فرانه زکایی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «آقای فردوسیپور! ما هم دلتنگیم...» نوشت:
آقای فردوسیپور چقدر دل ما هم برایتان تنگ شده بود! ما خیلی وقت است که دلتنگیم!
دلتنگ تمام هنرهای غبار گرفته و در گلو خفه شده. دلتنگ چهرههایی هنرمند که سالهاست لابهلای خودخواهیها گم شدند و دیگر چروکهای روی صورتشان تشخیص چهرهشان را برای ما سخت کرده.
آنهایی که بیرحمانه حذف شدند و بدجوری به گردن این روزگار حق دارند. سرمایههایی که نه فقط با دوربین و هنر، که با زندگی قهر کردند و دنیایشان در همان سالهای دور یخ زد. گوشهنشینانی که "تنهایی" اعتماد به نفسشان را هم دزدید و در عوض قوزی به پشتشان پیشکش کرد و این روزها کاری جز شمردن باختهایشان ندارند و تنها اثبات بودنشان عکسهای گاه و بیگاهیست که دوربینها دزدکی از رخ خستهی بیلبخندشان ثبت میکنند و ما به لطف صفحات مجازی دیداری تازه میکنیم و در عین حال زمزمهای ناباورانه بر لبانمان مینشیند که «نه! باورم نمیشه! این فلانی نیست!»
همانهایی که روزگاری برایشان کف میزدیم، همانهایی که هنرشان قبل از خودشان مرد و طوری از صحنه (به قول هنریها) فید شدند که گویی تا به حال انگار اصلا وجود نداشتند. که اگر نبود همین فیلمهای قدیمی وی اچ اس و بتاماکس پر از پرش و بیکیفیتی که از تصویرشان باقی مانده، شاید به حافظهمان و واقعیت زمان هم شک میکردیم.
اما اگر حتی قرار میبود که الان به صحنه برمیگشتند؛ باید با صدایی بلند، خیلی بلند، بهشان بگویند: «صدا...دوربین...حرکت...»، تا بتوانند بشنوند. گوشهایی که دیگر نه خوب میشنوند و چشمهایی که دیگر نه خوب میبینند و صدایی که سراسر بغض است و نگاهی تار و بی فروغ که سراسر حسرت است و حسرت؛ حسرت از حقی که دیگر ندارند. اینان خودشان را جایی در گذشته جا گذاشتند.
آقای فردوسیپور! برای ما که بازیهای فوتبال را مدتی بود بیصدا نگاه میکردیم شنیدن صدای بیرمقتان، آن هم پس از این همه انتظار، دلم را بیاندازه غمگین کرد و همان گوشهنشینان را به یادم آورد. صدایی که دیگر شور و غرور را در وجودم زنده نمیکرد.
از همان جنس غروری که با گزارشگری آقای محتشمیان موقع بازیهای ملی والیبال به هنگام"ایران" گفتنش به دلم مینشیند. محتشمیان طوری محکم و با غرور کلمه ایران را به زبان میآورد که طنینش تا چندین ثانیه نمیگذارد هیچ صدای دیگری به گوش برسد. انگار که تمام حروف کلمه ایران تشدید دارد.
غروری که با گزارشگری آقای عامل هنگام بازیهای ملی کشتی در وجودم میپیچد. لحن صدایی که حتی قبل از مشخص شدن نتیجهی بازی با شنیدنش، مغرورانه ایرانت را قهرمان میدانی.
آقای فردوسیپور! حتی آن خرافاتی که هم خودتان و هم ما، درگیرش بودیم؛ که شما بازیهای ملی را گزارش نکنید تا نبازیم! این بار قدرتی نداشت و دلمان میخواست ببازیم ولی شما گزارش کنید.
آقای فردوسیپور! ما جای خالی شما را میبینیم. ما بغض امثال شما را خوب درک میکنیم. ما فریاد خفته در گلوی شما را خوب میشنویم. اما کاری از دستمان بر نمیآید. همان طور که برای هنرمندان قبل از شما هم نتوانستیم کاری کنیم. اما به قول خودتان: ما طرفداران باوفا و بامعرفتیم؛ و خوب میدانیم که نه ما و نه فالورهای AFC هیچکدام قلابی نیستیم ما واقعی واقعی هستیم.
کاش آن خانم مجری تلویزیون! همان قدر ملتمسانه، بابت نبودن امثال شماها از مردم ایران عذرخواهی میکرد. کاش ما در آن مداری باشیم که هنوز هم دوشنبهشبهایش با صدای فردوسیپور تمام شود.
کاش حداقل شما آقای فردوسیپور، شما دیگر جز خاطرات گذشته ما نشوید...