سرانجام یک آتش بس! تا چه موقع دوام آورد خواهیم دید. اما زمان بازاندیشی است. وقایع تاسف بار خاورمیانه در دو هفتهی گذشته تبدیل به فرصتی برای تسویه حسابهای سیاسی، قومی، مذهبی و ایدئولوژیک بود. دهها سال است که جهان شاهد این گونه صحنههای تاسف بار کشتار مردم بی دفاع میباشد. برای برخی فرصتی بود جهت تخلیهی احساسات ضد عربی یا ضد یهودی بود. اما آن چه که در این میان فراموش شد خصلت عمیق ضد انسانی کل ماجراست. صهیونیستها در اسرائیل در حال تربیت کردن ذهن و عادت دادن چشم جهانیان به مشاهدهی بدنهای تکه پاره شدهی کودکان بی دفاع هستند. آنها میخواهند که جهان در این مورد یا آنها را مورد تایید و تشویق قرار دهد و یا خفه شود. در این باره ابزارهایی که در خدمت سیستم هستند، مانند برخی از مهمترین شبکههای اجتماعی روی اینترنت (فیسبوک، ایسنتاگرام)، سعی کردند تا آن جا که ممکن است موج روشنگری و افشاء گری در مورد جنایتی که به طور زنده در حال روی دادن بود را سانسورِ علنی یا ضمنی کنند. ارتش اسرائیل با بمباران ساختمان مرکز رسانهها تلاش کرد که روند خبررسانی دربارهی جنایت سازمان یافتهی خود را مختل سازد.
دولت هایی مانند آمریکا، فرانسه -که تحت نظر دست پروردهی بانک راتچلید صهیونیسیتی، یعنی کارمند سابق بانک و رئیس جمهور کنونی این کشور امانوئل ماکرون است- و نیز دولت هایی که به دلیل تعلق قومی، مذهبی، سیاسی و یا اقتصادی به صهیونیسم، مانند دولت اتریش و جمهوری چک، از این جنایت سازمان یافتهی ارتش اسرائیل حمایت کردند. ژوزف بایدن که به عنوان یک تربیت شدهی کهنه کار سیستم سیاسی وابستهی آمریکا میداند قدم برداشتن علیه منافع اسرائیل در کاخ سفید معادل بدبختی و مصیبت چهارساله است به حمایت آشکار از نتانیاهو پرداخت و جنایات وی را «حق مسلم اسرائیل در دفاع از خود» نامید.
از آن سوی، یک رژیم آدمکش متحجر مانند رژیم آخوندی ایران خود را به دروغ مدافع مردم مظلوم فلسطین معرفی میکند و تلاش دارد به آنها بباوراند که با پیوستن به ایدئولوژی ارتجاعی او میتوانند از پشتیبانی و حمایت وی برخوردار شوند. صهیونیستها که در اسرائیل برای پیاده کردن پروژهی «اسرائیل بزرگ» دچار ایستایی و مخمصه شدهاند به همراه به ظاهر مخالفان اسلام زدهی خود در حال پیش راندن جهان به سوی یک فاجعهی تاریخی هستند تا شاید بتوانند بن بست تاریخی خویش را با جنگ و نابودی میلیونها و اگر ضروری باشد، میلیاردها انسان، در قالب یک جنگ جهانی بشکنند.
زمان آن فرارسیده است که، در حالی که متعصبان مذهبی و ایدئولوژی زده در تدارک دانسته یا نادانسته در حال تدارک نابودی بشریت و زمین هستند، عدهای هم به نجات انسانیت و این سیاره بیاندیشند. هر گونه غفلت و عادت کردن به دیدن جنایت و ظلم و کشتار، از این طرف یا از آن طرف، زنگِ خطرِ پایان تمدن آدمی است.
اما چگونه میتوان برای نجات بشر اقدام کرد؟ چگونه میتوان جنایت پیشه هایی مثل نتانیاهو و قاسم سلیمانی را از جنایت و کشتار مردم فلسطین یا مردم سوریه بازداشت؟ چگونه میتوان آدمکشان صهیونیست و طالبان جنایتکار و امثال آنها را متوقف کرد؟
باید اعتراف کرد که در این باره دیگر راه حل سیاسی بلافصل وجود ندارد. عرصهی سیاست دههها و چه بسا قرن هاست که در دست همین جنایت پیشگان مسخ شده است که برای منافع حقیر خویش حاضر به انداختن هر آتشی به خانهی بشر بی دفاع هستند. آنها، در هر طرف که باشند، به اسم دوستی با یکدیگر، یا اگر لازم باشد، دشمنی با هم، مردم بی دفاع کوچه و بازار را بمباران کرده، گرسنگی داده، به حبس و زندان و شکنجه کشیده و یا به اردوگاههای بیگاری و مرگ میفرستند. تا بروز یک تحول اساسی در عرصهی سیاست، به سیاستمداران کنونی برای نجات جهان، به هیچ وجه، نباید تکیه و امید داشت. اینها فاسدترین و جنایت پیشه ترینها هستند که در تهران و تل آویو و واشنگتن و مسکو مستقرند. دور آنها را برای نجات بشریت باید خط کشید.
مسئولیت این مهم، باز هم، به همان «شهروند» عادی باز میگردد که با تکیه بر حس وجدان و آگاهی خویش اقدام کرده و جان و جهان خویش را از دست این هیولاهای سایکوپت و بیمار آدمکش نجات دهد. این مسئولیت مردمی است که سهمی از قدرت سیاسی و منافع کثیف وابسته به آن ندارند: یعنی دانشجو و دانشمند و کارگر و کارمند و دکتر و مهندس و خانه دار و دستفروشها.
برای این منظور باید پردههای دعواهای تکراری و پوچ ظاهری را درید، به کلیشهها و خوراکهای ناسالم دستگاههای تبلیغاتی توجهی نداشت و به سراغ ریشهها رفت. دیگر با درمانهای مسکن و زودگذر نمیتوان این درد ساختاری و ریشه دار جهانی را درمان کرد. باید به عمق موضوع پرداخت؛ به آن جا که سر بزنیم میبینیم دو عنصر، انسان و جهان را از دیرباز تا به امروز به این لجنزار فروبردهاند: مذهب و طبقه.
به ماجرای طبقه ی اجتماعی و ساختار طبقاتی و نقش آن در وخامت حال بشریت در نوشتارهای دیگر پرداخته و باز هم خواهیم پرداخت. در این جا اما بهتر است، به طور اشاره وار، ببینیم چگونه عنصر تخریب گر و ضد بشری مذهب هزاران سال است انسان ها را در جهل و خون فرو برده است.
نقش مخرب مذهب
مذهب عبارت است از قطع پیوند مغز از واقعیت و وصل آن به رویا. انسان با آفریدن خدا، بزرگترین دشمن تاریخی خویش را ساخت و خدا، به مثابه فرانکشتین تاریخ، به جان سازندهی خود افتاد. ادیان مهم چند هزار سال است که انسان را در جنگ و خرافات و نکبت نگه داشتهاند. باور به خدا، هدیهی زهرآلود بشر به خود بوده است.
مذاهب ابراهیمی، با پروندهی پرخون و جنایت خویش، بهترین گواه تاریخی در این میان هستند. از همان ابتدا و با داستان ابراهیم و بریدن سر پسرش اسماعیل همه چیز با تقدس بخشیدن به خواست خدا به قتل و جنایت آغاز میشود. مبنای مذاهب ابراهیمی با قضاوت خدا بر آمادگی ابراهیم برای بریدن گلوی پسرش استوار میشود. از همان ابتدا بوی خون میآید. در این میان البته تخفیفی حاصل میشود و به جای اسماعیل، فرمان به اجرای همان جنایت، برروی یک موجود زندهی بی دفاع دیگر داده میشود. به خوبی پیداست که از همان آغاز، خدای ابراهیم، خدای خونخواه و جنگ طلب است و برای جان موجود زنده - نه انسان و نه حیوان که جانش در نگاهی فلسفی ارزشی معادل دارد- اهمیتی قائل نیست. امروز، در قرن بیست و یکم، وجدان میلیونها انسان دیگر برنمی تابد که آدمی موجودات زنده با عنوان حیوان و دام، قتل عام و شکم خود را با جسد آنها پرکند. اما میبینیم که در آن زمان، یک مذهب و تمدن روی کشتار موجود زندهای که انگار نه انگار «جان دارد» و «جان شیرین» او برایش «خوش» است، مستقر میشود. این خدایی است برای «خوشی جان» موجود زنده اهمیتی قائل نیست و خون میخواهد. مقایسه کنیم تفاوت بین خدای خون طلب ابراهیم را با فلسفهای که منبع الهام شاعر ایرانی است و سفارش میکند که حتی «جان خوش» موری را از او سلب نکنیم.
بناسازی مذاهب ابراهیمی بر خون و مرگ و جنایت سبب میشود که در این مذاهب هرنوع ضدیتی با بشر -که اجازهی آن پروردگار جانی را داشته باشد- جایز بوده و این میراث کشتارگر در تمام ادیان ابراهیمی تداوم و گسترش یابد: یهودیان عصر کهن سنگسار میکردند، دست قطع میکردند و چشم از کاسه بیرون میآوردند، مسیحیان در قرون وسطی مخالفان خود را در زیرزمین خانههای خدا، یا همان کلیساها، به زنجیرهایی میبستند و آن قدر میکشیدند که دست و پاهایشان از بدن جدا شود و مسلمانها نیز، با تکرار قصاص و سنگسار، مخالفان خود را گردن میزدند و میزنند.
آن چه امروز در فلسطین و یمن و ایران میگذرد ادامهی همان ماجراست: ارتش اسرائیل در نوارغزه با بمب و موشک چشم بچههای مظلوم فلسطینی را از کاسه در میآورد، سربازان مسیحی آمریکایی و اروپایی با پهبادها و بمبهای خود سال هاست که در عراق و افغانستان و یمن و سوریه هزار هزار آدمکشی میکنند و مسلمانان در اوین، ستار بهشتیها را میبرند سرشان را سوراخ میکنند و به مادران مظلومشان تحویل میدهند و پیکر بهترین فرزندان ایران زمین را در گورستانهای مخفی چون خاوران دفن میکنند.
راز بقای این مکتب و مرام آدمکشی در مغزشویی پیروان ادیان ابراهیمی است. سرتاسر همگیشان پر از داستانهای پوچی است که مغزها را منجمد و روان انسان را مسخ میکنند تا با ایجاد احساس برتری نسبت به دیگراندیشان، با خیال راحت و با مجوز الهی، آنها را بکشند و شکنجه کنند. یکی چون میگوید من «قوم برگزیدهی خدا» هستم، دیگری چون بر این اعتقاد است که هر که به مسیح باور ندارد محال است به بهشت رود و لذا فرستادن سریع السیر وی به جهنم یک کار بدیهی است و آن یکی، چون پیامبر خود را «خاتم الانبیاء» میداند و هر که را که به او باور نکند، «کافر» و مستحق طناب دار.
همهی این ادیان ابراهیمی انباشتهی از داستانهای پوچ و اسطوره سازیهای بی معنا و مسخره هستند که برای بشر خردورز و انسان مدار امروز مایهی شرم و ننگ تاریخاند: یهودیان باور دارند که «یعقوب» با خدا کشتی گرفت، او را زمین زد و از وی شفاعت مردم یهود را برای جانشینی خدا بر روی زمین دریافت کرد. خدا به او گفت که نام تو از این پس دیگر یعقوب نیست بلکه اسرائیل است و تو و مردمت را شفاعت کردم. (نقل به مضمون از کتاب پیدایش - ۳۲-۲۲-۳۲) مسیحیان معتقدند که عیسی مسیح از مریم باکره و با دخالت خدا به دنیا آمده و بیماران را شفاء میداده و مرده زنده میکرده است. (برای مشاهدهی لیست ۲۹ عملیات محیرالعقول عیسی مسیح و ارجاعات آن در انجیل به این لینک مراجعه کنید). مسلمانها نیز به طور جدی باور دارند که محمد، ماه را با یک ضربهی شمشیر دو نصف کرده و سوار بر الاغ خویش که نامش «بُراق» بوده، به آسمانها سفرفضایی کرده و بازگشته است. (در این مورد نگاه کنید به این لینک).
این افکار و عقاید همین امروز نیز در مدارس مذهبی اسرائیل، کلیساهای سراسر جهان مسیحی و نیز مکتب خانههای کراچی و قندهار و حوزههای علمیهی قم و مشهد و نجف تدریس میشوند. این مطالب است که شرایط را برای نتانیاهو و خامنهای و پلیس نژادپرست آمریکا آماده میکند تا فلسطینی و جوانان کرد و بلوچ ایرانی و سیاهپوست آمریکایی را بکشند و بشر را بازهم قدری بیشتر در لجنزار تاریخ مذهب زده فرو برند تا روزی که به این دلیل، نسل بشر در زمین از میان رود.
در فرصت هایی مانند همین جنایت یازده روزهی صهیونیستها در نوارغزه و کودک کشی آنها، یا ما باز خود را درگیر وجه صرف سیاسی و تسویه حسابهای قومی و مذهبی و ایدئولوژیک میکنیم و بین تایید تفکر نژادپرست اشغالگر صهیونیسم یا باورهای متحجرانهی مذهبی حماس گیر میکنیم و یا این که، به طور جدی تر، به عمق موضوع میاندیشیم و این که چگونه باید یک بار برای همیشه از این جهنمی که بشر برای خود ساخته است رها شویم.
راه برون رفت:
راههای نجات از این موقعیت کم نیست، باید جستجو کرد و برای آن جدیت به خرج داد و یافت. نگارنده به سهم خود، چندی پیش، با پیشنهاد نظریهی فلسفی «بی نهایتگرایی» راه حلی را به عنوان جایگزین جهل سازمان یافته ی مذهبی و دشمنی نهادینه شده ی با بشریت ارائه داد. در «بی نهایتگرایی» عنوان میکنیم که انسانها برای به دست آوردن سهم بیشتری از منابع مادی موجود، نیازی به کشتار و غارت یکدیگر و توجیه آن با خدای جنایتکار مذاهب ابراهیمی نداشته و ندارند. قرن هاست که آب در کوزه بوده و ما انسانها، با اختراع طبقه و مذهب، در پی آن بودهایم که با محروم سازی و کشتار و استثمار طبقاتیِ دیگران سهم بیشتری از منابع طبیعی و ثروتها را به خود اختصاص دهیم. همهی این تلاشهای کاذب و ضداخلاقی بر این مبنا بوده که تصور کردهایم این منابع محدود و تمام شدنی هستند. حال آن که این منابع طبیعی و امکانهای ثروت زایی، برخلاف تصور غلط ابتدایی غارنشینان که هنوز هم ادامه دارد، نه محدود هستند و نه پایان پذیر. این ما بودهایم که فرمول پایان ناپذیری آن را جستجو نکردیم و به همین دلیل، با تصور نادرست کمیاب بودن، قرن هاست به جان هم افتادهایم، یکدیگر را غارت و کشتار کرده و برای توجیه این حماقت و جنایت خویش، خدا و مذهب و ایدئولوژی درست کردهایم.
این در حالیست که رهایی بشر از تفکر محدودگرا نه فقط امری ضروری و لازم، که شدنی و ممکن است. یعنی میتوانیم به جای مصرف کردن پول و وقت و منابع برای بمباران نوارغزه و کشتار و موشک پراکنی، از طریق علم و تکنولوژی، به رازهای عمیق ساختار پویای ماده پی ببریم و در آن جا خواهیم دید که چگونه امکان هایی بیشمار و بی پایان در انتظار ماست. امکان هایی که با آن میتوانیم به هر میزان نفت و گاز و مس و آب و غیره را تولید و بازتولید کنیم، بدون آن که طبیعت را از میان بریم، محیط زیست را آلوده کنیم و به ویژه، بدون آن که نگران از محدود بودن اینها، به اشغال کرانهی باختری و سرزمین دیگران و آزار و کشتار آنها مشغول شویم.
آری، فرصت برای خروج از این راه سراپا غلط و زاییدهی جهل تاریخی آدمی وجود دارد اگر و فقط اگر جرات کنیم جهان بینی و دیدگاه خود را تصحیح کنیم. «بی نهایت گرایی»، با ترکیب فلسفه، علم و فن آوری (تکنولوژی)، به ما چشم اندازی تازه را نشان میدهد که در آن، دورهی عقب ماندگی خودخواستهی چند هزارساله را به پایان برده و تاریخ بشر را از عصر در واقع «ضد تمدن»، که به اشتباه «تمدن بشری» مینامیم، وارد دورهی راستین «تمدن» میکند.
اما چه شاخصی برای تمایز میان «ضد تمدن» و «تمدن» میتواند عمل کند؟ پاسخ ساده و روشن است: بود یا نبود درد و رنج انسان. ویژگی تمدن راستین این است که در آن، هیچ انسانی و در مراحل دور و پیشرفتهی آن، هیچ موجود زندهای، درد و رنج نمیکشد، چه رسد به این که جان و زندگی او با موشک و گلوله به پایان برسد. تمدن واقعی تمدنی است که کودک فلسطینی و اسرائیلی و ایرانی و عراقی به جای مغزشویی و نفرت از یکدیگر، درس میخوانند، رشد فکری سالم پیدا میکنند و قدری دورتر، به عنوان متخصص و دانشمند، در همکاری با ژاپنیها و آلمانیها و آمریکاییها و هندیها و چینیها، بهترین راه حلها را برای رفع مشکلات بشری در چارچوب الگوی توسعهی پایدار زمین و بشریت مییابند و پیاده میکنند و همهی انسانها از این اختراعات و اکتشافات بهره میبرند. دنیایی که در آن، بشریت موفق به کشف «فراوانی بی شمار» مندرج در ساختار پویای جهان مادی شده و دو رفتار مخرب «ترس» و «حرص» را، در سایهی این انبوهی بی حد و حصرِ تولید، فراموش کرده است.
نگارنده که چندی قبل این ایده را در دو جلد کتاب، در هزار صفحه، به هموطنان عزیز پیشنهاد داد بار دیگر از تمام ایرانیان در سراسر جهان میخواهد که به پیشنهاد فلسفهی «بی نهایت گرایی» توجه داشته باشند. این را میگویم نه به خاطر این که موفقیت شخصی خود را میجویم، بلکه به این دلیل که عاشق انسان هستم، به قدرت بی نهایت وی باور عمیق دارم و بهترینها را برای او شدنی میبینم. بهترینها برای انسان ایرانی، برای انسان فلسطینی، برای انسان اسرائیلی و... در یک کلام، برای تک تک انسانها بدون هیچ گونه استثنای قومی و مذهبی و اجتماعی و نژادی و غیره. ما ایرانیها میتوانیم یک باردیگر، مانند پیشینیان خود، حامل پیام زندگی، صلح و آشتی ملتها و قومیتها باشیم. بیایید نگذاریم مذهب و خرافات، جهالت و خباثت را میان ما حاکم سازد و ما را از درک مفهوم واقعی هستی، که همانا بی نهایت در هر چیز و هر جای آن است محروم کند. بیایید گسترش دهندهی فلسفهای باشیم که دشمنیها را، نه با جنگ اتمی و موشک و بمب و پهباد، که با همکاری و همیاری و از طریق دستیابی به امکانات بی پایان هستی مادی حل و فصل میکند.
من به سهم خود به زبان فارسی و انگلیسی و فرانسه، تا روزی که زنده باشم، به گسترش این فکرِ به زعم خود صلح آفرین و نجات بخش، ادامه خواهم داد. درستی یا غلط بودن آن را زمان و واقعیتها نشان خواهند داد. اما تحقق یک تغییر فلسفی و زیربنایی برای رفع جهل و استقرار خرد و آگاهی یک کار جمعی، سازمان یافته و طولانی است و به اراده و فکر و خلاقیت تک تک کسانی نیز دارد که باور دارند ترکیب بی نهایت ماده و بی نهایت خلاقیت انسان یعنی بی نهایت امکانات، فرصتها و منابع برای رشد بشر.
نگارنده در کتاب «بی نهایت گرایی» پایههای تاریخی، اجتماعی و نیز فلسفی و تا حدی علمی این راه حل را باز و تشریح و ایدههای مشخصی را به عنوان راهکارهای اجراسازی سازمان یافتهی آن نیز مطرح کرده است. اما، تکرار میکنم، این یک حرکت جمعی است؛ کاریست بر عهدهی جمعی که عاشقان انسان و انسانیت و جدی و اهل کارند. بیایید به نتانیاهوها و خامنهایها اجازه ندهیم بحران کنونی خاورمیانه را به منشاء نفرت و دشمنی بیشتر بین ما مردمان ایران و اسرائیل و فلسطین و سوریه و عراق تبدیل کنند؛ با عقل و همت خود این تهدید را به یک فرصت تبدیل ساخته و شرایط فعلی را آغاز یک تحول جدی مبتنی بر صلح، دوستی و همکاری برای یافتن بی نهایتِ شانس تحول و تکامل بشری قرار دهیم. تحولی که به ساختن جهانی منجر خواهد شد که از «زجر» و «ایستایی» رها شده است: دنیای بی رنج و پویا.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
درد ما امروز ایران است نه فلسطین! کوروش گلنام