Wednesday, Feb 10, 2021

صفحه نخست » انقلابِ اسـلامی ایران، شگفتی آورترین انقلاب فرهنگیِ جهان، ابراهیم هرندی

Ebrahim_Harandi_3.jpgاگرچه هرانقلاب، بُعدی فرهنگی دارد، اما هدفِ کانونیِ همه ی انقلاب های جهان، دگرگون کردنِ روابطِ قدرت و تقسیم یا تعدیلِ ثروت در جامعه بوده است. بیشترِ انقلاب ها در روزگارِ مدرن، برای "تغییر جهان" رُخ داده است. اما هدفِ انقلاب اسلامی ایران، به تعبیرِ خمینی، "تغییر انسان" بود. البته آن انقلاب نیز از آغاز برچسب اسلامی نداشت بلکه کوششی برای بازگشت به آرمان های انقلاب مشروطه بود. اما از زمانی که آخوندها در آن درگیر شدند، چشم اندازِ آن را از خیزشی مردمی که خواستارِ حکومتِ قانون در کشور بود و رو به آینده داشت، به نهضتی دینی که خواستار بازگشت به عصر پیامبر اسلام بود، تغییر دادند. این جمله ی منسوب به خمینی که؛ "اقتصاد مالِ خر است." اشاره به هدفِ کانونی انقلاب اسلامی دارد که همانا ساختنِ امتی از ملتی بود و نه در پی زندگی مادی بهتر برای انسان ایرانی. او می خواست که از "شهروند" ایرانی، "انسانی مسلمان" بسازد که در خیالِ او بهترین و برترین انسان پنداشته می شد. انسانی که بنده ی خدا و مقلّدِ مرجع باشد و هویتِ خود را با آب و خاک و تمدن و ثروت و دانش و پیشینه ی تاریخی خود تعریف نکند. نوشته های خمینی نشان می دهد که هنگامی که او سخن از انقلاب می گفت، مرادش از این گفتمان، بازآرایی جامعه و جهان برای پرورش پیروانی شهید پرور در راستای اسلام ذهنی خودش بود. او می خواست که با مهندسیِ اجتماعی، ایران را پایگاهی برای پرورش فرهنگِ اسلام سیاسی و گسترشِ آن در جهان کند. وی در آغازِ ورود به ایران، جامعه ی دلخواهِ خود را "توحیدی" خواند و گفت که؛ "جامعه ی توحیدی معنایش این است که همه اینها به خدا فکر کنند، توجه به خدا داشته باشند. نه که هرج و مرج باشد... یعنی همه با هم به طور وحدت کلمه، وحدت فکر... همه ی گروه ها پشتیبان هم باشند...جامعه توحیدی به این معنا پیدا بشود."

روح الله خمینی اداره ی جامعه را براساس قوانین زمینی نادرست می دانست و برآن بود که بشر جایزالخطاست و نمی تواند برای سعادت و رستگاری خود قانون وضع کند.(1) او در این باره گفته است؛

"ما معتقدیم که قانون‏گذاری برای بشر، تنها در اختیار خدای تعالی است؛ همچنان‏ که قوانین هستی و خلقت را نیز خداوند مقرّر فرموده است و سعادت و کمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانین الهی است که توسط انبیا به بشر ابـــلاغ شده است." (صحیفه امام، ج 5، ص 387-388)

پافشاری خمینی و دیگر سردمدارانِ حکومت اسلامی بر ارزش های انقلابی و انقلاب ارزشی بجای نیازهای زیستی مردم و برپایی نهادهای مدنی و پرداختن به زیرساخت های اقتصادی و رسیدگی به زندگی تهیدستان، گواهی بر فرهنگی بودنِ این رویدادِ تاریخی ست. این گونه است که بیشترین واهمه ی آنان نیز در چهل و اندی سالِ گذشته، از تهاجم فرهنگی بوده است و نه هراس از نابودی کشاورزی و صنعت و اقتصاد و اخلاق در جامعه. برپایی شورای انقلابِ فرهنگی و بستن دانشگاه ها و بازنویسی کتاب های درسی و کوشش در اسلامی کردن نگرش های آکادمیک و انکار وجود پدیده هایی چون، مدرنیستم، سکولاریسم، آزادی، دموکراسی، برابری ِجنسی، تکثر و بطورکلی وجود چیزی بنامِ انسانِ آزاد، همه نشانه هایی از فرهنگی بودنِ این خیزش نابهنگام و شگفت تاریخی بود. خیزشی برای بازگشت به گذشته ای افسانه ای که هیچ گواه خِرَد پذیری بروجودِ آن در جهان وجود ندارد.(2)

هنوز شورای انقلابِ فرهنگی، نهادی کارا در فهرست نهادهای حکومت اسلامی ست تا ایرانیان را همچنان با زور و زجر و شکنجه و روسری و توسری به بهشت بفرستد. آخرین پیام خامنه ای به اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان در سایت این نهاد، نشان می دهد که هسته ی کانونی ِ نگرش خمینی هنوز زنده است؛ "امروز بیشتر از همیشه کشور به عنصر مومن حزب‌اللهی نیاز دارد. هرچه می ‌توانند روی مبانی پافشاری کنند."

خطاست اگر بپنداریم که تنها همان شورای بگیر و ببندی که مشتی اوباشِ حزب اللهی و تروریستِ فرهنگی بنام شورای عالی انقلابِ فرهنگی برپا کردند و هنوز دایر است، بخش فرهنگیِ حکومت اسلامی ست. همه ی اُرگان های این حکومت با فرهنگ سروکار دارد و در پی جایگزین کردنِ هر نگرشِ فرهنگی با فرهنگِ ولایتمدارِ شیعی ست. انقلاب اسـلامی، شگفت ترین انقلابِ فرهنگی جهان بود که ریشه در همزمانی و همراهیِ بسیاری از پدیده های ناموزون و نابهنگام تاریخی و اجتماعی داشت.

بیشتر مردم جهان، انقلابی را که در سده ی بیستم میلادی در چین رُخ داد و "انقلاب خلق چین" نام گرفت، انقلابی فرهنگی می شناسند. درست است که آن انقلاب رویه ی فرهنگی پُرنمایی داشت و مائوتسه تونگ، تئوریسین و رهبرِ آن انقلاب، فرهنگ را عنصری بنیادی در ساختنِ جامعه ای نوین می پنداشت، اما او فرهنگ مائویی را ابزاری برای جا انداختنِ نگرش زیستی خود و گسترش آن در جهان می دانست، نه چیزی فراتر از آن. مائو نیز مانندِ هر مارکسیستِ انقلابی دیگر، رو به آینده داشت و فرهنگ را پدیده ای روبنایی و برآيندی از روابط اقتصادی و واتاب های قدرت در جامعه می انگاشت. اما خمینی در پی بازگشت به گذشته بود و در خیالِ خود، در پی بازسازی "اسلامِ نابِ محمدی". این گرایشِ خِرَد ستیز که آینده را از راه بازگشت به گذشته دنبال می کرد، در زمانِ انقلاب، بسیاری از اهل اندیشه را به درنگ واداشته بود. میشل فوکو، فیلسوفِ نامدار فرانسوی که در زمان انقلاب اسلامی از سوی روزنامه ی ایتالیایی کورییر دِلاسِرا (Corriere Della Sera) برای مشاهده و تهیه ی گزارش از رویدادهای انقلاب، به تهران رفته بود، یکی از کسانی بود که دریافت، آن انقلاب برخلاف همه ی انقلاب های تاریخ که رو به پیش داشته اند، رو به گذشته دارد. او نوشت که پنداره ی "پیشرفت" که یکی از گزاره های بنیادی ویژگی های هر جامعه، پس از دوران روشنگری بوده است، در انقلابِ ایران بروشنی پیدا نیست. در نگاه فوکو، ایرانیان انقلابی هم خواهان بازگشت به گذشته و رسیدن به جامعه ای اسلامی بودند و هم دوستدارِ پیشرفت. فوکو ویژگی این انقلاب را در انگیزه ی "ورا مادی" که همانا خواستن فرهنگِ اسلامی بود، می دانست و برآن بود که اگر این انقلاب پیروز شود، آنگاه باید پذیرفت که راهی ورای شیوه ی خِـردمدار غربی نیز بسوی آینده می تواند وجود داشته باشد و به بار بنشیند؛ راهی که نقشه راهِ خود را دارد و با پارامترهای عقلانی سنجش پذیر نیست. البته اگر فوکو امروز زنده می بود، بی درنگ می پذیرفت که این راه، فریبی بسوی سرابی بیش نیست و در پی انقلابِ اسلامی در ایران، هیچ باری را به سرمنزل مقصود نرساند.(4)

انقلاب فرهنگی که برآیندِ ناموزونی های ژرفِ تاریخی- اجتماعی ست، دو ویژگی پُرنمای بنیادی دارد؛ نگرشِ تونلی و گسست میان نسلی.

نگرشِ تونلی.

این ویژگی، نمادی از واتابِ سیاست در ساختار ذهنی پیروان هرانقلاب فرهنگی ست که سبب می شود آنان جهان را از دریچه ی تونلِ تنگ و تاریک دینی و یا ایدئولوژیکِ خود بنگرند. تونلی که در پایان آن روزنه ای به سوی روشنای آرمانشهرِ انقلابی آنان نمایان است. البته این روزنه را تنها انقلابیون با چشم دلِ خود می بینند و دیگران از دیدن آن ناتوان اند.

نگرش تونلی، یک سویه، تک زاویه، کور- رنگ و جزمی اندیش است. در این نگرش، نه تنها جایی برای نسبی گرایی و چشم اندازهای دیگر نیست، بلکه "دیگری" در آن پذیرفتنی نیست.این نگرش همه ی کُنش ها و کوشش های اجتماعی را با زور بسوی آن تونل می راند و می رواند و کانالیزه می کند. پایاندادِ این چگونگی، مردابی شدنِ جامعه و بُریدنِ آن از جهان، ورشکستِگی اقتصادی، تهیدستی فراگیر، فسادِ اداری، رانت خواری، گسترش منشِ دوزیستی گرایی و به آتش کشیدنِ همه ی امیدها و آرزوهای فردی و ملی ست. این روند را مردمِ چین، کامبوج، کوبا، ایران و بسیاری از کشورهای اروپای شرقی در سده ی گذشته تجربه کردند.

گُسستِ میان - نسلی.

انقلاب فرهنگی زمینه را برای ریشه کن کردن آگاهی و اندیشه ی آزاد آماده می کند و آموزش و پرورش را نهادی برای گسترش نگرشِ افسانه ای و دروغین خود می خواهد. یکی از برآیندهای این چگونگی، ستیزِ پایدارِ حکومت انقلابی، با نویسندگان و هنرمندان و کسانی ست که به آسانی سربراه نمی شوند و تن به تورِ انسانگیری حکومت نمی دهند. چنین است که در هر کشوری که تاکنون انقلاب فرهنگی رُخ داده است، نویسندگان، هنرمندان و نیکخواهانی که برچسبِ "روشنفکر" داشته اند، سرکوب و یا تار و مار شده اند. در دروان مائو در چین، روشنفکران را انگل های گندیده (Stinking Old Ninth) می خواندند.(5) در ایران نیز، ذهنیتِ روشنفکر ستیزی که در سده ی گذشته برکشور حاکم بوده است، هماره پشتوانه ی حکومتی داشته است. این ذهنیت در حکومتِ اسلامی برنماتر شده است و اکنون بسیاری از مردم، روشنفکران را مایه ی همه ی بدبختی های تاریخی و سیاسی کشور می دانند. زمانی نیز حکومت اسلامی برآن شد تا جمع بزرگی از کسانی را که روشنفکر می پنداشت، در اتوبوسی به ژرفای دره ای در جاده ی هراز بفرستد و نابود کند. در زمانی دیگر، حکومت شماری از هنرمندان و نویسندگان نامی را با قتل های زنجیره ای، یکی پس از دیگری به شیوه های قرون وسطایی خفه کرد. (6)

در حکومت های انقلابی، همیشه فرهنگ ابزار سیاسی نگرش ایدئولوژیک و برده پروری می شود و پیوند میان نسلِ آنان که پس از آن انقلاب زاده می شوند را، با نسل های پیش و پس از آن می گسلد. این نسل بجای آگاهی و دانایی، با توهّمِ داشتنِ این دو، بزرگ می شود و استراتژی زیستی اش، رسیدن به هدف هایش با میانبر زدن و نیرنگ و فریب و رانت خواری و بندبازی و باندبازی می گردد. نسلِ چنین انقلابی، وجودِ پدیده ای بنام "جامعه" را نمی پذیرد و آن را گله ی گرگانی می داند که در آن، هماره هریک، دیگری را - حتی در زمانی که در برابرش به کـُرنش کمر خم می کند - در دیدرسِ خود می دارد تا در زمان مناسب با جهشی ناگهانه، گلوی او را با چنگ و دندان بدرد. چنان نسلی، اهل دل سپاری به هیچ نظام اخلاقی و رفتاری و کرداریِ انسانی نیست و رفتارها و کردارهایش، بازتاب های رانش های غریزی اوست. انسان تنها جانوری ست که ذهنی حسابگر دارد و دو دستِ آزاد که می تواند از او درنده ای برنامه ریز بسازد. این جانور اگر کُنش هایش بنیاد اخلاقی نداشته باشد، از هرجانورِ دیگری در جهان خطرناکتر می شود. زادگانِ هر انقلاب فرهنگی، جانورانِ بسیار خطرناکی هستند.

انقلاب صنعتی اروپا و دستاوردهای بسیار چشمگیرش پس از سده نوزدهم میلادی، نقش فرهنگ را در زندگی انسان پُرنما کرد. یکی از پرسش های اساسی در آن روزگار این بود که چه چیزی انسان را در چنین جایگاهی نشانده است که اینگونه آسان برجهان و پدیده های آن چیره شده است و همه چیز آن را در راستای سود و رفاهِ خود سربراه و خمِش پذیر و ابزاروار کرده است؟ پاسخ این پرسش برای دانشجویانِ علوم اجتماعی؛ "فرهنگ" بود. مراد از فرهنگ، همه ی اُلگوهای رفتاری و کرداری مردم در هر سرزمین است که زمینه ساز شیوه ی زیستی آنان و گونه ی بهره وری از زیستبومشان برای سازگاری با آن و ماندگاری در آن می شود. این الگوها را سنّت های اجتماعی، آموزش و پرورش، دادگستری، بهداشت و ادبیات، اندک اندک در ذهنِ هر نوزاد نهادینه می کنند و ریشه های ارزشی آن ها را در نهادِ او می نشانند و می کارند. جامعه شناسان و انسان شناسان برآن اند که فرهنگمندی، بنیادی ترین ویژگی انسان است که او را از دیگر جانوران جدا می کند و در جایگاهی "برتر و بهتر" از دیگر جانوران می نشاند.

پُرنما شدن ِ نقش فرهنگ در آغاز انقلاب صنعتی اروپا سبب شد که فرهنگ شناسی پس از سده ی هیجدهم میلادی گستره ای چنان فراگیر بیابد که از دل آن چند رشته ی آکادمیکِ دیگر مانند؛ جامعه شناسی، مردم شناسی، قوم شناسی و بوم شناسی پدید آید. نخستین جامعه شناسان اروپایی مانند؛ اگوست کامت، امیل دورکهایم، کارل مارکس، هربرت اسپنسر، مَکس وبر و جورج سیمِل، همگی انسان را برساخته ای اجتماعی می پنداشتند. دورکهایم می گفت که نه تنها همه ی رفتارها و کردارهای انسان فرهنگی و اجتماعی ست، بلکه کنش ها و کوشش های فیزیولوژیک تن انسان نیز پیرو قراردادهای اجتماعی ست. وی نمونه ی این چگونگی را گرسنه شدن انسان در زمانِ نهار و شام می دانست که هریک برساخته ای شرطی - اجتماعی ست و مکانیزمِ فیزیولوژیکِ خوردن و نوشیدن را در حافظه ی ما با زمانی ویژه پیوند داده است. کسی که با ساعت از خواب بیدار می شود و یا بخواب می رود و در زمان معینی نهار و شام می خورد، نیازِ غریزیِ تنِ خود به خوراک و نوشاک را در چنبر قراردادهای اجتماعی جا داده است. نیز چنین است داستان به زنجیر کشیدن نیازهای جنسی در قاب ها و قالب های سنت های دینی، قومی و اجتماعی. جامعه شناسان می گویند که دگرگونی آداب و رسوم و سنت های هر جامعه، نشان از اجتماعی بودن آن ها دارد. در جایی پدرسالاری بر جامعه حاکم است و در جایی دیگر مادر سالاری. یک جا تک همسری جرم است و یک جا چند همسری.

اهمیتِ فرهنگ در علومِ اجتماعی سبب شده است که جامعه شناسان و مردم شناسان، جهان را بازتاب بیرونی فرهنگ انسان بدانند و انسان کنونی را پدیده ای فرهنگی بخوانند. این چگونگی گفتمانِ "فرهنگ" را در همه ی سرزمین ها ارجمند و ارزشمند کرده است. در زبان فارسی این واژه، بُعدی شکوهمند و تشریفاتی هم دارد و صفتِ "فرهنگی"، در اصطلاحاتی چون؛"انسانِ فرهنگی"، "با فرهنگ" و یا، "شخصیتِ فرهیخته"، اشاره به والایی و بزرگی آدمی در رده بندی جایگاه اجتماعی افراد دارد. این چگونگی پذیرشِ "اصالتِ فرهنگ" و نقشِ بزرگِ آن را در روند های اجتماعی و اقتصادی و نیز در شکل گیریِ روابطِ قدرت آسانتر می کند. چنین است که از آغازِ رویارویی ایرانیان با فرهنگ و تمدنِ غربی، برخی از نویسندگان ایرانی، فرهنگ ایران را زمینه سازِ شکست ایرانیان در راه "پیشرفت" و رسیدن به غربیان دانسته اند و انقلابی فرهنگی را درمان دردهای اجتماعی و تاریخی انگاشته اند و پیشنهاد کرده اند.

این گزاره گرفتاری های زیادی دارد. نخست این که اگر فرهنگِ ایرانی، جلوگیرِ ارزش های فرهنگیِ بیگانه بوده است و از ورود آن ها به گستره ی خود جلوگیری کرده است، بدرستی کاری را که می بایست بکند، انجام داده است. یکی از ویژگی های هر فرهنگ، داشتن مکانیزمِ خودبانی و گریز از وارفتن در فرهنگ های دیگر است. پس اگر فرهنگ ایران در چند سده ی گذشته چنین کرده است، فرهنگی زنده و کارا بوده است. اگر چنین باشد، آن که گیرهای بنیادی جامعه خود را فرهنگی می داند، سخنی دیگر را با ما در میان می گذارد و آن این است که من ارجگذارِ ارزش های فرهنگ دیگری هستم که بهتر و برتر از ارزش های فرهنگ بومی من است. پس من نبودِ آن ها در فرهنگِ بومیِ خود، سببِ "عقب افتادگی" می دانم. در چنین سناریوی ذهنی ، نویسنده ای که مشکلِ هویتی خود را گرفتاری فرهنگی می خواند، با فرافکنی، گیری فردی را مشکلی فرهنگی قلمداد می کند. اما او در حقیقت دچارِ بُحران هویت است.

نکته دیگر در این راستا این است که در ذهن بسیاری از مردم، فرهنگ به رفتارهای اجتماعی و ادبیات روشنفکری و سیاسی محدود می شود. اما فرهنگ، راهِ زندگی و دربرگیرنده ی همه ی شیوه های رفتاری و کرداری فردی و منش های اجتماعی انسان است که هم شیوه ی زایش و رویش و روش او را در برمی گیرد وهم آرمان ها و آرزوها و راها و رسم های زیستن با طبیعت و خویش و جهان. هر فرهنگ، پی آیندِ کشش ها و کوشش های زیستی و اجتماعی کاربران آن است و با دگرگون شدنِ آن کشش ها و کوشش ها دیگرگون می شود و نه با اعلامیه و قرارداد و گفتگوهای روشنفکرانه و گفت و نوشت های فیلسوفانه و دانشمندانه. هربار که انسان محدودیتی را شناسایی می کند و آن را از میان برمی دارد، فرهنگِ زیستی او گامی به پیش برمی دارد که بازتاب آن بسیاری از پدیده های دیگر را نیز دگرگون می کند. چرخِ چاه که ساخته شد، نه تنها توانِ انسان در بیرون کشیدنِ آب های زیرزمینی بسیار بیشتر شد، بلکه تعریف آبیاری و زمین داری را نیز دگرگون کرد. فراتر از آن، پیدایش چرخ، بازوی مکانیکیِ تازه ای برای انسان فراهم آورد که چندی پس از آن به ساختن تختِ روان و گاری کشیده شد و دنباله آن امروز همه ی صنایعِ الکترومکانیکی، از موتور سیکلت گرفته تا ماهواره های کیهان نورد است که چرخه ی صنایع مدرن را می گرداند. این روند از زمانی که نخستین چرخ چاه، نزدیک به شش هزار سال پیش بدست سومری ها ساخته شد، تا به امروز که چرخش ماهواره های کهکشان پیما، انسان را در پرواز، چالاکتر و پرّاتر از هر پرنده کرده است، فرهنگ انسانی را گام بگام دگرگون نموده است.

اگر انسان را به کامپیوتر مانند کنیم، فرهنگ را باید نرم افزار آن کامپیوتر پنداشت. نرم افزاری هوشمند که در واکنش به کارکردِ سخت افزارِ خود کاراتر می شود و داد و ستد انسان را با زیستبوم اش ممکن می کند. فرهنگ، پلی میانِ انسان و طبیعت است. از اینرو، فرهنگِ مردمِ هر سرزمین، پیوندِ یکراستی با ریستبومِ آنان دارد. پس برای دگرگون کردن فرهنگِ هر سرزمین، نخست باید شیوه ی زیستی مردمان آن سرزمین را دگرگون کرد. فرهنگ با همه ی گوناگونی و پیچیدگی اش، خود برآیندی از شیوه ی زیستی انسان و گونه ی داد و ستدِ او با زیستبوم خویش است. آنچه امروزه "فرهنگِ جهانی" خوانده می شود، گفتمانی سیاسی ست که از چشم اندازِ فرهنگ شناسی، سخنی ناسنجیده و بی معناست. این رشته سری دراز دارد و در نوشته ای دیگر بدان باید پرداخت. گرایش های فرهنگی مانند، آداب، آئین، اخلاق، ایثار، خاک و خون پرستی، رده بندی مردم، نقش زن و مرد، ارجگذاری فلسفه و ادبیات و هنر، نیک و بد، همه تراوه هایی از شیوه ی زیستی دارندگانِ هر فرهنگ با زیستبومشان است. این گونه است که هر فرهنگ ويژگی های خود را دارد. فرهنگ مردمان بیابان زی، فرهنگ سازگاری با کویر و گرما و کم آبی ست. اخلاق در چنان فرهنگی در راستای نکوداری آب و بهداشت و انباردن آن و نیز کشت و کارِ زمانمند و صرفه جویی آن و گرما گریزی و آموختنِ فوت و فن کندن چاه و قنات و پروردن گیاهان و میوه های آبدار است. زیبایی نیز در چنان فرهنگی با همین ارزش های فرهنگی سروکار دارد. ببینید در زبان فارسی که زبان مردم سرزمین های نیمه خشک است، واژه ی "آب"، پیشوند و پسوندِ چه تصاویر مثبت و شاعرانه ای شده است؛ آبان، آباد، آبوار، آبناک، آبگون، آبستن، آبرو، آبسال، آبگینه، آبنوس، آبی، آبرنگ، آب و رنگ، خوشاب، گلاب، سراب و ... این همه برای آن است که آب، در فرهنگِ کویریِ این زبان، نماد تراوت و تازگی و پاکی و رویش و شادابی و زندگی ست و همین که کسی بگوید؛ "کبوترِ تشنه از گلوی چشمه آب می نوشد"، بسیارانی آن را شعر خواهند پنداشت. دیگران نیز خواهند پذیرفت که این جمله به شعر نزدیک است.

واروی این چگونگی را در فرهنگ اسکیموها می توان یافت. در آن فرهنگ که برای زیستن برروی برف و یخ شکل گرفته است، ماندگاری در گرو دورماندن از سرما و گریز از خیسی و زیان هایی که در پی آن ها به انسان می رسد، است. اگر فردوسِ بیابان زیان، سرزمینی آبسال و سرسبز و خُنک، با نهرهایی روان و چشمه هایی جوشان و فوّار است، بهشت اسکیموها جایی گرم و خشک است که در میان میدانی از آتش، با شعله های سربه فلک کشیده ای که روز و شب بسوی آسمان زبانه می کشند برپا شده است تا تاریکا و سرما را بزدایند. این همان پنداره ای ست که بیابان زیان از دوزخ دارند. پرت نشویم.

آنان که در چند سده ی گذشته، انقلابِ فرهنگی را برای همزمان شدن جامعه ی خود با جهانِ مدرن پیشنهاد کرده اند، همه انسان های نیک نهاد و دلسوزی بوده اند و ای بسا که مرادشان از چنین انقلابی، تلاشی همگانی برای شناسایی و بررسی دارایی فرهنگی و سنجش نیک و بدِ هریک، در پرتو نیازهای کشور بوده است. تلاشی نهادینه همراه با گفتگویی جدی و بی تعارف با همکاری همه ی اُرگان ها، نهادها و رسانه های ملی و گروه های جنسی و دینی و قومی، با چشمداشت به جایگاه جغرافیایی ایران و اهمیت استراتژیک آن در روابط سیاسی بین المللی. ای بسا که این پیشنهاد، بی توجه به تاریخِ زیسته و انقلاب های فرهنگی جهان ارائه شده است و از زمینه های نگرشی و ایدئولوژیکی که بسیار آسان، هر پیشنهادِ نیکخواهانه ای را در راستای سودِ قدرتمداران می رواند، بی خبر بوده اند. کسانی نیز که هم اکنون این پیشنهاد را می کنند، شاید نمی دانند که انقلاب ایران آخرین و شگفت ترین انقلابِ فرهنگی جهان بود.

شاید آن ها نمی دانسته اند که در تاریخِ تبار شناسی اندیشه های سیاسی، "انقلابِ فرهنگی" نامِ دیگرِ مهندسی اجتماعی ست و جایگاهی در گستره نگرش سیاسی فاشیسم دارد. این نگرشِ ویرانگر، به هر سرزمین که راه می برد، نخست همه ی برآیندها و برآیه های تاریخی و فرهنگی آن سرزمین را ویران می کند و تاریخ را از آغاز می آغازد. تاکنون هر گاه و هرجا که سخن از انقلاب فرهنگی بوده است، نگرشِ زیستی رهبرِ آن انقلاب، بعنوان فرهنگ نوین به مردم زورآور شده است. نمونه های این چگونگی در روزگارِ کنونی هیتلر در آلمان، استالین در روسیه، مائو در چین، پـُل پوت در کامبوج و خمینی در ایران بوده اند. اگرچه این اقدامِ سهمگینِ انقلابی دستاوردهای تاریخی را ویران می کند و شیرازه ی باهمی اجتماعی را به گونه ی بهبود ناپذیری از هم می گسلد، اما نیکبختانه هرگز پیروز نمی شود. دستبرد در گزاره ها، پذیره ها و هنجارهای فرهنگی، بازی با صورت مسئله است و چیزی را دگرگون نمی کند. ازسویی نیز می توان نهادهای اجتماعی را از درون تهی کرد و یا نابود کرد، انگونه که در ایران دانشگاه ها بسته شد و دانشگاهیان یا کشته شدند و یا تارومار. اما جامعه را نمی توان تعطیل کرد تا شورای انقلابِ فرهنگی برای آن فرهنگِ تازه ای بسازد. چنین است که این کار، با همه ی فرصت سوزی و زیان های گرانی که دارد، به سردادنِ شیپور از سرِ گشادِ آن می ماند و هرگز بجایی نمی رسد.(7)

......................

  1. نگاه کنید به؛ "صحیفه امام، مجموعه سخنرانی ها و بیانات امام خمینی"، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،1378. http://www.imam-khomeini.ir/fa/page/210/?kind=279
  2. دورانِ افسانه ایِ شکوه و شکوفایی اسلام را که اسلامگرایانی مانندِ جمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، سید قطب، خمینی، شریعتی، ملاعمر و ابوبکر البغدادی در پی بازگشت بدان بودند، هرگز در تاریخِ اسلام وجود نداشته است. اینان همیشه به سوره ای در قران بنام "سوره عصر" اشاره می کنند که خدای اسلام در آن به "عصر" سوگند خورده است، اما نگفته است که به چه عصری اشاره می کند. برخی از مفسران قرآن گفته اند که مراد از عصر در این سوره، دوره ی آغازین اسلام است. عصری که گرگ و میش با هم چرا می کرده اند و مسلمانان در آرامش و آسایش می زیسته اند. از اینرو، پیروانِ اسلام سیاسی خواهانِ بازگشت به آن عصر طلایی هستند و ستیزشان با فرهنگ و تمدنِ غربی ریشه در این آرمان دارد. نگاه کنید به این لینک: https://ar.wikisource.org/wiki/%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86_%D8%A7%D9%84%D9%83%D8%B1%D9%8A%D9%85/%D8%B3%D9%88%D8%B1%D8%A9_%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B5%D8%B1
  3. https://sccr.ir
  4. https://www.sciencespo.fr/kuwait-program/wp-content/uploads/2018/05/KSP_Paper_Award_Spring_2017_WASIK_Oliwia.pdf
  5. http://factsanddetails.com/china/cat2/sub6/item67.html
  6. https://www.facinghistory.org/sites/default/files/publications/Teaching_Red_Scarf_Girl_0.pdf
  7. ذخیره ی ارزی نروژ در پایانِ سالِ میلادیِ گذشته، 923 میلیارد پوند بود. این در آمد، ارزی که از فروش نفت بدست آمده است، در یکسال 90 میلیارد دلار سودِ سهام داشته است. ذخیزه ی ارزی ایران را در همانسال (2020)، نزدیک به 88 میلیارد دلار تخمین زده شده است و هیچ سودی نیز نداشته است. با این حساب، درآمد سودِ ارزِ موجود در حسابِ ارزیِ کشورِ نروژ، از کُلِ سرمایه ارزی ایران بیشتر بوده است. مقایسه این دو صندوق ارزِ ملی نشان می دهد که ریشه ی فلاکت در ایران، استبداد است که سرمایه ها را غارت می کند و فرصت ها را به آتش می کشد. نه گیرنماهایی که در سده های گذشته برای فریب مردم ساخته اند و ما را گمراه کرده اند. نگاه کنید به دو لینکِ زیر:

https://www.theguardian.com/business/2021/jan/28/norways-sovereign-wealth-fund-gains-more-than-90bn-during-2020

https://www.dw.com/fa-ir/%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%82-%D8%A8%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D9%84-%D8%B3%D9%82%D9%88%D8%B7-%DA%86%D8%B4%D9%85%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%B0%D8%AE%D8%A7%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/a-55330998

***

eh118@yahoo.com



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy