توسعه سیاسی در ایران همیشه به سبب نگرش ایدئولوژیک کنشگران سیاسی با بحرانها و چالشهای گوناگون همراه بوده است و با در جا زدنهای سیاسی همواره کشور را با آسیبهای جدی و پیامدهای ناگوار روبرو ساخته است. درک نادرست از شاخصها و معیارهای توسعه سیاسی و عدم شناخت عناصر سازنده و متغیرهای پیچیدهای که توسعه سیاسی را ممکن میسازد، وارد کردن نگرشهای فردی و گروهی به سیاست همراه با احساسات رمانتیک از جمله عواملی هستند که فرآیند توسعه سیاسی را با مشکل روبرو و در اکثر موارد ناممکن میسازد که به فقر فرهنگ سیاسی میانجامد.
گفتمانها اغلب بی پایه و بی تناسب با واقعیتهای تاریخی و جاری کشور در حوزههای گوناگون هستند که خود مانع رسیدن به توسعه سیاسی شده است و تنها در خدمت جریانهای سیاسی و دلبستگان آن بکار میاید. به دلیل هراس از معکوس شدن روابط قدرت با پیچیدگی هایی که دارد (کدام قدرت؟؟) و به تبع آن کم شدن دامنه اثرگذاری در میدان سیاست، مناسبات سیاسی و مفهوم دموکراسی و تحولات تاریخی همیشه به روش هایی طبقه بندی و مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرند که معمولاً موجب بد فهمی میشوند. با آنکه اغلب در گفتگوهای روزمره از مفهوم دموکراسی استفاده میشود اما به اندازه تعداد سازمانها و گروههای سیاسی تعاریف گوناگونی از دموکراسی وجود دارد که معمولاً تصویر دقیقی از آنچه که هست را ارائه نمیدهد. تألیفات و نوشتهها در این زمینه نیز مبین آن است.
اینگونه مفهومپردازی ها درک دقیق مفاهیم کلیدی مانند دموکراسی و زیر و بم دریافتی مشترک را نادیده میگیرد و تنها بر خوانشی ایدئولوژیک بر پایه نگرشهای سیاسی و موضوعات جهت دار سازمانی بسنده میکند. بر همین اساس همه اختلافات ما، در کنار مسایل تاریخی، از همین بد فهمی یر میخیزد که در حد منازعت آن چهار کس بر سر انگور مولانا نمود پیدا میکند.
فرهنگ سیاسی ما به همان اندازه که ایدئولوژیک است، همچنان متناقض و پراکنده باقی مانده است. ما برای زیر و رو کردن سیاست ایران ابتدا باید خود را دگرگون کنیم و تمام دگمهای پیشین را به چالش بکشیدم. برای برون آمدن از فقر فرهنگ سیاسی باید شجاعت داشت که در نزد بسیار کسان هنوز کالایی است کمیاب، تا بتوانیم با دگرگون کردن رفتار و منش بر نگرشهای سیاسی بی کیفیت خود فایق آییم.
هر ایده و سخن سنجیدهای اگر از سوی مخالف، که اغلب دشمن نامیده میشود، بیان شده باشد، همواره مورد بی مهری قرار میگیرد و اگر فشار افکار عمومی سبب واکنشی گردد، با هزار «اما و اگر» در رد آن و در خوشبینانه ترین حالت در تقلیل آن میکوشیم تا بار دیگر افلاس اندیشه را در ویترین فقر فرهنگ سیاسی به نمایش بگذاریم.
در جایی که سیاست به بنبست رسیده است تنها با «امر سیاسی» و نیرویی نفی کننده میتوان از دامنه هزینههای سنگین در پهنه سیاست کاست و تعامل سازنده میان کنشگران را افزایش داد. اکنون که سیاست در کشور بعنوان تدبیر امور ملت و اداره کشور و مدیریت جامعه به بنبست رسیده است، تلاش برای پر کردن آن با ایدئولوژیهای زنگار بسته و اندیشههای منجمد شده سیاسی، راهکاری است دستنیافتنی که ره به جایی نخواهد برد و تنها تنگنایی به بنبستهای موجود میافزاید. برای برون رفت از بنبست کنونی و پایان دادن یه وضع اسفناکی که کشور و مردم را به مرز فنا و نیستی کشانده است باید «امر سیاسی» در مناسبات کنشگران سیاسی برقرار گردد.
در وضعیت کنونی که گفتمانهای ناسازگار با فرآیندهای سیاسی و اجتماعی، مفهوم سیاست را هم از نظرگاه ظاهر بدقواره و هم از درونمایه بی کیفیت و تهی گشته است، باید به امر سیاسی توجه بیشتری کرد و با آن سخن گفت. میدان تاثیرگذاری امر سیاسی و حوزه نفود آن بسیار فراتر از سیاست است و قدرتش بر اساس خوانشی از عقلانیت پیش میرود که کل نظام و ساختار قدرت مستقر را نفی و به چالش میکشد و فرایند توسعه سیاسی را سرعت میبخشد.
ماهیت و جوهر امر سیاسی میدان امور انجام شدنیها و ممکن هاست. در جایی که سیاست زمینگیر شده و از انجام وظایفش باز مانده و «سیاستورزی از طریق گفتار ضدسیاسی انجام میشود (لئو اشتراوس)»، امر سیاسی را باید به دست آورد، زیرا تنها راه برون رفت از لجن زار و گندابی که در آن میلولیم، بازگشت به «امر سیاسی» است.
همگام شدن گروهها و نیروهای اجتماعی متعدد و ناهمگن در امر ملی در دوران مشروطیت تنها با تعامل در چهارچوب «امر سیاسی» ممکن بود و ناکامیاش بازگشت به سیاست تهمت و افترا و خشونت و ترور بود که دیگر سیاست هم نبود. در دوران سردار سپه و بازیابی یکپارچگی سرزمینی و سازندگی پس از آن در عصر رضا شاهی تنها در پرتوی «امر سیاسی» و همدلی و همکاری مدیران سکولار و و قانونمندش ممکن بود. برتری «امر سیاسی» از دهه چهل به بعد در دوره نخست حکومت شاه فقید جای خودش را به سیاست در محدوه تنگ و ایدئولوژیک جهان سومی و دشمنی با همهکس، حتی با خود داد و کمتر از دو دهه بعدش سرنوشت ملی ما را چنان رقم زد که هنوز داریم از میوه های گندیده و سمی آن تناول میکنیم. مخالفت جامعه سیاسی با «انقلاب سفید» و اصلاحات ارضی و خزیدن زیر عبای آخوندها نه تنها امر سیاسی را به مسلخ برد، بلکه از بازگشت سیاستی خبر میداد که منطق و دادگری و نظم و تفکر غایبان بزرگ آن بودند.
با آنکه فضای سیاست در ایران همواره دچار تنشهای شکننده و فراز و فرودهای افراد و جناحهای سیاسی بوده است، اما اکنون بتدریج نشانه هایی از عقلانیت سیاسی و قاعده مندی در میدان سیاست دیده میشود که نوید بازگشت به امر سیاسی و امید در افق سیاست را نمایان کرده است.
از پیشگامان بازگشت به امر سیاسی نامه سرگشادهای است که آقای جمشید اسدی، کارشناس امور اقتصادی و روشنگر مسایل سیاسی، در پی فراخوان «پیمان نوین» شاهزاده رضا پهلوی، به «چهره ها و نیروهای اپوزیسیون آزادیخواه ایران» انتشار داده است. بدنبال آن بیانیه گروهی از اعضا و هواداران مبارز و شجاع پیشین احزاب و سازمان های چپ به منظور «مسئولیت پذیری برای رهایی از حکومت ضد بشری جمهوری اسلامی و تأکید بر محتوای غیردینی و دمکراتیک نظام جایگزین جمهوری اسلامی بر پایەی رعایت کامل اعلامیەی حقوق بشر و منضمات آن»، خود را همپیمان «پیمان نوین» دانستهاند.
قرار دادن مسئولیت در مرکز گفتمان سیاسی و پیوند دادن شجاعت، که پایه و اساس سیاست است، همراه با فضیلت در مفهوم ارسطویی آن، و فراخواندن برای آزاد شدن از زندان تاریخ که همه شور و نشاط زندگی را از ملت ربوده است، از شاهکارهای این نامه و بیانیه هستند. تفاهم ملی که بی آن نه از حکومت فاسدان و جن زدگان میتوان گذر کرد و نه از آزادی و دموکراسی دم زد، نگریستن به «پیمان نوین» به عنوان یک فرصت که باید بر آن «اصول ارزشی افزود» و فراتر از آن پیش رفت، از دیگر برتریهای این نامه و بیانیه بشمار میروند.
کار ارزشمند این دوستان که سنت ویرانگر و ورشکسته شش دههای سیاست در ایران را بدرستی به عنوان یک واقعیت عینی نشانه رفته و به چالش گرفته است، در مسیر نشاندن سیاست در جای واقعی خود و دگرگون کردن فرهنگ سیاسی است و تأکیدش بر نقش مهم انسان به عنوان موجودی کنشگر و آگاه برای خلق جهانی تازه در تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است.
کار ارزشمند و شجاعانه دیگرشان شناساندن دوباره انرژی و ظرفیتهای روشنفکری «چپ» ایران است که مانند همه جهان و از جمله در کشور خودمان همیشه اندیشه ساز و خالق هنر و ادبیات بوده است، چنانکه در دورهای بوده است و تفاوتهای بسیاری با «تلاوتگران» حفظ وضع موجود در صورتهای مبتذل اصلاح طلبی و بتازگی تحول خواهی (نام دیگر استمرار طلبی) دارد.
رژیم مجانین رام شدنی نیست بلکه محو شدنی است، زیرا تضادهای آشتی ناپذیر در همه زمینهها با حکومت که در زمره آنتاگونیستی جای دارد، نه با اصلاح قابل حل هستند و نه با تحول خواهی قابل دوام، و تنها با سرنگونی آن و نابودی کامل همه ساختارهای ضد انسانی آن میسر است. امر سیاسی فراتر از یک امر رقابتی است و ارتباطی حیاتی و تنگاتنگ با اصل تنازع بقا دارد؛ هنگامی که حضور «یکی» مانع دسترسی «دیگری» به منافع خویش شود و تداوم هویتی او را به خطر اندازد. همین «فضای تخاصم و نزاع و درگیری است که باعث ظهور امر سیاسی میگردد (کارل اشمیت)» زیرا امر سیاسی به اساس و جوهر سیاست توجه دارد و تنها با اقدامات و کنشهای متناسب و در ارتباط با «گفتمان مسلط» که براندازی است، امکانپذیر است.
این هوشمندی سیاسی و هوشیاری ملی که در بیانیه و نامه آشکار است امید به آیندهای روشن و رسیدن به نظامی انسانی را به طور چشمگیری افزایش داده است. ظهور یک گرایش جدی و خردمند «چپ» که بی آن نه دموکراسی در جامعهای جایی برای پرورش دارد، نه از حقوق بشر میشود دم زد و نه عدالت و کرامت انسانی جایی در مناسبات اجتماعی میتواند داشته باشد، چشم انداز گذار از رژیم اسلامی و فروپاشی آن را نزدیک کرده است.
از نو شدن و دوباره برخاستن کار هر کسی نیست؛ اما «چپ» خردمند ایرانی هم تواناییاش را دارد و هم ارادهاش را.
باید بر این آغاز امیدوار کننده افزود و فراتر رفت؛ ما نیز هم پیمان «هم پیمانانیم».