Tuesday, Apr 13, 2021

صفحه نخست » چرا مشروطه ایرانی مغلوب و مقهور مشروعه شد؟ نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_2.jpgبرای پاسخ به این پرسش نیاز است تا مشروطه ایرانی را از درون نگریست و نه از برون. یعنی باید ببینیم که مایه‌های درونی مشروطه چه بوده است. زمزمه جدایی نهاد سلطنت از نهاد روحانیت در جریان مشروطه که به گوش می‌رسید از برون (سطحی یا ظاهری) بود و نه از درون و عمق. هیچ رویدادی از جمله رویداد اجتماعی و سیاسی بدون توجیه و پشتوانه نظری یا ایدئولوژیکی یافت نمی‌شوند. این پشتوانه را در یک رویداد، درون و عمق می‌نامند. بنابراین برای کشف حقیقت یک رویداد می‌بایست به درون و عمق آن نگریست. انقلاب مشروطیت بالحاظ درونی و سطح ارزش فکری/سیاسی از آن توانی برخوردار نبوده تا موجب جدایی نهاد سلطنت و نهاد روحانیت بطور کامل شود. پنجاه سال سکولاریسم رضاشاه و محمد رضاشاه به دلیل پشتوانه نظری/ سیاسی سُست نتوانست مشروطه را به سرمنزل خود رساند و بالاخره مغلوب و مقهور مشروعه طلبان شیعی شد. نفوذ روحانیت شیعی در انقلاب مشروطه بر هیچ تاریخنگاری پوشیده نیست. فردی همچون نائینی که «روشنفکران» غلتیده در ادغام عقل و نقل ما، از وی به نیکی یاد می‌کنند به ولایت فقیه در زمان «غیبت» اعتقاد داشته و در کتاب «تنبیه الامه و تنزیه‏المله"، «حکومت را در درجه اول "منصبی الهی" می‏داند که به معصوم و در درجه دوم به فقیه عادل واگذار شده». و همو یکی از بازوهای معنوی و مؤثر انقلاب مشروطه بوده. روشنفکران این دوره نیز مفاهیم ارزشهای مدرنیته غرب را به سطح ارزشهای اسلامی تقلیل می‌دادند. آخوندزاده ملکم خان و طالبوف و بسیاری دیگر در تلاش برای ادغام عقل و نقل، دریغ نمی‌کردند.

پیش از هر چیز بایست دانست که تجدد ایرانی تقلیدی از مدرنیته غرب بوده و نه خودِ مدرنیته. این دو واژه ایرانی (تجدد) و غربی (مدرنیته) نه معناً و نه مفهوماً با یکدیگر یکی نیستند. این را می‌دانیم که بانیان انقلاب مشروطه نخبگان و روشنفکران بوده‌اند دستکم در آغاز این رویداد. گروهی از این روشنفکران که پیش از این برای تحصیل و کنجکاوی از ترقی و پیشرفت فرنگ، به آن دیار بطور موقت اقامت گزیده بودند برخی وجوه مدرنیته همچون قانون و قانونگرایی را در بازگشت به ایران سوغاتی آورده بودند. قانون اساسی مشروطه هم اقتباسی از قانون اساسی فرانسه است. همه اینها شامل وجه برونی مشروطه ایرانی به حساب می‌آید که وجه درونی‌اش همان نحوه نگرش روشنفکران و نخبگان بوده که هم خود و هم مشروطه را در بن بست سنت و تجدد آچمز کرده بود. به اختصار نحوه نگرش سه تن از این روشنفکران را مطرح می‌کنیم.

از نظرات این سه «روشنفکر» و «نخبه» سیاسی که در لا به لای سخنان و نوشته‌هایشان منعکس است نمی‌توان اندیشه سیاسی بکر که بتواند پشتوانه انقلاب مشروطه باشد، بیرون کشید. این «اندیشه»‌ها بر ضد اندیشه‌های سیاسی بکر‌اند. شالوده نظری مشروطه بر چنین ضعف و سُستی‌ای استوار بوده. «عدالتخانه» ما از پشتوانه نظری روشنفکرانی نظیر آخوند زاده، ملکم خان و طالبوف برخوردار بود که اولی «حریت» اسلامی /عرفانی را همان آزادگی در غرب می‌پنداشت و از اینطریق در فکر «پرتستانیسم» اسلامی بود و دومی «آزادی را همان امر بمعروف و نهی از منکر» و سومی «غیرت» و «مسلمانی» را شرط آزادی می‌دانست. بینش هیچ کدام از این سه روشنفکر و نخبه سیاسی کمترین نزدیکی با نظریه لیبرالیستی آزادی که پشتوانه نظری بورژوازی در غرب بوده، نداشته است. نضج بورژوازی در اروپا که به قانون نیاز داشته، بدون پشتوانه نظریه سیاسی بکر لیبرالیسم محال بوده است. مشروطه ما که چنین پشتیبانی نداشته تا آن را به حساب پیدایش و رُشد بورژوازی جامعه ایران بگذاریم. مشروطه ایرانی در جدایی نهاد سلطنت و روحانیت به دلیل فقدان نظری/سیاسی بکر، درست است که پنجاه سال دوام آورد ولیکن با پیروزی انقلاب اسلامی شکست نصیبش شد. اینکه ما در مشروطه و حتا پس از آن خواستار جدایی این دو نهاد بوده‌ایم یک حرف است تثبیت نشدن این جدایی در پنجاه سال حکومت پهلوی‌ها حرف دیگر.

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy