Tuesday, Dec 22, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم می‌کنم، بخش بیست‌ودوم: جاسوسی صنعتی برای پختن آسفالت، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpgبه مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹

این خاطره را محمد ابراهیم باستانی پاریزی در کتاب « تلاش آزادی» نقل کرده است: "... در سال ۱۳۰۹، رضا شاه در سفری که از دزداب (زاهدان کنونی) به تهران میرفت، به کرمان رسید. هنگام عبور از دهکده‌ای، طبق معمول زنان و کودکان ماشین ندیده در کنار جاده ایستاده بودند و بچه‌ها با دیدن اتومبیل‌ها شروع به سنگ‌پرانی کردند و چند سنگ هم به شیشه و بدنه اتومبیل رضا شاه خورد. شاه دستور داد کاروان خودروها متوقف شود و بخشدار و رئیس معارف، یا همان اداره فرهنگ محل را احضار کرد. رضا شاه از رئیس اداره فرهنگ پرسید در این منطقه چند مدرسه دارید؟ رئیس فرهنگ که خیلی هم ترسیده بود، گفت هنوز مدرسه نداریم. رضاشاه برخلاف انتظار، با ملاطفت گفت: هرقدر بودجه لازم باشد تهیه میشود. هرچه زودتر مدرسه‌ها را تاسیس کنید. و سپس از صندوقی که همراه داشت، دویست تومان به رئیس فرهنگ داد و گفت: با این پول اولین مدرسه را بسازید و به محض افتتاح، اولین درسی که به کودکان می‌دهید این باشد که به اتومبیل عابرین در جاده سنگ نیاندازند!"

در آن سالی که رضا خان کودتا کرد، در سراسر ایران ۴۴۰ دبستان و ۴۶ دبیرستان وجود داشت؛ به شمول دبیرستان‌های خارجی، دبیرستان‌های اقلیت‌های مذهبی و دبیرستان‌هایی که مسیونرهای مذهبی در ایران تأسیس کرده بودند. تعداد کل دانش آموزان دبستان‌ها و دبیرستان‌ها حدود ۵۰,۰۰۰ نفر بود. رضا شاه آموزش دبستانی را در ایران اجباری کرد و برای انجام آن، تنها در چهارسال اول پادشاهی‌اش، تعداد دبستان‌ها چهار برابر شد. او اعتقاد داشت که در آموزش، همه کودکان باید از بخت برابر برخوردار باشند. به همین دلیل، دستور داد همه مدارس اختصاصی و مدارس مسیونرهای مذهبی خارجی در اختیار وزارت فرهنگ قرار گیرند و برنامه وزارت فرهنگ را به مورد اجرا بگذارند.

فرستادن دانشجو به خارج

پیش‌تر، توضیح داده شد که برای سروصورت دادن به وزارت دارایی و مرتب کردن وضعیت دریافت مالیات‌ها، دولت ناچار شده بود کارشناس امور مالی از آمریکا استخدام کند یا برای تأسیس بانک ملی، از آلمان کارشناس امور بانکی بیاورد.

در صنایع هم وضع همین طور بود. ایران به اندازه کافی کارشناس در هیچ زمینه‌ای نداشت. اگر از چند ده نفری که به هزینه خودشان در دانشگاه‌های اروپا درس خوانده بودند بگذریم، شاید اغراق نباشد اگر بگوییم ایران اصلاً کارشناس نداشت.

حالا کارشناس هیچ، کارگر متخصص هم نداشت. اولین خیابانی که در تهران آسفالت شد، پایین خیابان کاخ بود، فلسطین کنونی؛ بین خیابان امام‌خمینی و خیابان پاستور. قرارداد آسفالت این خیابان به یک شرکت شوروی داده شده بود.

سلیمان بهبودی، منشی رضاشاه، در خاطراتش نقل می‌کند که وقتی کارگران مشغول کار بودند، روزی رضاشاه او را صدا کرد و گفت: برای ایران ننگ است که ما خودمان نتوانیم خیابان‌هایمان را آسفالت کنیم. و دستور داد یک جاسوس وارد گروه کارگران بکنیم تا فن پختن آسفالت را از روس‌ها یاد بگیرد. بهبودی هم با ترفندی، یک بنای باهوش ایرانی را وارد گروه کارگران کرد و او شیوه پختن آسفالت و آسفالت کردن خیابان‌ها را آموخت و بعداً به گروهی از کارگران ایرانی یاد داد. یعنی وضع دانش فنی مملکت در آن روزگار آن‌قدر عقب‌مانده بود که حتی برای آسفالت خیابان‌ها باید به جاسوسی صنعتی رو می‌آوردند.

پیش‌تر یادآوری شد که در سال ۱۳۰۱ وقتی رضاخان وزیر جنگ بود، ۶۰ افسر را برای آموختن علوم و فنون نوین نظامی به فرانسه فرستاده بود. نتیجه مثبتی که از اعزام دانشجویان نظامی به فرانسه به دست آمده بود، رضاشاه را تشویق کرد که دانشجویان غیرنظامی را هم برای تحصیل به اروپا بفرستد.

به‌دستور رضاشاه، دولت در بودجه سال ۱۳۰۷، مبلغ صد هزار تومان، در بودجه سال ۱۳۱۰ چهارصد هزار تومان و در بودجه سال ۱۳۱۱ پانصد هزار تومان و در بودجه ۱۳۱۲ ششصد هزار تومان برای اعزام محصل به اروپا در نظر گرفت. در آن زمان، وضع مالی دولت کمال مطلوب نبود ولی آن‌قدر پول داشت که بتواند چنین خرج‌هایی بکند.

برای اینکه پارتی‌بازی نشود و فقط دانشجویانی برای ادامه تحصیل به خرج دولت به خارج بروند که استعداد و عزم درس خواندن داشته باشند، قرار شد صد دانش‌آموز شاگرد اول از سراسر کشور برای اعزام به خارج برگزیده شوند. و باز برای اینکه دانشجویان در اروپا وقت را به بطالت نگذرانند و واقعاً درس بخوانند، اسماعیل مرآت به سرپرستی دانشجویان گمارده شد تا علاوه بر کارهای جاری، از قبیل لباس و مسکن و مسافرت، حضور و غیاب آنها در دانشکده‌ها و نمرات آنها در هر ترم را کنترل کند و اگر دانشجویی دو ترم رد شد، او را به ایران بازگرداند.

اولین سری دانشجویان یک هفته پیش از ترک ایران، روز دوازدهم مهر ۱۳۰۷ به دیدار رضاشاه رفتند. در این دیدار رضاشاه به آنها یادآوری کرد که با پول دسترنج ملت ایران دارند برای تحصیل به اروپا می‌روند و گفت: «... وظیفه من مراقبت از شماست و وظیفه شما آموختن علم و دانش و بازگشت به کشور و خدمت به این مردم است.» رضاشاه با تأکید به دانشجویان سفارش کرد در خارج کاری نکنند که مایه سرافکندگی ایران و ایرانیان باشد.

مهدی فرخ که به‌عنوان معاون وزیر فرهنگ در آن مراسم حضور داشت، در خاطراتش از آن روز می‌نویسد که هنگام خداحافظی از دانشجویان، رضاشاه طوری احساساتی شده بود که بغض گلویش را گرفت و ناگهان اشکش سرازیر شد. دوسال بعد، در دی‌ماه ۱۳۰۹ نخستین گروه دختران دانشجو نیز به هزینه دولت برای تحصیلات دانشگاهی به اروپا فرستاده شدند.

آن دانشجویان همگی با جدیت تا کسب دکترا و حتی بالاتر از آن درس خواندند. آنها که برای تحصیل در رشته‌های فنی و صنعتی رفته بودند، همگی متخصص شدند. اکثر دانشجویان پس از طی بالاترین مدارج تحصیلی، پس از بازگشت به ایران، به تدریس در دانشگاه نوبنیاد تهران پرداختند. بعضی از این دانشجویان وارد سازمان‌های دولتی شدند و به معاونت وزارت و وزارت هم رسیدند. چند تن به بخش خصوصی رفتند و مدیران و کارآفرینان موفقی از کار در آمدند. یکی از آنها علیرضا افضلی‌پور، بعدها با ثروت شخصی دانشگاه کرمان را ساخت. برخی حتی در عرصه بین‌المللی به موفقیت‌هایی دست یافتند. یکی از آنها، ابوالقاسم غفاری، اولین ایرانی بود که به استخدام سازمان هوانوردی و فضای آمریکا (ناسا) National Aeronautics and Space Administration در آمد و در پروژه آپولو برای سفر به ماه روی مسیریابی کار می‌کرد.

شماری از آنها هم به فعالیت‌های دیگری رو آوردند از جمله رضا رادمنش، غلامحسین فروتن و خلیل ملکی که بعداً از رهبران حزب توده شدند؛ یا مسعود فرزاد که با پیوستن به بخش فارسی BBC در سال ۱۳۲۰ در تبلیغات علیه رضاشاه مشارکت داشت؛ یا مهدی بازرگان و کریم سنجابی که به فعالیت‌های سیاسی علیه خاندان پهلوی روی آوردند و سرانجام به آیت‌الله خمینی پیوستند.

با بهبود وضع مالی دولت، تعداد دانشجویان اعزامی به خارج هم از سالی صد نفر بیشتر شد به‌طوری که از ۱۳۰۷ تا اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ جمعاً نزدیک به ۲۴۰۰ دانشجو از طرف دولت برای ادامه تحصیل به اروپا و آمریکا فرستاده شدند و ۴۵۰ تن از آنها پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشته بودند.

ایجاد نخستین دانشگاه در ایران

یکی از کارهای مهم و ماندگاری که در زمان حکومت رضاشاه پهلوی در ایران انجام شد، تأسیس دانشگاه بود. تا پیش از آن اگر کسی می‌خواست در مقطع دانشگاهی تحصیل کند باید به اروپا می‌رفت؛ البته اگر امکانش را می‌داشت. در بهمن ماه سال ۱۳۱۲، علی‌اصغر حکمت که کفیل وزارت فرهنگ بود، در پایان یکی از جلسات هیئت دولت به رضاشاه گفت در مدت حکومت شما خیلی از آرزوهای ما محقق شده اما هنوز یک چیز کم داریم. رضاشاه پرسید چی کم داریم؟ حکمت گفت اونیورسیته، مدرسه‌ای که بالاتر از مدرسه متوسطه باشد. در آن زمان واژه دانشگاه هنوز ابداع نشده بود.

رضاشاه تأملی کرد و گفت بروید بسازید. روز بعد، علی‌اکبر داور، وزیر دارایی به حکمت اطلاع داد که برای شروع کار، ۲۵۰۰۰۰ تومان در اختیار وزارت فرهنگ، که آن زمان معارف می‌گفتند، گذاشته می‌شود. بقیه هزینه ساخت دانشگاه را برآورد کنید تا در بودجه سال آینده منظور شود.

هنگام خواندن این بخش از خاطرات علی‌اصغر حکمت، مقایسه وضع مالی دولت ایران در سال ۱۳۱۲ با دوازده سیزده سال پیش از آن اجتناب‌ناپذیر می‌شود. همان‌طور که پیش‌تر گفتیم، پیش از کودتای سوم اسفند، چشم دولت ایران هرماه به‌دست کرم سفارت انگلیس بود که بابت پیش‌پرداخت اجرای قرارداد تحت‌الحمایگی ایران، ۲۰۰۰۰۰ تومان به‌عنوان وام با بهره ۷٪ در اختیار دولت ایران قرار دهد. و وقتی اجرای قرارداد منتفی شد و انگلستان دیگر پول نداد، دولت ایران حتی آن‌قدر پول نداشت که حقوق افسرانش و سربازانش را بپردازد. به این سبب بود که میرپنج رضاخان و سربازانش، پیش از کودتا، هشت ماه بود حقوق نگرفته بودند. و دوازده سال بعد، در سال ۱۳۱۲، دولت ایران این امکان را یافته بود که از امروز به فردا ۲۵۰۰۰۰ تومان برای ایجاد دانشگاه اختصاص دهد.

درست است که تا سال ۱۳۱۳ در ایران دانشگاه نداشتیم اما چهار مؤسسه آموزشی برای مقطع بالاتر از دبیرستان داشتیم. زحمات کسانی را که در حد تواناییشان به ایران خدمت کردند، نباید نادیده گرفت. اولین مؤسسه آموزش عالی در ایران، «مدرسه علوم سیاسی» بود که به همت حسن پیرنیا، وزیر وقت امور خارجه در سال ۱۲۷۸ تأسیس شد. هدف «مدرسه علوم سیاسی» تربیت دیپلمات برای وزارت امور خارجه بود. تا پیش از تأسیس این مدرسه، برای کارکنان وزارت خارجه و سفیران هیچ‌گونه آموزشی وجود نداشت. دوره چهارساله آموزشی این مدرسه دربرگیرنده جغرافیا، تاریخ، ادبیات پارسی، زبان عربی، شریعت اسلام، ریاضیات، فیزیک، شیمی، زبان فرانسه و کمی هم حسابداری و اقتصاد بود. در دوره آموزشی بالاتر، تاریخ نوین، اقتصاد، باز هم شریعت اسلام و حقوق بین‌الملل نیز آموزش داده می‌شد.

نوزده سال پس از آن، در سال ۱۲۹۷، دکتر محمدحسین لقمان ادهم که در پاریس در رشته پزشکی تحصیل کرده بود، «مدرسه طب» را در ایران تأسیس کرد. تا پیش از تأسیس مدرسه طب، در مدرسه «دارالفنون» بخشی برای آموزش پزشکی به ریاست دکتر یاکوب پولاک Jakob Eduard Polak وجود داشت که در آن علاوه بر خود او، شش استاد اتریشی پزشکی تدریس می‌کردند. این هفت پزشک، پیش از گشایش دارالفنون به دعوت میرزا تقی‌خان امیرکبیر به ایران آمده بودند.

دکتر پولاک از شهر مورژینا Mořina بود که اکنون در چکی قرار دارد ولی در آن روزگار خود چکی بخشی از امپراتوری اتریش به شمار می‌رفت. دکتر پولاک در زبان فرانسه خیلی قوی نبود به همین سبب، برای اینکه بتواند دانسته‌هایش را درست به دانشجویان ایرانی منتقل کند، خودش به‌سرعت زبان فارسی را یاد گرفت و دروس پزشکی را به فارسی تدریس می‌کرد. دکتر یاکوب پولاک با تربیت دانش‌آموزان دارالفنون و تألیف اولین کتاب‌های پزشکی مدرن به فارسی، نقشی کلیدی در معرفی پزشکی نوین به ایران ایفا کرد.

در مدرسه طب دکتر لقمان ادهم، سالن تشریح وجود نداشت زیرا روحانیون تشریح جسد مرده را حرام می‌دانستند و متعصبین مذهبی نمی‌گذاشتند این کار انجام بشود. از این رو، کالبدشناسی فقط به‌صورت تئوری تدریس می‌شد.

مدرسه عالی دیگری که پیش از دانشگاه تهران در ایران وجود داشت، «مدرسه حقوق» بود که در سال ۱۲۹۸ به همت محمدعلی فروغی ایجاد شده بود. در این مدرسه عالی، شش استاد ایرانی و چهار استاد فرانسوی حقوق جزا، مقایسه سیستم‌های حقوقی کشورها با یکدیگر، حقوق بین‌الملل و حقوق اقتصاد را درس می‌دادند. این مدرسه در نخستین سال‌های پادشاهی رضاشاه با «مدرسه علوم سیاسی» وزارت خارجه ادغام شد و «مدرسه حقوق و علوم سیاسی» نام گرفت و بعدها در دانشکده حقوق دانشگاه تهران ادغام شد.

در همان سال ۱۲۹۸، احمد بدر (Bader)، وزیر فرهنگ، «دارالمعلمین مرکزی» را تأسیس کرد که مدرسه‌ای برای تربیت آموزگار بود. تا آن سال هیچ مدرسه‌ای برای تربیت آموزگاران در ایران وجود نداشت. هر کسی که می‌توانست بخواند یا بنویسد می‌توانست آموزگار هم بشود. «دارالمعلمین مرکزی» در آغاز دو کلاس بیشتر نداشت، یک کلاس ابتدایی برای تربیت آموزگار دبستان و یک کلاس عالی برای تربیت دبیر دبیرستان.

پیش از تأسیس دانشگاه تهران، در زمان پادشاهی خود رضاشاه هم در سال ۱۳۱۰ یک «مدرسه عالی مهندسی» تأسیس شده بود که بعداً به دانشکده فنی دانشگاه تهران ملحق شد.

کارهای ساختمانی دانشگاه تهران از نخستین ماه‌های سال ۱۳۱۳، با ساختن دانشکده پزشکی شروع شد. در آن روزگار نیاز به پزشک خیلی بالا بود زیرا بیماری‌های واگیردار مانند، سوزاک، سیفلیس، کچلی، تراخم، آبله، سالک و سل در کشور بیداد می‌کرد.

و برای اینکه روحانیون و متعصبین مذهبی به فکر انتقاد از دانشگاه و اظهارنظر درباره محتوای دروس آن نیفتند، اولین بخش دانشکده پزشکی که ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت، همان بخشی بود که آنها حرام می‌دانستند: سالن تشریح.

از روزی که در بهمن ۱۳۱۲ رضاشاه در جلسه هیئت دولت به علی اصغر حکمت گفت بروید اونیورسیته بسازید تا ۲۴ اسفند ۱۳۱۳، در مدت ۱۳ ماه دانشگاه تهران ساخته و رسماً افتتاح شد. سرعت کار ساختمان، تجهیز دانشکده‌ها و افتتاح دانشگاه تهران تا آن حد موجب خوشحالی رضاشاه شده بود که در مراسم افتتاح دانشگاه، به فرماندهان نظامی که در مراسم حضور داشتند رو کرد و گفت: «... کار کردن سریع و درست را از غیرنظامیها یاد بگیرید».

دانشگاه تهران با شش دانشکده آغاز به کار کرد:

۱- دانشکده پزشکی
۲- دانشکده فنی
۳- دانشکده حقوق و علوم سیاسی
۴- دانشکده علوم طبیعی و ریاضی
۵- دانشکده ادبیات، فلسفه و علوم تربیتی
۶- دانشکده معقول و منقول که بعدها نامش به دانشکده الهیات و معارف اسلامی تغییر کرد.

در سالی که انقلاب اسلامی رخ داد، دانشگاه تهران ۲۱ دانشکده، ۲۳ انستیتو و مؤسسه پژوهشی و ۱۱ بیمارستان داشت. علاوه بر کتابخانه‌های هر دانشکده و مؤسسه آموزشی، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بیش از یک میلیون کتاب را در دسترس دانشجویان و پژوهشگران قرار میداد.

موزه ایران باستان

در سال ۱۱۱۳، هنگامی که پادشاه ایران شاه‌عباس سوم صفوی بود و نادرقلی افشار برای حفظ سرزمین ایران با روس و عثمانی می‌جنگید، در رم، پایتخت ایتالیا، موزه کاپیتولینی Capitolini افتتاح شد. در ۶۰ سالن این موزه آثار هنری و باستانی امپراتوری رم، و سپس ایتالیا، در معرض بازدید همگان قرار گرفت.

تقریباً ۲۰ سال بعد، هنگامی که کریم‌خان زند با مدعیان ریز و درشت در جنگ بود تا به هرج‌و‌مرج ناشی از قتل نادرشاه پایان دهد، انگلیسی‌ها بریتیش میوزیوم British Museum را در لندن افتتاح کردند. و پنج سال پس از آن، زمانی که کریم‌خان در شیراز خود را وکیل‌الرعایا نامید، موزه اِرمیتاژ Эрмитаж در سن‌پترزبورگ افتتاح شد.

دو سال پس از افتتاح موزه لوور Louvre، در پاریس در سال ۱۱۷۲، به فرمان آقامحمدخان قاجار، ایرانی‌ها مردم تفلیس را قتل‌عام کردند و شهر را به آتش کشیدند.

تا پیش از رضاشاه، در ایران موزه برای نگهداری و نمایش آثار باستانی و هنری وجود نداشت. از جمله آثاری که علی‌اصغر حکمت، وزیر فرهنگ دوره رضاشاه، از خود به یادگار گذاشت موزه ایران باستان بود. ساختمان موزه ایران باستان در سال ۱۳۱۳ شروع شد و ظرف سه سال به پایان رسید و در سال ۱۳۱۶ برای بازدید عموم افتتاح شد.

در دوره رضاشاه چندین ساختمان به سبک معماری هخامنشی ساخته شد. از جمله ساختمان وزارت امور خارجه، ساختمان بانک ملی ایران در خیابان فردوسی و ساختمان شهربانی.

نکته جالب در ساختمان موزه ایران باستان که شاید خیلی‌ها به آن توجه نکرده باشند، این است که این ساختمان با الهام از معماری دوره ساسانی ساخته شده و طاق نمای اصلی موزه، کپی «ایوان خسرو» یا

همان «طاق کسرا»، کاخ تشریفات شاهنشاهان ساسانی‌ست که اکنون در 3۵ کیلومتری جنوب بغداد پایتخت عراق قرار دارد.

بلندی، پهنا و ژرفای طاق موزه ایران باستان درست اندازه طاق کسراست، حتی کمی بزرگ‌تر. برای شباهت بیشتر با طاق کسری، رنگ آجرها را نیز سرخ تیره تعیین کردند تا نمایان‌گر معماری عصر ساسانی باشد. موزه ایران باستان اولین موزه ایران بود.

طرح ساختمان موزه ایران باستان را دو آرشیتکت فرانسوی، آندره گودار André Godard و ماکسیم سیرو Maxime Siroux، تهیه کردند و دو معمار ایرانی، عباسعلی معمار و مراد تبریزی، آن را ساختند. آندره گودار ۳۲ سال در ایران کار کرد و آثار ارزشمندی از خود به جا گذاشت. گُدار در سال ۱۳۱۳ نقشه‌های ساختمان را تهیه کرد و آن را ظرف سه سال به پایان رساند. نصب ویترین‌ها و چیدن اشیاء و تهیه زیرنویس برای آنها و سایر موارد فنی هم دو سال طول کشید و رضاشاه درسال ۱۳۱۸ موزه ایران باستان را رسماً افتتاح کرد.

در دوره وزارت علی‌اصغر حکمت، علاوه بر موزه ایران باستان، موزه مردم‌شناسی، موزه پارس شیراز و موزه حضرت معصومه قم نیز ساخته و گشوده شد.

آرامگاه فردوسی

در همان سال ۱۳۱۳ یک کار فرهنگی مهم دیگر هم صورت گرفت و آن برگزاری کنگره هزاره فردوسی و بازسازی آرامگاه فردوسی در توس بود. جای آرامگاه ابوالقاسم فردوسی، سراینده شاهنامه، که به‌درستی می‌توان او را پدر زبان فارسی نوین توصیف کرد، همیشه معلوم بود. محمدتقی بهار در مقاله‌ای در سال ۱۳۰۲ آرامگاه فردوسی را سکویی بی‌سقف و محصور ذکر کرده بود. او که از مخالفان سیاسی رضاشاه بود، از او خواست با ساختن آرامگاهی شایسته برای فردوسی، ملی‌گرایی خود را نشان دهد.

همان‌گونه که پیش‌تر گفته شد، رضاشاه به داستان‌های شاهنامه فردوسی بسیار علاقه داشت و به‌خصوص از زمانی که به وزارت جنگ رسید، شناخت آثار بزرگان ادبیات ایران را به‌طور جدی آغاز کرد. عبدالحسین اورنگ، نمایندۀ مجلس شورای ملّی در روزگار رضاشاه، در سالنامه دنیا سال ۱۳۴۶، تعریف کرد که در اوایل سلطنت، رضاشاه به مدت پنج سال، چند نفر را به‌طور مرتب برای ذکر وقایع تاریخی و خواندن و توضیح اشعار ادبی به محل اقامت خود دعوت می‌کرد. آنها عبارت بودند از: دکتر امیر اعلم، خدایار خدایاری، حسین سمیعی، حسین شکوه، محمدابراهیم علم، علی نقدی و راوی داستان، عبدالحسین اورنگ.

در یکی از این جلسات، وقتی اورنگ به داستان روشنک، دختر داریوش سوم رسید که قرار بود از سپاهان به پارس نزد اسکندر برده شود، اسکندر دستور داده بود پیش از حرکت او، مردم شهر را چراغان کنند. در حالی که مردم اصفهان مانند مردم دیگر شهرهای ایران، عزای ملی اعلام کرده بودند و لباس ماتم در بر داشتند. مردمی که کشور و شاه را از دست داده بودند، اینک شاهدخت را هم از دست می‌دادند.

فردوسی در اینجا می‌گوید:

ببستند آذین به شهر اندرون******** لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون

به‌گفته اورنگ، وقتی داستان به اینجا رسید، رضاشاه بی‌اختیار شروع به گریستن کرد و تا ده دقیقه اشک می‌ریخت.

رضاشاه پس از آنکه به خود مسلّط شد، با صدایی گرفته گفت: «... ای کاش هزارها از قبیل فردوسی در این مملکت پیدا می‌شدند که در طول اعصار و قرون، ایمان و عشق به وطن را در مردم این مملکت ایجاد می‌کردند؛ چون مملکت ما به‌خاطر همین اشعار و روایات و داستان‌های تاریخی زنده است و مردم با شنیدن آنها خود را به بیگانه نمی‌فروشند و ملیّت خود را از یاد نمی‌برند.»

محمدابراهیم باستانی پاریزی در کتاب شاهنامه آخرش خوش است همین داستان را نقل کرده اما نام معلم شاهنامه رضا‌شاه را به‌جای عبدالحسین اورنگ، مراد اورنگ نوشته است.

رضاشاه آن‌قدر به شاهنامه اهمیت می‌داد که هر سال به شاگرد اول امتحان نهائی دبیرستان‌ها، به‌عنوان جایزه، یک جلد شاهنامه هدیه می‌کرد. با چنین احساسی به تاریخ ایران باستان و چنین علاقه‌ای به شاهنامه فردوسی، رضاشاه پیشنهاد محمدتقی بهار برای ساختن آرامگاه شایسته‌ای برای فردوسی را با کمال میل پذیرفت.

برای تأمین هزینه ساختن آرامگاه، کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی پیشنهاد کرد که انجمن تازه‌تأسیس آثار ملی، بلیط بخت‌آزمایی چاپ کند و بفروشد. کاری که انجام شد. برای تأمین بقیه هزینه، پست یک سری تمبر ویژه فردوسی چاپ کرد و مجلس شورای ملی تصویب کرد که درآمد اضافی این سری تمبر، برای ساختن آرامگاه فردوسی هزینه شود.

آرامگاه فردوسی در باغ شخصی به‌نام محمدعلی قائم‌مقام قرار داشت. او وقتی فهمید که دولت قصد دارد برای فردوسی آرامگاه بسازد، باغش را به رضاشاه پیشکش کرد و رضاشاه آن را به انجمن آثار ملی اهداء کرد. حسین ملک، بنیادگذار موزه و کتابخانه ملک در مشهد نیز ۷۰۰۰ متر از زمین‌های اطراف آرامگاه را به انجمن آثار ملی واگذار کرد و بعداً محمدعلی قائم‌مقام و فرزندانش ۵۰۰۰۰ متر دیگر از زمین‌های اطراف آرامگاه را به مجموعه آرامگاه فردوسی بخشیدند.

تهیه مقدمات ساختمان آرامگاه فردوسی به سبب تجدید نظرهای مکرر در نقشه بنا و حتی در بنای ساخته‌شده، به‌کندی پیش رفت تا اینکه در مهر ۱۳۱۲، انجمن آثار ملی سرانجام طرح کریم طاهرزاده بهزاد، معمار آذربایجانی را تصویب کرد و اجرای آن را به معمار دیگر ایرانی، حسین لرزاده سپرد. پنج سال بعد، در مهر ۱۳۱۷، رضاشاه طی مراسمی با شرکت دانشمندان و پژوهشگران کشورهای مختلف که در کنگره هزاره فردوسی شرکت کرده بودند، ساختمان آرامگاه فردوسی را افتتاح کرد.

رضاشاه قاجاریان را پادشاهانی می‌دانست که به سبب بی‌لیاقتی خود به ایران بسیار زیان رسانده‌اند اما برای پیشینیانی که به ایران خدمت کرده بودند، احترام قائل بود. او کریم‌خان زند را ازجمله فرمانروایانی می‌دانست که در دوره حکومت خود به ایران خدمت کرده بودند. از این رو، رضاشاه در نخستین ماه‌های پادشاهی‌اش دستور داد استخوان‌های کریم‌خان زند را از زیر پله‌های تخت مرمر در کاخ گلستان بیرون بیاورند و با احترام به بازماندگان دودمان زند بسپارند تا در شیراز دفن شود.

آقامحمدخان قاجار به سبب نفرتی که از کریم‌خان زند داشت، دستور داده بود گور او را بشکافند و استخوان‌هایش را در زیر پله‌های تخت مرمر دفن کنند تا او هنگام به تخت نشستن، پایش را روی سر کریم‌خان بگذارد. سران دودمان زند، به نشانه سپاس، شمشیر کریم‌خان را به رضاشاه تقدیم کردند.

فرهنگستان زبان فارسی

رضاشاه خیلی علاقه‌مند بود برای نام‌های خارجی وزارتخانه‌ها، مؤسسات و حتی اصطلاحات، معادل فارسی وضع و به کار برده شود. در وزارت جنگ هم کسانی مانند ذبیح‌الله بهروز، پژوهشگر فرهنگ ایران باستان و چند نفر دیگر، واژه‌هایی مانند ارتش، گردان، گروهان، ستوان، سروان و مانند اینها را به رضاشاه پیشنهاد کرده بودند و او هم دستور داده بود به‌جای واژه‌های خارجی به کار برده شوند.

در زمان سلطنت رضاشاه فرهیختگانی مانند علی اصغر حکمت و محمدعلی فروغی برنمی‌تابیدند که کاری به این اهمیت به‌صورت پراکنده و لگام‌گسیخته انجام شود. این بود که به رضاشاه پیشنهاد کردند برای پالایش زبان، فرهنگستان زبان فارسی تأسیس شود. واژه فرهنگستان را هم حکمت در برابر واژه اروپایی آکادمی پیشنهاد کرد که پذیرفته شد.

رضاشاه با پیشنهاد حکمت و فروغی موافقت کرد. سی نفر از استادان زبان فارسی و همچنین چند تن از نظامیان به عضویت فرهنگستان دعوت شدند تا با ملاحظه پیشینه واژه‌ها و همه معانی آنها واژه‌های جدید وضع کنند. واژه‌هایی مانند شهرداری، شهربانی، استاندار، فرماندار، نخست‌وزیری، وزارت فرهنگ، وزارت بهداری، هواپیما و غیره از آن دوره‌اند.

آن‌گونه که از خاطرات اطرافیان و همکاران رضاشاه برمی‌آید، او نه می‌خواست همه واژه‌های عربی را از فارسی بیرون بریزد و نه از واژه‌های نامأنوس فارسی خوشش می‌آمد. علی‌اصغر حکمت در خاطراتش می‌نویسد که از مجلس شورای ملی قانونی را به دربار فرستاده بودند و رویش نوشته بودند «برای دستینه همایونی». رضاشاه از حسین شکوه، رئیس دفترش، پرسید دستینه یعنی چی؟ شکوه گفت مقصودشان امضاء است. رضاشاه گفت این لغات مضحک چیست که وضع می‌کنند؟ از این به بعد بیاورند خودم ببینم.

تا رضاشاه در ایران بود، واژه‌های جدید فرهنگستان را خودش می‌دید و دستور می‌داد به کار برده شوند. پس از استعفا و تبعید رضاشاه، فرهنگستان هم پشتیبانش را از دست داد و پس از فراز و نشیب‌هایی در دوره محمدرضاشاه، به روزی افتاد که امروز می‌بینیم.

یکی از کارهای ماندگار رضا شاه در روابط بین‌المللی، درخواست از کشورهای جهان بود که ایران را «ایران» بنامند. پیشتر، نام ایران را به انگلیسی پرشیا Persia، به فرانسه پرس Perse و به آلمانی پرزین Persien میگفتند که همگی برگرفته از پرسیکا Persiká یونانی‌ست. این نام را یونانی‌ها، بر پایه نخستین تماس‌هایشان با هخامنشیان ِ پارسی بر ایران نهاده‌اند در حالی که ایرانیان همیشه کشور خود را ایران می‌نامیدند. به علاوه، «پارس» همۀ ایران نیست بلکه یکی از استانهای جنوبی ایران است. از این رو، در دی ۱۳۱۳ دولت ایران به همه کشورهایی که با ایران رابطه سیاسی داشتند یادداشتی فرستاد و از آنها خواست از اول فروردین ۱۳۱۴ ایران را به نام تاریخی‌اش «ایران» بنامند.

به دستور رضا شاه همچنین نام بیش از ۱۰۰ شهر و روستای ایران تغییر کرد. گذشته از چند شهر که به نام او رضائیه، شهرضا، پهلویدژ و بندر پهلوی نامیده شدند، بیشتر این تغییرها برای ایرانی کردن یا زیباسازی نام‌ها بود. از جمله: اشرف به بهشهر، بارفروش به بابل، بَهرَه به ایرانشهر، حبیب آباد به نوشهر، حسین آباد به زابل، حسین آباد پشتکوه به ایلام، خبیص به شهداد، خفاجیه به سوسنگرد، خمسه به زنجان، دزدآب به زاهدان، ساوجبلاغ مکری به مهاباد، سلطان آباد عراق به اراک، صالح آباد به اندیمشک، صائین قلعه به شاهین دژ، ضیاء آباد سیادِهِن به تاکستان، عُبادان به آبادان، علیشاه عوض به شهریار، مال امیر به ایذه و محمره به خرمشهر.

یکی دیگر از خدمات علی اصغر حکمت ساختن استادیوم ورزشی یا ورزشگاه در ایران بود. تا پیش از رضاشاه در ایران نه هیچ ورزشگاهی وجود داشت، نه هیچ تیم ورزشی. در نتیجه، ایران را با رقابت‌های ورزشی جهانی کاری نبود.

علی اصغر حکمت در زمانی که وزیر معارف (فرهنگ) بود، ساختمان یک ورزشگاه گِرد کوچک 1۵ هزارنفری را در خیابانی که امروزه مفتح نامیده میشود، آغاز کرد. به گفته حکمت، یک روز رضاشاه که از آن خیابان عبور میکرد توجهش به کارهای ساختمانی جلب شد. به راننده اش دستور داد بایستد. پیاده شد و به کارگاه ساختمانی رفت و درباره ساختمان، از کارگران سئوال کرد که نتوانستند توضیح درستی بدهند ولی گفتند که کارفرما، وزارت فرهنگ است. پس از بازگشت به کاخ، رضاشاه حکمت را احضار کرد و پرسید این ساختمان چیست که بیرون دروازه دولت میسازید؟ حکمت توضیح داد که این یک استادیوم ورزشی‌ است که برای برگزاری مسابقه‌های ورزشی در همه شهرهای بزرگ اروپا وجود دارد و ما هم داریم اینجا میسازیم. رضاشاه چنان از این ابتکار خوشش آمد که به وزارت کشور دستور داد در همه شهرهای بزرگ، به هزینه شهرداری، استادیوم ساخته شود. او همچنین دستور داد بودجه بیشتری در اختیار وزارت فرهنگ قراردهند و استادیوم را هم بزرگتر بسازند. به این منظور، زمین بزرگتری را که در کنار زمین اول وجود داشت از شخصی به نام امجد نظام خریدند. امجد نظام وقتی دانست که زمین را برای ساختن ورزشگاه میخواهند بخرند گفت اگر نام مرا بر ورزشگاه بگذارید، در قیمت زمین تخفیف قابل ملاحظه میدهم؛ پیشنهادی که پذیرفته شد و آن ورزشگاه «امجدیه» نام گرفت. کارهای ساختمانی و تجهیز ورزشگاه امجدیه در سال 1317 به پایان رسید.

باز به گفته علی اصغر حکمت، رضاشاه بر این باور بود که جسم ایرانی‌ها ضعیف شده، باید قوی شود. به این منظور ورزش در همه دبستان‌ها و دبیرستان‌ها اجباری شد.

کتابخانه ملی، انجمن آثار ملی، دانشسراهای مقدماتی و عالی، پیکار مبارزه با بیسوادی بزرگسالان، برنامه آموزشی عشایر و کوچی‌ها و همچنین سازمان تربیت بدنی از جمله یادگارهای دوره وزارت علی‌اصغر حکمت است که تاکنون به‌جا مانده. علی‌اصغر حکمت در دوره رضاشاه جمعاً هفت سال وزیر بود. او که در روستای پراشکفت Par Eshkaft، در نزدیکی دشت ارژن فارس به دنیا آمده بود، در شهریور ۱۳۵۹ در سن ۸۸ سالگی در تهران درگذشت.

در زمینه فرهنگ و هنر، رضاشاه یک کار جالب دیگر هم کرده بود. او که در جریان سفر به ترکیه به اپرا دعوت شده بود، پس از بازگشت به ایران دستور داد در تهران هم اپرا ساخته شود. طرح و کار ساختمان اپرای تهران آغاز شد و به علی دريابيگی، کارگردان تئاتر و سینما، مأموریت داده شد کلاس‌های بازیگری را تشکیل دهد. پری آقابابایف آموزش رقص و باله را به عهده داشت. هنوز ساختمان اپرا به پایان نرسیده بود که این گروه آثاری از اسکار وایلد و آنتون چخوف را به روی صحنه برد.

ساختمان اپرا در خیابان فردوسی، کمی پایین‌تر از خیابان سرهنگ سخایی فعلی قرار داشت. کارهای ساختمانی اپرای تهران در سال ۱۳۱۴ آغاز شد ولی پس از اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ این بنای نیمه‌کاره به حال خود رها شد و کلاس‌های بازیگری و رقص نیز تعطیل شد. در سال ۱۳۳۴ بانک رهنی ساختمان نیمه‌کاره اپرا را خرید و بر روی فونداسیون آن، ساختمان دایره‌شکل فعلی بانک مسکن را بنا کرد.

و باز در زمینه فرهنگ و هنر؛ گمان نمی‌رود زمانی که رضاخان در قزاقخانه بود، واژه ارکستر سمفونیک به گوشش خورده باشد یا اصلاً می‌دانست سمفونی یعنی چه. به این دلیل ساده که در ایران آن روز چیزی به‌نام ارکستر سمفونیک وجود نداشت.

اما هنرمندانی مانند ستوان یکم غلامحسین مین‌باشیان توانستند با پشتیبانی رضاخان، میرپنج قزاق که حالا شاه شده بود، در سال ۱۳۱۳ نخستین ارکستر سمفونیک ایران (ارکستر سمفونی بلدیه تهران) را ایجاد کنند. در همان سال، دومین ارکستر سمفونیک هم با شرکت هنرمندان ایرانی و چک، توسط هنرستان عالی موسیقی ایجاد شد.

ادامه دارد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy