آن روز، همه عشق بود. از زمین و زمان شادی و دوستی و عشق و امید میجوشید و میبارید.
آن روز، آزادی در رودهای ایران زمین روان شده بود و از ابرها بر دشتها و مرغزارها وکوهستانها و درهها باریدن گرفته بود.
آن روز، روز داشتن رویا بود و رویا را قابل تحقق دیدن.
آن روز در رویای سبز کردن وطن بسر میبردیم.
آن روز در آروزی یک شبه ره صد ساله رفتن و جبران عقب ماندگیهای تاریخی وطن را میدیدیم. چرا که چنان انرژی و توانی و اعتماد به نفسی در جامعه جوشش گرفته بود که ناممکن در برابر آن اراده چارهای جز ممکن شدن نمیدید.
در آن روز، سخت بایزید بسطامی را حس میکردیم و میدیدیم که در صحرای استبداد، باران آزادی باریده است و چنانکه که پای به برف فرو رود، به عشق فرو میشود.
علامات آن روز را از ما هها قبل در تغییر رفتار مردم میدیدم و میدیدم که چگونه دعواها و قهر کردنها و چشم و هم چشمیها و به رخ کشیدنها و جوکهای قومیتی هر روز بی رنگ و بی رنگ تر میشود و جای آن را دوستی و محبت میگیرد.
میدیدم که هر بار سوار میخواستم تاکسی بگیرم تا به دانشگاه تهران رفته و به حلقه مرکزی انقلابیون که از کوچه و خیابان به آنجا سرازیر میشدند بپیوندم، ماشینهای شخصی جلوی پایم میایستند و کرایه را نمیپذیرفتند و اینکار آنقدر تکرار میشد که با خودم میگفتم که بعد از انقلاب، رانندگان تاکسی باید شغل دیگری پیدا کنند.
در آن روزها، در حالیکه تفنگ ژ-۳ خود را آنقدر به بدنم نزدیک میکردم تا دیده نشود و اینگونه از طریق داشتن سلاح احساس غروری کاذب نکنم، آزادی را در در و دیوار میدیدم و سیل روزنامهها که بدون هیچ سانسوری آنچه را که میخواستند مینوشتند و هر گروهی تظاهرات خود را شکل میداد.
در آن روزها بود، که خوب یاد دارم، زمانی را که در جلوی دانشگاه، به میزهای انباشته شده از کتاب و روزنامه فروشیها که خرمنی از روزنامهها را بر روی دکه و بغل دکههای خود گذاشته بودند و به گروه هایی که به بحث در مورد بود یا نبود خدا و یا تقسیم زمینهای کشاورزی و یا چگونه صنعتی کردن کشور و... به بحث با یکدیگر ایستاده بودند و درمیان آنها مادر بزرگی را میدیدم که به حرفها گوش میدهد تا کدام را عروسی /دامادی را مناسب برای خود تشخیص دهد و سر سخن را با او باز کند در نزدیکی درخت چناری ایستادم و با رضایتی عمیق گفتم:
< این همان هدفی بود که برای آن انقلاب کردیم. >
چرا که چند روز قبل از آن و زمانی که معلوم شده بود که استبداد سقوط کرده است ولی هنوز برخوردهای پراکنده ادامه داشت در کنار پادگانی در نزدیکیهای تهران ویلا ایستاده بودم و با خدایم به گفتگو پرداختم و خواستم چند روزی مانع کشته شدنم شود تا آن آزادی را که برای آن مبارزه کردیم را زندگی کنم و آن را نفس بکشم تا اگر قراربرکشته شدنم است، آن آزادی را که برایش مبارزه کردیم زندگی کرده باشم.
در آن روزها، وقتی در خیابانمان، بچه محلها در سلسبیل و خیابان خوش شعار <در بهار آزادی/جای شهدا خالی> را بروی پارچهای نوشته و دو طرف خیابان را بهم وصل کرده بودند و صدها دختر و پسر با شادی در خیابان شعارش را میدادند، حتی لحظهای در تصورم نمیآمد، که دشمنان آزادی، نقشه کودتا برعلیه آزادی را از قبل ریختهاند و حدود پنج ماه بعد از انقلاب بود که مردم برای اولین بار اسم <ولایت فقیه> را شنیدند و هنوز نمیدانستند که خوردنی است یا نوشیدنی و آنچه که میدانستند، خمینی پاریس بود و عهدش با مردم بر استقرار رژیمی دموکراتیک که آزادی و استقلال همه شهروندان را تضمین میکند و امضایش را زیر پیش نویس قانون اساسی خالی از ولایت فقیه گذاشته بود.
در آن روزها با وجودی که بعد از اعدام بدون محاکمه چهار نفر از سران ساواک و ارتش، بنی صدر در اعتراض هشدار داد که <از بدترینها شروع میکنند و با بهترینها ادامه میدهند. > خطر امکان سر بر آوردن استبداد را هنوز باور نمیکردیم.
در آن روزها حتی تصورش را نیز نمیتوانستیم بکنیم که روحانیون قدرت طلب حزب جمهوری از یک طرف و استالینیستها ازطرف دیگر درحال کشیدن فرش آزادی که بروی آن زندگی میکردیم از زیر پایمان هستند.
میشنیدیم که بنی صدر پی در پی در مورد عود استبداد در لباس دین هشدار میداد و مکرر سخن از پیشرفت کودتای خزنده میزند، و به شورای انقلاب هشدار میداد که تاریخ ایران بارها آخوند کشی را دیده است، ولی در خود چنان توانی را حس میکردیم که قادر به جلوگیری از آن خواهیم بود. چرا که میدیدیم که استبدادیان اقلیت کوچکی بیش نبیستند و نامزدشان، حسن حبیبی، در انتخابات ریاست جمهوری حتی پنج درصد هم رای نیاورده بود.
ولی عوامل تو در تویی مانند تحمیل جنگ داخلی از طرف سازمانهای استالینیست و مائویست و کودتای نوژه و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکا و کوشش دکتر شاپور بختیار در بر انگیختن صدام به حمله به مام وطن، اشتباهات و یا سازش کاریهای جدی جناح دموکراتیک در مقابله با جناح استبدادی باید رخ میدادند تا آن نقشه قابلیت اجرا بیابد. (۱) چرا که هیچ جبری در آنچه که شد نبود و آنانکه میگویند که باید همینگونه میشد، زندانیانی هستند که در جبر تاریخ گرفتار شدهاند.
در آن روزها و ماهها هنوز نمیدانستیم که سرنگونی دیکتاتوری که سبب ساز انقلاب شد تنها مرحله اول انقلاب و نقطه عطف آن است و برای محقق و نهادینه کردن اهداف انقلاب نیاز به کوشش و نقدی مستمر دارد. چرا که انقلاب نه فقط یک حادثه که یک پروسه و جریان است که برای رسیدن به هدف باید با پای زنی و پای مردی پی گرفته شود و تنها در چنین پی گرفتنی و از طریق نقد بر غنای فرهنگ سیاسی-مدنی جامعه افزودن است که جمهوری شهروندان ایران متولد شده و رشد میکند و در این کوشش، جریان مصدقی استقلال و آزادی بیش از چهل سال است که پر توان و پر امید، ایستاده است تا شاهد استقرار جمهوری شهروندان در سرزمینی شود که تاریخ آن در اسطوره گم میشود.
(۱)
https://www.tribunezamaneh.com/archives/208498