به مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹
هنوز تنش ناشی از ترور میرزاده عشقی در اوج بود که در تهران شایع شد سقاخانه چهارراه آشیخ هادی معجزه کرده و کوری را شفا داده است. روز بعد گفتند افلیجی را هم شفا داده است. روزی دیگر شایع شد که یک بهایی که قصد داشت در آب سقاخانه زهر بریزد کور شده است (یا دستش خشک شد).
سقاخانه آشیخ هادی در تقاطع خیابان شیخ هادی و خیابان جمهوری کنونی قرار داشت.
این شایعات که معلوم نبود منشاء آن کجاست، با سرعت در شهر منتشر میشد و مردم عوام خرافاتی هم هریک به نوعی در اطراف آن به تعبیر و تفسیر میپرداختند، به آنچه شنیده بودند شاخ و برگ میدادند و برای دیگران بازگو میکردند. بر اثر این شایعات حتی در بازار و برخی از محلات تهران چراغانی هم کردند.
از تمام محلّات شهر دستههای مذهبی بهرهبری روحانیون بهطرف چهارراه آشیخ هادی حرکت میکردند. تظاهرات آنها خیلی زود به تظاهرات ضد بهایی و مخالفت با پهلوی تبدیل شد. برخی از این دستهها، آدمک پوشالی از رضا پهلوی را با خود حمل میکردند و علیه او اشعار مستهجن میخواندند.
روحانیون در مساجد و حتی در قهوهخانهها برای مردم سخنرانی و مردم را تحریک میکردند. جمعیتی که به این شکل تحریک میشد، برای تظاهرات علیه بهاییان به خیابانها میرفت و به مغازهها و خانههای بهاییان هجوم میبرد، تا آن حد که حتی نیروهای پلیس هم توانایی کنترل آنها را نداشت.
پس از شدت عمل پلیس در برابر اشغالگران مجلس در دوم فروردین ۱۳۰۳ که انتقادهای فراوانی را متوجه رضا پهلوی کرد، او به مأموران شهربانی دستور داده بود در برابر تظاهرات و شعارهایی که علیه او داده میشود، خویشتندار باشند و از اسلحه استفاده نکنند.
موضوع سقاخانۀ چهارراه آشیخ هادی سروصدای فراوانی در تهران آن روزها به راه انداخته بود. در تمام محافل و میهمانیهایی که خارجیهای مقیم تهران در آن شرکت میکردند صحبت از سقاخانه بود و روحیه خرافاتی مذهبی ایرانیان.
روز ۲۷ تیر ۱۳۰۳، رابرت ایمبری Robert Whitney Imbrie، ۴۱ ساله، کنسولیار آمریکا در تهران، همراه با یک آمریکایی دیگر بهنام ملین سیمور Melin Seymour با دوربین عکاسی و سهپایه بهسوی سقاخانه چهارراه آشیخ هادی رفت تا از این رویداد عکس بگیرد. ایمبری در جریان سفرهایش به کشورهای مختلف از مناظر طبیعی و زندگی مردم عکس میگرفت و برای انتشار به ماهنامه نشنال جئوگرافیک National Geographic میفرستاد.
کسانی که در اطراف سقاخانه بودند مانع عکسبرداری شدند و هنگامی که ایمبری با آنها بحث میکرد که بگذارند عکس بگیرد، یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: اینها که میخواهند عکس بگیرند همانهایی هستند که میخواستند در آب سقاخانه زهر بریزند. یک نفر دیگر هم فریاد کرد این بابیها میخواهند مسلمانها را مسموم کنند. بزنیدشان.
رابرت ایمبری و ملین سیمور که هجوم مردم خشمگین را دیدند، سعی کردند با درشکه از محل بگریزند اما تظاهرکنندگان آنها را دنبال کردند و از درشکه پایین کشیدند و همچنان میزدند. دو آمریکایی کوشش کردند به یک قهوهخانه پناه ببرند ولی در آنجا آب جوش سماور رویشان ریختند. مأموران پلیس با هر زحمتی بود بدن نیمهجان ایمبری و سیمور را از دست تظاهرکنندگان درآوردند و به بیمارستان رساندند؛ اما تظاهرکنندگان به بیمارستان هم حمله کردند و دیپلمات آمریکایی را روی تخت بیمارستان کشتند. پزشک قانونی در بدن رابرت ایمبری بیش از ۱۳۰ زخم شمرد.
پس از قتل رابرت ایمبری، کنسولیار آمریکا، دولت در تهران حکومت نظامی اعلام کرد. سرتیپ مرتضی یزدانپناه بهعنوان فرماندار نظامی تهران تعیین شد و بلافاصله دستور داد روحانیون محرک تظاهرات سقاخانه آشیخ هادی، از جمله آیتالله محمد خالصیزاده و شیخ عبدالحسین خرازی، از نزدیکان آیتالله سیدحسن مدرس، و همچنین دهها تن از لوطیهای محلهها را که دسته به راه میانداختند دستگیر کنند.
همه سفیران خارجی در تهران یکصدا به این جنایت اعتراض کردند و از دولت ایران خواستند برای تأمین امنیت شهروندانشان اقدامات جدیدتری به عمل آورد. دولت ایران از آنچه رخ داده بود رسماً اظهار تآسف کرد و به خانواده رابرت ایمبری غرامت پرداخت.
علت اصلی ناآرامیهای تیر ۱۳۰۳ در تهران و قتل یک دیپلمات آمریکایی هنوز هم به اندازه کافی روشن نیست. بعضیها شرکت نفت ایران و انگلیس و شخص آرنولد ویلسن Arnold Talbot Wilson، مدیر عامل آن شرکت را متهم میکنند که با به راه انداختن آشوبهای مذهبی، تظاهرات علیه رضا پهلوی، نخستوزیر، و تحریک به قتل یک دیپلمات آمریکایی قصد داشت شرکتهای آمریکایی را از آمدن به ایران باز دارد.
نصرالله سیفپور فاطمی، سیاستمدار و نویسنده، در خاطراتش مینویسد که سالها بعد در آمریکا از سپهبد مرتضی یزدانپناه درباره ماجرای قتل ایمبری پرسیده و او تأئید کرده است که قتل رابرت ایمبری بهطور قطع به مذاکرات نفت ارتباط داشت.
مخالفان پهلوی، عمدتاً آیتالله سیدحسن مدرس، محمدتقی بهار و محمدحسن میرزا ولیعهد اصرار داشتند که رابرت ایمبری را پاسبانها و افسران شهربانی کشتهاند. بعدها تلگرامی از محمدحسن میرزا به احمدشاه به دست آمد که در آن وی از شاه میخواست در پاریس و لندن به همه بگوید که قتل ایمبری بهدستور رضا پهلوی بوده است.
برعکس آنها، سلیمان بهبودی، منشی رضا پهلوی، بعدها در خاطراتش نوشت که حادثه سقاخانه و معجزات آن را محمدحسن میرزا ولیعهد و نصرتالدوله (فیروز فیروز، یکی از امضاءکنندگان قرارداد ۱۹۱۹)، با کمک نمایندگان فراکسیون اقلیت مجلس (بهرهبری آیتالله مدرس) موجب شده بودند.
در تلگرام دیگری، محمدحسن میرزا به احمدشاه اطلاع داد که برای کمک به خانواده کسانی که به اتهام دست داشتن در قتل کنسولیار آمریکا بازداشت شده بودند ۵۰۰۰ تومان پول به آیتالله مدرس داده است.
این حادثه مقارن رسیدگی به لایحه نفت شمال در مجلس بود و حتی چند ماده آن هم از تصویب گذشته بود. بهنوشته سلیمان بهبودی، عدهای از وعاظ و روضهخوانها به آشوب دامن میزدند و بیشتر شفایافتهها بیمارانی بودند که از خانه فیروز به سقاخانه هدایت شده و دخیل بسته بودند.
احمدشاه قاجار که در فرانسه به سر میبرد به علیاصغر رحیمزاده صفوی، مدیر روزنامه آسیای وسطی گفته بود: «... علت اصلی کشته شدن ایمبری قضیه نفت بود.»
خود رابرت ایمبری در گزارشی که تنها چند روز پیش از قتلش به وزارت امور خارجه آمریکا فرستاد، بعید ندانسته بود که تظاهرات ضد بهایی تیرماه ۱۳۰۳ در تهران به تحریک انگلیسیها به راه افتاده باشد.
حقیقت هرچه بود، پس از قتل فجیع این دیپلمات آمریکایی توسط اسلامگرایان در ایران، شرکت نفتی سینکلر اعلام کرد که نمیتواند با فرستادن کارشناسان و مهندسانش به چنین سرزمین ناامنی جان آنها را به خطر بیندازد و قرارداد را لغو کرد.
نهتنها شرکت سینکلر به ایران نیامد بلکه شرکت یولن Ulen نیز که برای شروع ساختن راهآهن به ایران آمده بود و چند شرکت دیگر آمریکایی بساطشان را جمع کردند و رفتند. ایران بار دیگر در برابر شرکت نفت انگلیس و ایران تنها ماند.
نقش فیروز فیروز در این میان، به توضیح کوتاهی نیاز دارد. پیشتر گفتیم فیروز که پس از کودتای سوم اسفند از انگلیسیها سرخورده شده بود، راه مخالفت با آنها را در پیش گرفت. این مخالفت البته از دید انگلیسیها پنهان نماند. محمدجواد شیخ الاسلامی در کتاب سیمای احمدشاه قاجار متن نامهای از جورج کرزن، وزیر امور خارجه انگلستان، به پرسی لورن، که تازه بهعنوان سفیر آن کشور به ایران آمده بود، به تاریخ اردیبهشت ۱۳۰۱ را آورده که نظر به اهمیت محتوای آن، عیناً نقل میکنم: «... این مردم [ایرانیها] به هر قیمتی که شده باید بفهمند که بدون ما نمیتوانند کاری انجام بدهند. راستش را بخواهی بدم نمیآید که سرشان به سنگ بخورد، متنبه بشوند و قدر ما را بدانند. هر بدبختی که نصیبشان بشود، استحقاق آن را دارند.... مبادا اغفال شوی و خود را در آغوش اولین وزیری که به سراغت میآید بیندازی. وزیران و رجال معلومالحال ایرانی داخل آدم نیستند. این تولهسگها رسمشان این است که میآیند و استخوانی میربایند و میروند اما هیچکدام اهمیت خاصی ندارند... مواظب باش که هیچ وقت سرت را در برابر یک ایرانی خم نکنی. هرگز نگذار کسی بویی از این حقیقت ببرد که ما از وضع کنونی ایران آشفته و ناراحتیم.... تسلط ما بر خلیج فارس را هرگز از دست نده و پایههای آن را بههیچوجه سست نکن. در برابر سیاستبازیهای رجال ایرانی، در عین رعایت ادب، بیشترین بیاعتنایی را نشان بده و هر وقت فرصتی به دست آمد، مشتی محکم به دماغ آن خائن، نصرتالدوله فیروز بزن و رفتهرفته نفوذ و قدرت و شوکت ازدسترفته بریتانیا را دوباره به سفارت بازگردان.»
تقریباً در همان زمان، فیروز که از رفتار خود پشیمان شده بود، وسایلی برمیانگیخت تا «خطاهای» گذشته را جبران کند و بار دیگر مورد عنایت انگلستان قرار گیرد. به این منظور، پدر فیروز، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، با رایزنان سفارت انگلیس ارتباط برقرار کرد تا تیرگی روابط خانواده فرمانفرما با سفارت را ترمیم کند اما پرسی لورن بر پایه رهنمودهایی که از جورج کرزن دریافت کرده بود به اظهار پشیمانی دو شاهزاده قاجار گوش نمیداد.
بهنوشته الموتی در کتاب ایران در عصر پهلوی، دو رایزن سفارت انگلیس که با فرمانفرما ملاقات کرده بودند به سفیر توصیه کردند که اظهار پشیمانی عبدالحسین میرزا فرمانفرما و پسرش را که ناشی از رفتار سیدضیاء با خانواده آنها بوده، بپذیرد و اعضای آن خاندان را بار دیگر از دوستان صمیمی انگلستان در ایران به شمار آورد. این روایت شاید بتواند دلیل دخالت فیروز فیروز در بلوای معجزهسازی سقاخانه در گرماگرم بررسی قرارداد نفت شمال در مجلس را توضیح دهد.
آیتالله مدرس پهلوی را استیضاح کرد
در پی برقراری حکومت نظامی و دستگیری جمعی از روحانیون و سردستههای مذهبی محلهها، هفت نفر از اعضای فراکسیون اقلیت مجلس بهرهبری آیتالله سیدحسن مدرس، رضا پهلوی را استیضاح کردند.
استیضاح شامل سه ماده بود:
- سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه
- قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه و توهین به مجلس شورای ملی
- تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت و بودجه وزارت جنگ
روز ۲۷ مرداد ۱۳۰۳ برای پاسخ دولت به استیضاح تعیین شد. رضا پهلوی نخستوزیر و اعضای دولتش صبح برای پاسخ دادن به استیضاح در مجلس حاضر شدند.
برخلاف جلسه دوم فروردین که تظاهرکنندگان مخالف پهلوی مجلس شورای ملی را اشغال کرده بودند، در روز طرح این استیضاح هواداران و مخالفان هر دو طرف جلوی مجلس اجتماع کرده بودند و فریاد زندهباد و مردهباد از دو طرف بلند بود.
آیتالله سیدحسن مدرس وقتی وارد مجلس میشد، هر بار که شعار «مرگ بر مدرس» را میشنید برمیگشت و میگفت «زندهباد مدرس، زندهباد من» و وقتی که به در ورودی ساختمان رسید، شعار داد «مرگ بر سردار سپه».
این شعار به گوش رضا پهلوی رسید و او بهسوی آیتالله مدرس حمله برد که او را بزند اما به اشاره یکی دو تن از نمایندگان مجلس خودش را کنترل کرد. موضوع به اطلاع حسین پیرنیا رئیس مجلس رسید.
مدرس انکار کرد اما چند تن دیگر از نمایندگان هم این شعار مدرس را شنیده بودند. در ادامه تنشهای ناشی از این شعار، جلسه رسیدگی به استیضاح نتوانست پیش از ظهر تشکیل شود. برخی از نمایندگان نهار در مجلس ماندند و برخی دیگر از جمله مدرس برای صرف نهار به خانههای خودشان رفتند.
بعدازظهر، جلسه مجلس شورای ملی برای رسیدگی به استیضاح بار دیگر تشکیل شد اما آیتالله مدرس و دو سه تن دیگر از استیضاحکنندگان به مجلس بازنگشته بودند. بعداً گفتند که چون هنگام بیرون رفتن از مجلس مورد توهین تظاهرکنندگان هوادار پهلوی قرار گرفتهاند، بهعنوان اعتراض به نداشتن امنیت، از بازگشت به مجلس خودداری کردهاند.
رضا پهلوی و هیئت دولت تا نزدیک غروب در مجلس ماندند تا مدرس بیاید که نیامد. رئیس مجلس سرانجام رسمیت جلسه را اعلام و استیضاح را مطرح کرد. از امضاءکنندگان استیضاح، محمدتقی بهار پشت تریبون رفت و در یک سخنرانی طولانی از تظاهرات موافقان دولت علیه فراکسیون اقلیت و از سانسور و اختناقی که در کشور حاکم شده است انتقاد کرد.
در پایان این سخنرانی وقتی حسین پیرنیا، رئیس مجلس، از او خواست درباره مواد استیضاح صحبت کند، گفت که دوستانش به او مأموریت داده بودند آن مطالبی را بگوید که گفته شد. رئیس مجلس گفت پس آقایان استیضاح نمیکنند و میخواست ختم جلسه را اعلام کند که پهلوی، نخستوزیر، گفت چون دولت استیضاح شده درخواست رأی اعتماد میکند. رأی اعتماد خیلی زود با برخاستن و نشستن داده شد، غیر از چهارده نفر فراکسیون اقلیت، اعم از حاضر و غایب، بقیه نمایندگان مجلس به اتفاق آرا به دولت رضا پهلوی رأی اعتماد دادند. با اینکه از تشکیل کابینه پهلوی هنوز چهار ماه نگذشته بود، او از فرصت استیضاح و رأی اعتماد مجلس استفاده کرد و البته با توجه به تنشهای بهار ۱۳۰۳، کابینهاش را ترمیم و دولت جدید را به این شرح معرفی کرد:
رضا پهلوی: نخستوزیر و وزیر جنگ
محمدعلی فروغی: وزیر دارایی
حسن مشار: وزیر امور خارجه
سرلشکر محمود انصاری: وزیر کشور
جعفرقلی اسعد بختیاری: وزیر پست و تلگراف
حسین سمیعی: وزیر دادگستری
عبدالحسین تیمورتاش: وزیر فواید عامه
نظامالدین حکمت: کفیل وزارت فرهنگ
ابوالحسن پیرنیا، محمود جم، صادق صادق و ابوالقاسم صوراسرافیل از کابینه بیرون رفتند و حسن مشار، جعفرقلی اسعد بختیاری، عبدالحسین تیمورتاش و حسین سمیعی وارد شدند.
نوسازی ارتش ایران
در دوره قاجار مرزبانی، حفظ امنیت و گردآوری مالیات هر منطقه به خانهای ایلهایی که در آن منطقه زندگی میکردند، سپرده میشد. گاهی نیز شاهزادگانی به عنوان حاکم به ولایات مختلف فرستاده میشدند. هر یک از این حاکمان و خانها تفنگچیان و نیروی مسلح خودشان را داشتند. هرگاه، مانند جنگهای ایران و روس، دولت برای جنگهای خارجی نیرو لازم داشت، از خانهای ایلها و عشایر میخواست تا نیروهایشان را به جنگ بفرستند. روشن است که اینگونه تفنگچیان نه آموزش کافی دیده بودند، نه سلاحهای یکسان و مدرنی داشتند و نه انسجام و انضباط نظامی. چنین نیرویی طبیعتاً از روشها و تاکتیکهای جنگ نیز بی بهره بود.
با چنین نیروی مسلحی بود که در تیر ۱۱۸۳ نیروی ۲۰۰۰۰ نفری ایران در نبرد اچمیادزین Echmiadzin از نیروی ۵۰۰۰ نفری روسیه شکست خورد و یا، بازهم بدتر، در ۹ آبان ۱۱۹۱ در نبرد اصلاندوز یک نیروی ۲۲۰۰ نفره روس با ۶ توپ توانست نیروی ۳۰۰۰۰ نفری ایرانی به فرماندهی عباس میرزا قاجار، ولیعهد فتحعلیشاه، را که ۱۲ توپ در اختیار داشت، شکست بدهد و همه توپها را نیز به غنیمت بگیرد.
پس از شکست در دو جنگ در برابر روسیه و از دست دادن بخشهای مهمی از خاک ایران، فکر بازسازی و نوسازی نیروهای مسلح در ایران قوت گرفت. عباس میرزا قاجار خواست در این زمینه کاری بکند اما نتوانست. سالها بعد، در زمان ناصرالدینشاه قاجار، میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم، چندین افسر اتریشی را برای تدریس فنون نظامی در دارالفنون و کمک به نوسازی نیروهای مسلح به ایران دعوت کرد اما اصلاحات مورد نظر امیرکبیر پس از برکناری و قتل او به فراموشی سپرده شدند.
در اوایل خرداد ۱۲۵۷ ناصرالدینشاه قاجار که در روسیه تمرینهای نظامی نیروی قزاق را تماشا کرده بود، از الکساندر دوم تزار روسیه درخواست کرد تا برای ایجاد نیرویی همانند آن در ایران، کمک کند. روسیه این فرصت طلایی را از دست نداد و با اعزام دهها افسر روس، لشکر قزاق را در ایران ایجاد کرد که زیر فرمان افسران روس و اجراکننده سیاستهای روسیه در ایران بود و حتی از نظر تشکیلاتی، جزو نیروهای تابع سرفرماندهی ارتش روسیه در قفقاز به شمار میآمد.
پس از وقوع انقلاب کمونیستی در روسیه در آبان ۱۲۹۸ نیروی قزاق در ایران به وضعی دچار شد که در بخشهای قبلی توصیف شده است.
رضاخان از روزی که به قدرت رسید ایجاد ارتش برای ایران را در صدر اولویتهای خویش قرار داد. ایران به رغم داشتن مرزهای دریایی در شمال و جنوب، نه تنها نیروی دریایی نداشت بلکه تنها کشتی متعلق به دولت ایران در خلیج فارس یک کشتی کهنه غیرنظامی به نام «مظفری» بود که از فرط فرسودگی، سالها بود که در بندر بوشهر پارک شده بود. ایران نیروی هوایی هم نداشت و در نیروی زمینی در آن روزگار، داشتن سوارنظام و پیاده نظام دیگر کافی نبود.
نیروی هوایی
تا سال ۱۳۰۱، ایران هواپیما نداشت. انگشتشمار هواپیماهایی که در آسمان ایران دیده شده بودند، یا روسی بودند یا انگلیسی. نمایندگان ایران برای خرید هواپیما با انگلستان و آمریکا تماس گرفتند ولی این دو کشور با فروش هواپیمای نظامی به ایران موافقت نکردند. آلمانها موافقت کردند که به ایران هواپیما بفروشند ولی در آن اولین سالهای پس از شکست در جنگ جهانی اول حق تولید و فروش هواپیمای نظامی نداشتند.
با توجه به این محدودیتها پهلوی به خرید هواپیمای غیرنظامی رضایت داد. در آن هنگام تازه دو سال بود که کارخانه یونکرس Junkers آلمان اولین هواپیما با بدنه سراسر فلزی را به پرواز درآورده بود؛ یونکرس اف-۱۳. این هواپیما مسلح نبود اما علاوه بر حمل و نقل میشد از آن برای مأموریتهای شناسایی هم استفاده کرد. ایران یک فروند یونکرس اف-۱۳ خریداری کرد. برای بیشتر از آن پول نداشت. این هواپیما میتوانست چهار مسافر و ۳۵۰ کیلو بار را با سرعت ۱۴۰ کیلومتر در ساعت جابجا کند. امروزه هر اتومبیلی میتواند این کار را بکند اما در ایران ِ سال ۱۳۰۱، پیمودن ۵۰۰ کیلومتر در کمتر از چهار ساعت از تصور بیرون بود.
برای فرود و پرواز هواپیما زمین صافی در روستای «قلعه مرغی» در جنوب تهران در نظر گرفته شد که بعدها «فرودگاه قلعه مرغی» نام گرفت، جایی که اکنون پارک «بوستان ولایت» در منطقه ۱۹ تهران قرار دارد.
پس از مدتی مردم گیلان و مازندران معادل قیمت دو هواپیمای دیگر پول جمع کردند و در اختیار دولت گذاشتند. به این ترتیب دو هواپیمای دیگر هم خریداری شد و دولت برای سپاسگزاری یکی از این دو هواپیما را «گیلان» و دیگری را «مازندران» نام گذاشت. برای اداره فرودگاه سازمان هواپیمایی کشوری تأسیس شد.
اما هنوز تا تشکیل نیروی هوایی راه درازی باید طی میشد. تا آن روزگار ایران اصلاً خلبان نداشت. سرهنگ محمدتقی پسیان که در پی شورش سال قبل کشته شده بود، نخستین خلبان ایرانی بود که در آلمان آموزش دیده و بیش از ۳۰ بار پرواز کرده بود ولی حتی پیش از بازگشت به ایران به علل پزشکی از پرواز دست کشیده بود.
از ۶۰ دانشجویی که رضا پهلوی در سال ۱۳۰۲ برای آموزش علوم و فنون نظامی به فرانسه فرستاد، چهار افسر جوان موظف شدند در دانشکده هوانوردی ایسترIstres، در جنوب فرانسه خلبانی بیاموزند. سرهنگ احمد نخجوان، سروان احمد خسروانی، ستوان یکم خلیل مرجان و ستوان یکم بزرگ مهنا. این چهار افسر اولین خلبانان نیروی هوایی ایران بودند.
در همان سال ۱۳۰۲، سرتیپ امانالله جهانبانی که بهعنوان سرپرست دانشجویان نظامی به اروپا اعزام شده بود اولین هواپیمای جنگی نیروی هوایی ایران را خرید و به تهران فرستاد. این هواپیما، یک فروند ائرو آ ۳۰ (Aero A.30) دست دوم ساخت چکسلواکی بود که سه تیربار داشت و میتوانست تا ۵۰۰ کیلو بمب حمل کند.
سرتیپ جهانبانی در مدت اقامتش در اروپا دوازده هواپیمای جنگی دست دوم دیگر هم برای ایران خرید که همه آنها در بهمن ماه ۱۳۰۲ با کشتی به بندر بوشهر رسیدند و اسفند همان سال در آسمان تهران به پرواز درآمدند. این هواپیماها از چهار نوع بودند: یونکرس JU A-20 ساخت آلمان برای آموزش، دو نوع بمبافکن دِ هاویلاند De Havilland و یک نوع هواپیمای شناسایی- بمبافکن Avro 504؛ هرسه مدل جنگ جهانی اول، ساخت انگلستان.
در آبان ۱۳۰۳، در جریان عملیات برای سرکوبی شیخ خزعل، رضا پهلوی در شیراز از یکان هوایی ارتش ایران که کمتر از شش ماه از تأسیس آن میگذشت بازدید کرد و برای آشنایی با تواناییها و محدودیتهای هواپیماها، خودش برای اولین بار با یک هواپیمای نظامی پرواز کرد.
سالها بعد، در سال ۱۳۱۴، در ایران کارخانهای برای تعمیرات اساسی و مونتاژ هواپیما هم دایر شد. این کارخانه که از انگلستان خریداری شده بود دو نوع هواپیمای آموزشی و نظامی تولید میکرد که درواقع هواپیماهای Tiger Moth و هاکر هیند Hawker Hind انگلیسی بودند که با نامهای شهباز و شاهین در ایران مونتاژ میشدند.
اولین یکان هوایی ایران در خرداد ۱۳۰۳ تشکیل شد و فرماندهاش سرهنگ احمد نخجوان بود.
نخستین یکان زرهی ارتش ایران
در همان سال ۱۳۰۳ نخستین یکان تانک ارتش ایران هم تشکیل شد. اولین تانکهای خریداریشده برای ارتش ایران تانکهای «رنو اف. ت ۱۷ - Renault FT 17» ساخت فرانسه بود که دو نفر خدمه داشت، یک راننده و یک فرمانده که فشنگگذاری و تیراندازی را هم خودش انجام میداد. حداکثر سرعت این تانک روی جاده هشت کیلومتر در ساعت بود و شعاع عمل (Operational range) آن ۶۰ کیلومتر. نمیدانم ایران چند فروند از این تانک خریده بود.
پیش از آن، ارتش ایران در سال ۱۳۰۲ تعدادی خودروی زرهپوش " آمریکن لافرانس تی کی- ۶ American LaFrance TK-6" از یک شرکت آمریکایی خریده بود که مخصوص ایران طراحی شده بود ولی آن را نمیشد تانک به شمار آورد.
چند سال بعد ارتش ایران ۵۰ تانک پانتزر ۳۸ Panzer 38 از آلمان خریداری کرد که کالیبر توپش ۳۷ میلیمتر، سرعتش ۴۲ کیلومتر در ساعت و شعاع عملش ۲۰۰ کیلومتر بود.
نیروی دریایی
شیخ خزعل سه کشتی داشت که به دستور پهلوی مصادره شد و در اختیار ارتش قرار گرفت تا همراه با «ناو پهلوی» و ناوچهای که حسین موقر خریده و به رضا پهلوی هدیه کرده بود، هسته اولیه نیروی دریایی ایران را تشکیل دهند. حسین موقر از سرمایهداران کارآفرین جنوب ایران بود که کشیدن خط تراموای آبادان به خرمشهر، ایجاد کارخانه برق اهواز و آبادان و لولهکشی آب آشامیدنی اهواز از کارهای او بود.
چند سال بعد، وضع مالی ایران طوری بهتر شد که توانست شش ناو جنگی از ایتالیا بخرد. این شش ناو که روز چهاردهم آبان ۱۳۱۱ به بندر بوشهر رسیدند، عبارت بودند از ناوهای ببر، پلنگ، سیمرغ، شاهرخ، شهباز و کرکس. رضا پهلوی که دیگر شاه شده بود، برای استقبال از این ناوها شخصاً به بوشهر رفت.
افسران و درجهداران این ناوها از سال ۱۳۰۷ بهتدریج در گروههای ده نفره به ایتالیا رفته و آموزش دیده بودند و این شش ناو را خودشان از بندر ناپل در ایتالیا به بندر بوشهر آوردند.
شمار زیادی از مردم بوشهر برای استقبال از ناوهای ایرانی با قایق و موتور لنچ به دریا رفته بودند و در اطراف ناوها میچرخیدند و ابراز شادمانی میکردند.
رضاشاه سوار ناو پلنگ شد و دستور داد ناوها بهسوی بندر شاهپور حرکت کنند. یکی از افسران ناو پلنگ، فرجالله رسائی، که بعدها به فرماندهی نیروی دریایی ایران رسید، در خاطراتش مینویسد که رضاشاه مرتب برمیگشت و ستون ناوها را که با پرچم ایران حرکت میکردند، نگاه میکرد و اشک شوق از چشمانش جاری بود.
ظرف دو سال پس از آن، بندرگاه خرمشهر با شش اسکله، تأسیسات فنی، اداری و ستادی، خانه برای افسران و باشگاه افسران ساخته و به نیروی دریایی تحویل داده شد.
ادامه دارد