در خلوت کتابفروشی ام در هامبورگ، عینک ام را در آورده بودم و داشتم کتاب می خواندم. ناگهان احساس کردم کسی در مقابل ام ایستاده است. سرم را بالا آوردم و مردی را به صورت تار در مقابل ام دیدم. در سکوت، رو به روی ام ایستاده بود و به من خیره شده بود. عینک ام را که زدم با تعجب بسیار، علی دهباشی را در مقابل ام دیدم!
به شدت جا خورده بودم! در آن ساعت روز، در آن مغازه ای که پرنده در آن پر نمی زد، در گوشه ای پرت از شهر هامبورگ، علی دهباشی، سردبیر مجله ی گران قدر بخارا، مردی که من او را بسیار دوست می داشتم ولی هرگز او را ندیده بودم، مردی که من او را به طور کامل می شناختم و تلاش اش در جهت اعتلای فرهنگ ایران را می ستودم، در مقابل ام ایستاده بود!
نمی توانم بگویم که چقدر از دیدن ایشان خوشحال شدم!
بعد از سلام علیک و احوالپرسی، انگار سال هاست همدیگر را می شناسیم. البته ایشان نمی دانست که ف. م. سخن هستم و من هم خودم را به اسم اصلی ام به ایشان معرفی کردم.
ایشان بسیار متعجب بود از دیدن اتفاقی یک کتابفروشی ایرانی در آن گوشه ی پرت از شهر هامبورگ!
به اتفاق دوستان اش در حال عبور از محله ی ما بود که اتفاقی چشم اش به کتابفروشی من افتاده بود و چون عاشق کتاب است، از دیدن آن بسیار خوشحال شده بود.
ایشان آن روز باید به شهر دیگری می رفت ولی دیداری که باید دقایقی طول می کشید به چند ساعت کشید!
از هر دری سخنی و مگر صحبت ها تمام می شد!
دید که در کتابفروشی ام مجلدات بخارای گرامی را برای عرضه گذاشته ام و تعجب اش زمانی بیشتر شد که دید، تصویر ایشان به همراه بزرگان ادب و فرهنگ ایران و جهان بر روی کاغذ دیواری کتابفروشی نقش بسته است!
از ایشان تقاضا کردم خطی به یادگار در کنار تصویرش بنویسد که آن را در اینجا می بینید.
باری گفتنی در باره ی این مرد بزرگ فرهنگ و ادب ایران بسیار است و فعلا به همین اندازه بسنده می کنم.
می دانستم ایشان به آسم شدید مبتلاست. درست مثل خودم.
زنده یاد استاد ایرج افشار در توصیف آسم و حالت خفگی یی که به ایشان دست می داد یک بار گفته بود که آدمی به یاد لاک پشت هایی می افتد که در فصل زمستان به زیر خاک می روند.
و این علی دهباشی بزرگ، با این رنج جانفرسا که تنها کسانی که به آن مبتلا هستند می توانند درد آن را بفهمند با تلاشی حیرت انگیز، بخارای گرامی را منتشر می کند که در باره اش بارها نوشته ام و جا دارد که باز هم بنویسم.
دو سه روز پیش شنیدم که ایشان به کورونا مبتلا شده است. به کورونا مبتلا شدن کسی که ناراحتی ریوی و آسم دارد یعنی به همسایگی مرگ فجیع رفتن.
و تا امروز که از طریق نوشته ی دکتر میلاد عظیمی مطلع شدم که ایشان از بخش مراقبت های ویژه ی بیمارستان مرخص شده است، حقیقتا نفس ام در نمی آمد و سایه ی سیاه اندوه بر وجودم گسترده شده بود.
خوشحال ام از گذشتن خطر از سر ایشان و خوشحال ام از به زندگی بر گشتن مردی که فرهنگ ایران را با تلاش خستگی ناپذیرش زنده نگه می دارد.
بایدن: ایران مراقب باشد، مصونیتی در کار نیست