جلو بودند. ۱۸ بهمن، تنها ۱۰ روز پیش از حرکت قزاقهای رضاخان از قزوین بهسوی تهران بود. بهگفته یکی از چهرههای سیاسی آن روزها (کاظم سیاح) اگر فیروز موفق میشد، در گوشه بالای سمت چپ پرچم ایران هم مانند استرالیا و نیوزیلند Union Jack (پرچم بریتانیا) نقش میبست. در همان نخستین ساعتهای پس از پیروزی کودتا، اولین کسانی که بهدستور رضاخان دستگیر و زندانی شدند، همین فیروز و پدرش فرمانفرما بودند.
شخص دیگری که در فکر کودتا بود، آیتالله سیدحسن مدرس بود. او البته هیچ تشکیلات و سازمان و برنامهای برای کودتا نداشت و بر این گمان بود که با حمله شماری افراد مسلح به تهران از یکسو و تحریک احساسات دینی مردم و به خیابان کشاندن آنها از سوی دیگر، میتواند رژیم را سرنگون کند و خودش حکومت را در دست بگیرد. شبیه همان کاری که آیتالله روحالله خمینی شصت سال بعد کرد.
برای اجرای این طرح، سالارجنگ، نوه دختری ناصرالدینشاه، با مدرس همکاری داشت. شگفتانگیز اینکه سرلشکر هارولد دیکسن، که در اجرای قرارداد ۱۹۱۹ برای فرماندهی بر نیروهای مسلح ایران به تهران آمده بود، با کودتای رضاخان مخالف بود و از «انقلابِ مردمی» بهرهبری آیتالله سیدحسن مدرس پشتیبانی میکرد. سالارجنگ، گروهی از جنگجویان لر، اصفهانی و ارمنی را از اصفهان بهسوی ورامین حرکت داد و در سیاهکوه، تقریباً ۸۰ کیلومتری جنوب شرقی ورامین، اردو زد. اما هنگامی که نیروهای سالارجنگ خواستند به تهران حمله کنند با مقاومت ژاندارمها روبرو شدند.
روز ششم بهمن ۱۲۹۹، تقریباً یک ماه پیش از کودتای رضاخان، سرهنگ سوئدی تاگه گلیروپ، فرمانده ژاندارمری، به ورامین رفت و نیروهای سالارجنگ را در سیاهکوه درهم شکست. سالارجنگ و شماری از همراهانش بهسوی اصفهان گریختند.
و سرانجام به ضیاءالدین طباطبائی و همفکرانش میرسیم که آنها هم در اندیشه کودتا بودند. آنها که روابط نزدیکی با سفارت انگلیس داشتند، بر این باور بودند که قرارداد ۱۹۱۹ دیگر بختی برای تصویب و اجرا ندارد. اکنون باید به فکر تشکیل دولت مقتدری در ایران بود که بتواند جلوی کمونیستی شدن ایران را بگیرد و با انگلستان هم دوست باشد.
گروهی از مأموران انگلیسی از جمله والتر اسمارت Walter Smart و گادفری هاوارد Godfrey Havard، رایزنان سفارت انگلستان، و نیز سرهنگ دوم هنری اسمایس Lieutenant-Colonel Henry Smyth، افسر رابط میان نیروهای قزاق و نیروهای انگلیسی مستقر در شمال ایران، از طباطبائی پشتیبانی میکردند. ضیاء الدین طباطبائی به سفیر انگلیس قول داده بود که پس از پیروزی، هدفهای اصلی قرارداد ۱۹۱۹ را اجرا کند و وزارت دارایی و نیروهای مسلح را در اختیار رایزنان انگلیسی قرار دهد.
محمد جواد شیخ الاسلامی در کتاب «سیمای احمدشاه قاجار» مینویسد: «... طرح کودتا را نظامیان انگلیسی و در رأسشان سرلشکر ویلیام آیرونساید و سرهنگ دوم هنری اسمایس در قزوین تهیه و تنظیم کردند منتها به دلایلی که خود بهتر میدانستند، سفیر انگلیس را از جزئیات کار خود بیخبر نگهداشته بودند. در این تاریخ زمام تصمیمگیری کلاً به دست نظامیان انگلیس افتاده بود و آنها بودند که نقشه کودتا را طرح و اجرا کردند. آیرونساید در یادداشتهای روزانهاش مینویسد که نقشه کودتا را فقط یک هفته پیش از اجرای آن به اطلاع مستر نورمن رساند و سفیر را کاملاً غافلگیر کرد».
آیا پشتیبانی همزمان انگلستان از سه طرح جداگانه و متفاوت کودتا را باید به حساب آشفتگی و عدم هماهنگی در سیاست آن روز انگلستان گذاشت؟ بعید به نظر میرسد. احتمال قویتر آن است که انگلیسیها خواستند با سبک سنگین کردن همزمان سه گزینه، بخت برنده شدن را به حداکثر برسانند. در جلسه ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ مجلس شورای ملی ضیاءالدین طباطبائی گفت که در آن زمان چهار طرح کودتا وجود داشته است اما توضیح بیشتری نداد. در نتیجه معلوم نیست طرح چهارم چه بود و چه کسانی در آن شرکت داشتند.
در سالهای پس از جنگ جهانی اول، حزبها و انجمنها و کمیتهها در تهران مانند قارچ میروییدند. یکی از آنها کمیته آهن نام داشت. این کمیته ۲۱ عضو داشت و چون جلسات خود را در خانه ضیاءالدین طباطبائی، رئیس کمیته، در محله زرگنده تهران تشکیل میداد، به آن کمیته زرگنده هم میگفتند. از اعضای کمیته آهن میتوان از کاسپار ایپکیان، محمد تدین، محمود جم، حسین دادگر، سرهنگ ژاندارمری دکتر منوچهر سپانلو، سروان ژاندارمری کاظم سیاح، مصطفی عدل، سرگرد ژاندارمری مسعود کیهان و دکتر علیاصغر نفیسی نام برد. محمدتقی بهار و عبدالکریم اکبر هم گاهی در جلسات این کمیته شرکت میکردند.
کاظم سیاح تحصیلات نظامی خود را پیش از شروع جنگ جهانی اول در دانشکده افسری استانبول انجام داده و با شروع جنگ، با درجه ستوان توپخانه، وارد ارتش عثمانی شده بود. او در بغداد با انگلیسیها جنگید ولی اسیر شد و انگلیسیها او را به اردوگاه اسیران جنگی در هندوستان فرستادند. پس از شکست عثمانی در جنگ جهانی اول و کوچک شدن کشور و ارتش، دولت عثمانی از افسران خارجی که در خدمت آن کشور بودند خواست یا تابعیت ترکیه را بپذیرند یا از ارتش بیرون بروند. کاظم سیاح جزو اولین گروه هفده نفره افسران ایرانی بود که چون نمیخواستند ترک تابعیت کنند، به ایران بازگشتند. او در ایران با درجه سروانی به خدمت ژاندارمری درآمد.
ضیاءالدین طباطبائی روزنامهنگار جوان، ناشر روزنامه رعد، از مدافعان قرارداد ۱۹۱۹ و دوست مورد اعتماد انگلیسیها بود. دو تن دیگر از افراد اصلی کمیته آهن، سرگرد کیهان و سروان سیاح نیز از دوستان انگلستان بودند. سروان سیاح مترجم مورد اعتماد سرلشکر آیرونساید بود و سرگرد کیهان دوست نزدیک و فرد مورد اعتماد سرهنگ دوم هنری اسمایس.
طباطبائی به هرمن نورمن، سفیر انگلستان، اطمینان داده بود که پس از تشکیل دولت، لغو قرارداد ایران و انگلیس را اعلام میکند ولی محتوای قرارداد را بدون ذکرنام آن، به مورد اجرا خواهد گذاشت. روشی که طباطبائی در نظر داشت این بود که عدهای رایزن "اروپایی" برای تجدید سازمان تشکیلاتی دولت ایران استخدام کند، ارتش و وزارت دارایی را به رایزنان انگلیسی بسپارد و رایزنان کشورهای دیگر را به وزارتخانههای کم اهمیت تر بفرستد. برپایه گزارش ۶ اسفند ۱۲۹۹ سفیر انگلستان به لندن، ضیاءالدین طباطبائی به او گفته بود: «... اگر بریتانیا بخواهد قدرت و نفوذ گذشته خود را همچنان در ایران داشته باشد، باید ظاهر را رها کند و باطن را نگهدارد. به این معنی که در آینده، برعکس گذشته، نفوذ خود را از پشت پرده اعمال و به گونهای رفتار کند که تا جایی که امکان داشته باشد، چهره بریتانیای کبیر جلوی چشم مردم ایران قرار نگیرد. سید ضیاء مطمئن بود که اگر ما پیشنهادهای او را بهکار بندیم، چنین سیاستی در نهایت کاملاً به سود بریتانیا خواهد شد و اغلب مزایایی را که دولت ما در قرارداد ۱۹۱۹ به دست آورده بود، پس از لغو قرارداد هم در پشت پرده حفظ خواهد کرد».
احمدشاه قاجار افسران روس نیروی قزاق را پشتیبان خودش میدانست. او به سرهنگ وسولود استاروسلسکی فرمانده لشکر قزاق، اعتماد کامل داشت. در اجرای این طرح، انگلیسیها و همدستان ایرانیشان، از فرصت شکست خوردن قزاقها از نیروهای کمونیست در گیلان استفاده کردند تا فرمان برکناری استاروسلسکی و اخراج همه افسران روس را از احمدشاه بگیرند.
وقتی هرمن نورمن سفیر انگلستان برای سپاسگزاری از برکناری فرماندهان روس نیروی قزاق روز ششم آبان ۱۲۹۹ نزد احمدشاه رفت، شاه ایران درخواست کرد که در برابر همه امتیازهایی که برای انگلستان قائل شده، سفارت انگلیس مستمری ماهانه ۱۵۰۰۰ تومانی او را که پس از استعفای حسن وثوق قطع شده بود، نه تنها دوباره برقرار کند بلکه مستمری چند ماه گذشته را نیز یکجا به او بپردازد. سفیر انگلیس به احمدشاه گفت که درخواست او را به اطلاع لندن خواهد رساند. احمدشاه همچنین از سفیر انگلستان درخواست کرد به او اجازه داده شود به مدت شش ماه به اروپا برود. سفیر انگلیس تصمیمگیری در مورد این سفر را به بهار سال بعد موکول کرد.
پس از برکناری و اخراج افسران روس از نیروهای قزاق، انگلیسیها برای آنکه انتقال فرماندهی به افسران انگلیسی با ملایمت انجام شود، نخست یک افسر ایرانی، ژنرال قاسم والی ملقب به «سردار همایون» را به فرماندهی نیروهای قزاق رساندند تا نوبت به خودشان برسد.
قاسم والی با اینکه در دانشکده نظامی سنسیر فرانسه Sanit-Cyr آموزش دیده بود، اصلاً علاقهای به ارتش و فرماندهی نداشت و فرماندهی لشکر قزاق را هم به این شرط قبول کرده بود که انگلیسیها خودشان کارها را اداره کنند. آنها هم سرهنگ دوم هنری اسمایس را با عنوان مسئول امور مالی به این کار گماشتند.
اما همانگونه که پیشتر گفته شد، کار تصویب و اجرای قرارداد ۱۹۱۹ در دستگاه حاکمه ایران، از کندی گذشته و کاملاً متوقف شده بود. مأموران انگلیسی در ایران از سوی لندن هم زیر فشار بودند تا هرچه زودتر تکلیف ایران را، با یا بی قرارداد، روشن کنند. در چنین شرایطی، تنها گزینه ممکن برای انگلیسیها این شده بود که ایران به دست کمونیستها نیفتند و نیروهای انگلیسی بتوانند بی دردسر از ایران بیرون بروند. راه حل این بود که در ایران یک دولت نیرومند روی کاربیاید. "کمیته آهن" هم روی این طرح کار میکرد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
از احمدشاه و دولهها و سلطنهها، همه ناامید شده بودند. در جستجوی یک مرد نیرومند بودند که بتواند با کودتا اوضاع را دگرگون کند. این فرد البته باید یک فرمانده نظامی میبود که نیرویی هم در اختیار داشته باشد.
طباطبائی، سرگرد کیهان و سروان سیاح فهرستی از کاندیداهای احتمالی برای انجام کودتا را تهیه کردند و با دو سه تن از افسران حتی طرح را هم درمیان گذاشتند؛ از جمله با محمد نخجوان و عبدالله امیرطهماسبی. اما هیچیک مرد این میدان نبودند. تا اینکه سروان کاظم سیاح، میرپنج رضاخان، فرمانده آتریاد قزاق همدان را پیشنهاد کرد.
آتریاد (Отряд Atryad) واژهایست روسی به معنای ارتشیِ یکان. سروان سیاح به طباطبائی گفت: «... یک افسر قزاق پیدا کردهام که به درد کار ما میخورد. هم قدبلند است، هم بد اخم، هم پرهیبت. افسرهایش هم دوستش دارند». سرگرد مسعود کیهان خیلی نظر خوشی به رضاخان نداشت.
ضیاءالدین طباطبائی در مصاحبه با صدرالدین الهی، روزنامهنگار، که در کتابی با عنوان سید ضیاء مرد اول یا مرد دوم کودتا که توسط شرکت کتاب در آمریکا چاپ و منتشر شده، در توصیف رضاخان میگوید: «... فوقالعاده جذاب و خوشظاهر بود. با یک رگ لوطیگری، مؤدب ولی ازخودراضی.»
احمد آرامش در خاطراتش نوشته است که سید ضیاء از سروان سیاح خواست تا درباره کودتا با رضاخان گفتگو کند. در این گفتگو، رضاخان از سیاح پرسید چه کسی از این کودتا پشتیبانی میکند؟ و پاسخ شنید: انگلیسیها. به نوشته احمد آرامش، رضاخان به کاظم سیاح گفت: «... من باید از دهان خود انگلیسیها این پیشنهاد را بشنوم.»
چند روز پس از این گفتگو در جلسهای با حضور کاظم سیاح، ژنرال ویلیام آیرونساید پشتیبانی انگلیس از کودتا را به رضاخان اعلام کرد.
آشنایی با رضاخان
رضاخان افسری قدبلند و چهارشانه بود. در معاشرتها بیآنکه خجالتی باشد گوشهگیر و کمحرف بود. بیشتر گوش میکرد و کمتر حرف میزد. وقتی هم که به قدرت رسیده بود، سخنرانیهای طولانی نمیکرد و فقط به اصل مطلب میپرداخت. او صدای بلند و محکمی نداشت. گاهی آنقدر آهسته حرف میزد که شنونده باید گوش تیز میکرد تا بفهمد او چه میگوید اما وقتی عصبانی میشد، صدا را بالا میبرد و گاهی دشنامهای رکیک میداد.
رضاخان خونگرم و شوخ نبود. از اینکه دیگران او را بداخلاق و مستبد بدانند پروا نداشت. اطرافیانش بیشتر از او میترسیدند تا اینکه دوستش داشته باشند. او که از نوجوانی در نیروی قزاق جز فرمان بردن و فرمان دادن نیاموخته بود، برایش مهم نبود که دیگران دوستش داشته باشند یا نه. همین قدر که از او اطاعت کنند و به او احترام بگذارند، برایش کافی بود.
زندگی رضاخان بسیار ساده و از هرگونه تجملات به دور بود. غذای ساده میخورد ولی منظم و سر ساعت. حتی چای نوشیدن و سیگار کشیدنش هم سر ساعت بود. در شبانهروز، بیش از چهار پنج ساعت نمیخوابید. اهل شب زندهداری نبود. هر روز ساعت چهار و نیم صبح بیدار میشد و پیش از طلوع آفتاب سر کار میرفت.
در فیلمها و سریالهای تبلیغاتی که حکومت اسلامی ایران برای پلید جلوه دادن رضاشاه میسازد، اغلب رضاشاه را وافور به دست درحال گفتگو با وزیران و فرماندهان ارتش نشان میدهند. رضاخان حوالی ساعت پنج صبح، یک صبحانه ساده، در حد چند لقمه نان و پنیر میخورد و پس از آن، فقط یک بست تریاک میکشید. به این ترتیب، تنها کسی که تریاک کشیدن او را میدید، مستخدم مخصوصش بود، نه هیئت دولت و ستاد ارتش. اما هر چیز را باید در ظرف زمان و مکان خودش دید. در آن روزگاران کشیدن یک پک یا یک بست تریاک را دارویی تلقی میکردند. بعید نیست که رضاخان که مالاریا و امراض دیگری هم احتمالاً در طول خدمت در جاهای مختلف گرفته بود، به عنوان دارو روزی یک بست تریاک میکشید. گویا آن یک بست را هم سرپا میکشید و ولو شدن جلوی منقل را ننگ و عار میدانست. این را هم نباید از نظر دور داشت که در آن روزگار کشیدن تریاک به اندازه امروز عیب شمرده نمیشد.
رضا خان اهل عیاشی و بزم و زنبارگی نبود. درباره ازدواجهایش بعداً توضیح داده خواهد شد ولی بد نیست یادآوری شود که، برخلاف بسیاری قدرتمندان قاجار و هم عصر خودش، او هیچ معشوقهای نداشت.
تنها تفریح او آسبازی با دوستان نزدیکش بود. «بازی آس» یک نوع بازی با ورق است که امروزه خیلی مرسوم نیست؛ چیزی شبیه پوکر آمریکایی که با ۲۵ کارت بازی میشد. دوستانی که رضاخان با آنها آسبازی میکرد عبارت بودند از جعفرقلی اسعد بختیاری، خدایار خدایاری، رضا رفیع، علی نقدی، گاهی عبدالکریم اکبر و اواخر، اکبر مسعود.
پرسی لورن، سفیر انگلیس در ایران، در اوصاف رضاخان نوشته است که او هرچند سواد چندانی ندارد، مردی باوقار است، از اعتمادبهنفس بالایی برخوردار است و هیچگونه بینزاکتی یا خجولی از خود بروز نمیدهد. با تعارفهای ظریف، طولانی و بیهوده، که عادت ایرانیان است، وقت خود را تلف نمیکند و چیزی را که میخواهد بیرودربایستی میگوید.
رضاخان در ۲۴ اسفند ۱۲۵۴ در روستای آلاشتِ سوادکوه در مازندران به دنیا آمد. پدرش عباسعلی، معروف به داداشبیک، در تیپ سوادکوه افسر بود. مادرش، نوشآفرین آیروملو، از ترکان قفقازی بود که از گرجستان به ایران آمده بودند. عباسعلی هنگام اقامت در تهران با نوشآفرین ازدواج کرده و او را با خود به سوادکوه برده بود.
رضا تازه به دنیا آمده بود که پدرش مرد و مادرش او را با خود به تهران آورد و او در خانه دائیاش بزرگ شد. رضا روزگار کودکی را در فقر و تنگدستی به سر برد و هرگز به مدرسه نرفت. البته مدرسهای هم نبود که او برود. در آن روزگار کسانی که میخواستند فرزندانشان درس بخوانند، آنها را به مکتبخانه میفرستادند تا با کتک ملا، خواندن و نوشتن، و در درجه اول، قرآن خواندن را بیاموزند.
رضاخان خودش را مازندرانی میدانست اما مادرش نوش آفرین ترک آیروملو بود. نوش آفرین در ۱۲۵۷ در تهران درگذشت و در گورستان محله سنگلج، محل کنونی آتش نشانی حسنآباد، دفن شد. سالها بعد، در زمان پادشاهی، رضاشاه دستور داد گورستان تهران را از مرکز شهر به مسگرآباد در حومه جنوب شرقی پایتخت منتقل کنند و گورستان حسنآباد به پارک تبدیل شد.
هنگام مرگ مادر، رضا فقط سه سال داشت. عمویش سرهنگ چراغعلیخان او را نزد خودش به سوادکوه برد. رضا در پانزده سالگی با کمک عمویش بهعنوان سرباز ساده وارد فوج قزاق سوادکوه شد. او توانست بهسرعت خواندن و نوشتن و فنون نظامی را یاد بگیرد و در سن نوزده سالگی، گروهبان بشود. در زمانی که گروهبان بود، گاهی مأمور حفاظت سفارتخانههای خارجی میشد.
شش سال بعد، رضاخان با درجه استوار یکمی، که در آن زمان وکیلباشی میگفتند، به نخستین گروهان
مسلح به تیربار منتقل شد. در آن روزگار، تیربار پیشرفتهترین سلاح ارتش ایران بود.
تیربارهایی که ایران خریده بود ماکسیم Maxim نام داشت و رضاخان آنچنان در کار با این سلاح مهارت پیدا کرده بود که همقطارانش او را «رضا ماکسیم» لقب داده بودند.
رضاخان که همه مأموریتهای محوله را با موفقیت انجام داده بود، پنج سال بعد افسر شد و با درجه ستوانی، فرماندهی گروهان تیربار را به عهده گرفت.
از آن پس، هر بار که موفق میشد آشوبی را در جایی خاموش کند یا امنیت را به گوشهای از کشور بازگرداند، درجه میگرفت. به این ترتیب، فاصله ستوانی تا سرتیپی را در ده سال طی کرد و در سن چهل سالگی ژنرال شد.
علی دشتی درباره رضاخان نوشته است: «... وقتی میبینیم که یک سرباز سوادکوهی که نه از خانوادههایی چون کامرانمیرزا یا ظلالسلطان بیرون آمده و نه در مسکو تحصیل کرده، به درجه میرپنجی میرسد، باید فرض کرد که جوهر ذاتی و لیاقت شخصی داشته است. همه نظامیها معتقد بودند که رضاخان نمونه انضباط و جدیت و سرمشق دقت و وجدان کار بود. از حیث نظم و پاکیزگی و وقتشناسی هم نمونه بود و در هر درجهای مورد احترام مافوقان خود قرار میگرفت. در سیر زندگی سیاسی و اجتماعی خود مردی به وطنپرستی رضاشاه ندیدم. او سیاستمداری عاقل و خوشفکر و سازنده بود.»
برخلاف آنچه مخالفان پهلوی نوشته و تکرار کردهاند، رضاخان بیسواد نبود، هرچند گاهی در نوشتههایش غلط املائی دیده میشد. رضاخان زبان ترکی آذربایجانی را میدانست و در پی سالها خدمت در نیروی قزاق که توسط افسران روسی اداره میشد زبان روسی را نیز آموخته بود و به روانی حرف میزد.
رضاخان ادیب و سخنور نبود. به داستانهای شاهنامه فردوسی و خواندن تاریخ ایران بسیار علاقه داشت و بسیاری از کتابهای تاریخ را که در آن روزگار به زبان فارسی در دسترس بود خوانده بود. آنگونه که خودش بعدها به فرجالله بهرامی گفته است، هرشب پیش از خواب چند صفحهای از تاریخ ایران را میخواند و گاهی نیز این مطالعه تا نزدیک صبح به درازا میکشیده است.
فریدون جم در «پروژه تاریخ شفاهی ایران» میگوید: «... درست است که رضاشاه تحصیلات مرتبی نداشت ولی کاملاً باسواد و اهل مطالعه بود. حتی آن اواخر کتابهای سیاسی و حتی علوم فیزیک میخواند. روزی که میخواستم برای بردن شاهدختها [از جزیره موریس] به ایران بروم اعلیحضرت گفتند ممکن است دیگر همدیگر را نبینیم و به یادگار عکس امضاء شدهای به من دادند که در لباس سیویل بود. من با گریه گفتم من این عکس را نمیخواهم چون شما همیشه از لباس سیویل نفرت داشتید و چهرهتان غمگین است من آن عکس را که در لباس نظامی هستید میخواهم. رضاشاه گفت آن را بیاور و من آن را از دیوار برداشتم. آنگاه با خط خودش نوشت: تقدیم به داماد مهربانم آقای فریدون جم». جم آن را به مصاحبهکننده نشان میدهد که خطی خوش بوده است.
رضاخان دو جلد کتاب خاطرات محمدحسن اعتمادالسلطنه را از کتابخانه آستان قدس امانت گرفته و با دقت خوانده بود. در این کتاب، اعتمادالسلطنه وقایع سیاسی و اتفاقات پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه از ۱۲۶۰ تا ۱۲۷۵ را نوشته است. پس از خواندن این کتاب او در داوریاش علیه خاندان قاجار راسختر شد. در متنی که او بعداً دیکته کرده و فرجالله بهرامی در کتاب سفرنامه مازندران نوشته، رضاخان قاجارها را نکوهش میکند که چگونه با تنبلی، لاابالیگری و بیگانهپرستی یکسوم خاک ایران را از دست دادند و کاری کردند که ایران دچار فقر و مذلت و تباهی شود. به باور رضاخان عامل اصلی عقبماندگی و بدبختی ایران شخص ناصرالدینشاه قاجار بود که درست در زمانی که اروپا و ژاپن بهسرعت بهسوی ترقی و توسعه میرفتند، او در مدت پنجاه سال سلطنتش، به چیزی جز عیش و عشرت و زن و شکار نمیاندیشید.
چند سال بعد، وقتی رضاخان به وزارت جنگ منصوب شد، یکی از اولین کارهایی که کرد بررسی و انتشار رقم بدهیهای خارجی بود که پادشاهان قاجار فقط برای سفرهایشان به اروپا به دولت ایران تحمیل کرده بودند:
وام از دولت روسیه تزاری*****۳۲,۵۰۰,۰۰۰ منات طلا
وام از دولت انگلستان***** ۲,۶۶۰,۰۰۰ پوند
وام از دولت بریتانیایی هندوستان *****۴۵۰,۰۰۰ پوند
شخصیت تاریخی مورد علاقه رضاخان نادرشاه افشار بود و هیچ بدش نمیآمد گاهی غیرمستقیم خودش را با نادر مقایسه کند؛ «فرزند پوستیندوزی که از سربازی به سرداری رسید و ایران را از نابودی نجات داد.»
او جغرافیای ایران را خوب میشناخت. از میان کتابهای شعر و ادب، به بوستان سعدی بسیار علاقه داشت و همیشه در سفرها، یک جلد بوستان سعدی با خود میبرد.
رضاخان هدفش را میدانست و همواره بهسوی آن هدف پیش میرفت، گاه با شتاب و گاه گامبهگام و با احتیاط ولی در هر حال از خطر نمیگریخت.
پرسی لورن، سفیر انگلیس، در یکی از گزارشهایش درباره او نوشت: «... رضاخان بیش از آن میهنپرست است که آلت دست و فرمانبر ما باشد.»