• به مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹
کودتای طباطبائی و رضاخان ضربه سنگینی به فیروز وارد کرد. او پس از گفتگو با وزیر امور خارجه انگلیس با این اطمینان به ایران بازگشته بود که انگلیسیها برای کودتا از او پشتیبانی میکنند اما اکنون میدید که دیگرانی، طباطبائی و رضاخان، با پشتیبانی انگلیسیها کودتا کردهاند و او در برابر عمل انجامشده قرار گرفته است. فیروز با این باور که انگلیسیها او را بازیچه قرار دادهاند، دستکم برای مدتی، به دشمن انگلیسیها تبدیل شد. او که رهبری کودتا را حق خود میدانست وقتی میدید ضیاءالدین طباطبائی بر جایگاه مورد انتظار او نشسته، تا جایی که میتوانست علیه انگلیسیها و دولت کودتا حرف میزد و به دیپلماتها و زمامداران انگلستان دشنام میداد. اما دشمنی خاندان فرمانفرما و مشخصاً فیروز فیروز با انگلیسیها، همچنانکه بعداً خواهیم دید، دیری نپایید.
محمدتقی بهار هم چند روز بعد بازداشت شد. وقتی که او دلیل این کودتا و دستگیریها را از طباطبائی پرسید، او گفت اگر ما کودتا نمیکردیم، مدرس کودتا میکرد و به جای بازداشت، همه شما را میکشت. راست هم میگفت؛ زیرا چند روز بعد مدرس از زندان به طباطبائی پیغام داد که کارت تمام است چون زندانیان، و از جمله خود مرا، بلافاصله بعد از دستگیری اعدام نکردی، دیگر نمیتوانی کاری از پیش ببری.
مدرس نمیدانست که طباطبائی واقعاً قصد داشت برای ایجاد ترس در میان مخالفان، دادگاههای انقلابی تشکیل دهد و برخی از دستگیرشدگان را اعدام کند اما احمدشاه از رضاخان خواست جلوی اعدامهای بیمحاکمه را بگیرد. رضاخان هم درباره حفاظت از جان زندانیان دستورهای لازم را به نگهبانان داد و طباطبائی نتوانست دادگاههای انقلابش را تشکیل بدهد.
کودتاگران قدرت را به دست گرفتند و مسئول امور مملکت شدند اما خزانه خالی بود. اول محمود جم، خزانهدار کل را بازداشت کردند و صد هزار تومان برای هزینههای فوری از او گرفتند. بخشی از بازداشتشدگان سوم اسفند توانگرانی بودند که از پرداخت مالیات شانه خالی میکردند. دولت کودتا به آنان گفت اگر بیبحث و گفتگو، مالیاتهای معوقه را بپردازند، از زندان آزاد میشوند وگرنه برای مدتهای دراز در زندان خواهند ماند. بدهی مالیاتی سران قاجار حدود چهار میلیون تومان برآورد میشد. این تهدید، مؤثر افتاد و بسیاری از مؤدیان بزرگ مالیاتی بدهی خود به دولت را پرداختند و خزانه قوتی گرفت.
دولت زودگذر ضیاءالدین طباطبائی
ضیاءالدین طباطبائی روز دهم اسفند ۱۲۹۹ کابینه خود را به این شرح معرفی کرد:
- معاون نخستوزیر احمد عامری
- وزیر جنگ سرگرد مسعود کیهان
- وزیر فرهنگ رضاقلی هدایت
- وزیر خارجه محمود جم
- وزیر دارایی عیسی فیض
- وزیر بهداری دکتر علیاصغر نفیسی
- وزیر پست و تلگراف تقی خواجوی
- وزیر بازرگانی و فواید عامه محمود بالیوزی
- کفیل وزارت کشور حسین دادگر
- کفیل وزارت دادگستری مصطفی عدل
هفت نفر از ده عضو کابینه سیدضیاء از اعضای «کمیته آهن» بودند که پیشتر معرفی شد.
فرمان نخستوزیری ضیاءالدین طباطبائی تلگرافی به والیان ولایات، یا بهزبان امروزی، استانداران ابلاغ شد. دو تن از استانداران این فرمان را نپذیرفتند: محمد مصدق استاندار فارس و پسرخالهاش، احمد قوام استاندار خراسان. هردو، خواهرزادههای عبدالحسین میرزا فرمانفرما که در اولین ساعات کودتا دستگیر و زندانی شده بود.
مصدق که به جای دائیاش، فرمانفرما، استاندار فارس شده بود به تلگرام انتصاب طباطبائی جواب داد که اگر این خبر در فارس منتشر شود باعث آشوب و ناآرامی خواهد شد. طباطبائی پاسخ تندی به مصدق داد و مصدق از سمت خود استعفا کرد و نزد خانهای بختیاری رفت.
اما واکنش احمد قوام شدیدتر بود. او در تلگرامی که به تهران فرستاد اصلاً نخستوزیری طباطبائی را به رسمیت نشناخت و او را «آقای سیدضیاء ناشر روزنامه رعد» خطاب کرد.
واکنش طباطبائی هم به همین نسبت شدید بود. او به سرهنگ محمدتقی پسیان، رئیس ژاندارمری خراسان، دستور داد احمد قوام را دستگیر کند و تحتالحفظ به تهران بفرستد. کاری که انجام شد.
از نخستین کارهایی که طباطبائی در مقام ریاست دولت انجام داد، لغو قرارداد ۱۹۱۹ بود. طباطبائی پسانتر، در چند مصاحبه، از لغو این قرارداد به عنوان دستاورد بزرگ دولت خود یاد کرد اما او در واقع روغن ریخته را نذر امامزاده میکرد زیرا با خودکشی سرهنگ فضل الله آق اِولی و افشای رشوه گرفتن حسن وثوق، فیروز فیروز و اکبر مسعود برای امضای قرارداد، قرارداد ۱۹۱۹ عملاً مرده بود. خود انگلیسیها هم میدانستند که قرارداد مرده است. وزیر امور خارجه انگلستان در ۲۳ دی ۱۲۹۹ در تلگرامی به سفیر آن کشور در تهران نوشته بود: "... ضربالعجل ما برای تعیین تکلیف قرارداد در مجلس شورای ملی ایران ۳۱ دسامبر ۱۹۲۰ بود که اکنون نزدیک به دو هفته از انقضای آن میگذرد و دیگر علاقهای به سرنوشت این قرارداد نداریم. اما هیچ لازم نیست شما در این زمینه پیشقدم شوید و تصمیم دولت بریتانیا را (که قرارداد از نظر ما ملغی است) رسماً به اطلاع دولت ایران برسانید". به این ترتیب روشن است که طباطبائی فقط گواهی مرگ قرارداد را صادر کرد و نه چیزی بیش از آن.
کار مهم دیگر دولت طباطبائی به رسمیت شناختن دولت شوروی بود. از اواخر سال ۱۹۱۷ که رژیم کمونیستی در روسیه روی کار آمد، غیر از امپراتوری آلمان که برای پیروزی انقلاب کمونیستی به لنین کمک کرده بود، و دولت تازهمستقل افغانستان، هیچ دولت دیگری حکومت کمونیستی روسیه را به رسمیت نشناخته بود. به این ترتیب، میتوان گفت دولت ایران به ریاست ضیاءالدین طباطبائی سومین دولتی بود که شوروی را به رسمیت شناخت و با آن روابط سیاسی برقرار کرد.
همزمان با به رسمیت شناختن شوروی، پیمان معروف به ۱۹۲۱ نیز روز ۷ اسفند ۱۲۹۹، چهار روز پس از کودتا، در مسکو امضاء شد. علیقلی مسعود انصاری، وزیر پیشین امور خارجه، از چند ماه پیش از آن، به دستور حسن پیرنیا نخست وزیر پیشین، برای بستن این پیمان با شوروی مذاکره میکرد. به موجب این پیمان، دولت شوروی همه امتیازهای روسیه تزاری در ایران، غیر از امتیاز شیلات دریای خزر، را به دولت ایران واگذار کرد و همه بدهیهای ایران را بخشید. در مقابل، مرزهای ایران و شوروی برپایه پیمان ترکمانچای مورد تأئید قرار گرفت و به علاوه، در ماده شش این پیمان تصریح شد که اگر دولت ثالثی از خاک ایران مرزهای شوروی را تهدید کند و دولت ایران نتواند آن خطر را رفع کند، دولت شوروی حق خواهد داشت برای دفع خطر، ارتش خود را وارد خاک ایران کند.
اختلاف میان رهبران کودتای سوم اسفند از همان روزهای اول بروز کرد. اسدالله شمس ملکآرا، رئیس تشریفات دربار احمدشاه که به سبب شغلش، از نزدیک در جریان همه مسائل بود، در خاطراتش که در سال ۱۳۳۶ در «سالنامه دنیا» منتشر شد، درباره اختلاف بین ضیاءالدین طباطبائی و رضاخان مینویسد: «... هدفهای این دو، متفاوت و افکارشان متقاطع بود. سیدضیاء بنا بر تمایلات سیاسی دیرین و طبق تعهداتی که بر عهده داشت، نفوذ و دخالت بیگانگان، بهویژه انگلیس را برای اداره امور کشور و پیشرفت کارها لازم میدانست. انگلیسیها انتظار داشتند که در برابر الغای قرارداد ۱۹۱۹، اهداف عمده آنها به دست این دولت عملی شود. اما سردارسپه از ساعتی که قدم به صحنه گذاشت و نیرو را در اختیار خود گرفت، عزم جزم کرده بود که افسران انگلیسی را به فرماندهی نپذیرد. او به افسران زیردست خود تلقین میکرد که به هیچ عنوان زیر بار ننگ تبعیت از اجانب، بهخصوص انگلیسیها، نروند.»
از نخستین جلسه هیئت دولت ِ طباطبائی، رضاخان، فرمانده لشکر قزاق، بدون دعوت در جلسه هیئت دولت شرکت میکرد. این امر طبیعتاً برای مسعود کیهان، وزیر جنگ، خوشایند نبود. او از نخستوزیر خواست تا فرمانده لشکر قزاق را از شرکت در جلسه هیئت دولت باز دارد و حد و حدود او را برایش روشن سازد.
طباطبائی، حتماً با نظر دوستان انگلیسیاش، سرگرد مسعود کیهان را به وزارت جنگ منصوب کرده بود تا همه نیروهای مسلح زیر نظر او باشند. فراموش نکردهایم که مسعود کیهان دوست نزدیک سرهنگ انگلیسی هنری اسمایس و فرد مورد اعتماد انگلیسیها بود. طباطبائی به رضاخان گفت که سیاستها و تصمیمات دولت درباره نیروهای مسلح از طریق وزیر جنگ به او ابلاغ میشود و تصریح کرد که در جلسه هیئت دولت فقط وزیران میتوانند شرکت کنند. جای فرمانده قزاقها در قزاقخانه است. اما رضاخان این حرفها را نمیخواست بفهمد. برای رضاخان اصلاً قابل قبول نبود که از مسعود کیهان فرمان ببرد. بهانهاش این بود که مسعود کیهان یک سرگرد ژاندارمری است و حق ندارد به یک میرپنج قزاق که حالا سردارسپه هم شده بود، دستور بدهد. رضاخان در پاسخ به سیدضیاء گفت حالا که این طور است، به من هم عنوان وزارت بدهید.
رضاخان نهتنها به حضور بیدعوت به جلسه هیئت وزیران ادامه داد، بلکه درباره مسائل غیرمربوط به نیروهای مسلح هم نظر میداد. ادامه این وضعیت در مدت یک ماه، کاسه صبر مسعود کیهان را لبریز کرد.
برای گرفتن قدرت نظامی از رضاخان، راهحلی که به نظر ضیاءالدین طباطبائی و مسعود کیهان رسید، این بود که او را به وزارت جنگ منصوب کنند. در نتیجه، لازم میآمد شخص دیگری به فرماندهی قوای قزاق گمارده شود. در آن صورت، با یک ترمیم کابینه میشد از شر رضاخان خلاص شد.
در اجرای این نقشه، سرگرد مسعود کیهان روز هفتم فروردین ۱۳۰۰ از وزارت جنگ استعفاء کرد و روز چهارم اردیبهشت ۱۳۰۰، طباطبائی رضاخان را به جای او به وزارت جنگ منصوب کرد اما رضاخان علیرغم اصرار طباطبائی که حتی لباس «سرداری» ویژه وزیران را هم بهعنوان هدیه برای او فرستاده بود، نه اونیفورم را از تن درآورد و نه فرماندهی نیروهای قزاق را به کس دیگری واگذاشت. خودش همچنان با اونیفورم بهعنوان وزیر جنگ و فرمانده نیروهای قزاق به شرکت در جلسات هیئت دولت ادامه داد. به این ترتیب، تیر ضیاءالدین طباطبائی و مسعود کیهان به سنگ خورد.
به نوشته سیروس غنی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، طباطبائی و سفارت انگلیس هردو در مورد رضاخان اشتباه کرده بودند. رضاخان آن «سرباز بدون جاهطلبی سیاسی» که آنها گمان میکردند نبود. آنها تصور نمیکردند که رضاخان خودش برای آینده ایران برنامههایی در سر داشته باشد.
سرهنگ هنری اسمایس که به تدارک کودتای سوم اسفند کمک کرده بود انتظار داشت پس از پیروزی کودتا، سرلشکر هارولد دیکسن یا خود او بهعنوان مشاور فرمانده ارتش ایران تعیین شوند اما، به نوشته محمدتقی بهار، رضاخان وقتی وزیر جنگ شد، یک روز که سرهنگ اسمایس را در وزارت جنگ دیده بود، گفت این «عنتر بک» اینجا چه کار دارد؟ و یک دشنام قزاقی هم اضافه کرده بود. از آن پس، دیگر سرهنگ اسمایس در امور نظامی ایران دخالتی نکرد و بهزودی از ایران رفت.
دهها سال بعد، ضیاءالدین طباطبائی به صدرالدین الهی گفت که: «... رضاخان در انجام وظایف خودش و آشنایی با روحیه افسران و افرادش نهایت توانایی را داشت. رضاخان به تمام معنا یک سرباز وظیفهشناس بود. او صبحها پیش از طلوع آفتاب برای بازرسی به سربازخانهها میرفت.»
درباره رضاخان، بد نیست این قضاوت را هم نقل کنم؛ پرسی لورنPercy Loraine که به جای هرمن نورمن بهعنوان سفیر انگلستان به ایران آمده بود، در یکی از نامههایش به جورج کرزن، وزیر امور خارجه کشورش، از رضاخان بهعنوان مردی درستکار و باعرضه یاد میکند که دزد نیست و با انگلستان هم دشمنی ندارد. اما کرزن در پاسخ، به او توصیه میکند که گول رضاخان را نخورد، رضاخان «بلد است شیرین حرف بزند و ترش رفتار کند» (talking sweet and acting sour)
از فردای پیروزی کودتا، رضاخان وقت برای تلف کردن نداشت. انگلیسیها پیشتر اعلام کرده بودند که نیروی تقریباً ۶۰۰۰ نفریشان را از نیمه دوم فروردین ۱۳۰۰ از ایران بیرون میبرند. این نیرو تنها مانع در برابر پیشروی کمونیستها بهسوی تهران بود.
رضاخان به سازماندهی، تقویت انضباط و تجهیز نیروی قزاق پرداخت و روز ۱۲ فروردین ۱۳۰۰ احمدشاه را به تماشای مانور این نیرو در بیرون دروازه دولت، در شمال تهران، دعوت کرد. پس از دهها سال، این نخستین مانور نیروهای نظامی ایران بود که به فرماندهی افسران ایرانی و بدون شرکت افسران خارجی برگزار میشد.
او همچنین «تیپ مرکزی» را در نیروی قزاق ادغام کرد و یک نیروی کمکی با تدارکات لازم به منجیل فرستاد تا پس از خروج ارتش انگلستان، نیروهای کمونیست نتوانند از آن راه بهسوی تهران پیشروی کنند.
احمدشاه، هراسان از پیامد خروج ارتش انگلستان از شمال ایران (منجیل)، روز ۱۵ اسفند ۱۲۹۹ تلگرامی به جورج پنجم، پادشاه انگلستان، مخابره کرد و از او خواست تا خروج نیروهای انگلیسی از ایران را به تعویق بیندازد. پادشاه انگلستان این درخواست را نپذیرفت. دهم اردیبهشت ۱۳۰۰، آخرین ستون ارتش انگلیس قزوین را بهسوی بغداد ترک کرد.
دولت ضیاءالدین طباطبائی بیش از سه ماه دوام نیاورد. روز چهارم خرداد ۱۳۰۰ احمدشاه قاجار در تلگرامی که به استانداران مخابره کرد، نوشت که: «... نظر به مصالح مملکتی میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست وزراء معزول فرمودیم.»
این همان احمدشاهیست که به گفته خودش: «... سیدضیاء دست به کمر میزد و با تشر از او دستخط میگرفت»، بیاجازه در حضورش مینشست، سیگار میکشید یا صبح اول وقت بدون درخواست وقت قبلی به دیدار پادشاهی میرفت که عادت داشت تا ظهر بخوابد.
حال چه شده بود که همین پادشاه به همان سیدضیاء تکلیف میکند که استعفا کند و وقتی سیدضیاء نمیپذیرد، با این لحن او را برکنار میکند. پاسخ بسیار روشن است. در خرداد ۱۳۰۰، احمدشاه و رضاخان وزیر جنگ در یکسو قرار گرفته بودند و ضیاءالدین طباطبائی در سوی دیگر.
احمدشاه که از روز اول از طباطبائی خوشش نمیآمد، با رضاخان علیه نخستوزیر همدست شد. کوششهای سفارت انگلیس برای پشتیبانی از طباطبائی بینتیجه ماند. حتی کار به تهدید کشید اما اینبار احمدشاه با تکیه بر نیروی رضاخان، در برابر اصرار سفیر انگلیس مقاومت کرد. اسدالله شمس ملکآرا، در خاطراتش مینویسد انگلیسیها از برکناری سیدضیاء که در حقیقت شکست سیاستهای آنها در ایران بود، خیلی نگران و ناراضی شدند زیرا سیدضیاء را همه بهعنوان آلت دست انگلیس میشناختند. خودش هم این را میدانست. دروغ هم نبود.
پس از برکناری ضیاءالدین طباطبائی، رضاخان یک دسته قزاق را مأمور کرد تا چهار نفری را که در طرح کودتای سوم اسفند مستقیماً با نظامیان و دیپلماتهای انگلیسی در ارتباط بودند، یعنی خود ضیاءالدین طباطبائی، سرگرد مسعود کیهان، سرهنگ کاظم سیاح و کاسپار ایپکیان را تحت الحفظ به پاسگاه مرزی خسروی در مرز عراق ببرند و از کشور اخراج کنند. ایپکیان پس از کودتای سوم اسفند سرپرستی شهرداری تهران را به عهده گرفته بود.
درباره علت بیرون کردن این چهار نفر از ایران، رضاخان در بیانیهای که نه ماه بعد، بهمناسبت نخستین سالگرد کودتای سوم اسفند منتشر کرد، توضیح مهمی داد. او نوشت: که «... از نیات واقعی کسانی که چند صباحی همراه او بودهاند، آگاه بود اما به ضرورت زمان ناچار بود موقتاً آنها را تحمل کند. اما به محض اینکه موقعیت خود را استوار کرد، بر آنها آن رفت که مردم دیدند و شنیدند.» در این بیانیه رضاخان از ضیاءالدین طباطبائی، مسعود کیهان، کاظم سیاح و کاسپار ایپکیان نام نبرد ولی اشاره او روشنتر از آن بود که نیازی به ذکر نام باشد.
مسعود کیهان، چند ماه بعد به ایران بازگشت ولی از کارهای سیاسی و نظامی بهکلی دوری کرد و به تدریس و کارهای دانشگاهی مشغول شد؛ اما ضیاءالدین طباطبائی و کاظم سیاح تا زمانی که رضاشاه در ایران بود دیگر به این کشور بازنگشتند. کاسپار ایپکیان به لبنان رفت و به کارهای هنری پرداخت و موفقیتهای بزرگی هم به دست آورد.
احمد احرار، روزنامهنگار، در کتاب دو قرن فراز و نشیب مطبوعات و سیاست در ایران مینویسد: «... سقوط کابینه سیدضیاءالدین، پس از مدفون شدن قرارداد ۱۹۱۹، دومین ضربه سنگینی بود که بر سیاست انگلیس در ایران وارد میآمد. احساسات شدید ضد انگلیسی که در پی این دو رویداد بر ایران حاکم شده بود، میدان مانور انگلستان در ایران را بهشدت محدود میساخت.»
اخلاق و رفتار رضاخان نیز با رجال آن دوره متفاوت بود. خاطرهای از عیسی صدیق این تفاوت را نشان میدهد.
در اواخر خرداد ۱۳۰۰، عیسی صدیق رئیس تعلیمات متوسطه و عالیه، گروهی از رجال را به جشن فارغالتحصیلی مدرسه موسیقی دعوت کرده بود. در آن روزگار هیچکس سر وقت جایی نمیرفت. مردم تصور میکردند هرکس دیرتر بیاید تشخص و احترامش بیشتر است.
دعوت برای ساعت چهار بعدازظهر بود. رضاخان سر ساعت چهار وارد مدرسه موسیقی شد و پس از چند دقیقه گفتگو با مسئولان و فارغالتحصیلان مدرسه، پرسید که چرا برنامه را شروع نمیکنند. رئیس مدرسه پاسخ داد برای اینکه هنوز مدعوین نیامدهاند و همه برنامهها معمولاً یک ساعتی دیرتر از وقت اعلامشده شروع میشوند تا مدعوین بیایند.
رضاخان گفت شما برای ساعت چهار دعوت کردهاید، الآن ساعت چهار و ده دقیقه است. در اصلی ورودی مدرسه را ببندید و برنامه را شروع کنید. برنامه با حضور افراد کمی شروع شد و اکثر مدعوین که طبق معمول دیر آمده بودند، با درِ بسته روبرو شدند.
سلیمان بهبودی، منشی مخصوص رضاخان، نیز در یادآوری اولین دیدارشان نوشته است که او در زمستان ۱۲۹۸، یک سال پیش از کودتای سوم اسفند، منشی کمیسیون مشترک نظامی ایران و انگلیس برای اجرای قرارداد ۱۹۱۹ بود. همان کمیسیونی که به ریاست ژنرال انگلیسی هارولد دیکسن تشکیل شده بود و سرهنگ آقاِولی در آن عضویت داشت. در آن زمان بهبودی خودش استوار بود.
یک روز از یک افسر ارشد قزاق دعوت شده بود که برای ارائه برخی اطلاعات درباره نیروی قزاق به کمیسیون بیاید. روز بعد سر ساعت نه صبح یک افسر قدبلند با اونیفورم چرکسی (Čerkes) به کمیسیون آمد ولی اعضای کمیسیون نیامده بودند. فقط سلیمان بهبودی آنجا بود. آن افسر قزاق چند دقیقهای، به اندازۀ وقت نوشیدن یک چای، منتظر ماند و سپس برخاست و به بهبودی گفت به آقایان بگویید میرپنج رضاخان آمده بود ولی چون شما نیامده بودید رفت. و بعد راهش را کشید و رفت.
کمتر از سه ماه پس از اخراج ضیاءالدین طباطبائی، مسعود کیهان، کاظم سیاح و کاسپار ایپکیان، اتفاق غیرمنتظرهای در تهران افتاد که لطمه دیگری به هیبت انگلستان بود.
در آن زمان دو زن زیبا، مجلسآرا و هنرمند خانهای را اداره میکردند که محل خوشگذرانی جوانان پولدار شهر بود و گاهی جوانان خارجی، از جمله دیپلماتها هم به آن خانه رفتوآمد میکردند.
اواخر مرداد ۱۳۰۰، دو تن از رایزنان سفارت انگلستان، والتر اسمارت و رجینالد بریجمن Reginald Bridgeman، برای تفریح به این خانه رفتند. اما ده پانزده دقیقه بعد از ورود آنها، چندین پاسبان وارد خانه شدند و هویت مهمانها را صورتمجلس کردند. اسمارت و بریجمن را، که از مصونیت دیپلماتیک بهرهمند بودند، آزاد گذاشتند ولی خانمها را با خود به کلانتری بردند. روز بعد، این خبر در تهران مثل بمب صدا کرد.
اینکه در شهری مانند تهران چنین خانههایی وجود داشته باشد، مسئله مهمی نبود. رفتوآمد خارجیها حتی دیپلماتها به اینگونه خانهها هم خیلی غیرعادی نبود بهخصوص که اینگونه خانهها، حتی در اروپای آن زمان، از محلهای کسب اطلاعات هم به حساب میآمد.
آنچه غیرعادی بود این بود که پلیس ایران حضور دو دیپلمات انگلیسی در چنین خانهای را صورتمجلس کند و خبر آن، روز بعد در روزنامههای تهران منتشر شود. مطمئناً هیچکس باور نمیکرد که این کار بدون اطلاع و اجازه رضاخان، وزیر جنگ، صورت گرفته باشد. رضاخان به جای آنکه پرونده را به دادگستری بفرستد، دستور داد به فتوای یک آخوند، این دو زن را در ملاء عام تازیانه زدند و از تهران به روستاهای اطراف ورامین تبعید کردند. نتیجه این شد که والتر اسمارت چند روز بعد بیسروصدا از ایران رفت و رجینالد بریجمن نیز در پایان همان سال ایران را ترک کرد. کسی هم از خود نپرسید که چرا وزیر جنگ اینگونه بیپروا در کار پلیس و دادگستری دخالت میکند.
پس از ضیاءالدین طباطبائی، احمد قوام مأمور تشکیل دولت شد. قوام برادر حسن وثوق بود. اولی چون لقب قاجاری قوامالسلطنه را داشت هنگام گرفتن شناسنامه نام خانوادگی خود را «قوام» گذاشت و دومی به سبب لقبش، وثوقالدوله، نام خانوادگی «وثوق» را برگزید.
احمدشاه، با هماهنگی قبلی با رضاخان، اسدالله شمس ملکآرا، رئیس تشریفات دربار را به زندان پادگان عشرتآباد فرستاد تا انتصاب احمد قوام به نخستوزیری را به او بلاغ کند و او را با خود مستقیماً از زندان به دربار بیاورد. آنگونه که اسدالله شمس ملکآرا در خاطراتش نوشته، احمدشاه از طریق او یک پیام محرمانه هم برای قوام فرستاد و به او توصیه کرد برای رعایت نظرات سردار سپه، از تسلیم در برابر تمایلات انگلیسیها خودداری کند، زیرا رضاخان نگران بود که انگلیسیها پس از برکناری و اخراج سیدضیاء، مسعود کیهان و کاظم سیاح باز برای به دست گرفتن نیروی نظامی ایران اقداماتی کنند و طرحی بریزند.
در کابینه قوام، رضاخان همچنان وزیر جنگ باقی ماند. در این کابینه بود که محمد مصدق، پسرخاله نخستوزیر، برای نخستینبار وزیر شد و مسئولیت وزارت دارایی را به عهده گرفت. قوام و رضاخان توافق کردند که همه کارهای مربوط به نیروهای مسلح و امنیت کشور با رضاخان باشد و بقیه با قوام.
ادامه دارد