Monday, May 3, 2021

صفحه نخست » حافظ و دکتر مصدق، منوچهر تقوی بیات

Manouchehr_Taghavi_Bayat.jpgبزرگان بسیاری بوده اند که به حافظ این اندیشمند بزرگ پارسی گوی و مردم دوست، عشق می ورزیده اند و در خاطرات یا نوشته هایشان از او یاد کرده اند. یکی از این انسان های با ارزش دکتر محمد مصدق است. او در کتاب خاطرات و تالمات خود در صفحه های ۵۲ و ۵۳ می نویسد: «بین رجال عهد ناصری حسنعلی خان گروسی امیر نظام مردی بود صاحب اراده و به‌نام که چند سال در تبریز پیشکاری ولیعهد را داشت ... امیر نظام از این نظر که اجرای دستور دولت در تبریز راجع به امتیاز دخانیات در صلاح مملکت نبود، از کار کناره گرفت و در اواسط سال ۱۲۶۹ به طهران آمد. پدرم که از دوستان قدیم او بود بواسطه‌‌ ناخوشی و کسالت نتوانست از او دیدن کند و مرا که آن‌وقت در حدود نه سال داشتم، نزد او فرستاد. خاطرم است که امیر در حیاط نشسته بود و از واردین پذیرایی می‌کرد و بعد از اینکه از حال پدرم سوال نمود، کتاب حافظی را از صندوقدار خود خواست که آورد و برای من فالی گرفت که این غزل در آمد :

ای دل آن به که خراب از می گلگون باشی

بی ‌زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

در مقامی که صدارت به فقیـران بخشنـد

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی ...

من از اول تا به آخر آن را خواندم، سپس لای کتاب کاغذی گذارد و‌ آن را با عکسی از خود که زیر آن اسم مرا نوشت و امضا کرد، به من یادگار داد و گفت این غزل را برای آقا هم بخوان». اگر مرد بزرگی مانند امیر نظام گروسی که از رجال خوشنام دوره ناصری و از دوستان پدر دکتر مصدق بوده کتاب ارزشمندی مانند دیوان حافظ را به کودک نه ساله ای بدهدمی توان اثر تربیتی این کار واین کتاب را در رشد و پرورش مصدق دریافت.بیهوده نیست که او "به جاه از همه افزون" شده است.

غزل شماره ۴۴۹ (حافظ خانلری)

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

(بحر رمل مثمن مخبون اصلم)

۱-ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

۲- در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

۳- در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

۴- نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی

۵- کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی؟

۶- تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای

ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

۷- ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان

چند و چند از غم ایام جگرخون باشی

۸- حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است

هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

بیت نخست غزل ۴۴۹ چنین است:

۱- ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

این غزل به طوری که دکتر مصدق آن را در کتابش نوشته است با آنچه در دیوان خانلری هست کمی تفاوت دارد. در دیوان چاپ خانلری نوشته شده "ای دل آن دم" و در کتاب خاطرات و تألمات دکتر مصدق، نوشته شده "ای دل آن به". "ای دل آن دم"، به گمان ما با بقیه بیت اول خوانایی بیشتری دارد.

دل یعنی قلب، درون و میان چیزی، خاطر یا ضمیر و به معنای زهره یا دلیری هم هست.

"ای دل" در اینجا به این معناست که حافظ با خود سخن می گوید. او می گوید ای دل آن دم یا آن گاه که از می آتشین و گلگون مست مست یعنی خراب می شوی بدون این که هیچ ثروت و گنجی داشته باشی، در بی نیازی به جایگاه شکوهمندی صد برابر قارون می رسی. یعنی این حالت مستی به تو صد شکوه و ارجمندی می دهد و تو قدر این حال و هوا یعنی مستی را بدان چون تو از زر و گنج بی نیاز و بدون آنها قارون می شوی.

در این بیت، خراب به معنای ویران شدن، ویرانی است و کاربرد عامیانه آن بصورت مَجاز؛ به معنی بدحال و بیمار است، خمار و مست هم معنی می دهد. خراب همچنین به معنی مست و از خود بی خود است یعنی کسی که اختیارش از اراده ی آگاهانه اش بیرون است و به فرمان ژرف ترین لایه های روانش درآمده است. مست، ناب ترین ناب آدمی است. می گلگون نیز همان شراب قرمز است. حافظ خودش را و دلش را تشویق می کند که می بنوشد آن هم می ای که گلگون و خوش رنگ است. می و شراب در آیین های پیش از اسلام در ایران گرامی بوده، برای درمان برخی از بیماری ها نیز به کار می رفته است. ابن سینا در کتاب قانون در طب، درباره ی شراب دستورات فراوانی داده است و می نویسد: «بدان که؛ شراب کهنه را باید در رده داروها قرار داد نه رده غذاها. شراب نو رسیده برای کبد خوب نیست و کبد را بر اثر باد کردن و اسهال دادن به شورش می اندازد ...». از نگاه حافظ می، آرام بخش است اما در اسلام و قران منع شده است، اما حافظ بر عکس می و شراب را ستایش می کند و این ستایش می به شیوه ی ایرانیان باستان، در سراسر دیو ن حافظ به چشم می خورد.

کسی که خراب و مست از می گلگون شده به مال دنیا و ثروت فکر نکرده و بنابراین خود را بی نیاز حس می کند آنچنان که قارون به دلیل داشتن زر و گنج بی نیاز بود. بر پایه ی افسانه های مذهبی، قارون از قوم بنی اسرائیل و پسر عموی موسی بود. او از راه کیمیا گری ثروت فراوانی به دست آورده بود، ثروتمندی هم خسیس و هم جاه طلب بود. قارون شدن به معنای توانگر شدن است. دهخدا در برابر گنج قارون می نویسد: «گنج روان، گنجی که قارون از زر و سیم فراهم آورده بود». حشمت هم یعنی شکوه، بزرگی و ارج.

اگر در این بیت به جای "ای دل آن دم"، ای دل آن به باشد معنای بیت چنین می شود: بهتر است که از می گلگون مست و خراب بشوی چون این حالت به تو صد حشمت و ارج ارزانی می دارد بدون این که زر و گنجی داشته باشی.

چکیده ی بیت یکم:

ای دل آن گاه و آن دم که از می گلگون مست و خراب می شوی در بی نیازی به جایگاهی می رسی که صد برابر شکوهمندتر از جایگاه قارون است.

بیت دوم

۲- در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

صدارت یعنی بالانشینی، در صدر قرار گرفتن، جایگاهی مانند وزارت یا نخست وزیری داشتن.

فقیر یعنی گدا، ندار، مردم نیازمند و از این دست.

چشم داشتن؛ دهخدا در برابر چشم داشتن می نویسد:« توقع و امید داشتن، امیدوار بودن و انتظار کشیدن ... :

بامید تاج از پدر چشم داشت ـ

پدر زین سخن بر پسر خشم داشت ( فردوسی)

و باز از فردوسی می آورد:
چنین است رسم سرای جفا
نباید کزو چشم داری وفا...»

چکیده بیت دوم:

در آن گاه یا در آن هنگام و یا در آن جایگاه که بالا نشینی یا سروری به درویشان می بخشند، امید یا انتظار دارم جایگاه تو از همه برتر و بهتر باشد.

اگر بخواهیم این بیت را با فالی که امیر نظام برای مصدق نه ساله گرفته بود مطابقت بدهیم می توانیم بگوییم که سخن از نخست وزیری او در آینده بوده است. این به آن معنا نیست که اگر در سال ۱۲۶۹حسنعلی خان امیرنظام گروسی از دیوان حافظ فالی برای محمدمصدق می زند و غزلی می آید که به صدارت محمد که در آن روز ۹ سال داشته مژده می دهد، پس حافظ پیشگو بوده است. در جایی دیگر حافظ در باره ی فال می گوید:

رخ تو در دلم افتاد مراد خواهم یافت

چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

این "حال نکو" یعنی صدارت دکتر مصدق در پی "فالی نکو" پس از ۶۱ سال در ۱۳۳۰ خورشیدی، رخ می دهد. شگفت آن که این فال پیش بینی هم کرده که محمد به صدارت می رسد و به جاه و ارجمندی از محبوب ترین نخست وزیران ایران می شود. این تنها بخت و حسن اتفاق بوده که این فال با نخست وزیر شدن دکتر مصدق همخوانی دارد. به دلیل این گونه حسن تصادف ها، فال حافظ در میان مردمان کشور ما محبوبیت یافته است، وگرنه حافظ پیشگو یا جادوگر نبوده است.

بیت سوم

۳- در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

در این بیت، لیلی نامی است که بر دختران می نهند. دهخدا در برابر لیلی می نویسد: « لیلی صفت نسبی است یعنی منسوب به لیل، شبی، شبانه...» لیلی نام دختری است که قیس از بنی جعده عاشق او شد و از شدت عشق او دیوانه شد و نامش را مجنون گذاشتند. مجنون یعنی جنون زده، دیوانه، بی عقل، عاشق و شوریده. در مصراع اول رابطه ای معنایی بین لیل یعنی شب و تاریکی، با خطر در همان مصراع می بینیم. حافظ می گوید برای این که هر راه پرخطری را بتوانی طی کنی شرط اولش را باید داشته باشی و آن دلاور و یا مجنون بودن است. یعنی برای رسیدن به معشوق یا هدف باید خطر ها را بپذیری و مجنون وار قدم در راه بگذاری.

چکیده بیت سوم:

در راه خانه ی معشوق که بیم های فراوان هست، از همان گام نخست باید دلیر و یا دیوانه باشی تا بتوانی در آن راه گام بگذاری یعنی برای رسیدن به دلدار، بیم مرگ هست و بایسته ی نخستین گام، دلباختگی و یا دیوانگی است.

بیت چهارم

۴- نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی

نقطه یعنی خجک، سیاهی بر سپیدی، خال، لکه و داغ. نقطه در هندسه و دیگر شاخه های ریاضیات مفهمومی است مجرد برای بیان موقعیتی در مکان. درباره ی نقطه ی عشق دهخدا می نویسد: «نقطه ی عشق یعنی نشانه ی عشق...» نمودن به معنای نشان دادن است. سهو یعنی لغزش کردن، غفلت کردن، فراموش کردن، اشتباه کردن. هان؛ صوت است که به معنی بشتاب است و نیز واژه ای برای پاسخ است به معنی آری. این واژه برای تأکید در کاری هم به کار برده می شود. دایره یعنی پرهون یا گِردی که بر گِردخود می گَردد.

رابطه ای بین نقطه در مصراع اول و دایره در مصراع دوم وجود دارد. نقطه در مرکز دایره قرار دارد و این اهمیت نقطه را در این بیت نشان می دهد. حافظ می گوید از «نقطه عشق» یعنی مرکزیت و اهمیت داشتن عشق برایت گفته ام و آن را به تو نشان داده ام. آگاه باش و غفلت نکن. اگر غفلت کنی هنگامی که با دید خردمندانه نگاه کنی می بینی از دایره ای که عشق مرکز آن است بیرون افتاده ای.

چکیده ی بیت چهارم:

نشانه ی عشق و مهرورزی را به تو نشان دادم، لغزش مکن، وگرنه از دایره یا پرهون مهرورزان بیرون می مانی.

بیت پنجم

۵- کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

در بیت سوم سخن از راهی است پر خطر. در بیت چهارم سخن از نطقه و دایره عشق است که اگر غفلت کنی از آن دایره بیرون می افتی همانگونه که اگر غفلت کنی از کاروان باز می مانی.

چکیده بیت پنجم:

تو اگر در خواب بمانی کاروان می رود. آن گاه، تو کی می روی و در بیابانی که در پیش است راه را از چه کسی می پرسی و چگونه خواهی رفت؟

بیت ششم

۶- تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای

ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

در این بیت، ذات یعنی سرشت، نهاد، فطرت و از این دست. گوهر ذاتی یعنی گوهری که در نهاد تو هست. تخمه یعنی نژاد، تبار، فرزند. جمشید فرزند تهمورث دیو بند بود که نوروز را بنیاد نهاد و در این روز نو، بر تخت نشست. فریدون از تبار جمشید و فرزند آبتین از پادشاهان پیشدادی است. فریدون ضحاک را در دماوند به بند کشید و بر تخت شاهی نشست. داستان ضحاک و فریدون که فردوسی در شاهنامه آورده است و حافظ هم در اینجا به آن اشاره می کند، داستان رهایی ایران از یوغ عرب ها است. پیش از اسلام هرگز عرب ها بر ایرانیان پیروز نشده بودند. ضحاک آفریده ی اندیشه ی فردوسی است که آرزو می کند فریدونی پیدا شود و عرب ها را در دماوند به بند بکشد. حافظ نیز همچون فردوسی همان آرزو را دارد. یعنی حافظ به ما ایرانیان می گوید برای رهایی از دین و چنگال عرب ها باید همچون فریدون سرشت و نهادی ایرانی و شاهانه از خود نشان بدهی.

چکیده ی بیت ششم:

اگر تاج شاهی می خواهی باید در سرشت تو چنین گوهری باشد حتا اگر فرزند جمشید یا فریدون باشی. یعنی اگر فرزند جمشید یا فریدون باشی و نهاد تو گوهر شاهی نداشته باشد کاری نمی توانی بکنی.

بیت هفتم

۷- ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان

چند و چند از غم ایام جگرخون باشی؟

حافظ در اینجا نه تنها خود را همچنان به نوشیدن شراب می خواند بلکه پاشیدن آن را به کهکشان هم خواهان است تا همه ی جهان و ستارگان هم مست شوند. افلاک یعنی آسمان ها و کهکشان ها. جرعه ای بر آسمان ها پاشیدن نشانه ی مستی و شادی فراوان است.

چکیده ی بیت هفتم:

ساغری شراب بنوش و از شادی، بخشی از آن را به آسمان بپاش و شادی کن. تا کی می خواهی از غم روزگار جگر و دل خونین داشته باشی؟

بیت هشتم

۸- حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است

هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

پیش از این گفتیم که فقر یعنی تهیدستی، درویشی و بی چیزی. خوشدل یعنی شادمان، حافظ در اینجا شادمان بودن و خوشدل بودن را در برابر و واژگونه ی تهیدستی و غمگین بودن، می داند. حافظ به خود می گوید تو با چنین شعری که بیت الغزل معرفت است (۹/۲۷۵) و در ارزش به گنج قارون می ماند نباید محزون باشی. از آنجایی که سروده های حافظ مردمان را خوشدل می کند، پس مردم خوشدل نمی پسندد که او محزون باشد. محزون به معنای غمگین و ناشاد است.

چکیده ی بیت هشتم:

حافظ! از تهیدستی ناله مکن زیرا اگر شعر این است که تو می گویی هیچ مردم شاد و خوشدلی نمی پسندد که تو ناشادمان و غمگین باشی یعنی تو با چنین شعری باید شادمان باشی.

زهرا شمس و منوچهر تقوی بیات

اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ خورشیدی برابر با ماه می ۲۰۲۱ میلادی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy